هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
همون راهرو باریکه، یه کمی جلوترش:

- جیمز من که گفتم نمیتونی بیای، این یه ماموریت کاملا انفرادیه!
- پرونده ی صورتی
- خیله خب بپر پشتم ولی مجبوری اون پشت مشتا پنهان بشی

جیمز میپره پشت تدی و تدی با بدخلقی به سمت محل ماموریت میدو!

- میگم این ماموریتت چیه؟
- نمیتونم جزعیتاتشو بت بگم، تا اینجاشم زیادی فهمیدی!
- من که بالاخره میفهمم!


همون دالان خفنه بین گرگینه سیاها:

- خب، شعر خونی بسه دیگه...باید جلسه رو شروع کنیم!مورفین بگو لرد چی بت گفت؟

گرگه رو به گرگه دیگه:من که مورفین نیستم!
- پس موفین کدومتونین؟
- من!
گرگی شبیه به بقیه ی گرگا پوزشو بالا میبره!

- لرد کبیر گفتن ایندفعه ماموریتمون سخت خیلی مهــ...
- به به!برو بچ چه خبرا؟

ناگهان گرگ های دیگه روشونو به گرگ غریبه میکنن و غریزه ی گرگیشون وادارشون میکنه تا مواظب باشن.

مورفین یا یه گرگ دیگه به گرگ غریبه نگا میکنه و خرناس میکشه و موشه زیر پاش در میره!

- تو کی هستی؟چطور مخفیگاهمونو پیدا کردی؟
- من؟اسمم مهم نی بهم میگن گرگی سیاهه!من یکی از شمام یکی از طرفداران لرد سیاه!

" جیمز پشت دیوار داره از خنده میترکه!"

- خوب!لرد سیاه گفتن فقط شونزده تا گرگینه مخصوص ماموریت هستن!

تدی به سرعت فکر میکنه و میگه:خوب لرد نمیخوان ریسک کنن و از اونجایی که عدد هفده برای گرگا خوشاینده منو هم فرستادن!

- خیله خب گرگی بیا تو جمعمون!
تد نفس راحتی کشید و بین گرگا خودشو جا کرد.

- مورفین کدومی؟بگو ماموریتو.
گرگ بقل تد شروع به تعریف کردن کرد:نقشه اینه...عده ای از ماگلا توی جنگل نزدیک شهر لندن قرار گذاشتن تا برای شکار چند تا گرگ برن برای تفریح!وظیفه ی ما اینه که به جنگله بریم و ماگلا رو بگیریم و ببریمشون پیش لرد!
- برای چی نکشیمشون؟
- چون میخواد داروی جدیدی رو که ماگلا رو به خدمتکار لرد تبدیل میکنن روشون امتحان کنه!
- حالا ماموریت از کی شروع میشه؟
- دقیقا از وقتی که من ماموریتو براتون شرح دادم.

رنگ از صورت گرگی تدی میپره، او چطوری باید این خبر رو به محفلیا میرسوند، ناگهان به یاد جیمز افتاد، جیمز نیز از نقشه ی آن ها با خبر شده بود و خود وظیفه اش را می دانست!

- پس راه بیفتین بریم.
گرگینه ها به سمت راه خروجی حرکت کردند و تد برای آخرین بار به جیمز نگاهی انداخت و از آن جا رفت.

جیمز منتظر شد تا گرگینه ها بروند و سپس رفت تا این خبر رو به دامبل و محفلیا بده...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
کلبه ی سپید :

آلبوس دامبلدور با سرعت و عصبانیت عرض کلبه را طی میکرد، ریشش را به صورت تهدید آمیزی می چرخاند و عربده می کشید:
- کـــــــوزت..اهمم..جیمز! جیمز جیمز جیمز هوووووووووووی! ( تریپ صدا زدن پسرعمه زا! ) کجایی بچه این نقدای نقدستان مونده! ملت پشت در از جلو نظام شدن چرا تاییدشون نمیکنی؟! کجایی تو؟

دره ی گودریک :


لیلی پاتر روی لبه ی دره خم شده و رو به اعماق تاریک و ناپیدای آن فریاد میزد:
- داداش باز اونجایی؟ بابا میگه بیا آبگوشت تموم شد، کوبیده شم نمونده ها! دادااااااش؟

خلاصـــــه ؛
گاوه ماع ماع مي كرد ؛
گوسفنده بع بع مي كرد ؛
سگه واق واق مي كرد؛
نهنگه بلوپ بلوپ میکرد ؛
و همه با هم فرياد مي زدند حسنکـ..چیز..جیمز كجايي!؟

راهروی باریک و تاریک،چندین متر پایین تر از سطح متروی لندن:


-
- جیمز تو نباید اینجا باشی، من عمرا تو رو با خودم نمی برم!

تدی در حالیکه ردای خاک آلودش را می تکاند به جیمز چشم غره رفت، کوله پشتی اش را که حالا سبک شده بود از روی زمین برداشت و بی توجه به برادرش به راهش ادامه داد اما صدای زیر و شرورانه و تهدید آمیز جیمز باعث شد سرش را برگرداند.

جیمز پرونده ی صورتی رنگی را به سمت تدی گرفته و تکان داد:
- تدی من اینجا یه پرونده دارم مربوط به یه ساحره که ملکه هم هس..بگم؟ بگم؟ بگم تدی؟

رنگ از رخسار توله گرگ زشت پرید!

ساعتی بعد – شونصد مایل اونورتر :


در انتهای دالانی تاریک و بزرگ و خفن، سالنی بود مالامال از گرگینه!
در میان گرگینه ها؛

یکی خیاطی میکرد،
یکی بازی میکرد،
اون یکی شادی میکرد،
یکی بقالی میکرد،
یکی قنادی میکرد،
اون یکی شادی میکرد،
یکی بنایی میکرد،
یکی نجاری میکرد،
یکی طنازی میکرد،
اون یکی همچنان شادی میکرد،
گرگه اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۲ ۲۱:۲۷:۲۱


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
سوژه جدید
- تولد تولد تولدت مبارک!گرگینه ی پـــشـــمالــو!تولـــدت مبارک!هورا!جیـــغ!
خانواده لوپین شامل تد،ریموس و نیمفا همراه با خانواده ویزلی و پاتر که به علت انبوهی جمعیت نام برده نمیشوند،دور یک میز جمع شده و برای تد سرود تولد میخواندند!
- پسرم دیگه 17 ساله شده!وقتشه ردا بالا بزنیم..
- ایشالا به زودی آقای لوپین!
- خانم ویکتوریا شما سرت تو کار خودت باشه!
هری استوانه ای کادو پیچ شده را در دست تد گذاشت و گفت:این چوبدستی ورد اکسپلیارموس رو ، ده برابر قدرت معمول اجرا میکنه!از طرف من و خانوم بچه ها به پسرخونده گلم!
تد که از خوش حالی چشم هایش برق زد خانواده پاتر و ویزلی را در آغوش گرفت و در آخر به سمت والدین خودش رفت.
- مامان!بابا!ازتون ممنونم!آخ،رفتم تو!
فلش بک
هری تکه سنگ کوچکی در دست تد گذاشت و گفت:این کادو اصلی برای روز تولدته!می تونه ریموس و نیمفا رو برگردونه!
- عمو هری...من واقعا نمی دونم چی بگم...ممنونم...
هری به تد خیره نگاه کرد.پسر جوان و خوش قد و بالایی شده بود.گودی چشم ریموس را داشت و انتهای مو های آبی فیروزه ای اش در آسمان ها بود!هری رو به تد زمزمه کرد:خودت میدونی برای چی این سنگ رو بهت دادم.پدرت باید برگرده تا توضیحاتی به تو بده...
- در باره ی همون ماموریت؟
- درسته،ولی تد...
هری چشمانش را به زمین دوخت و ادامه داد:ماموریت خطرناکیه.اما ما محفلی ها می دونیم تو از پسش برمیای!
- منو نترسون دیگه!
پایان فلش بک – کنار شومینه قرارگاه محفل
تد و ریموس...درواقع روح یا جسم شفاف ریموس کنار آتش نشسته بودند.نور آتش سایه روشن های خاصی را روی روح ایجاد کرده بود.سایه روشن هایی که با نحوه سوختن آتش مدام تغییر میکردند.
- بابا؟!چه قدر ترسناک شدی!
- خیلی ممنون!بهتره برم سراغ اصل مطلب...
ویکتوریا از آن طرف سالن فریاد زد:منم بیام؟!
ریموس بدون توجه به او با صدای آرام تری ادامه داد:مطمئنم هری راجع به ماموریت های من برات تعریف کرده.من در نقش جاسوس محفل خودم رو بین گرگینه هایی جا میزدم که طرفدار اسمشونبرند.پسرم اون ها توی مخفیگاه های زیرزمینی تاریک و تنگ زندگی میکنند.
- این که کاری نداره!ماموریت به این سادگی رو انجام میدادین؟!فقط باید گزارش میفرستادید دیگه؟
- البته!تو هم باید همین کارو بکنی!
- چی؟!
1 روز بعد
محفلی ها دم در خانه ردیف ایستاده بودند.هری سرش را پایین انداخته و چشم های ویکتوریا قرمز بود.شب گذشته ریموس و نیمفا هم به دار باقی شتافته بودند!از جیمز هم هیچ خبری نبود.
تد کیفش را برداشت و گفت:نمی دونم چرا انقدر سنگین شده؟!خوب دیگه وقتشه...خداحافظ همگی!تق!(صدای غیب شدن)
راهروی باریک و تاریک،چندین متر پایین تر از سطح متروی لندن
تد مدام کیفش را از شانه ای به شانه دیگر می انداخت تا آن ها، وزن زیاد را مدت کمتری حمل کنند.
- اینجا چه قدر خوف انگیزه!
تد آرام آرام راه میرفت و به اطراف نگاه میکرد تا بتواند نقشه ی آن جا را در ذهنش رسم کند.در همین لحظه...
تد:آآآآآی!
- جیــــــــــــغ!
- افتادم تو چال...تو این جا چه کار میکنی؟!


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۲ ۱۱:۲۵:۴۲


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
تالار اسرار
تدی و جیمز با کلی سعی تلاش و اینا تونستن بلاخره البوس رو به حالت اول برگردونند و کرم ها رو هم از لای موهایش خارج کنند !

ناگهان اتفاق دیگری هم افتاد و انیت بروی سر البوس پیر فرود امد و او را در اغوش گرفت و گفت : پدر من به اشتباه خودم پی بردم این کچل به در من نمی خوره !

و انیت بعد از فشارهای روحی که از جواب لرد بر او وارد شده بود مرگخواران و نقشه اشون رو به قیمت نصف سیکل به ریئس محفلی ها فروخت و از جلوی چشمان پدر ناپدید شد !

البوس : حالا که ما می دونیم نقشه اشون چیه باید محفلی هار رو جمع کنیم و قبل از رسیدن انها به دفتر مدیریت ما انجا باشیم .

سه پاترونس به شکلهای ققنوس،گرگینه و نهنگ های خشمگین ظاهر شدن و بعد از مدتی ناپدید شدن !


تالار گریفیندور
پاترونوس تدی رو ریموس در یافت کرد و محفلی ها گریفیندوری را یک جا جمع کرد و گفت : مدرسه در خطره، مرگ خواران اینجا ، ما باید خودمون سریع به دفتر دامبلدور برسونیم .


دیگر محفلی ها هم از گروه های مختلف پاترونس البوس و جیمز رو دریافت کردن و خود را سریع به دفتر مدریت رساندن .

دفتر مدیریت
محفلی ها همه یک جا جمع شدن و سریع به دستور البوس به سوی دفتر حمله بردند !

جیمز : عمو البوس بهتر نیست برای در دفتر رمز سخت تری بذاریم تا اونا نتونن بیان تو ؟
البوس : نه ! بهتره اونا راحت بیان تو و اونا روبرای همیشه از مدرسه اخراجشون کنیم . :angel:

محفلی ها :

بیرون دفتر مدیریت

همه مرگ خواران با دستور لرد به سوی در هجوم بردن ولی با صحنه ای بسی چند خوف ناک روبهرو شدن !

مرگ خواران :
محفلی ها :

البوس : تام زمان مدریت تو به ر امده بهتر بدون هیچ درگیری یا خون ریزی این سیاه سوخته هارو از اینجا به بری !

لرد که از دیدن این همه محفلی در یک جا ء هنوز در بهت به سر می برد اروم به سیاه سوخته ها دستور عقب نشینی داد .

فردا صبح

بزرگ ترین تیتر روزنامه های دنیای جادوگری !

البوس والفریک برایان دامبلدور ملقب به بابای محفل به سمت خود بازگشت و دوباره رئیس مدرسه جادوگری هاگوارتز شد ![i

خانه ریدل

لرد دستور داد تا لوسیوس رو برای یک ماه در اتاق تسترال زندانی کنند و همچنان در این فکر بود چرا جد بزرگش او رو مستقیم به سوی دفتر مدریت نفرستاد !

--------------------------------------------------------------------------------

با اجازه ناظران محترم محفل ققنوس

پایان سوژه
با تشکر


امتیازات این تاپیک تا بدین جا به روز شده!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۱۴:۳۶:۲۷

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۸:۰۰ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
بلا : مای لرد میشه بدونم کجا میریم الان؟
- نه خیر
- کی با تو حرف زد اصن؟مای لرد...

ییهو لرد با یه تریپه خفن و ژانگولری و مهربونی و اینا میاد میگه : بچه های گلم نباید با هم دعوا کنید.

ششششتتتتتررررررررق(افکت برخورد شدید انبوه فک های مرگخواران با زمین سنگی مدرسه)

لرد : ببینین الان من خیلی جاه طلبم عزیزانم اما به نظرم یه مدیر خوب باید تعامل مناسبی با همه افراد داشته باشه
در این لحظه بود که دامبلدور دو دستی بر سرش کوبید : واااااااااای بد بخت شدیم اینجوری بخواد باشه که میره مدیر میشه ای تام بوقی

لرد : ای فرزندان سفید!!!! تاریکی،ما باید امروز با یه جاه طلبی مهربونونه این مدرسه رو تسخیر کنیم چون باب بزرگ مهربونم خواسته ازمون فهمیدین؟
ملت مرگخوای : بـــــــــــــــــله

لرد به سرعت به سمت پله های تالار اسرار دوید و در کسری از ثانیه خود را به دستشویی رویایی اسلیترینی ها رساند.
جیمز : هـــــــــــــــوی تدی پاشو بریم بینیم الان درو میبندنا.
- چی؟کجا؟آها بریم.
دو پسرک نوجوان به سرعت به سمت در دویدند اما گویی کمی دیر شده بود.به محض رسیدنشان به در حفره آخرین پرتو نور هم ناپدید شد.
تدی : هووووووووم اینجا یه سوال مطرح میشه که الان پروفسور کجاست؟

20 متر بالاتر پیش مرگخوارا : ساری ارباب جون برناممون چیه؟
لرد : عزیز دلم عجله نکن الان میگم بهتون،ببینید بچه ها ما باید بریم توی جغد دونی و جغداشونو جادو کنیم تا سایزشون بشه XXL به بالا.بعد اونارو میفرستیم توی سرسرا تا یه کم اختشاش ایجاد کنن،تو این فرصت ما هم میتونیم بریم و دفتر مدیریت رو تسخیر کنیم.

بلا : ارباب شما بدون این کار هم میتونید دفتر مدیریت رو تسخیر کنید.
لرد : ئـــــــــه؟ ویژدانا؟اوکی پس.... نه خیرم بلای بوقی،من نمیدونم چرا اما باب بزرگم گفته و من باید اطاعت کنم تو ام حق نداری بفهمی این چیزارو فهمیدی؟

رودولف ییهو میپری وسط میگه : ارباب جون اجازه میدی جیگرتو خام خام بخورم یا بپزمش اول؟ رودولف با همین تریپ میاد وسط و شروع به رقصیدن میکنه،لردم که چند مینی بود که کلا عوض شده بود میره وسط باهاش میرقصه.

چند لحظه بعد مرگخوارا در حالی که حلقه زدن دور لرد و رودولف : پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت... برگشتنی یه تسترال خوشگل و با محبت...

لرد : یـــــــــــــوه رودولف قر کمرو ببین آآآآآاها حالا بیا...

در گوشه ای آنتونین که خونش به جوش اومده بود فریاد زد : بس کنین دیگه بابا باید اینجا ایفای نقش صورت بگیره نه اینکارا،شیطونه میگه همتونو بلاک کنما،در همین لحظه نور زیبایی پدیدار میشه و بانوی قد بلنو و زیبارویی از پشت در میاد تو.
ملت به انضمام لرد : مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!!!

آنیتا : آنتونین شما به این کارا کار نداشته باش.
پس از اتمام این جکله آنیت به سمت لرد رفت و دستشو گرفت و به وسط محوطه راهنماییش کرد تا با هم باله برقصن.

آنتونین که دیگه دهنش بسته شده بود هیچ نگفت.


20متر پایین تر پیش محفلیون

تدی : پروفسوووووووووووووور کجـــــــــــــایین؟
جیمز : جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! عمو دامبل بوقی کجا رفتی

ییهو صدای تلق تولوقی به گوش هردوتاشون رسید.
تدی : دنبالم بیا.
هردو به سرعت به طرف حفره کوچکی در دیوار تالار اسرار شتافتند.تدی به آرامی از آن بالا رفت و آنجا بود که آن صحنه را دید.

آلبوس دامبلدور،بدون اثری از سالازار کبیر،درون حفره نشسته بود و کرم های متعددی هم از سر و رویش آویزان بود.

دامبل : ای شیطون قلقلکم نده باسیلیسک کوچولو

جیمز و تدی :

20 متر بالاتر پیش مرگخوارا : مای لرد با من ازدواج میکنین؟

لرد که شوکه شده بود گفت : البته من قصد ادامه تحصیل دارم اما اجازه بده اول مدیر شم بعد آنیت عزیز.

آنیت اشک تو چشاش حلقه میزنه و از لرد جدا میشه و میدوئه و از در بیرون میره.

لرد با بغض : خ...وب د...یگه بچه ها بیاین بریم تو جغد دونی میبینمتون....

9 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۴ ۱۲:۲۴:۵۴

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت]دامبلدور از مدیریت هاگوارتز برکنار شده و الان سعی داره دوباره به هاگوارتز برگرده و مقامش رو پس بگیره.

نقشه اخراج دامبلدور نوسط لردولدمورت کشیده شده بود و خود لرد با استفاده از معجون مرکب پیچیده روی صندلی مدیریت هاگوارتز نشسته( به جای لوسیوس)

در ادامه دامبلدور برای رسیدن به هدفش سعی می کنه که در هاگوارتز مشکلاتی برای لرد به وجو بیاره و از پس این کار خوب بر میاد. دامبلدور طی فوضولی هاش در دفتر مدیر از این راز خبردار میشه و اینبار خودش از معجون استفاده می کنه.

در این زمان تالار اسرار دوباره باز میشه و لرد به همراه مرگخواران و دامبلدور به همراه جیمز و تدی به اونجا می رن.

دامبلدور اشتباهی به شکل سالازار کبیر تغییر شکل پیدا می کنه.[/spoiler]

-
- واقعا که.. مایه ی ننگ خاندان.. لکه ی کثیف بر روی نام اسلایترینی ها!

چند علامت سوال و تعجب توامان روی سر لرد و مرگخوارانش شکل می گیره. دامبلدور- سالازار ادامه می ده.

- فکر کرده واقعا مدیره.. فکر کرده واقعا عرضه ی اینکارو داره.. باعث آبروریزی واقعا!

لرد کمی به اطرافش نگاه می کنه. ابروهاشو در هم گره می زنه. نجینی رو دور گردنش تاب می ده، چوبش رو به سمت دراکو می گیره و میگه:

- کروشیو دراکو.. پدرت منو پیش جد بزرگوارم رو سیاه کرد.. کروشیو نارسیسا.. دفعه ی دیگه موقع انتخاب شوهر بیشتر دقت کن.. کروشیو رودولف.. من اصلا خوشم نمیاد تو هی جیگر ملت رو می خوری!

دامبلدور سعی می کنه ژست سالازارانه ای بگیره و خودش رو یک سیاه گولاخ نشون بده.

- اون از مدیریت خوشش اومده .. اون دوست داره مدیریت کنه..قدرت رو دوست داره..

پشت مجسمه های مارهای در هم گوریده!

- هی .. تدی.. پرفسور چی داره میگه!؟
- مهم نیس چی میگه.. تو فقط حرف نزن.. می ترسم وسط حرفا جیغ بزنی!
- باهات قهرم اصلا..جـ..ااامماما!( افکت دهن بسته حرف زدن!)

همون ور

صورت لرد به صورت بوش هنگام دریافت لنگه کفش شباهت پیدا می کنه و با ملایمت خاصی به دامبلدور که تصور میشده روح سالازاره می گه:

- ولی باب بزرگ اینا که خوبه.. نشونه ی یک اسلایترینی اصیله..

دامبلدور یک پس گردنی حواله ی لرد می کنه و در دل لذت عجیبی رو حس می کنه و می بینه تمام عقده های درونیش خالی شده در نتیجه یکی دیگه هم می زنه و میگه:

- تو هم مایهی آبروریزی هستی تام.. یعنی نوه ی عزیزم.. اگه لوسیوس یه این احساساتش ادامه بده تو دیگه نمی تونی به جای اون اینجا مدیریت کنی. حس جاه طلبی تو کجا رفته.. یه کاری کن اخراج شه خودت به جاش مدیر بشی..

برق شرارت در چشمان لرد می درخشه. لرد فریاد زد:

- عملیات خرابکارانه.. دنبالم بیایید.. ییید ..ید ..د ..د!.. صدا می پیچه.. چه ..چه چه !

دامبلدور در دل: ( اینکه چطور ممکنه آدم در دل ابرو بندازه بالا هم به من ربطی نداره.. مشکل خودتونه!)


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
ای ناظر به علت رزرو بیش از حد ما پست رو ادامه میدیم!

....

تدی و نویل و کلا بقیه بر و بچ جلدی خودشون رو رسوندن به تالار اسرار. مک هنوز نرسیده بدون سلام احوالپرسی گفت:
- دامبلدور کو؟

جیمز جواب داد:
- مرلینگاه.
- این صداها چیه از پشت در میاد؟
- مرگخوارا!
-

و همگی با دقت به صدای مرگخواران گوش دادند...

آنسوی در مارگون!

- بغلی بگیر
- چیو بگیرم؟
- هورکراکسرو!
-چی کارش کنم؟
-بده بغلی.
-بغلی بگیر
-چیو بگیرم؟
- کروشیو رو!

تدی که با اشتیاق گوش میکرد، گفت:
- هه هه...این بلاتریکس بود ::lol2:

- یا مرلین کبیر!

همگی بر و بچ به طرف جیمز برگشتند که به حیرت به جهت مخالف در خیره شده بود. صدای دخترانه ای در فضا طنین انداخت و کر کر کنان گفت:
- پسره ی احمق، این که مرلین نیست! یعنی تو هنوز سالازار رو از مرلین تشخیص نمیدی؟
- خفه شو میرتل مردنی!

میرتل در اینجا دپرس شد و یادش اومد که مرده و جیغ کشید و رفت توی چاه مرلینگاه قایم شد ولی هیچ کدوم باعث از بین رفتن حقیقت نشد. سالازار اسلترین حی و حاضر درست روبروی آنها ایستاده بود و با چشمانی بی روح، نگاه سردش را به آنها دوخته بود.

جیمز: جــ..................ــــــیـــــــــــــ...............غ! ( افکت پژواک! جیغ در تالار)
سالازار: بسه بسه ... الان مرگخوارا میریزن اینور!

جرج پرسید:
- مگه تو میدونی مرگخوار چیه؟
- باب من آلبوسم! خواستم توی معجونم یه چیزی از مالفوی بریزم، نمیدونم چی بود توی مرلینگاه اونجا که این شکلی شدم!

ملت: عجب... ........

سالیبوس ( سالازار در جلد البوس!): بچه ها خوب گوش کنید، نقشه ی جدید اینه، من خودمو جای روح سالی...

همون موقع در تالار چرخید و مرگخواران که سر و صدا رو شنیده بودند از در خارج شدند.

مرگخواران: یا سالازار کبیر!

سالیبوس:
.
.
.


15 امتیاز

شکار یک مرگخوار از نوع خائنش خیلی سخت نیست پس واضحه موفقیت آمیز بود.

خسته نباشی شکارچی


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۵ ۱۳:۰۵:۳۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۴ ۱۲:۱۱:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- دامبل ، میشه بگی برای چی اینجا منتظر ایستادیم ؟
- تو کاریت نباشه .
- میدونی که هر لحظه امکان داره اون مرگخوار ها چه حرکاتی انجام بدن ! تو که میدونی لرد تو مدرسه است !

دامبلدور دستش را به سوی ریش هایش میبرد. بلافاصله با ناراحتی به جیمز گله میکند :

- این لوسیوس وقتی میخواد فکر کنه دست به چیش میزنه وقتی ریش نداره ؟
- لوسیوس اصلا" فکر نمیکنه .

در همون لحظه از انتهای پیچ ِ راهرو فرد و جرج به لوسیوس و جیمز نزدیک میشوند . هر دو چوبدستی هایشان را نگه داشته اند.

فرد : جیمز ، تو با این خائن .. ؟
دامبل : منم بچه ها . دامبلدور ، دمبل .. منم !
جرج : راس میگه.

هر چهار نفر با حالت مرموزی به سوی راهروی ورود به تالار اسرار میروند. به آن دستشویی ها .

در دستشویی

جیمز و فرد رویروی آینه ایستاده اند .درون آینه ی کثیف و خاک گرفته ، تنها یک دستشویی ِ خراب پشت سر به حالت نیمه کدر پیداست . صدای خنده هایی بلند از درون دستشویی ِ که دامبلدور داخلش بود شنیده میشود .

فرد و جیمز به سوی دستشویی برمیگردند .

- نکن .. دامبل من قلقلکی ام .. نکن !
- شیطون .. پسره ی ..جرج ، بی ادب ! برو بیرون ببینم .
جیمز و فرد :

مدتی بعد ، بعد از باز شدن ِ در حفره

ویِژژژژژژژ (افکت افتادن فرد)
فووووووووووووت ! (افکت افتادن جیمز)
بومب! (افکت افتادن ِ دامبلدور و جرج ! )

هر چهار نفر روی استخوان های زرد رنگ مارها پرتاب شده بودند. فرد با ناراحتی لباس هایش را تکاند و به دامبلدور اعتراض کرد :
- فکر کنم داری ریش در میاری .

دامبلدور از غیب آینه ای ظاهر کرد . چشمانش آبی و ریش هایی کوتاه روی صورتش پیدا شده بود . چوبدستی اش را بیرون کشید و گفت :

- من فکر میکنم برای احتیاط بهتره به تد و نویل و کلا" بقیه هم خبر بدم .
- !

سپر مدافع دامبلدور ، که شبیه یک پسر مو مشکی با کله ای زخمی بود ! از نوک چوبدستی اش بیرون خزید. در میان استخوان ها چرخشی کرد و به سوی روشنایی ِ نقطه مانند دستشویی پرواز کرد . دامبلدور دستانش را به هم کوبید و به سمت ِ سوراخ بزرگی رفت که وارد راهروهای خیس تالار اسرار میشد .

همه جا نمور و کثیف بود . به نظر میرسید سال هاست کسی وارد اینجا نشده باشد . صدای تلک تلک ِ افتادن قطره های آب از سقف و دیوار ها تنها صدایی بود که شنیده میشد .

جیمز به دری اشاره کرد که صدها مار آنرا بسته نگه داشته بودند. صدای خنده های بلند و صحبت های مرگخواران شنیده میشد .

دامبلدور ایستاد و به جیمز گفت :
- بچه ! برو ببین چه خبره بیا .
- من برم ؟
- نه پس من برم ؟ من ِ پیرمرد من پام درد میکنه . اصلا" دیگه نمیتونم بیام !

فرد و جرج :
دامبل : جرجی تو هم بمون ، بذار این دوتا برن . جیمز !

دامبلدور لگدی به جیمز میزنه که یعنی راه بیفتید .

جیمز : بمیر ! من نمیرم .. میترسم ..
- باشه ! پس همه با هم میریم .. فقط صبر کنید من دستشویی دارم !


[b]دیگه ب


بدون نام
لرد که با توجه به باز شدن حفره‌ی اسرار نیاز زیادی به مرگخواران می‌بینه بر خلاف بقیه به سمت دفتر سوروس اسنیپ حرکت می‌کنه!
--

در راه
جمیز که آقاجونی راه می‌رفت رو به لوسیوس کرد و گفت:
- هی یـــو دامبولی! مگه نگفـ..

ناگهان جمیز شش متر آنطرف‌تربه دیوار چسبیده بود! او که شوکه شده بود رو به لوسیوس کرد و با تعجب گفت:
- هوی! چته؟! چرا می‌زنی؟!
این بار جمیز خود را در طبقه‌ی پایین گنگ و گیج یافت، پس چند لحظه به شکاف بالا سرش نگاه کرد و متوجه لوسیوس را با چهره‌ای برافروخته شد...
- بابا برای چی می‌زنی آخه؟!

لوسیوس با فریاد گفت:
- مرتیکه این چه جور حرف زدن با یکی بزرگتر از خودته؟! این ریشا رو نمی‌بینی؟! ُ(نکنه آموزنده‌ی پست!)
جمیز که جا خورده بود با دستپاچگی گفت:
- نـ..ـه! ریش نداری که! داری؟
- اِ؟!ها آره حواسم نبود! اصلآ به تو چه؟! مگه بزرگتری به ریش؟! به ریشه است!



کمی آنطرف‌تر نه یکم بیا اینور! اهان همین حدودا خوبه!
در ِ دخمه‌ی اسنیپ از جا کنده شد و صدای نازکی درون آن پیچید:
- هی اسنیپ! بوقی! کجــــــــــایی! هــــاهـــوی؟!
اسنپ توی حال خودش بود و همه جا را دود گرفته بود. ناگهان از جا پرید و با دستپاچگی مشغول جمع شدن چیز مجهولی شد.

لرد با عصابانیت گفت:
- چرا هر چی صدات میکنم جوابـ...! اون چیه داری قایمش میکنی؟!

اسنیپ که سعی می‌کرد صاف بایستد گفت:
- جـــون اربـــــاب هــــــیچی نیشـــــت!
لرد به اسنپ نزدیک شد و گفت:
- آره! جون تو معلومه! ناقلا تو هم اهل سیخ و پایـپی؟! ایول ایول! از این بعد تو معاون ارشد منی! سروساتتم که براست، جمع نکن باهم یه حالی ببریم...



همچنان در راه
پس کاملآ کبود شدن جمیز لوسیوس دوباره تصمیم به راه افتادن به سمت حفره‌ی اسرار شد...
جمیز با ترس و لرز گفت:
- پرفسور مگه نمی‌خواستید خرابکاری کنید تا خودتون دوباره برگردید هاگوارتز؟!
ناگهان لوسیوس ایستاد و گفت:
- راست می‌گی‌ها!
پس از کمی مکث گفت:
- منم قاطی کردما! چرا دری وری می‌گی؟! الان من برم نجاتشون بدم می‌شم قهرمان باز می‌شم مدیر! این یه فرصت استثنایی!
یک پس گردنی به جمیز زد و گفت:
- تو کار بزرگترا دخالت نکن ! راه بیفت!



دخمه‌ی اسنیپ
صدای ناهنجار و نازکی فضای دخمه را پر کرده بود...
- کبــوتـــر بــجه بودم مـــادرم مـــرد های های!
اسنیپ پکی به لوله‌ای شیشه‌ای زد و از دهانش دود غلیظی خارج شد سپس گفت:
- ناز نفشــت قناری! حبشـتو بکشم! نگفتی مشتی واشه چی اومدی اومده بودی پیش من؟!
- هیچی باووو! حفره‌ی اسرار باز شده گفتم بریم با بروبچز یه حالی کنیم توش! تا تو بند و بساط رو جمع کنی من یه با این خالکوبیه یه پیامک بهشون بزنم بریزن اینجا!


10 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۴ ۱۱:۵۳:۰۲


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
و همچنان درون افکار مجسمه: (با دهانی باز بخوانید!)

اون ... لوسیوس ... امکان نداره ... خودشه ... دامبلدور ... تک‌شاخمون زایید!

و همینجوری قل قل ازش کف میریزه پایین!‍

سیندی و دوستش با دیدن مدیر مدرسه سرشان را پایین انداختند و با نگرانی عقب رفتند. لوسیوس-دامبلدور جلو آمد و پشت به بچه‌ها و رو به مجسمه ایستاد و با نیشخند به چشمان مجسمه یا همون ولدی خیره شد.

مجسمه بدون هیچ حرکتی ثابت ایستاد و تکان نخورد...

لوسیوس-دامبلدور:

دینگ! (افکت روشن شدن افکار شیطانی در سر دامبلدور!)

لوسیوس-دامبلدور جلو آمد و شروع به قلقلک کردن مجسمه کرد! سیندی و دوستش عینهو این جن‌دیده‌ها به مدیرشون خیره شده بودن و رنگ مجسمه که ذره ذره رو به قرمزی می‌رفت!

وضعیت هرلحظه برای مجسمه-لرد بدتر میشد که ناگهان جیمز واقعی (گیجمون کردید رفت باب! :دی) وارد راهرو شد و با صدای بلندی فریاد زد:
-دامب‍ ... چیز ... پروفسور مالفوی!‍ حفره‌ی اسرار باز شده!
لوسیوس-دامبلدور: ما یک چی گفتیم ... جدی جدی باز شده؟ چطوری؟
جیمز به او نزدیک شد و به آرامی زمزمه کرد:
-دقیق نمیدونم ... ولی مثل اینکه نویل اومده در خوابگاه رو باز کنه اما در حفره‌ی اسرار رو باز کرده!
-!!!!

لوسیوس-دامبلدور چوبدستیش رو بیرون میاره و با عجله سمت حفره‌ی اسرار حرکت می‌کنه و جیمز هم دنبالش میره اما ... قبل از اینکه سیندی و دوستش بتونن حرکتی بکنن یک نفر از پشت دهنشون رو می‌گیره، یک طلسم بیهوشی و تمام! لرد که با توجه به باز شدن حفره‌ی اسرار نیاز زیادی به مرگخواران می‌بینه بر خلاف بقیه به سمت دفتر سوروس اسنیپ حرکت می‌کنه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.