هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
در همین حال...
اتاق نظارت تالار(( فوق العاده محرمانه))

اینیگو بین هزاران سکه نشسته و با حسرت مشغول تماشای آنهاست.در یک طرف اتاق یک عدد صفحه ی نظارت6008 با آرم اسلی قرار داره و در طرف دیگه قفسه ای پر از انواع و اقسام جوایز و رنک ها قرار گرفته است.

اینیگو با لحنی پتی گرو مانند:هممم... انی رو بذارم؟! ... نه نه نه...من با این گالیون سال ها خاطره دارم...این چی؟!...نه بابا این هم همونه که دیروز با هزار بدبختی از جیب سامانتا برش داشتم..نچ نچ نچ...

فلاش بک:سامانتا قدم زنان وارد اتاق نظارت شد و ژاکتش را به آرامی به چوب لباسی کهنه آویزان کرد و گفت:
- اینیگو بیا یه نگاه به این بنداز... اینیگو... اینیگو... کجایی؟! هستی؟! خیله خب... (( زمزمه وار: به هرحال می خواستم سکه ی داداشم رو بهت نشون بدم))

سامانتا این را گفت و از اتاق خارج شد. در همان لحظه اینیگو به آرامی از پشت چوب لباسی خارج شد و گفت: اه اه اه...نمیدونم این لرد خجالت نمیکشه آدم این قدر خسیس ... این دختر هم ساده است ... نگاه کن با چه شور و علاقه ای یه تک گالیونی که بهش داده رو نشون من میده... به هر حال...

در همین لحظه اینیگو تحت شرایطی وسوسه شد و نا خواسته در کاویدن سکه ابرام کرد اما ناگهان با سوزشی شدید دستش را کنار کشید. صدای غریبی سر تا سر اتاق را در بر گرفت: شما به سکه اهدایی لرد دست درازی کرده اید... خودتان را معرفی کنید... و منتظر پیام باشید...

اینیگو با وحشت: من من ... من... آها ... من ایگور کارکاروف هستم.

- بوقی ... دفعه ی دیگه دست با سکه ی خواهر من بزنی... من تو رو بووووووووووووووق.... بووووووووووووق... حالا ببین.

در همین احوال اینیگو سکه را برداشت و در جیبش گذاشت و فرار نمود ( پایان فلاش بک)

اینیگو همچنان در حال تصمیم گیری برای انتخاب سکه ای است که قصد دارد در در سفره قرار دهد.

اینیگو در افکار خودش:با شناختی که من از این ملت دارم ... عمرا اگه روز بعد عید ، اثری از این سکه باقی بمونه...

- اییو اییو اییو ... دنگ دنگ دنگ ( صدای آژیر)

اینیگو سریع پشت صفحه ی نظارت میشینه و پی ام جدید رو می خونه:

فرستنده: جسیکا پاتر
گیرنده: اینیگو ایماگو
عضو گروه: اسلیترین
رنک:....
...
...
...
...
موضوع: تاپیک جدید گروه اسلی

" اینیگو در مورد تاپیکی که بارتی در خواست مجوزش رو داده بود تحقیق کردم. از سال 1372 این تاپیک تو تالار ما بوده . ممنون"

اینیگو با خشم : اه ... باز این رفت از گریف کپی زد... حالا به سحابش میرسم...بذار ببینم اصلا سال 72 که جادوگران هنوز باز نشده بود!!!!!!!!!!!!!

بخشی از متن درخواست نامه مجوز بارتی :
" ... در هر حال با توضیحاتی که در بالا دادم تا به حال در طول تاریخ تاسیس جادوگران چنین تاپیکی وجود نداشته و این ایده کاملا مبتکرانه است.

چند متر آن طرف تر محل مذاکرات ملت اسلی

بلا:ما سه دسته میشیم ... دو دسته برای تالار گریف ... یه دسته برای تالار ریون

ملت: ولی چرا برای گریف دو دسته؟!

- کل تالار ریون ده نفر نمیشه و این در حالیه که تالار گریف شونصد هزار نفری هستن!! قانع کننده هست یا نه!!؟

....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۴:۱۴:۲۵
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۴:۱۵:۵۷
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۴:۱۷:۴۰

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
موضوع جدید: سفره هفت سین

زمستان سرد و خز سر انجام در حال جمع کردن اسباب واساسیه بود و بهار بار دیگر از راه دور آپارات میکرد و ملت به این تکرار بی پایان فصل ها عادت کرده بودند و خود میدانستند هر چند خز است اما چاره ای جز تحمل ندارند.ملت اسلی مانند هر ملت دیگر(نکته فوق کنکوری:هر جمعیت بیش از سه نفر را میتوان ملت نامید) از آمدن بهار خوشحال بودند و در پوست خود نمی گنجیدند تا آنجا که بلیز یک بار تصمیم گرفته بود که جراحی پلاستیک انجام دهد و سر انجام اینکه مقدمه بس بوق بود و اصل داستان این بود:

-درون تالار اسلی , جمعه(6 روز مانده به عید) , ساعت 10 صبح-

تعداد کثیری از اعضای اسلی بر روی صندلی خود لم داده بودند و از پنجره بیرون را نظاره میکردند و به خود افتخار می ورزیدند که بدین زودی مدرسه را تعطیل کرده و دیگر سر کلاس نمی روند.در میان تنها بلیز در حال کلنجار با مانتی بود که متاسفانه به این علت که آنی مونی آذوقه سالانه تالار اسلی را نوش جان کرده بود هیچ چیز برای صبحانه نخورده بود و سعی داشت بلیز را به عنوان صبحانه میل نماید تا اینکه اسنیپ وارد تالار شد و توجه همگان را به خود جلب کرد.

اسنیپ با نگاه سرد همیشگی خود به حرف آمد:مدرسه رو که تعطیل میکنید , کوییدیچ رو هم که می بوقید , این فصل رو هم که گذاشتید گریفی ها اول بشن حداقل این یه دفعه یه فعالیتی نشون بدید.مدیر مدرسه به مناسبت فرا رسیدن بهار یه مسابقه راه انداخته که هر گروه باید یه سفره هفت سین قشنگ آماده کنه و برنده گروهیه که کاملترین و زیباترین سفره رو داشته باشه.
ملت:چه مسابقه بوقی
اسنیپ:خودمم میدونم بوقه ولی همینه که هست.انتظار دارم نهایت تلاشتون رو بکار بگیرید.از الان یه هفته تا عید وقت دارید.

اسنیپ این رو میگه و از تالار خارج میشه هنوز درب تالار بسته نشده بوده که ملت اسلی به یکباره به صدا میان و جنجال عظیمی بر پا میشه تا سرانجام پس از چند ساعت ملت توافق میکنن که مدیریت این برنامه به عهده بلیز باشه.بدین ترتیب ملت دست بکار میشن و به دنبال تهیه سفره میگردن و سرانجام در روز دوشنبه سفره اسلیترینی مهیا میشه که عبارت بوده از:
سنجاق سر مادربزرگ بلیز یکی از سه میراث خانواده زابینی ها که نسل به نسل منتقل میشده , مقداری سیر سوخته باقیمانده از از غذایی که هفته پیش بلا درست کرده بوده , عکس سالازار اسلیترین , ساندویچ تخم مرغ با سس مخصوص , چند تار از سیبیل های هوریس اسلاگهورن مرحوم و یک صندلی(البته ملت اسلی باهوش تر از این حرفا هستند و میدونن که صندلی با س صابون هست نه با س سینی و اوون صندلی رو اونجا گذاشته بودن تا از سوروس اسنیپ خواهش کنن که بیاد و به عنوان ششمین سین روش بشینه) و همفتمین سین هم خود سفره بوده.

در این میان تنها بلیز با خرسندی به سفره نگاه مییکرده و از نتایج کار راضی بوده اما بقیه تحمل نگاه کردن به سفره رو نداشتن حتی مانتی هم راضی نمیشده کل سفره رو به عنوان میان وعده قورت بده.بنابراین بار دیگر اعضا شورا تشکیل میدن و نتیجه میگیرن که سفره ای جدید تشکیل بشه و بلا مدیریت تهیه سفره رو بر عهده داشته باشه.بلا نیز پس از تحقیقات و برنامه ریزی های فروان در حالتی که ملت رو در تالار جمع کرده بوده مراحل تهیه سفره رو اعلام میکنه:

بلا:خوب توجه داشته باشد.سکه رو قرار شده اینیگو ایماگو در اختیار ما قرار بده , سیب هم پس از رایزنی های فراوان با آنی مونی قول داده که به شرط واگذاری نصف آذوقه سال دیگه یک سیب جور کنه اما سماق و سمنو تنها در تالار خصوصی ریون وجود داره و سنجد و سیر هم در تالار گریفیندور قرار داره ما باید دو دسته بشیم و شبانه به این دوتالار بریم و بقیه مواد سفره رو به سرقت ببیرم

ملت: نه
بلا:آره


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۱۸ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
مانتی جست و خیز کنان به گراوپ رسید.

-تو دیگه چی بود؟

گراوپ با دلشکستگی نگاهی به قد و قواره سه متری مانتی انداخت.
-من گراوپ بود.من تنها بود.کسی با من بازی نکرد.چون من وسط بازی یهو ذوق کرد و زد همه رو له و لورده کرد.

چشمان مانتی برقی زد.
-مانتی گراوپ دوست داشت.گراوپ مثل مانتی حرف زد.گراپ مثل مانتی گنده بود.گراوپ دوست مانتی بود.

به این ترتیب زوج مخوف و ویرانگر مانتی و گراوپ شکل گرفته و جیغ و داد کنان به بقیه ملحق شد.
.........................
آمیکوس در گوشه ای از حیاط یکی از دخترهای گریف را روی زمین انداخته و با بیل بزرگی سعی در پر کردن دهانش بابرف داشت.
-دهنتو باز کن دختر.اگه بازش نکنی با همین بیل میزنم دندوناتو خرد میکنم و با خیال راحت کارمو انجام میدم.بازش کن.

فریاد ضعیف بلیز آمیکوس را متوقف کرد.
-کرو بهتره زودتر بیای.تو حیاط پشتی رودولف و لوسیوس و بارتی کله زخمی رو محاصره کردن.

-چی؟کله زخمی؟محاصره شده؟لرد خیلی خوشحال میشه.
آمیکوس بیل را روی زمین انداخت و به دختر که دهانش پر از برف شده و تحت تاثیر طلسم آمیکوس قادر به حرکت نبود توجهی نکرد.
-------------------------
نیم ساعت بعد:

ملت اسلی درگوشه ای از حیاط دور هم جمع شده و حلقه ای تشکیل داده اند.اعضای گروههای دیگر با کنجکاوی از گوشه و کنار حیاط سرک میکشیدند تا چیزی را که توجه اسلی ها را به خود جلب کرده ببینند ولی تلاششان بی نتیجه بود.

-خوب.حالا یکی بگه کی این شاهکارو انجام داد؟

آمیکوس ناخود آگاه لرزید.
بارتی به گراوپ و مانتی که اشک ریزان در وسط حلقه بالای سر جسد یخ زده دختر گریفی ایستاده بودند اشاره کرد.
-من چیزی ندیدم.ولی وقتی اومدم این دوتا بالای سرش بودن و میخواستن چشماشو از کاسه دربیارن و حفره های چشمشو پر....

-رودولف پرخاش کنان حرف بارتی را قطع کرد.
-مانتی این کارو نکرده.من دیدم.اون الان اومد اینجا.مانتی داشت برای خودش تسترال یخی درست میکرد.تو بهتره با آمیکوس بری به کلاسات برسی.

مانتی اشکهایش را پاک کرده و ملتمسانه حرف پدرش را تایید کرد.
-مانتی نبود.مانتی نکشت.مانتی دوست داشت کشت ولی بابای مانتی اجازه نداد.مانتی وقتی اومد که دختره جسد شده بود.بنفش شده بود.مانتی از رنگش خوشش اومد و به گراوپ نشانش داد.

بلیز با نگرانی به اطراف نگاه کرد.
-آمیکوس تو این هوای سرد تو چرا اینقدر عرق کردی؟خب.کسی راه حلی برای خلاص شدن از شر این جسد نداره؟




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
چندين لحظه مي گذره و ملت هراس ناك اسلي كه با آلبوس خشمناك مواجه شدن دوباره به خود ميان و بيشتر مي ترسن .

لرد از پشت صحنه اشاره مي كنه كه ايگور و بارتي كله زخمي رو ببرن پيش آلبوس كه سريعا دك بشه .
پس سريعا ايگور و بارتي كه كله زخمي رو دو دستي گرفتن به سمت آلبوس مي برن و با چرب زبوني مي گن :
- سلام بر مديريت مدرسه كه نور ازش مي باره و مثل اينكه از محضر گريندل والد خلاص شده و اومده دنبال كله زخمي . يا آلبوس اين كله زخمي را براي شما آورده ايم . شما با كله زخمي برين بالا ما هم اينجا رو مرتب مي كنيم !
آلبوس :تصویر کوچک شده

آلبوس به سمت كله زخمي مي ره و اون رو با آرامش و لطافت خاصي به سمت در ورودي تالار اصلي مي بره و ...

سال اولي هايي كه به صورت كاملا ارزشي از دست اسليتريني ها در رفته بودند دوباره به آغوش آنها باز مي گردند و سوروس با انجام حركات خفنيوسي برف را در دهان مينروا جاي مي دهد و از جيغ و ويغ كردن او جلو گيري مي كند و آني موني و بليز دوباره تقلا مي كنند براي ساختن آدم برفي اي از جنس هرميون و ايگور و بارتي به دنبال مو قرمز مي رن و فقط لرد جوان اين وسط ناراحت و بيكار نشسته كه چرا به خاطر بقيه كله زخمي رو از دست داده ولي با كمي فكر مي فهمه كه اگه آلبوس اينجا بود نمي تونست كاري با كله زخمي بكنه , پس بلند مي شه و به سمت جيني ويزلي مي ره تا همسر كله زخمي رو اذيت و آزار كنه تا كله زخمي بيشتر افسرده بشه ودر جنگ بعدي ناكام بمونه !

همه مشغول برف بازي هستن و با ورود هر شخص به حياط , 360 گلوله با هم به طرفش پرتاب مي شه كه با هم در يك نقطه پايين ميان و زاويه ي 360 درجه مي سازن

در اونطرف مانتي در حاليكه هاگر رو با دو دست گرفته و هي سرشو تو برف مي كنه و در مياره چشمش به گراوپ ميفته و هاگر رو به اعماق جنگل پرتاب مي كنه و به سمت گراوپ مي ره ...



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند لحظه بعد در حیاط

- هرییییییییییییی هریییییییییییی!! اینا دارن منو اذیت میکنن کمکم کن!
بلیز و آنی مونی بسیار بی رحمانه هرمیونو انداختن زمین و کلشو در برف فرو کردن و دارن ازش یک عدد آدم برفی درست میکنند ...

هری: هرمیون طاقت بیار یک راهی برای نجاتت پیدا میکنیم!
در همون لحظه هری و رون از مقابل پنج شش گلوله سرکش که به سمتشان میامدند جا خالی میدند و فرار رو بر قرار ترجیح میدن ...
ایگور: بارتی باید بگیریمشون! ارباب از برف دادن کله زخمی و دوست مو قرمزش خوشحال میشه ..

کمی اونورتر عده دیگری از اسلیترینی ها از جمله رودلف و دراکو آمیکوس راه خروج از دروازه هاگوارتز را بستن و دانش آموزان سال اولی رو به شکل بی رحمانه ای مورد هدف گوله برفهای جادویی قرار دادند ...
اسلیترینی ها
سال اولی ها: جیییییییییییییییییغ ویییییییییییییییییییییغ!!!

کمی اونورتر ناگهان توجه ملت به گوله عظیم الجثه ای جلب میشه که کلبه هاگریدو با خاک یکسان میکنه!
مانتی: مانتی دوست داشت با هم قدای خودش بازی کرد ... هاگر بیا بیرون با هم برف بازی کنیم!

درست در مرکز حیاط دژ عظیمی از یخ درست شده و در بالای یکی از برجک های آن لرد جوان هست که بر صحنه مبارزه نظارت داره و اسلیترینی ها رو تحت حمایت آتش گوله برف های توپخانه های قلعه قرار داده .. و از اون بالا دستوراتی رو صادر میکنه ..
لرد: همشونو برف بدید! کله زخمی رو بگیرید برای خودم بیارید خودم شخصا برفش بدم .. رحم نکنید ... در زیر برفها مدفونشون کنید!

- بسه دیگه ... دست نگه دارید... دیگه شورشو دراوردید!!!
مینروا مک گونگال پا به حیاط گذاشته ... اما بلافاصله چند گوله برف جادویی از اطراف قلعه به سمتش شلیک میشن و مینروا مجبور به واکنش دادن میکنه .. در اون میان اسنیپ که پشت سر مینروا وارد حیاط شده بود با دیدن این همه جان فشانی و اتحاد اعضای اسلیترین به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و ترجیح میده خودش شخصا خدمت مینروا برسه!
مینروا: اهو اهو ... نکن سوروس برفا رفت تو دهنم .. اهو اهو دارم خفه میشم .. تو مثلا رئیس اسلیترینی خجالت بکش جییییییییغ!!!
اسلیترینی ها یک صدا: اسنیپ اسنیپ اسنیپ

- تمومش کنید!
این صدای مدیر مدرسه بود که به صورت جادویی در تمام حیاط قلعه انعکاس پیدا کرده بود. بلافاصله سکوت حکم فرما میشه و همه دست از برف بازی میکشند .. و البته ملت ارزشی حاضر در صحنه از فرصت استفاده کرده و خود را از چنگ اسلیترینی ها بیرون میکشند.
ملت غیور اسلی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۱۱:۳۳:۲۵



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۲۵ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
موضوع جدید
********************************************
دانش آموزان همیشه فعال اسلایترین در اتاقهای خود،در رختخوابهای نرم و گرم خود خوابیده بودند و خواب هفتاد پادشاه را میدیدند،شب قبل همگی جلوی پنجره های نیمه یخ بسته تالار جمع شده بودند و با تعجب شاهد بارش برف در حیاط هاگوارتز بودند و این عملیات سری تا نیمه های شب که پروفسور اسنیپ بزور نفرین همه را به اتاقهای خودشان فرستاد،ادامه داشت!!!
پروفسور اسنیپ نیز خود تا نیمه های شب مشغول تماشای برف بود که با تلاش خستگی ناپذیر مانتی و شرکا،ترجیح داد برود بگیرد بخوابد...همه اعضای اسلی با این فکر به خواب رفتند که فردا در حیاط قلعه یک برف بازی درست حسابی میکنند و برای همین،همه شب خوابهای بسیار زیبایی دیدند و همه هم خوابیدند،حتی مانتی چون رودولف به او گوشزد کرده بود که اگر به موقع نخوابد فردا صبح نمیگذارد برف بازی کند،البته اعضای تالار معتقد بودند که اگر رودولف نگذارد مانتی برف بازی کند هم برای سلامتی فرزندش مفید است هم برای اعضای اسلی چون اگر مانتی میخواست با آن قد و قواره 4متری اش یک گلوله برفی درست کند باید کل برف حیاط را جمع میکرد و اینجوری هیچکس حتی بوق بازی هم نمیتوانست بکند!!!
-بچه ها بیائید تماشا کنید!!!
همه اعضای اسلی با صدای فریاد بلیز از رختخوابهای خود بیرون پریدند و به سمت پنجره ها هجوم بردند،برف بصورت خستگی ناپذیری در حال بارش بود و بیشتر از نیم متر در حیاط برف نشسته بود!!!
-بریم برف بازی!!!
همه اعضای اسلی بصورت هجومی به سمت درب خروجی رفتند ولی قبل از اینکه بتوانند از درب خارج شوند پروفسور اسنیپ وارد تالار شد،او یک شال گردن سبز و کلاهی سبز بافتنی که روی ان مارهای نقره ای بچشم میخورد روی سرش گذاشته بود:
-بدستور مدیریت مدرسه امروز هاگوارتز تعطیل است...الان شماها کجا داشتید میرفتید؟
-میرفتیم برف بازی کنیم!!!
-اتفاقا مدیریت مدرسه دستور داده کسی توی حیاط نره تا سرما نخوره....
ملت اسلی:
-...و البته من مطمئنم شما بچه های خوبی هستید و برفهای داخل حیاط را نفرین نمیکنید...
-
-...اه...راستش حالا که فکر میکنم میبینم ایرادی نداره برید برف بازی...فقط مانتی رو نبرید!!!
-مانتی دوست داره آدم برفی درست کنه،چربک حق نداره به مانتی دستور بده...
اسنیپ یکمی به اعضای اسلی خیره میشود و بعد تالار را ترک میکند:
-برید برف بازی...مانتی رو هم ببرید...
ملت اسلی:


چه اتفاقی برای برفها،هاگوارتز،هاگزمید و دانش آموزان هاگوارتز خواهد افتاد؟!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
اول از همه ملتی که تازه از گروههای دیگه اومدن با شخصیت من آشنا شن:
من یه شبح وارم . همون شبح واره تو دارن شان (ارباب شبح واره ها) استیو لئوناردو . اگر کتاب سرزمین اشباح رو خوندین به شماره 1 توجه کنید و اگر نخوندید به شماره 2.
1-من بعد از جنگم با دارن شان نمردم و زنده موندم(عین خود لرد ) سپس انقدر بی توان بودم تا بالاخره یکی از موگولها من رو پیدا کرد و به من آب و غذا داد . من سر حال و پر نشاط شدم که دوباره نیرویم را به دست آوردم. به خانیمان رفتم و مادرم به من گفت که از نوادگان اسلیتیرینم( ) (البته جاگسن اون اسم جعلی و الکی منه )
حالا من به هاگوارتز اومده بودم که درس بخونم خیر سرم که با ارباب لرد ولدومورت صغیر( شوخی) مواجه شدم . حالا می خواهم گروه شبح واره ها و مرگخوارها متحد شه تا همه این جادوگران سفید و اشباح نابود شوند.
2-اگه داستان اشباح رو هم نخوندید (زودتر بخونید . خیلی قشنگه)
خوب من یه انسان نیستم . یه موگول هم نیستم . من یه شبح وارم (شبح واره ها با تضریغ خون شبح واره می شون . یعنی باید یه خون از یه شبح واره به یه انسان داده بشه. )شبح واره ها از انسانهای معمولی خیلی قویتر و سریعتر هستند و برای زنده موندن به خون نیاز دارند . وقتی خون یه نفر رو می خواهند بخورند . نمی تونند جلوی خودشون رو بگیرند و خون رو تا آخر سر می کشن .
__________________________________________________
بارتی با احتیاط مشغول انجام عملیات خوفناک بالاتر از خطر میشه:دِن.دِن.دِن...
بارتی دستش را می بره داخل دهان . جلوتر جلوتر جلوتر ولی دستش به هیچی نمی خوره .
بارتی : هیچی انجا نیست. یا معدش انقدر بزرگه که چوب مثل یه سوزن تویه انبار کاهه یا اینکه چوبی وجود نداره.
بلا: خب به نظر من نظر دومت درسته . خب زود باشین فکر کنین چرا این پسره اینجوری شده .
ملت شروع به فکر کردن می کنن ولی وقتی خشم بلا رو می بینن دیگه جرئت فکر کردن رو هم به خودشون نمیدن
یک ساعت بعد:
هنوز کسی راه حلی برای نجات آنی مونی پیدا نکرده که
در همین لحظه در تالار باز میشه و فرد مخوفی با یه دکتر وارد اتاق میشه . شنلش جلوی صورتش را گرفته مثل این شکله
در همین لحظه شنل را کنار میکشه و ملت اسلی به این حالت در میان:
بلیز : سلام جاگی کجا بودی خیلی وقت بود که ندیده بودیمت؟
جاگی: خب یه جنگ بین ما و اشباح درگرفته بود که باید می رفتم.
ایگور: آخه یه ساله که ندیدیمت. دلمان باست تنگ شده بود.
جاگی : حالا وقت باسه تجدید خاطره ها هست. حال آنی مونی چطوره؟
بلا: تو از کجا می دونی حال آنی مونی بده؟
جاگی : خب معلومه الیاس بهم گفت. اینم دکتر طه پژوهانه که آوردم آنی رو معاینه کنه.(امیدوارم همه فیلم اغماء رو دیده باشن)
ایگور: مگه آنی چشه.
جاگی : دکتر پژوهان باستون توضیح میده.


من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
ایوان با احتیاط یه کم جلو رفت تا علت مرگ بلیز رو کشف کنه ولی قبل از رسیدن به حدود دو متری آناکین یهو پس افتاد!
بلا:اه!اینا چشون میشه یهو؟اون پوبدستی من رو بده ببینم.لوموس...
ملت به صورت زیر پوستی:
بلا با کمال اعتماد به نفس:اهم.اکسپلیارموس...
ملت دوباره حرکتشون رو ریپیت کردن!
بلا به همون حالت زیر پوستی انواع و اقسام فحش های جی پی سیزده رو نثار ملت کرد و دوباره گفت:اکسپکتوپاترونوم...
بارتی که به شدت حوصله اش سر رفته بود جونش رو کف دستش گرفت و رفت جلو:ببخشید اجازه میدین؟علت مرگیوس آشکاریوس!
بلا تصمیم گرفت در اولین فرصت بارتی رو در حلق...گل گوشتخوار بلیز فرو کنه چون ممکن بود مانتی با خوردن بارتی اسهالی چیزی بگیره!
همین لحظه امواج سبز رنگی که از دهن آنی مونی به اطراف پراکنده میشد آشکار شد و نشون داد که چرا رودولف ترجیه میده شبها توسط بلا از تالار به بیرون پرت شه و کنار آنی مونی نخوابه!
سوروس:اه!به علت عدم رعایت بهداشت توسط آنی مونی 20 امتیاز از گریفندور کم میکنم!این بو رو از بین ببرید.
رودولف:خب پروفسور لطف کنین این بو رو از بین ببرین تا ما بهش نزدیک بشیم.
سوروس به حالت دو نقطه دی به ملت خیره میشه:من...اووووم...زیاد علاقه ای به اجرای وردای مختلف ندارم...ایگور خودت این ورد رو اجرا کن.
ایگور: من به آنی مونی نزدیک نمیشم.
جولیا:ایگی جاییزه میگیریا!
ایگور: :no:
پنسی:ایگور بهت ژل مخصوص ریش میدیما!
ایگور:عمرا!
بلا آستیناشو میزنه بالا:بذارین من این مشکل رو به روش خودم حل میکنم!ایگور بیا اینجا...
ایگور: من ترجیح میدم برم این دهن آنی مونی رو پاکسازی کنم.اما از راه دور...اممممم...دهنیوس تمیزیوس...
پاق!البته ورد ایگور کاملا درست عمل میکنه ولی به همراه بو دندون مصنوعیای آنی مونی هم بیرون میپره!ایگور از شدت خوشی که تونسته این عملیات مخوف رو انجام بده غش میکنه!
بلا:اممم.خوبه.حالا یکی بره اون چوبدستی رو در بیاره.بلیز که پس افتاده،ایوان که غش کرده ایگور که کف تالار پهنه!اوووممم.بارتـــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــی!
بارتی:
ملت اسلی:برووووو!
بارتی با احتیاط مشغول انجام عملیات خوفناک بالاتر از خطر میشه:دِن.دِن.دِن...


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بليز : يا مرلين به دادم برس ! به ريش كالين قسم اگه از دست اين ملت در برم حاضرم 3 شب هري پاتر و دارو دستشو غذا بدم
و با سرعت شروع كرد به دويدن ! مثل بازي هري پاتر دو كه هري بايد توي تالار در بره از دست اسليان و ملت هميشه الاف اسلي همچون **** ( منظور الاغه ) به دنبالش مي دويدند ! حالا بدو كي ندو ! بالاخره بليز در جلوي خود گروهي اسلي اي ديد و به پشت برگشت و با گروهي ديگر مواحه شد با : حالت ! بليز با : تسليم آنها شد و خود را به آنها سپرد !


** 11 دقيقه بعد وسط تالار اسلي **

بلا از روي كاناپه ي سبز لجني بلند شد شروع كرد به راه رفتن و ارد (ord) دادن و اينا :
- خب بليز رو آماده كنيد براي يك حركت انتحاريك ! از بارتي هم به خاطر نظر عاليشان متشكريم بعدا به ايشان هم پاداش مي دهيم
بارتي : ممنون !
ايگور و رودلف و ايوان هر كدام يك عضو خارجي بليز را گرفتند و او را به سمت آني موني خشكيده بردند و او را به صورت دو زانو روبروي او نشاندند و ...
بلا شروع كرد به حرف زدن و با دستهايش هم ور مي رفت :
- خب بليز شروع كن پسر خوب ! همه منتظرن كه برن صبحانه بخورن ! بدو پسر خوب
بليز كه از اين كار خيلي وحشت داشت شروع كرد به باز كردن دهان آني موني ... كه ناگهان پنجره هاي تالار باز شدند و باد شروع كرد به وزيدن و موهاي زنان و پسراني كه بلند بود در باد به رقص در آمده بود كلا صحنه ي خيلي جالب و خفني بود !
بليز كه محو تماشاي صحنه ي خفن بود با پس گردني اي از طرف بلا و :
- كارتو بكن !
مواجه شد و آستينش را تا زير بغل بالا زد دهان آني موني را كاملا باز كرد و بيهوش بر زمين افتاد !
- اين چش شد ؟



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۶
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
تالار خالی و سوت و کور بود.همه چیز درون تالار ساکن بود و تنها چیزی که حرکت میکرد پاندل افعی شکل ساعت بزرگ کنار شومینه بود.یکی دو صندلی واژگون شده بود و کتاب های زیادی بر روی زمین با صفحه های باز ولو شده بودند.
انی مونی همانند یک مجسمه در کنار دیوار قرار داشت.چشم هایش مثل فولکس قلمبه شه بود و خیره به فضای خالی رو به رویش نگاهش میکرد.
تالار همچنان در سکوت بود تا اینکه...بــــــــــــــــــــــــومـــــــــــــــــــــب...!
بلیز با سرعت سیصد کیلومتر بر ساعت به وسط تالار پرتاب شد!از موج این انفجار چندین کمد به اطراف پرتاب شد و یک صندلی هم بعد از شکستن شیشه به سمت زمین کوییدیچ پرواز کرد!
بلیز در حالی که ستاره ها دور سرش باله میرقصیدند روی زمین ولو شده بود و تفاوت خاصی با آدامس های له شده کف تالار نداشت!
بلاتریکس از توی یکی از اتاق ها سرش را بیرون اورد و گفت:بیاین بیرون بابا،این بلیز هم مثل همیشه نقشه هاش آبکی بود.
رودولف و ایگور در حالی که بهم گره خورده بودند از پشت کاناپه ای بیرون پریدند.بقیه هم ذره ذره از مثل عنکبوت از تمامی سوراخ سنبه های تالار خارج شدند!
رودولف که بالاخره موفق شده بود خودش را از ایگور آزاد کند با تاسف گفت:حیف شد.این حتماً نقشه خود بلیز بوده.میدونسته این کار عملی نمیشه.فقط برای اینکه فهمیده بود میخوام به عنوان صبحونه بدمش مانتی این کارو کرده!
مانتی به بلیز شده شده نگاهی کرد و دماغش را بالا کشید:من صبحونه ترکیده دوست نداشت.
بلا از خستگی خودش را روی یکی از کاناپه ها ولو کرد و گفت:ببینم کس دیگه ای نظری نداره...؟
همه دست ها بالا رفت...
بلا:...فقط حواستون باشه اگه نظرتون مثل این یکی باشه با خشم من مواجه میشین!
همه دست ها مثل گل پژمرده پایین افتادند!
بارتی که نزدیک آنی مونی بود شروع به بررسی او کرده بود و هر چند لحظه یک بار با لگد و مشت میزان هوشیاری او را میسنجید!
بارتی بعد از مدتی تفکر گفت:من یه راهی به نظرم رسید،میگم یکی چوب رو از توی حلقش بکشه بیرون،به همین راحتی!
رودولف:ببینم چطوری قراره این چوب رو بکشیم بیرون؟
بارتی دهان سفت شده آنی مونی را به سختی باز کرد و گفت:یکی دستش رو بکنه توی حلقش و چوب رو بکشه بیرون دیگه!
ملت: بــــلـــــیـــــز،بیا اینجا کارت داریم...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.