سالازار اسلایترین که به یاد جنگای قدیمش که فرمانده سپاه بود افتاده بود و حسابی تو جو فرو رفته بود، سرعتشو به نسبت ِ بقیه ی هم رزماش بالاتر میبره و وقتی یک قدم از همه شون جلوتر میفته فریاد میزنه:
- بدوید نوادگانیم و طرفداران نوادگانیم ... بدوید که پیروزی از آن ماستیه! حـــمــــلــــیــــه
... عه!
کلهم ارتش آزاد آزکابان، در یک حرکت ناگهانی متوقف میشن و چند نفری هم در ته لشکر با جلوییاشون برخورد میکنن و ستون پشتی رو نقش زمین میکنن.
سایرین در ارتش آزاد آزکابان، با نگاهایی متعجب به صدای پاهای عجیب ساحرگان و جادوگرانی که در بالای ساختمونای اطراف اونجا مستقر میشدن نگاه میکنن. افراد مذکور بعد از قرار گرفتن در جایگاهاشون، کمان بیرون کشیده و آماده برای تیر اندازی میشن.
صف دیگه ای از جادوگران و ساحرگان هم پشت نفرات جلویی ـه کماندار وایساده بودن و چوبدستی هاشونو به سمت ارتش آزاد آزکابان نشونه گرفته بودن.
سالازار همچون فرمانده ای دلیر و شجاع بار دیگه فریاد زد: نترسید! آن جلویی ها لشگر جومونگ بودیه و پشتی ها لشگر وزغ بانو. به جلو برانیدیه، توقف نکنیدیه!
اما ترس و دلهره از این تعداد زیاد ملت پشت بوم نشین، مانع هرگونه حرکتی از جانب اونا میشه.
تام ریدل، بی توجه به فریادای سالازار رو به ارتش میگه: نه بابا، همه شون مقوایی هستن. اینم از فواید مشنگ بودنه، تشخیص موارد جعلی.
حمله کنید باو!
صدای فریاد دوباره ی ارتش آزاد آزکابان به هوا بلند میشه و بی توجه به ساحرگان و جادوگران کاغذی و مقواییه مستقر در ساختمونا، به جلو میرانن و همگی خودشونو توی باجه میچپونن و به درون وزارتخونه حمله میبرن.
دقایقی بعد:- وووووووووووآآآآآآآآآآآآآآآآ!
همزمان با باز شدن درب آسانسور، ارتش آزاد آزکابان با فریادهایی به شکل بیان شده، وارد راهروهای وزارتخونه میشن و به درون اتاق ها و سایر قسمتای وزارتخونه حمله میبرن و تعدادی کارمند ساده و آبدارچی و زمین شور و ... رو به شهادت میرسونن.
مروپی که پا به پای برادرش در حال جنگیدن بود، با دیدن وضع حاکم بر وزارتخونه، آستین مورفینو میگیره و میکشه.
- هی! تو احساس نمیکنی یه چیزی اینجا عجیبه؟
مورفین با لبخندی رضایتمندانه میگه: درشته آبژی ژون! اونا از قبل خبردار شدن ما داریم میایم و همگی دمشونو گژاشتن رو کولشون و گرخیدن. داشتی ابهتو!
به پیش برانید، دفتر وژیر! مورفین جمله ی آخرو رو به لشگر عظیمش فریاد میزنه و به دنبالش فریاد دوباره ی ارتش بلند میشه و با گرد و غبار زیادی به سمت تالار اصلی و جایی که دفتر وزیر سحر و جادو قرار داره میتازن.
درست در لحظه ای که وسط تالار قرار گرفتن و میخوان جلوتر برن تا به دفتر وزیر برسن، باز هم اتفاق مشابه قبلی تکرار میشه. جادوگران و ساحرگان به همون شیوه ی قبلی، در جلو صف کمانداران و در پشت صف چوبدستی به دستان رو تشکیل میدن و اونجارو از بالا محاصره میکنن.
تیری از کمان یکی از اونا رها میشه و یکراست به سینه ی اریک برخورد میکنه، اما بدون اینکه تو بدنش فرو بره، کج میشه و رو زمین میفته!
اریک که انتظار جاری شدن خون از بدنش رو داشت، با دیدن تیر رها شده رو زمین به شکل
در میاد.
سالازار دوباره خودشو وسط میندازه و فریاد زنان میگه: باز هم دروغیه! درنگ نکنیدیه!
فریاد شور و شوق ارتش به هوا بلند میشه و هوارهای تام که میگه "اینا تقلبی نیستن باو :vay:" به گوش کسی نمیرسه و همزمان با حمله ی رو به جلوی ارتش آزاد آزکابان، طلسم ها و کمان های وزارتخونه ای ها هم آغاز میشه.
جنگ سختی در میگیره و ارتش گانت که شوکه شدن، بی هوا طلسمای متعددی رو اینور و اونور شلیک میکنن. تیرهای جادویی به هرکی برخورد میکنه، تو بدنش فرو نمیره، اما قدرت جادویی فردو برای چند ثانیه ازش میگیره.
اینجا و اونجا طلسمای رنگ و وارنگ دیده میشه که از این سو به اون سو پرواز میکنن و بالاخره تیرها به پایان میرسن و کمان به دستان هم، چوبدستی هاشون رو به دست میگیرن و با پرشی بلند بایین میپرن و مشغول حمله میشن. وزیر آمبریج با غرور با تعدادی بادیگارد بالای تالار و جلوی در دفتر وزیر وایساده و تار و مار شدن دشمنو مینگره.
مورفین گانت با دیدن پوزخندی که بر لبان آمبریج نقش بسته، تو همین آشفتگی برمیگرده و به افرادش نگاه میکنه. تام که بدون چوبدستی پشت گلدونا پناه گرفته و با پرتاب اونا به طرف سایرین از خودش دفاع میکنه رو از نظر میگذرونه. خواهرش که شجاعانه، همزمان با چهار نفر میجنگه اما در کمال تعجب هرچقدرم یکیشونو نابود میکنه، باز یکی دیگه سر میرسه رو هم مینگره، سالازار که هاله ی سبز رنگی دور خودش ایجاد کرده و مدام آوادا آوادا میکنه و جلوشو پاکسازی میکنه اما ثانیه ای بعد دوباره شونصد نفر جلوش ظاهر میشن. همینطور همه رو از نظر میگذرونه تا اینکه نگاهش به افرادی که روی زمین پخش شدن میفته. جان باختگان ارتشش ...
بیشتر از این نمیتونست معطل کنه، راهی برای نفوذ به دفتر آمبریج و باز پس گرفتن وزارتخونه نمیدید.
- عقب نشینی میکنیم!
این جمله همچون پتکی بر سر تک تک تابستونیا فرود میاد و اونا هم که کاملا با این حرکت موافقن، بی معطلی دمشونو میذارن رو کولشون و میگرخن! البته قابل توجهه که تعدادشون طبق برآورد لحظه ای که بدست آوردیم، به یک سوم کاهش پیدا کرده!
آزکابان:بالاخره به هر زحمتی بود، ارتش آزاد آزکابان خودشو از تو وزارتخونه بیرون میکشه و اندرون آزکابان سنگر میگیرن. مورفین با نگرانی تو اتاقش قدم میزنه و میگه:
- همه رو آماده باش نگه دارین. ما شکشت خوردیم ... آمبریج پیروز شد! اون مارو غافلگیر کرد. باید از خودمون دفاع کنیم ... از آزکابان دفاع کنین!
مورفین با دیدن تابستونیای عزیز که بهش زل زدن با عصبانیت میگه: د ِ واشه چی وایشادین؟ گفتم برین آماده دفاع شین!
با خارج شدن سایرین، مروپی آهی میکشه و میگه: عیب نداره، اینکه آخرش نیست. اما ... ما هنوز دو تا گروگان داریم ... هلگا هافلپاف و لودو بگمن. میتونیم ازشون استفاده کنیم.
و لبخندی شیطانی بر لبان هردو نقش میبنده!
وزارتخونه:کسایی که مسئولیت تعقیب گروه فراری رو به عهده داشتن برمیگردن و به بقیه ی ارتش وزارتخونه که پیش پای وزیر آمبریج صف بستن و منتظر جمله ی پایانی سخنرانی طولانی مدت آمبریج هستن، میپوندن.
- بانو آمبریج، اونا به آزکابان پناه بردن و در حالت آماده باش قرار گرفتن.
آمبریج با شور و شوق گربه ایش رو که در آغوش گرفته نوازش میکنه و رو به ارتش میگه:
- با یاری شما، ما تونستیم مانع سقوط وزارتمون بشیم، حالا نوبت ماست. باید به آزکابان حمله کنیم!
× پایان سوژه ×