هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد !

بیرون رول : عجب شیر تو شیریه ! رستم و آراگون و ترول و اورک و... کم مونده لیف و باردا و جاسمین به اتفاق دارن و آقای کرپسلی و گروبیچ گریدی و دوستان بیان تو رول ! نفر بعدی اگه سوژه کم داشت این نکته رو در نظر بگیره .



جایی خیلی دور تر از آنجا ، توس !

آرامگاه فردوسی کمابیش خلوته . خانواده خوشحالی در حال عکسبرداری از در و دیوار ارامگاه هستن و یک نفر داره روی قبر فردوسی یادگاری می کنه . تنها کسی که به نظر می رسه به جای درستی اومده آقای متشخصی با عینک ذره بینیه که یک جلد شاهنامه روی پایش گذاشته و با توجه به شخصیت های روی دیوار ها برای شعر ها تصویر می کشه .

مرد پاک کنش را برمیداره و ریش افراسیاب را پاک می کنه . آنچنان با دقت به کارش مشغوله که به نظر می رسه اگر همین الان فردوسی از توی گور بیرون بیاد متوجه نشه ؛ تعجبی هم نداره که صداهایی را که از کاغذ های زیر دستش می آد نمی شنوه!

سهراب به زور سرش را بالا میاره و میگه :

- فرامز جان دارم میگم بابام الان گیز افتاده بین یه سری وحشی سیخ به دست ! بعد تو میگی میخوای برای برزو بری خواستگاری گل اندام؟!!!

فرامرز ریشش را از زیر پای پیل سفید که روی کاغذ رویی با زال درگیر بود بیرون می کشه و میگه :

- هوشت ! اون یارویی که میگی بابای منم هستا ! به من چه که این پسره بعد چند قرن یاد قول و قرارش با این کلفته افتاده ؟!

برزو که روی کاغذ زیری داشت زمین بیل می زد با شنیدن این حرف بیل را بیرون می کشه و اون رو تو سر عموش می کوبه:

- یعنی چی ؟ این دختر عروس آینده این خانواده ست ! نسل این خانواده به من و گلی بستگی داره !! دیگه از این حرفا نشنوم ها ! گلی بشنوه ناراحت میشه !

سهراب شکلکی برای برادرش در میاره و موهای بلندش را که پشت سرش بسته تاب میده. فرامرز بیل رو پرت می کنه سمت برزو و میگه :

- من نمی دونم ! تو اگه میخوای بری سپاه آقاجون رو بردار برو . ننه تهمینه برات هماهنگ می کنه که آماده شن .

سهراب که میبینه هیچ جوری نمیتونه برادرش رو راضی کنه برزو رو با بیلش می کشه بیرون و به سمت کاغذ های سرزمین مادریش به راه می افته .

به لندن برمیگردیم !

طرفین به شدت مقاومت می کنن . جومونگ که از جولبون و بویو آواره شده چون جایی رو نداره که بره عین سریش به محفلیون چسبیده و تا اینجای رول باهاشون اومده . الان هم سه تا سه تا تیر سمت مرگخوار ها پرت می کنه و مهارت سانتور های جنگل ممنوع رو در ذهن تداعی می کنه . لرد که با ضربه کاری رستم نصف کله اش شپلخ شده با نیمی از مرگخوار ها سر رستم ریختن و ناامیدانه سعی می کنن اونو از میدون به در کنن . دامبلدور با سائورون دوئل می کنه و آراگون که دوباره پس از سال ها به عیالش رسیده گوشه ای مشغول راز و نیاز با منزل محترمه ست . از اون طرف گاندلف که جوگیر شده با هر ضربه عصاش بیست سی تا اورک رو راهی ایستگاه کینگزکراس می کنه .

در همین گیر و دار ناگهان صدای مهیبی به گوش می رسه . رعد و برق فضا رو روشن می کنه و صدای شیهه اسبی توجه همه رو جلب می کنه .

بر بلندای تپه ای در همان نزدیکی ، برزو و پدرش سهراب با سپاه مامانش اینا با ابهت و جلال وایسادن . باد شنل هاشون را به این سو و آن سو می برو و بیرق های با شکوهشون را به اهتزاز در می آره. .. سهراب افسار اسب رو می کشه و با فریادی به سوی میدان نبرد می تازه !

دوربین روی چهره سهراب زوم می کنه و ثابت میشه . تصویر سیاه و سفید میشه و آرم سیمرغ روی صفحه نقش می بنده تا به تماشای خلاصه قسمت بعد بپردازیم .

قسمت بعدی با شما !


توجه : راهنما برای فرزندان ایران که شاهنامه رو خوندن قطعا !

برزو : فرزند سهراب که نزدیک بود مثل پدرش ناشناس به دست پدربزرگ کشته بشه اما مادرش به موقع رازش رو افشا کرد . برزو تا جوانی نمیدونست که نوه تهمتنه .

گل اندام : کنیزی که برزو رو از زندان سیستان نجات داد و برزو به او قول داد که باهاش ازدواج کنه .

فرامرز : برادر سهراب که نمی دونم از کجا اومده !

ننه تهمینه : تهمینه زن رستم که مادر سهراب میشه و دختر حکمران سرزمینی بود که رستم بعد از گم کردن رخش رفت اونجا دنبالش .

افراسیاب : حاکم توران که از قدیم و ندیم با ایران سر جنگ داره .


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۳ ۱۶:۵۷:۱۲
ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۳ ۱۷:۰۸:۰۰

نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

صداي شيپور اوركها و پشت سر ان باز شدن دروازه خانه ريدل وبيرون ريختن كلي موجود پليد !

دامبلدور:مــــامـــــــان!

جیمز:

محفلی ها و الف دالی ها:

رستم:
دامبلدرو با عصبانیت برگشت و به رستم گفت:تو چرا نمی ترسی؟

رستم که داشت گرز گرانش را این دست و آن دست می کرد گفت:چون قراره نیروی کمکی بیاد.

دامبلدور گفت:چی؟

رستم گفت:نیروی کمکی.

دابلمدرو گفت:اونا کی هستن؟
-سربازان قدیم ایرانی...ببینم تو اصن شاهنامه رو خوندی؟

دامبلدور:نه.
-قدرت منو تو شاهنامه دیدی؟

-خب وقتی نخوندم چی رو ببینم؟

-اگه شاهنامه رو خونده باشی من خیلی از غول ها رو در اون زمان کشتم.و...

ناگهان صدای سم اسبی صدای رستم را در گلو خفه کرد.

مردی که معلوم بود از سپاهیان رستم است آمد و به رستم گفت:قربان...من خبر آوردم...سپاهیان شما نمیخوان بیان به جنگ.

رستم با خشم فریاد زد:چرا؟

در همین هنگام ارتشی از موجودات پلید نزدیک می شدند...

-نمی دونم.
دابلمدور گفت:افرادت چی شدن؟

رستم گفت:نمی دونم...

در همین هنگام گرزی از سمت اورگ ها به سمت جیمز پرتاب شد و جیمز جیغ زنان آن را جاخالی داد.

دامبلدور گفت:چی کار کنیم.

رستم گفت:میریم و با دلاوری می جنگیم و شهید می شیم.

دامبلدور و الف دالی ها و محفلی ها:

رستم سوار رخش شد و گفت:هر کس میاید ،بیاید!
می خواست بتازد که شخصی آمد و گفت:تو تنها نیستی رستم.

رستم برگشت و از خوشحالی فریاد زد:آراگورن!

مردی که آراگورن نام دشات گفت:من با ارتشم اومدم به کمک تو.

ولی دیگر دیر شده بود.مرگخوار ها و نیروی های پلید آنها به آنها رسیده بودند.لرد رو به رستم گفت:تو کیستی؟

رستم از عصبانیت زیاد گرزش را بر سر لرد کوبید و با صدای بلندی گفت:چنانت بکوبم به گرز گران که دیگر نیایی مازندران!

ویرایش کارگردان:مازندران؟اینجا مازندرانه؟

نویسنده:


رستم با گرزش بر سر لرد کوبید و گفت:چنانت ببندم بر بندم که دیگر نیایی لندن!!!

جنگ سختی در گرفته بود...سپاه لرد با سپاه آراگورن و دامبلدور و خود رستم...

...ادامه دهید...




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
همانا باشد كه الف دال پيروز باشد

گرابلي كه بلاخره خود رو از دست طلسم فرمان رها كرد بود به طرف اعضاي الف داليون رفت و گفت : اينجا چه خبره ؟ من كي باشم ؟ شما كي باشي ؟ و ...

اينورتر _ محل اسكان نيروهاي اهريمني لرد و نيروهاي سپيدي البوس !

ترال اروم اروم به سوي البوس و جيمز قدم بر مي داشت و سعي مي كرد با اولين حمله اين دو موجود كوچولو را زير پاي خود له كنه !

در همين لحظه اسب سپيد همراه با كسي با لباس هاي قرون خيلي قبل از ميلادي رد شد و با خدنگ چنان بر سر ترال كوبيد كه ترال به حرف زدن افتاد!

منم رستم دستان كمك سپيد دستان

منم ترال گنده نوكر لرد كوتوله !

و همي اين وسط كمي شلوغ بازارشد و الف داليون سر رسيدن !

كينگزلی:‌
الف داليون و ريموس :

همه ي الف داليون به سوي كنگزلي هجوم بردند و ان را روي سر خود بلند كردن و او را به زير پاي ترال سپردند !

پخخخخخخخخ فششششش ( افكت شپلخ شدن كنگيزلي توسط ترال )

بعد از شپلخ شدن كنگزلي توسط ترال رستم با خدنگ چنان بر سر ترال كوبيد كه از ترال چيزي جز ء كنگر نماند !

همه محفلي ها و الف داليون يك دست و هورا رفتن تو كارو رستم اون وسط هي مي گفت : منم رستم دستان .

الف داليون كه خيالشون از خائن راحت شدهبود به سوي البوس رفتن و منتظز دستورات جديد بودن كهناگهان صداي خفني همه جا پيچيده شد !

صداي شيپور اوركها و پشت سر ان باز شدن دروازه خانه ريدل وبيرون ريختن كلي موجود پليد !

محفليون و الف داليون :


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۲ ۱۹:۵۷:۵۴

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

نویسنده: چی؟ منو از داستان میندازین بیرون...نمی خوام...عررررررررر، عررررررر

خانه مالفوی

محفلیون همگی منتظر خبری از ریموس بودند و در همین راستا هر کس خودش رو مشغول کاری کرده بود.
آلبوس مثل همیشه در حال هد زدن به یویوی جیمز بود که ناگهان:
- عمو...عمو، اون اژدها رو نگاه کن، داره خمیازه میکشه!

-آآآخخخخ.... بچه به تو چه که داره خمیازه میکشه یا نه، این اسباب بازی مزخرف رو از تو چشمم بکش بیرون ببینم، اه....

مالی به کمک نیمفادورا در حال دید زدن آشپزخونه ی خونه اربابی مالفوی بودند:
- تانکس دستت رو درست قلاب کن ببینم، بلد نیستی مگه؟

- مالی من قلاب بگیرم؟ مطمئنی؟ اصن صبر کن ببینم، چند کیلویی؟

- من چیزی نیستم که هفتاد کیلو، حالا مثلا تو چقدری؟

- پنجاه کیلو.

- ببین بهت میگم تو قلاب بگیر بگو چشم دیگه. از نظر وزنی هم تو باید بگیری، زود باش ببینم....بدو.

-

بقیه اعضا نیز در هر گوشه کنار مشغول فعالیتهای خاص خود بودند که ناگهان یکی از موجودات خشانت باری که مرگخوارها جمع کرده بودند، به محفلیون چشم دوخت.
- عمو آلبوس...عمو آلبوس، اونجا رو ببین اون آقا گنده هه داره به ما نیگا میکنه.

- شوخی نکن بچه، ساکت شو ببینم(در ذهنش: اگر نبینم از کولم نمیاد پایین) اصن کو؟

- اونجا...اونا ها

- یه ترول؟ بچه ها تروله ما رو پیدا کرده هر چه زودتر قایم شید.

اما غافل از اینکه عمو ترول قبل از اونها راه افتاده بود...

در اتاق ضروریات

- عجب اعضای آی کیویی داریم ما...ول کردن رفتن، ای بابا چقده خنگن.

گرابلی در حال حرف زدن با خودش بود که چشمش به نوشته ای روی دیوار افتاد:
اگر میخواهی بیرون روی این طلسم را بخوان(ترجمه: ضد فرمان)

- ضد فرمان؟ ضد فرمان؟ منظورش چیه؟ اما ...

و شروع به خواندن کرد، اما نمی دانست چون الف دالیون وی را به قصد خوب شدن داخل اتاق گذاشته بودند این نوشته ظاهر شده بود...

نویسنده: دیدن منم اومدم...هه هه هه.... در ضمن اون خنگ و اینا شوخی بود.


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۲ ۱۸:۱۹:۳۹

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!

-کینگرلی...

دورکاس کمی منتظر ماند.

ریموس کمی با خود فکر کرد:باید کینگزلی رو خودم پیدا کنم و برم بکشمش!این چه کاری بود؟نکنه خودشم تحت طلسم فرمان باشه...؟

دورکاس که گویی ذهن ریموس را خوانده بود گفت:نه همه مثل گرابلی اینجوری نشده اند!

ریموس :

ویرایش کارگردان:آخه نویسنده ی ****!!!تو از کجا می دونی دورکاس ذهن ریموس را خونده؟

نویسنده:


دورکاس به ریموس گفت:ولی هنوز خیلی ها هستن که مثل من سالم هستند.هیچکس جز گرابلی اینجوری نشده!

ریموس گفت:من یک فکری دارم.

دورکاس گفت:چی؟
ریموس گفت:قراره یک شخصی با سپاه بزرگش بیاد کمک محفلیها که برن جنگ که میان.

دورکاس گفت:خب؟

-خب ما الف دالی ها بی کار می مونیم و میریم دنبال کینگزلی و راه درمان گرابلی...خوبه؟

دورکاس کمی اندیشی بعد گفت:بزا نظر بچه ها رو بپرسم.

رویش را به الف دالی ها کرد و گفت:بچه ها یک لحظه یک نفر گوش گرابلی رو بگیره...

دیدالوس پرید و رفت گوش گرابلی را گرفت.گرابلی:

دورکاس گفت:محفلی ها به گفته ی ریموس می تونن از پس مرگخوارا بر بیان...و من می خوام از شما بپرسم که آیا بریم کمک محفلی ها یا بریم کینگزلی رو پیدا کنیم و راه درمان گرابلی رو کشف کنیم؟

بلافاصله تمام بچه ها فریاد زدن:کینگزلی...!

دورکاس رو به ریموس کردو گفت:برو به تدی که عضو الف دال هستش بگو که بیاد کمک ما و همه چیز رو به دامبلدور توضیح بده...

ریموس:

دوروز بعد تمام الف دالی ها به غیر از گرابلی که در اتاق ضروریات زندانی شده بود تا کار دست خودش ندهد آماده شدند تا بروند و کینگزلی رو پیدا کنند...!

ادامه دهید!


ویرایش شده توسط ديدالوس ديگل در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۲ ۱۴:۱۴:۰۸



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۹:۳۰ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

همه ی محفلی ها شروع به تشویق جومونگ کردن و برای تشکر از او هورا کشیدند . در میان آن هیاهو دامبلدور ریموس رو به سمت خودش کشید و شروع به صحبت کرد :

- ریموس ، ازت می خوام بری ببینی بچه ها تحت طلسم فرمان نیستن ؟ مگه ممکنه اونا برن تحت فرمان مرگ خوارا ؟!
اونم وفادارترین ها ، کسایی مثل گرابلی پلنک که مدت ها برای محفل و الف دال زحمت کشیدن . باورش سخته


- بله آلبوس ، من می رم ببنینم چه خبر شده . منم باورم نمی شه .

ریموس سریع از جمع خارج شد و در تاریکی خود را انتقال داد . در مسیری تاریک در حال حرکت بود و تمام مدت فکرش به مسائلی که اتفاق افتاده بود مشغول بود .

در همان حال که به سمت جلو در حرکت بود ، یک دفعه مردی تنومند او را نگه داشت .

هرچه ریموس سعی می کرد خود را از دست آن مرد رها کندموفق نشد و خود را تسلیم کرد .

مرد تنومند به صدایی رسا شروع به صحبت کرد :

- من یلی بودم در سیستان که فردوسی کرد مرا رستم دستان

- جان موا ؟؟؟

- جان توا !!!
اصلا جون بچم بابا ... :mama:

- گرفتی ما رو ؟؟؟

- نه به جون سهرابم .

-بابا گرفتی دیگه . چرا می گی نگرفتی ؟؟؟ ولم کن .

- گرفتم تورا به مقصود کمک
منم هستم به همراه خدنگ

- باشه مرسی از پیشنهادت ولی تو با این هیکلت از درم رد نمی شی چجوری می خوای به من کمک کنی ؟

- همی بهترم ز جومونگ مردنی
اگر زور خواستید هست ز این جنگ خفن

- خوب باشه حتما بهت نیاز می شه ولی اگه می تونی چند نفری هم با خودت بیار .

- هستند ایرانیان یاران من
که هر وقت بخوام هستند با من


- نا بابا ؟؟؟ حالا این ایرانیا چند نفری می شن ؟

- اگر ایران را بخواهی 70 میلیون
اگر توران را بخواهی به عبارت 20

- اه شت !!! عالیه . ما بهتون نیاز داریم . من فعلا یکم عجله دارم . شما هفته ی دیکه بیاید به این آدرس که می گم . می خوایم هفته ی دیگه کار آدم بدا رو تموم کنیم . بیاید لندن . میدان گرینمولد پلاک 12

- بتازیم به سوی ایران
تا جمع کنیم ارتش قهرمان


رستم به سمت ایران حرکت کرد و ریموس هم راه مدرسه را پیش گرفت .

هاگوارتز _ اتاق ضروریات


- گرابلی این چه کاریه که تو کردی ؟
تو مگه با ما نیستی ؟

گرابلی با حالتی عجیب شروع به سخن گفتن کرد .

- نه من با شما نیستم . من از لرد سیاه دستور می گیرم و بهت هشدار می دم اگه از اینجا نری می کشمت ...

در همان حال که گرابلی در حال صحبت بود دورکاس میدوز معاون الف دال وارد اتاق می شود و ریموس را به سمت خود فرا می خواند .

- ریموس عزیز نمی دونم چرا ولی از دیروز کلا عوض شده . دیروز یکی از اعضای محفل اومده بود پیشش . بعد از اون اخلاقش عوض شد .

- اسم اون یادت هست ؟

- نا دقیقا ولی فکر کنم کینزی یا یه همچین چیزایی بود .

- کینگزلی ؟

- آره . خودشه . فکر می کنم اون رو با طلسم فرمان تحت کنترل گرفته . به تازگیم شنیدم که از محفل خارج شده .

- کینزلی ...!!!


ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۲ ۹:۳۸:۴۹

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
گرابلی سرش را تكانی داد و گفت:
-ای بابا، داشتيم واسه خودمون معاون تعيين می كرديما! برين فردا بياين تا ببينيم می تونيم بهتون كمك كنيم يا نه؟

تدی طبق خوی گرگينگی اش به سمت گرابلی رفت و گفت:
-اگه نيای گازت می گيرم ها.

گرابلی سرش را خواراند و گفت:
-اگه گازم بگيری با آواداكداورای الف دالی ها روبه رو ميشی.

تدی گفت:
-هميشه الف دالی ها با محفلی ها روابط متقابل داشتن، الان شما چرا اينطوری ميكنين؟

گرابلی پلنك ابروهايش را بالا انداخت و به نزد ساير الف داليون رفت و به مدت نيم ساعت كامل باهاشون مشورت كرد. بعد اهم اهم مختصری كرد و ادامه داد:
-بعد از مشورت ما به اين نتيجه رسيديم كه اين حكم رو به شما نشون بديم...

نقل قول:
بعد دستش را وارد جيبش كرد و كاغذ كاهی را در آورد و آنرا به دست تدی داد. تدی شروع به خواندن آن كرد: اعضای الف دال طبق اين سند رسمی با مرگخواران متحد شده و پيرو ارباب ولدمورت كبير می باشند و آلبوس پرسيوال الی پايان دامبلدور را دشمن خود می دادند و در صورت زيارت او به دنبال كشتن وی خواهند بود. لردولدمورت گــــــــــــــــــــــرابلی پلنك


يك ساعت بعد:

تدی درحالی كه قطرات اشكش را پاك می كرد كلماتی را تكه تكه بيان می كرد كه از ميان آنها میشد خائن ها، الف دالی ها، ولدمورت و مرگخوران را شنيد. دامبلدور پيشاپيش محفليون منتظر تدی و الف دالی ها بودند. تا تدی به آنها رسيد ريموس با نگاه پدرانه ای به سمتش رفت و گفت:
-چی شده تدی؟

دامبلدور نگاه نافذش را به تد دوخت و گفت:
-الف دالی ها قبول به همكاری نكردند؟

تدی سرش را تكان داد و از سير تا پياز ماجرا را برايشان تعريف كرد. دامبلدور پس از شنيدن اين حرفها پيشاپيش لشكر محفليون كه بر هيپوگريف سوار شده بودند رفت و گفت:
-اين موضوع امكان نداره مگه اينكه اونها تحت تاثير طلسم فرمان قرار گرفته باشند اما اين مسائل فعلا اهميت ندارن و ما بايد با تما تلاشمون به دشمن بتازيم...

سر و صدای تشويق آميز جمعيت محفلی از حرفهای دامبلدور حمايت كردند. دامبلدور ادامه داد:
-گرچه ما تعدامون خيلی كمه اما برنده ايم. ما به دنبال هدف والا هستيم...

اين بار صدای شيعه ی اسبی صدای دامبلدور را قطع كرد. جومونگ در حالی كه شمشيرش را بالا گرفته بود گفت:
-من هم دنبال هدف والا هستم و هر كی كه دنبال هدف والا باشه مورد حمايت من قرار ميگيره.



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد



تدی همچنان داشت به دامبلدور نگاه می کرد که اینجوری بود:

سرانجام دامبلدور با چشمانی پر از اشک از روی زمین بلند شد و به تدی گفت:الف دالی ها رو بیاریم؟

تدی با شدت سر تکان داد و موجب شد که رگ گردنش بگیرد.او با دستش گردنش را محکم گرفت.

دامبلدور گفت:آره فکر خوبی کردی...باید بهشون خبر بدم...تو باید بری به هاگوارتز و به الف دالی ها بگی که یبان بریم خونه ی لوسیوس.ما تا قبل از برگشتن تو برنمی گردیم.

تدی که همچنان گردنش را با دستش میمالید گفت:با اونا برگردم یا بهشون بگم و برگردم؟

-باهاشون برگرد.

تدی:

دامبلدور گفت:همین الان راه بیوفت.

تدی گفت:باشه.
تدی از در بیرون رفت تا آپارات کند که صدای جیغ مانند کسی را از پست سر شنید:عمو آلبوس...عمو آلبوس...میشه یویوام رو بیارم؟

دامبلدور با خشم گفت:بچه جون من نمی خوام ببرمت پیک نیک که.می خواییم بریم تو دهن شیر.اینو می فهمی؟

جیمز که گویی خجالت کشیده بود گفت:باشه پس یویومو بیارم؟

دامبلدور:

در محوطه ی هاگوارتز_هاگزمید!

تدی در هاگزمید ظاهر شد.به سرعت به سمت قلعه دوید تا گزارش دهد.

چند دقیقه بعد_اتاق ضروریات!


گرابلی روبروی اعضاء الف دال ایستاده بود و داشت برای آنان در باره ی معاون جدید صحبت می کرد که شخصی وارد اتاق شد...

گرابلی به سرعت و چوبدستی به دست برگشت و تدی را دید.

به او سلام کرد.تدی هم جواب سلام داد و گفت:محفل به شما نیاز داره!

الف دالی ها:

دیدالوس: ؟

...ادامه دهید...




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
در راه خانه اربابی مالفوی ها

محفلیون با کلی وسیله و بار و بندیل به سمت محله مرگخوار ها در حرکت بودند . از آنجا که دست همه پر از وسیله بود ، همه چوبدستی ها را توی یک کیسه ریخته بودند و آن را به دست جیمز داده بودند تا برایشان بیاورد . جیمز به شدت به فکر فرو رفته بود و اصلا حواسش به راهی که می رفت نبود .

ناگهان تدی که جلوی جیمز حرکت می کرد سر جایش ایستاد و جیمز محکم به او برخورد کرد و باعث شد ظرف نهنگ های خشمگین از دستش بیفتد . جیمز که رشته افکارش پاره شده بود با ناراحتی گفت :

- چی کار می کنی تدی ؟! حواست کجاست ؟!!!

تدی به سرعت ظرف نهنگ ها را از روی زمین برداشت و گفت :

- هیچی ،هیچی.... فقط....ببینم ، مگه بابام نگفته که مرگخوارا پنج ده میلیون نفر عضو گرفتن ؟

- بیش ازپنجاه میلیون فیثاغورث !

- فیثا چی ؟! اینم از اون کلمه های مار زبونیه ؟!

- نه بابا ! ولش کن حرفت رو بگو !

- حالا هر چی ! بعد الان ما بیست نفر تک و تنها داریم برا چی میریم به جنگ این همه آدم ؟!

- تدی جان ، به طور کلی محفل با هر گونه عملیات خشنی مخالفه . ما میخوایم باهاشون گفت و گو و مصالحه انجام بدیم و یه کمی خشانت به خرج بدیم . در همین راستا میریم بکشیمشون .

- حالا همون که تو میگی ! من میگم باید یه نیروی کمکی ،پشتیبانی ، چیزی با خودمون داشته باشیم . ها ؟

- بد فکری هم نیستا ! میخوای برو به دامبلدور بگو شاید قبول کرد !

تدی سرش را به نشانه موافقت تکان داد و به سمت دامبلدور حرکت کرد که تابلوی فینیاس را زیر بغلش زده بود و با دست دیگرش ساک آب نبات های لیمویی اش را دنیال خودش می کشید . تدی کنار او ایستاد و با خجالت گفت :

-ببخشید ؟

- هوم؟

-میگم که .... الان ما چرا داریم بیست تایی میریم جنگ چند میلیون آدم؟

-فرزندم ما الان بیست تا نیستیم بلکه حدودا سی و خورده ای تا هستیم .

- حالا همون ! میگم نمیشه ما یه نیروی کمکی داشته باشیم ؟ مثلا الف دالی ها ؟

دامبلدور نگاهی به تدی انداخت و بدون هیچ اخطار قبلی ای ناگهان روی زمین افتاد و به این شکل شروع به خندیدن کرد . تدی با چشم هایی که به بزرگی بشقاب شده بودند و کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند به دامبلدور خیره شد .


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۸ ۲۱:۳۷:۰۸
ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۹ ۱۸:۳۷:۱۰

نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
جيمز درحالی كه انگشت اشاره اش تا اعماق سوراخ دماغش فرو برده بود با صدايی گرفته گفت:
-خوب، الان ما بايد چی كار كنيم؟

تدی در حالی كه دست جيمز را از دماغش بيرون می كشيد و انگشت كوچك خودش را وارد دماغش كرده بود و به كند و كاو می پرداخت گفت:
-اين همون سواليه كه ما بهش فكر می كنيم.

آلبوس دامبلدور طبق عادت هميشگی اش بر ريشش دست كشيد و گفت:
-بايد بريم خونه ی مالفوی ها.

لوپين در حالی كه پس گردنی محكمی به تدی زد و با نگاهش به او فهماند كه دستش را در دماغش نكند به آرامی به كينگزلی گفت:
-من بعضی وقتها به سلامت عقل دامبل شك می كنم، اونهمه جك و جونور تو اون خونه هستن اونوقت ما بايد بريم اونجا؟!

كينگزلی چيزی نگفت و انگشت شستش را در سوراخ راستی دماغش كرد. لوشين در حالی كه دامبلدور را نگاه می كرد كه دو تا انگشتش را در دماغش كرده بود با خودش زمزمه كرد:
-بد نيست ما هم به اين سوراخ های دوماغمون نظری بندازيم.

مدتی بعد:

دامبل ردای گلی رنگش را پوشيده بود و با حيمز حرف می زد، جيمز هم سرش را تكان می داد و هر دو دقيقه يك بار جيغ می كشيد. ريموس لوپين به مالی می گفت غذای مورد علاقه اش را درست كند و آرتور در حالی كه با يك دست زير بغلش را می خوراند با دست ديگرش ليوان آبی را گرفته بود. بعد از مدت كوتاهی همه با صدای اهم اهم دامبلدور به خودشان آمدند و به سخنان او گوش فرا دادند:
-داريم می ريم خونه ی اربابی لوسيوس اينا! خيلی بزرگه، اينقدر خوش می گذره...

جيمز با حالت آرزومندانه ای چشمانش را به سقف دوخت و گفت:
-تازه اونجا تاب و سرسره هم داره

مالی دستانش را تاب عجيبی داد و گفت:
-آشپزخونش رو كه نديدين...

ريموس درحالی كه زيرانداز و چادرهايش را حمل می كرد گفت:
-مالی ناهار رو اونجا بپز.

بعد همه وسايلشان را توی يك كوله كه با كمك سحر و جادو جادار شده بود ريختند و به سمت خانه ی اربابی مالفوی حركت كردند.

To be continue...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.