هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳
#24

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
وینکی به لرد امان حرف زدن نداد. سریع پرید روی سر لوکی و یا لوله ی مسلسلش روی سر صاحاب مرده کوفت.
-مرتیکه ی خیارچمبل باید درست با ارباب حرف زد. لاکپشت جهش یافته ندانست با چه کسی حرف زد؟ مرتیکه ی بزغاله صفت باید شرم کرد. حیا کرد. کروشیو کرد. وینکی باید تنبیه کرد. وینکی جن خانگی خوب...

لوکی با دو دستش جن خانگی جوگیر را گرفت و دور از خودش نگه داشت. در حالیکه وینکی همچنان سعی داشت بزند حال شاخدار را جا بیاورد، گفت:
-ای موجود راکون شکل. کیست شبیه لاکپشت؟ میزنیم صافت میکنیم ها!
-مرتیکه ی بستنی جرئت نکرد. اومد جلو. وینکی مسلح بود.
-ساکت شید. اصلا خودمان میزنیم هردوتان را صاف میکنیم. کروشـــــــــــیو!

-تِلَخ تروپـس! (افکت مشت زدن وینکی)
-ترومــــــــــــــــــــ پافث! (افکت لگد زدن لوکی)
-سشسشسشسشس! (افکت حرکت کروشیو)

کارگردان و نویسنده که می دیدند سوژه دارد بر باد فنا می رود، به شکل آنتاحاری پریدند وسط این جنگ و جدال. هر چند که خودشان میخواستند ملتی را از هم جدا کنند ولی قضیه بدتر «قاراشمیش» شد! -که در اینجا یعنی مثل وقتی شد که گوسفندان در دسته های جمعی قار قار سر دهند! یا همچین چیزی!-

آنطرف تر... خانه شماره 12

-تازشم... اون موقعی رو نگفتم که با دستای خالی زدم کل سیاره ی 00X رو نابود کردم... به جان شما فقط یه سلاح داشتم. اونم این چکشه بود. همچین زدم که سیاره های بغلی اعلام وضعیت قهوه ای کردن! اینجوریا شد!
-هاااااااااااااااااااااااا. عجب خفنه. تد من دیه عروسک نهنگ نمیخوام. عروسک چکش میخوام!
-پدر جان خیلی باحالی پدر! حقیقتا از فامیلا دور ما نیستی پدر جان؟
-عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! حتی کله ـتم زخمی نشد؟ چقدر قویــــــــــــــی!
-میگم چطوره با همین پیچ گوشتی مغزشو باز کنیم پردازنده ـشو نیگا کنیم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۳ ۱۳:۲۹:۰۲


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳
#23

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
وینکی با گفتن این حرف گوش (اهم یعنی‌ شاخ) لوکی را گرفت و بدون توجه به اعتراضات آزگاردی مادر مرده، به سمت اتاق لرد به راه افتاد. البته اتاق لرد در بالاترین طبقه خونه قرار داشت و وقتی‌ که وینکی لوکی را تا جلوی در اتاق ارباب کشید، گرد و خاک خونه‌ ریدل‌ها سر تا پای لوکی را گرفته بود. وینکی که مونده بود با دستای پر چجوری در بزنه، یهو هیکل لوکی را گرفت و محکم به در کوفت. لرد که چرتش پاره شده بود خشمگینانه به بیرون هجوم آورد و با باز کردن در وینکی و لوکی را نقش زمین کرد.

- زهر مار! مارو بیدار میکنی‌ ؟! چطور جرات میکنی‌؟ کروش... نه این طلسمو بیش از حد تو همه پستا استفاده می‌کنیم... سکتوم سمپرا ! حالا بگو ببینم جّن خونگی سیریش ، با ما چیکار داشتی؟

وینکی که به این طلسم بر خلاف کروشیو عادت نداشت، قادر به صحبت کردن نبود. وقتی‌ که بالاخره تونست صحبت کنه به پای لرد افتاد.

- وینکی شایستگی تنبیه ارباب را داشت... اصلا تنبیه ارباب برای وینکی بد مثل عسل بود... وینکی مثل دابی‌ احمق نبود و قدر تنبیه ارباب خوب را دونست... وینکی از ارباب خواهش کرد دوباره از این طلسم روش استفاده کنه !

لرد تاریکی‌ که کم کم داشت اعصابش از این جّن خونگی تنبیه دوست خورد میشد، اینبار گوش وینکی را محکم کشید و بدن کوچیکشو از زمین بلند کرد.

- این جونور شاخدار چیه که آوردی جلوی در اتاق ما ول کردی؟ اینبار اگر جواب ندی دیگه از تنبیه و شکنجه خبری نیست بلکه آزادت می‌کنیم بری!

وینکی که ظاهراً از حرف لرد به سختی جا خورده بود یهویی شروع به گریه کردن کرد.

- وینکی التماس کرد که ارباب وینکیرو آزاد نکرد... هیچ وقت! این شاخدار اومد پیش وینکی درخواست کمک کرد ! شاخدار گفت که از ازگارد اومد. وینکی ندونست که اونجا کوژاست! شاخدار در مورد چکش اخطار داد!

لرد سیاه که از حرف‌های وینکی چیزی متوجه نشده بود، سعی‌ کرد اعصابش را بیش از حد رنج نده و استثنائاً با آرامش به وینکی جواب بده. چون متوجه شده بود که وینکی نه تنها از تنبیه ترسی‌ نداشت بلکه اصلا عشق تنبیه شدن و شکنجه شدن بود.

- به ارواح سالازار و مرلین قسم که اگر نفهمیم که این کیه و ازگارد چیه و این داستان چکش اصلا از کجا اومده همین الان به همتون آوداکداورا میزنیم! تو ! شاخدار! کی‌ فرستادتت؟ از محفل میای یا از وزارتخونه؟ یا این که با این همه خاکی که روت نشست رفته گری چیزی هستی‌ اومدی از ما چکّش میخوای ؟ حرف بزن! چی‌ شده زبونتو نجینی خورده؟

لوکی که به قیافه و طرز رفتار حق به جانب لرد سیاه عادت نداشت بلند شد و سعی کرد که یک سانتیمتر خاکی که روش نشسته بود را بتکونه.

- ای کچل بی دماغ تو باید به ما احترام بگذاری. زیرا ما قادریم در یک چشم به هم زدن بدن بی ارزش و کپک زده ات را به نیستی منتقل فرماییم. این است چشمه ای از قدرت لوکی ازگارد صاحب بجای تخت پادشاهی خدایان!



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳
#22

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-وینکی جارو میکشه همچین و همچون گل مسلسل گل مسلسل... هـــی... وینکی جارو میکشه همچین و همچون...

وینکی همینطور که سنگفرش سیاه خانه ریدل را جارو میزد، آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد که خیلی شدید و مشکوکانه شبیه آهنگ برنامه کودکی مشنگی بود. قطعا اگر آن گوش های پشت پرده میفهمیدند که این آهنگ مشنگی است، یک سلول سالم در بدن جن خانگی نحیف باقی نمی ماند ووضعی میشد که... مادر بگرید به حال وینکی!
خلاصه... جن خانگی کوچول موچول قصه ما، با نهایت آرامش یک آدامس عصاره تسترال را از روی زمین کند و انداخت توی کیسه ی کوچکش که پر بود از آت و آشغال.

تا اینجای ماجرا را داشته باشید... چند دور این خطوط را بخوانید و تکرار کنید تا آنها را حفظ کنید چون ماجرای اصلی از خط بعدی شروع میشود. درست وقتی که لوکی وارد کادر شد!

-توووهووومپســـــ ! (افکت پخش شدن دود در هوا! )
-دیندیدی دیـــــنووو ویــن... (موسیقی پس زمینه! )
-شــــیت... (افکت ظاهر شدن لوکی از میان دود! )

لوکی:
وینکی:

لوکی همینطور که از میان دود، با تریپ کریس انجل بیرون می آمد، دست هایش را با بزاقش خیس کرد و به شاخ های طلایی رنگش کشید و با نهایت باحالی رو به جن خانگی روبرویش گفت:
-لوکی اینجاست. نخستین با نام او... مالک تاج و تخت آزگارد... دشمن شماره یک جهان!

اما وینکی مثل اینکه ذره ای آدم باحالی نبود. لحظه ای با قرمت به لوکی باحال خیره شد و لحظه ای بعد، مسلسلش را به صورت خطرناکی جلوی شاخ های لوکی تکان میداد!
-وینکی دانست همه این حرف ها دروغ بود. آقای شاخدار یک تسترال مادر سیریوس بوقی زاده بلاجر صفت بود که حق کپی رایت لوکی را دزدیده بود! وینکی خواست زد دل و دماغ لوکی را سوراخ کرد.

لبخند لوکی خشکید. این خشکیدگی به حدی بود که آدم را یاد وضعیت هیروشیما بعد از ترکیدن توسط بمب اتم می انداخت.
دشمن شماره یک جهان با نهایت پوکیدگی و ترکیدگی، لوله مسلسل وینکی را به سمتی دیگر برگرداند و با فرمت سریال هندی و این حرفا... گفت:
-آه موجود زیبا... لوکی برای نجات دنیا آمده... هم اکنون فردی خبیث چکشی را بالای سر برده و به نام آزگارد میخواهد دوباره این وسیله منفور را در جامعه رواج دهد. پس دست در دستم بگذار تا بزنیم پدر ثور را در بیاوریم و از بافت های استخوانیش، سفره درست کنیم.
-شاخدار راست گفت؟
-راست گفت!

وینکی مسلسلش را پایین گرفت و هیکل لوکی را برانداز کرد. سرانجام گفت:
-شاخدار باید با وینکی آمد. وینکی خواست از ارباب پرسید آیا زد دهن شاخدار را آسفالت کرد یا دهن چکش خوار را؟ شاخدار باید دنبال وینکی آمد!

---------------------

ملت: :proctor:



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۶:۳۶ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
#21

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
یک سال و سه ماه بعد..
اسکور که خیلی احساس قدرت میکرد و چکش برقی را به دست آورده بود به سمت مقر محفل حرکت کرد تا یک تنه دامبلدور را بکشد که وقتی به در خانه شماره 13 میدان گریمولد رسید به او گفتند که متاسفانه دامبلدور به سفر رفته و میتواند درخواست دوئلش با او را بصورت مکتوب آن جا بگذارد یا بعدا با جغد بفرستد تا در صف اشخاصی که درخواست انجام دوئل با دامبلدور را دارند قرار بگیرد.
پایان.



آغاز
یک شخصی با دیدن تصویری که در اول پست شماره چهارده تاپیک وجود دارد فریاد زد:
_ آزادی، آزادی، بالاخره آزاد شدیم و در جا عریان شد () که ناگهان یک آوداکداورا از ناکجاآباد به اون شخص شخیص خورد و بنده خدا پودر شد.


امممم... سال ها بود که کارخانه چکش سازی دیاگون از کار افتاده بود. جادوگران قدیم همه بزرگسال شده بودند و درگیر زندگی های سخت امروزی بودند و اکثرا متمایل به جادوی سیاه.
اینگونه شد که چکش و استفاده از آن تابو شده بود. یعنی هر کس از چکش استفاده میکرد گویا کار خاک بر سری ای انجام داده است.

خلاصه، اوضاع اینطوری بود که ناگهان یک آذرخش در آسمان آبی درخشید و "ثور" چکش خدایان را بر زمین کوفت.

در همین لحظه شخصیت منفی داستان یعنی لوکی هم ظاهر شد و گفت:
_ ای ثور برادر! در همه این سال ها استفاده از چکش و این آلات سخیف و پست ممنوع بوده و من عمرا نمیگذارم تو دوباره این آلات را در بین جامعه جادوگری رواج دهی!

ثور هم یک شیشکی برای لوکی کشید و گفت:
_ پس بچرخ تا بپرخوانمت!

و اینطور شد که ثور به سمت محفل گرایش پیدا کرد و لوکی به سمت مرگخواران..

====
برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید.



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲
#20

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اسکور به سمت میز لرد حرکت میکنه و میخواد چوبدستیشو برا عملیات دامبلدور کشی تیز(!) کنه که تو راه پاش به وسیله سنگین گیر میکنه و پخش زمین میشه و اندرون خونی که قرن ها پیش حمامی رو به راه انداخته بود غوطه ور میشه.

- نکردن حداقل صحنه جنایتو تمیز کنن!

از جاش بلند میشه و بدون ذره ای در هم رفتگی صورت و طلسمی ساده تمام خون روی بدنشو محو میکنه و دوباره به قصد تیز کردن چوبدستیش حرکت میکنه.

در همین حین که سوت زنان داره چوبدستیشو تیز میکنه و به اطرافم نگاه میکنه توجهش به همون چیزی که اونو به زمین انداخته بود جلب میشه. دست از کار میکشه و اونو از رو زمین بلند میکنه.

- چه سنگین! چه با جذبه!

بعد از اینور اونور کردن چکش برقی تو چشماش ظاهر میشه و میگه: با همین دامبلدورو میکشم! موها ها ها ها هااااا ...

با قهقهه ی شیطانی اسکور تمام اجزای سازنده ی ساختمان به لرزه در میان و همینطور به لرزیدن ادامه میدن تا اینکه اسکور به خودش میاد و دست از قهقهه برمیداره و با تعجب از خودش میپرسه:

- طرز کار باهاش چه شکلیه؟

اسکور که خودش رو با یه مسئله ی فوق بحرانی و جدی رو به رو میبینه تصمیم میگیره از تنها قربانی ای که مغزش آش و لاش نشده یعنی بلا استفاده کنه. اونو از رو زمین بلند میکنه و رو صندلی ای میشونه و محکم میبندتش.

اسکور رو به روی بلا می ایسته و چکشو با قدرت تمام عقب میبره تا جلو بیاره و بزنه تو صورت بلا که از شدت سنگینی چکش در همون حالی که عقب رفته عقب میمونه و پرت میشه رو زمین. اسکور چرخی دور خودش میزنه و برمیگرده و دوباره از نو شروع به استفاده از چکش میکنه.

هفته ها بعد:

اسکور خسته و درمانده و ملول برای آخرین بار چکشو بالا میبره و امیدواره که اینبار به رمز استفاده از چکش پی ببره. اجزای بدن بلا به شدت خرد شدن و فقط یه تکون لازمه تا فرو بریزن.

اسکور چکشو بالا میبره و یکراست تو فرق سر بلا میکوبه.

- دونگ! ( افکت تجزیه شدن اجزای مغز بلا )

حالا اسکور برای کشتن دامبلدور آماده س ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
#19

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
بلاتریکس از اتاق خارج شد و به طرف اتاقی رفت که در آن ولدمورت اتراق کرده بود. هر کسی که جلوی بلا قرار می گرفت، مغزش تجزیه می شد.

بلاتریکس بعد از کشتن یه میلیارد مرگخوار بالاخره به اتاقی رسید که ولدمورت در آن بود. در را باز کرد و وارد اتاق شد.

ولدمورت با دیدن بلا عصیانیتش فوران کرد و چوبش را به سمت بلا گرفت.

-آواداکدورا...............نه.................وای بر تو بلا.......چطور جرئت کردی اربابت را به این شکل بکشی........

-قربان من هم انگار دارم کشته می شم چون احساس گشنگی () می کنم.

-احمق.......مگه آدم زمانی که می میره احساس گشنگی می کنه.

-مگه شما می دونید مرگ چطوری هست؟

-نه

و به این ترتیب ولدمورت توسط ضربه چکش بلاتریکس و بلاتریکس توسط آوادکدورا ولدمورت کشته شد. اما مکالمات آخر آن دو مرحوم برای سالیان سال بر سر زبان ها ماند و از یاد هیچ جادوگری محو نشد.((برای خواندن متن کامل مکالمات آخر آن دو مرحوم با بنده تماس حاصل فرمایید.))

خون در اتاق همانند نوشابه () جاری شده بود. اما کسی نبود که این منظره دلپذیر () را مشاهده کند.

چند ساعت گذشت اما کسی در خانه ریدل تکان نمی خورد. همه بجز بلاتریکس، مغزشان متلاشی شده بود. اما ناگهان کودکی از اتاق خواب خود در طبقه 1009 خانه ریدل برخاست و صحنه مرگ تمام اقوامش را مشاهده کرد.

کودک همینطور به جنایات انجام شده چشم دوخته بود و این طرف و آن طرف می رفت. تا اینکه به اتاقی رسید که در آن کسی کشته شده بود که پدرش و پدرش بزرگش او را ارباب صدا می کردند.

اسکورپیوس گفت: من باید انتقام بگیرم.......اما از چه کسی؟......بهتره از آلبوس بگیرم.....هر چی باشه اون پیرمرد دشمن من و تمام این مرده ها هست.


تصویر کوچک شده


Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹
#18

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
گروه ضربت دیاگون

بلا به لرد کچل نزدیک شد و در حالی که لرد چکش رو به سمتش گرفته بود اون رو با ولع تموم کشید و بعد به ارزوی دیرینه اش یعنی تکون دادن چکش توی هوا رسید.

شدت تکون دادن این چکش اونقدر زیاد بود که پیچ مهره هاش نتونستن تحمل کنن و از هم باز شدن و به روی پای لرد کچل افتادند.

-وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای پام! واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای اختراع عزیزم!

زاخاریاس دستش رو به نشانه ی سوال کردن بلند کرد و گفت:آقا اجازه چرا وای اختراع عزیزتون طولانی تر بود.

لرد در حالی که مثل یه تیکه زغال سرخ شده بود فریاد زد: معلومه احمق!چون بیشتر ناراحت شده بودم.

بعد چهره اش رو به سمت بلا چرخوند و با چشم های قرمز تر همیشه اش به بلا چشم غره رفت که بلا رفت که بلا آروم آروم احساس کرد هوا پس به سمت عقب قدم ور داشت او چشم هایش رو بست و قبل از اینکه چیزی بگه بلا مثل فشنگ خم و شد و سر چکش رو ور داشت و ده بدو که رفتیم.

-اما تو بلا آنچنان بلایی سرت بیارم که مرغ های هفتاد تا آسمون بشینن به حالت تکنو برقصن.خیال کردی پای اربابت ماسته که چکش به اون گندگی رو می اندازی روش!بعدشم از پای اربابت مهم تر اختراع اربابت رو خراب می کنی!بدم ازت آبگوشت درست کننن.کروشیو!کروشیو!کروشیو!

لوسیوس به آرامی و با ترس گفت:رییس جسارت نباشه اما رفت.

لرد چشم هاش رو باز کرد کمی سرش رو به این سمت و اون سمت چرخوند اما بلا اونجا نبود و ناگهان آشفته تر شد و فریاد زد: من چشم بسته شما که می دیدینش!احمق ها گذاشتین در بره!حالا چرا وایسدین بدوین برین دنبالش دیگه!کروشیو!کروشیو!کروشیو!

مرگخوار ها مثل فشنگ هایی که تازه از گلوله خارج شدند از منطقه دور شدند.

در مخفیگاه بلا

بلا پشت میز کارش نشسته بود و داشت روی چکش کار می کرد و پیچ و مهره هاش رو سفت می کرد که بالاخره موفق شد اینکار رو انجام بده.

-بیا بیرون بلا من می دونستم تو اینجایی ناسلامتی ده ها سال با هم دیگه کار کردیم.

صدای آشنای لوسیوس بود.بلا در رو باز کرد و به محض اینکه دید لوسیوس تنها اومده محکم با چکشش به فرق سر لوسیوس کوبید.

-دونگ!(افکت تجزیه شدن مغز لوسیوس)

بلا که دید لوسیوس مثله یک تیکه چوب به زمین افتاده با خودش زمزمه کرد:من این سلاح رو دارم و می تونم با اون برم و ولدمورت بکشم و خودم رییس مرگخوار ها بشم.

بعدش یک خنده ی شیطانی زد که کلاغ هایی که توی دهکده ی هاگزمید روی درخت بود از جا پریدند.


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۹:۲۶ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹
#17

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه‌ی جديد:
گروه ضربت دياگون

ولدمورت در حالی كه ردای بلندی رو به تن كرده بود و روی كاناپه‌ی بزرگ قرمز رنگی لم داده بود، چكشی رو در دستانش گرفته بود و اون رو به اين حالت توی هوا تكون می‌داد.

- ارباب، شما مطمئنين كه من بايد بايد اينكارو بكنم؟

چشمان سرخ رنگ ولدمورت به ساحره ای جلب شد كه جلوش زانو زده بود و با نگرانی چكش رو از نظر می‌گذروند. ولدمورت سرفه ای‌ كرد و با صدای سرد و بيروحش رو به زن گفت:
- پس چی فكر كردی بلاتريكس؟ ارباب مدت ها سرِ اختراع اين وسيله‌ی شگفت انگيز وقت گذاشته. من اسم اختراعم رو چكش گذاشتم و از تو هم انتظار دارم كه با اين چكش دامبلدور رو به قتل برسونی و اون رو نابود كنی. نكنه می‌خوای اربابت رو نااميد كنی بلاتريكس، هوم؟

بلاتريكس در حالی كه انگشتان باريك و بلند ولدمورت رو از نظر می‌گذروند كه با حالتی تهديد آميز دسته‌ی چوبی چكش رو گرفته بودند، با صدايی نگران گفت:
- چشم ارباب، حتما" خواسته‌تون رو عملی می‌كنم، فقط ميشه اختراع جديدتون رو بهم بدين تا ببينمش؟

- نه بلا! ارباب ساعت ها سر پيچ و مهره كردن و ساختن چكش وقت صرف كرده، اون وقت تو می‌خوای همچين اختراع خلاقانه ای رو كه در دنيای جادوگری بی‌نظيره به بازی بگيری؟! ارباب از فردا صبح به همه نحوه‌ی كار با چكش رو آموزش می‌ده، اون وقت اونجا می‌تونی به اندازه‌ی مافی چكش رو ببينی!

فردا صبح:

ولدمورت يه تخته‌ی وايت برد ( White board ) رو روی تاقچه گذاشته بود و يك راديوی سامسونگ ( با ضمانت سام سرويس ) رو توی دستش گرفته بود. مرگخوارها هم رديف كنار هم نشسته بودن و ساكت و آروم دستشون رو زير چونه هاشون گذاشته بودن و ولدمورت رو از نظر می‌گذروندن...

- خوب، مرگخوارهای عزيزم و هر از چندگاهی بی‌شعورم...

ولدمورت آنی مونی رو از نظر گذروند !

- ... از امروز نحوه‌ی استفاده از اختراع جديدم، چكش رو به شما نشون می‌دم. اول بايد ياد بگيرين كه چه شكلی يه نفر رو با چكش بكشين. پس به نواری كه توی راديو گذاشتم با دقت گوش كنين...

در همين لحظه آنتونين دستش رو بلند كرد و پرسيد:
- ببخشيد، اين راديو ديگه چيه؟

ولدمورت:
- اينم يكی ديگه از اختراعات نوين و جديد منه!

در همين موقع انگشت اشاره‌ی ولدمورت يكی از دكمه های روی راديو رو فشار داد تا صدايی از راديو بلند بشه.
- سلام و درود! در اين نوار به شما علاقه مندان آدم كشی يكی از راه های نوين به قتل رسوندن آدم ها رو آموزش می‌ديم. در اين روش ما از چكش استفاده می‌كنيم، شما يه چكش توی دستتون می‌گيريد و اون رو محكم به سر فردی كه قصد كشتنش رو دارين می‌كوبين...


در همين لحظه ولدمورت دكمه‌ی ديگه ای‌ رو فشار داد تا صدای راديو خاموش بشه و بعد رو به مرگخوارها گفت:
- خوب، مرگخوارها! من حرف هايی كه از راديو شنيدين رو عملا" روی بارتی انجام می‌دم تا ديگه كاملا" درس امروزتون رو ياد بگيريد. هاها!

ولدمورت در ميان نگاه های متعجب مرگخوارها چكشش رو از جيب رداش بيرون آورد و با گام هايی بلند به طرف بارتی رفت...

بارتی:

ولدمورت چكش رو بالا برد و اون رو به طرف مغز بارتی محكم پايين آورد...

- دونـــــــگ! ( افكت تجزيه شدن اجزای مغز بارتی! )

مرگخوارها، در حالی كه قسمت های مختلف مغز بارتی روی صورتشون پخش شده بود، به شدت برای ولدمورت دست زدن و ولدمورت هم در حالی كه دستش رو برای اونها بالا گرفته بود، گفت:
- خوب، شما می‌تونين از مغز بارتی كراوچ برای تشريح استفاده كنيد، اما ارباب می‌خواد مسئله‌ی مهم تری نسبت به تشريح مغز بارتی كراوچ رو با شما در ميون بذاره. بلاتريكس لسترنج اولين جادوگری خواهد بود كه افتخار نابود كردن يك جادوگر سفيد رو با چكش پيدا می‌كنه! من ديشب باهاش حرف زدم و اون قراره به وسيله‌ی چكش دامبلدور رو نابود كنه، چرا كه قطعا" دامبلدور در مورد اين وسيله‌ی نوين كه تازه اختراع شده هيچ اطلاعاتی نداره و كارش تمومه!

نگاه مرگخوارها به بلاتريكس معطوف شد، اما در همين لحظه ولدمورت ادامه داد:
- و وقتی كه ارباب چكش های متنوع تری رو در انواع شكل‌ها و رنگ‌ها ساخت ، همه با چكش به محفل حمله خواهيم كرد و اونها رو برای هميشه نابود می‌كنيم اما اول بايد بلا بايد كارش رو درست انجام بده!


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۰ ۹:۲۹:۴۵


Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷
#16

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
کور ممد : اه! یعنی واقعا من دارم درست میبینم؟
سایر ممد ها : تصویر کوچک شده
کور ممد : نه مثینکه دارم جدا درست میبینم! پرسی ویزلی اینجا چیکار میکنه! ووییی!
سایر ممد ها : تصویر کوچک شده

پرسی با چهره ی مخوف و اینا جلو میادش و با یک مشت که به سوی دماغ یکی از ممد ها هدایت میکنه ، فریادی از پیروزی هم میزنه :
- من اومدم اینجا تا بهتون بگم اگه چوب میخواید باید کاری کنید که این آسپ بوقی دیگه وزیر نباشه! مگه نه اینکه اون هم یکی از همین هافلی هاست؟
دسته بیل ممد : چرا! راست میگه. ما باید یکی از خودمون رو وزیر کنیم. تصویر کوچک شده
پرسی : نه بوقی. دور و برتون رو نگاه کنید. کیس هایی مناسب تر هم هست.
ممد ها : تصویر کوچک شده

اون ها با افکاری مغشوش به اطراف خیره شده بودند و به دنبال هرگونه کیس و کامیپوتر و کیبورد و اینا بودند. تا اینکه یکی از اونها فریاد کشید.

فریاد ممد : هی! من میگم بیاید این رو وزیر کنیم.
پرسی : آره! تصویر کوچک شده
لال ممد : نه اصلا کار درستی نیست. این دشمن ما هم هست، این دشمن همه هست.
پرسی : اما من آسپ رو خیلی دوست دارم. اون هم من رو! تصویر کوچک شده

و ممد ها را در این افکار غرق کرد..

آیا من خیلی ارزشی هستم؟ آیا دیده بودید کسی بدتر از من بنویسد؟ ایا آنها آسپ را پیدا خواهند کرد؟ آیا آنها نقشه ای برای در آوردن پدر او خواهند کشید؟ ... میبینیم!


[b]دیگه ب


Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۷
#15

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
ممدها، در مدل ها و رنگ های مختلف هرکدام اولین سلاحی که دم دستشون بود یعنی چکش هایی که از هر صد تاش، یک دونه اش هم دسته نداشت رو برداشتند و به طرف وزارتخانه راه افتادند.

اونها روزها زیر گرمای داغ تابستون راه می رفتند و شبها استراحت می کردند تا به لندن برسند... شاید بپرسید مگه دیاگون توی لندن نبود و مگه کارخونه توی دیاگون قرار نداشت؟ این قضیه مربوط به قبل از زمانی میشد که وزارت بهداشت جادوگری دستور انتقال کارخونه ها رو به خارج از شهر صادر کنه!

ممدها برای رسیدن به لندن مجبور شدند از صحرای آریزونا، اقیانوس اطلس شمالی، کوه های کلیمانجارو، مجمع الجزایر بالاک و یگانه شهر بی همتای قزوین عبور کنند!

این است سرنوشت اسفناک ملتی که از جادو بی خبرند... همچون ممد ها!

بالاخره با سماجت بسیار، دستانی پینه بسته و پایی ترک خورده، ممدها مقابل ساختمان وزارت رسیدند و فریاد زنان به طرف دفتر وزیر رفتند.

گوووپــــــــس (افکت کنده شدن در اتاق وزیر، طبق معمول )

کور ممد: آااااااااای نفس کش!

و چکشش رو بیهوا بالای سرش چرخوند و حقا که به قصد کشت می چرخوند!

نور ممد: هوی کور ممد... هوی! دستتو بنداز! وزیر اینجا نیست!

خل ممد: نیست؟

نابغه ممد: یحتمل یه جایی قایم شده!

و ممد ها با چکش به جون گوشه و کنار دفتر وزیر افتادند تا آسپ رو از مخفیگاهش بیرون بکشند، غافل از اینکه جا تره و بچه نیست! ( این جمله ی آخر مزین به صنعت ادبی ایهام بود )

- وزیر اینجا نیست!

ممدها: ها؟

- وزیر مشغول سفرهای مردمیه! الان توی کوچه ی دیاگونه... بیخودی اینجا وقتتون رو تلف نکنین.

ممدها هاج و واج به این شخص مجهول الهویه فرا گولاخ و بس خفن که به این سادگی محل اختفای! وزیر رو لو داده بود نگاه کردند، این دشمن وزارت کسی نبود به جز.......


* در پست بعدی با او آشنا خواهید شد تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۴ ۲۲:۵۷:۵۸

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.