هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
همه با اين موضوع موافقت كردند و به ايده ي خوب لرد سياه آفرين گفتند.

- آفرين ارباب، واقعا ما خوش شانسيم كه اربابي مثل شما داريم.
- هه... پس چه انتظاري داشتين؟ نكنه منو دست كم گرفتين! ها؟
- نه ارباب، ما غلط بكنيم شما رو دست كم بگيريم!
- ارباب دير شد ها، نميخوايم بريم؟ وقت زيادي نداريم.

با صداي هكتور لرد سياه به سمتش برگشت و گفت:
- آره آره، داره دير ميشه. همش تقصير اينايه، هي منو به چالش ميكشن و سوال پيچم ميكنن!
- ارباب ما كي سوال پيچون كرديم؟
- حرف نباشه، فكر نكنين چون كوچيك شدم ميتونين رو حرف من حرف بزنين، من هنوز همون لرد سياه هستم. مفهومه؟
- بله ارباب سياهي ها.
- اوهوم... حالا شد.
- ارباب... دير شد ديگه، بريم.
- خيلي خب... اول تو برو داخل هكتور... همگي آماده باشين.

هكتور اولين نفري بود كه داخل شد. پس از آن لرد سياه و بقيه هم همينطور به صف وارد ميشدند. آنها وارد يك سرسراي خيلي بزرگ شده بودند كه شباهت خيلي زيادي به سرسراي عمومي هاگوارتز داشت.

- واي، اينجا چقدر شبيه سرسراي عمومي هاگوارتزِ.
- آره، خيلي خيلي شبيه.

كم كم همه ي مرگخواران وارد شدند.

- ارباب، اين قسمتو توي خوابتون نديده بودين؟
- نه...
- ما الان بايد چيكار كنيم؟
- نميدونم.
- خب ارباب ما الان بيكاريم، يه تصميمي بگيرين ديگه.
- اي بابا، دو دقيقه ساكت باشين ببينم بايد چيكار كنم.

همگي با داد لردسياه ساكت شدند، هكتور هم كه تا الان رو ويبره بود، رو سايلنت رفت. لرد سياه تصميم گرفت يه نگاهي به اطراف بندازي بلكه بتونه چيزي پيدا كنه. اما هرچي بشتر ميگشت، كمتر به نتيجه ميرسيد. پس تصميم به بازگشت گرفت... اما همين كه خواستند از در اسرار آميز خارج بشن به اندازه ي واقعي خودشون تبديل شدن.

- اي واي چي شد؟
- فك كنم زمان معجون تموم شد.
- هكتور؟
- بله ارباب؟
- اون معجونو بردار بيار ديگه، مگه نمي بيني ميخوايم بريم بيرون؟

اما هكتور هيچي نگفت.

- هكتور با توام!

هكتور كمي با انگشتانش بازي كردو در آخر گفت:
- راستش ارباب، موقعي كه ميخواستيم بيايم داخل، با خودم گفتم حتما تا موقع تموم شدن وقت معجون ميريم بيرون. به همين خاطر من معجونو با خودم داخل نياوردم.

و اين بود آغاز يك بدبختي جديد براي لرد سياه و مرگخواران.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۱۴:۰۱:۱۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
- باشد هکتور.قبول می نماییم.اما اول بقیه بخورند بعد ما.اول خودت بخور هکتور!

- چشم ارباب!

هکتور چوب پنبه روی معجونش را با کمک قمه های رودولف برداشت و وقتی هنوز در حالت ویبره بود چند قلپ از معجون را سر کشید.ناگهان حالت ویبره هکتور سریع و سریعتر شد تا ناگهان...هکتورِ ورژن مینی!هکتور که حتی در حالت مینی هم دست از ویبره رفتن بر نمی داشت گفت:

- ارباب بهتون گفته بودم که معجونم کار میکنه!

- بله هکتور، دیدیم.بقیه هم معجون را بخورند.ما یکم از بقیه کمتر میخوریم تا بزرگتر بمانیم.

معجون دست به دست چرخید و قلپ قلپ خورده شد.رودولف ساز کوچک، تراورز سایز کوچک، دای سایز کوچک، آرسینوس سایز کوچک و مرگخواران دیگر هم به سایز مینی رفتند تا در آخر هم لرد چند قلپ از آن را خورد و به سایز مینی رسید.ولدرمورت گفت:

- با اینکه کوچک شده ایم اما هنوز قوانین تغییری نکرده است.ما هنوز ارباب شما هستیم!

- مگه ما میتونیم به شما خیانت کنیم ارباب؟!

این هم که صدای هکتور بود.دیگر خودتان بهتر لحن صحبتش را میدانید.در این لحظه آرسینوس جلو آمد و گفت:

- ارباب، حرکت کنیم بریم تو؟!

اما ولدرمورت جوابی نداد و به شدت در فکر فرو رفته بود.

- ارباب؟! حالتون خوبه؟ چرا جواب نمیدین؟

باز هم ولدرمورت چیزی نگفت و به شدت در فکر فرو رفته بود.

- ارباب!

این بار ولدرمورت دستش را از زیر چانه اش برداشت و گفت:

- ما یک مشکلی داریم.اگر جلو تر از همه وارد شویم خطرناک است و همانطور که میدانید ما نباید بمیریم! اما لرد سیاه نمی تواند آخر صف هم باشد.

- خب قربان وسط صف باشید نمیشه؟!

- نه.یک فکر بهتر داریم.هکتور که قرار بود جلو تر از همه برود، برود! ما هم پشت سرش میرویم!راه بیفتین دیگر!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۷:۵۴ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- ارباب یه موشکلی وجود داره!
- موشکلت چیه؟
- عه ارباب شما دیگه چرا دارید ناخن هاتون رو می جوید؟
- چون ما قادریم هر کاری رو انجام بدیم. مگه در توانایی ما شک داری؟
- چه جالب نمی دونستیم چنین توانایی هایی رو هم دارید!
- حالا از این به بعد بدونید.. خب موشکلت کوجاس؟
- این درِ بودا.. نبودا؟ کلا ارتفاعش سی سانتی متره.. یعنی هکتور که هیچی وینکی هم ازش رد نمیشه..

نویسنده که علاقه‌ای که بنوشتن متن دیگری جز دیالوگ در این رول نبود، برای اینکه خوانندگان را راضی به خانه بفرستد و ساختار شکنی نکند، مجبور شد تا دو سه خط هم چرت و پرت های توصیف کننده بنویسد. الان کی باید ویبره بره و به ارباب پیشنهاد معجون کوچک شونده بده؟ آ باریکلا !
- ارباب؟
- بعله؟
- عه.. چگونه توانستید دو شکل متضاد رو همزمان ادا کنید؟
- چون ما قادریم.. ای بابا! باید حتما دیالوگ بالا رو تکرار کنم؟ پیشنهاد رو بوگو.
- چیزه.. میگم من که دوسدون میدارم! میشه همگی از معجون های کوچک شونده من استفاده کنیم و خیلی شیک و مجلسی از در رد بشیم؟
- یعنی میگی ما با این ابهت‌مون کوچیک بشیم؟

بعد از اتمام مغلطه های شیک ارباب، قبول کرد تا همگی شان کوچک و وارد آن درب اسرارآمیز شوند!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه: لرد در خواب غاري رو ديده و همراه مرگخواران براي كشف غار به قطب شمال رفته. اونها غار رو در اعماق اقيانوس كشف ميكنن و واردش ميشن. اولين مانعي كه مقابلشونه يه خرس دريايي هست كه موفق ميشن به كمك معجون هاي هكتور ازش عبور كنن و وارد غار بشن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هكتور كه ويبره هايش غار را ميلرزاند، به سرعت به سوي لرد و مرگخواران به راه افتاد. اما چون اگر به اين سادگي به آنها ميرسيد، اين پست به اتمام ميرسيد و به عبارت ديگري تسترال به لانه اش ميرسيد، راوي هكتور را در حالت "پاوس" قرار داد و دوربين را برداشت و حمله كرد سمت لرد و مرگخواران.

طرف لرد و مرگخواران:


- چرا شصت من رو لگد كردي الان؟
- شصت تو بود؟ من فكر كردم ريگولوسه.
- خب من ريگولوسم ديگه مرتيكه بادمجون.
- همه ساكت باشيد و مثل مرگخواراي درست و حسابي بريد جلو ديگه... هي معطل ميكنيد!‌‌

با شنيده شدن صداي لرد سياه،‌ ملت مرگخوار كه در غارِ باريك به صورت يك صف حركت ميكردند، بر سرعت خود افزودند تا پيش از آنكه لرد از انتهاي صف داد و بيداد راه بيندازد،‌ خود را به انتهاي غار برسانند.
همچنان كه حركت ميكردند، ناگهان صف ايستاد و در نتيجه مرگخواران با يكديگر تصادف كردند.

- چه خبره اون جلو؟ بريد ديگه... مارو معطل كردن. ما بايد هرچه زودتر متوجه بشيم چه چيزي در انتهاي اون غار هست!
- امم... ارباب... چيزه... يه در هست اونجا. خيلي هم عجيب و ترسناكه.
- ما يه ايده اي پيدا داريم... و هركس حدس بزنه اون ايده چيه، جايزه ميگيره.
- من اومدم!

صدا، صداي هكتور بود كه از حالت "پاوس"‌ خارج شده بود و به سرعت و ويبره زنان به لرد و مرگخواران رسيده بود.

- ميدونستيم.
- من دوباره در دو سانتي متري شما هستم ارباب!
- ارباب،‌ نظرتون چيه هكتور رو جلوتر از همه بفرستيم داخل؟‌
- يكبار ديگه ايده هاي مارو كش برو،‌ نابودت ميكنيم.
-



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
هکتور در فکر بود که صدای گرومپ گرومپ پای خرس دریایی رشته افکارش را پاره کرد.

ـ خرس دریایی معجون میخواد!خرس دریایی معجون دوست داشت!

اینبار اِویل درونی ذهن هکتور بیشتر از همیشه ویبره میرفت و در پی اندیشه ای برای خبیث ترین معجون ممکن،تمام سلول های خاکستری را میکاوید.

از آنجایی که همین خرس ناقص العقل باعث شده بود هکتور مسافتی را از ارباب جا بماند،هکتور مصمم شد درسی به حیوان بدهد که تسترال های آسمان به حالش بگریند!

البته این بدین معنا نیست که تسترال ها هم گریه میکنند،اما از انجا که قوه تخیل میتواند قوی باشد و از قوه تخیل هکتور نیز چیزی بعید نمیباشد،تسترال ها حتی خجالت هم میتوانند بکشند!

هکتور چکاپ وار از بالا تا پایین غار را بررسی نمود تا بلکه شرط اولیه معجون سازی را فراهم اورد...مواد معجون سازی!

البته برای ان معجونی که در ذهن هکتور میگذشت،تنها ماده ای که در غار پیدا میشد جلبک های سبز رنگ لزج کف غار بود که البته بنابر ضرب المثل:لنگه کفش در بیابان غنیمت است،همان هم یک غنیمت بود در جایی که تنها سنگ بود و آب و جلبک!و سایر موجودات ریز متفرقه که به نظر به درد بخور نمی امدند.

سر انجام کاویدن های مغز هکتور به نتیجه ای عالی دست یافت.

ـ ببینم خرس،تو قرمه سبزی دوست داری؟

یک خرس دریایی از یک غول غارنشین ضریب هوشی بالاتری ندارد.
بنابراین لزومی نمیبیند که پوکر فیس شود و یا سوال کند و یا تعجب کند که قرمه سبزی آن وسط چکار میکند؟
بنابراین خرس دریایی پاکوبان گفت:
خرس دریایی قرمه سبزی دوست داشت!خرس دریایی گرسنه بود!

هکتور با وجود اخرین جمله ی خرس،باز هم همچنان اِویل خود را حفظ نموده و شروع کرد به تنظیم مجدد نقشه در ذهن خود.

آنگاه پس از چندی جستجو در جیب هایش برای یافتن یک سری مواد برای یک معجون فوری،تنها چیزی که یافت یک عدد نوار منیزیم،چند عددچنگال تیز خشک شده ی داربد،یک بطری ته مانده یک معجون نا معلوم سبز رنگ و مقداری خون سیاه خشکیده در یک بطری کوچکتر بود.

هکتور به مغزش فشار اورد،انقدر که رگ های مغزش رگ به رگ و دوباره نرمال شد.

سر انجام تنها پاتیلی را که در جیب داشت را در اورده و مقداری جلبک دریایی را با تمام موادی که داشت مخلوط نموده و سر انجام معجون سبز رنگ را نیز به آن اضافه نمود.

ـ خرس دریایی گرسنه بود!وای چه بوی خوبی به دماغ خرس دریایی رسید!خرس دریایی بیشتر گرسنه بود! :ball:

هکتور که به هیچ عنوان قصد نداشت با هزار زور و زحمت خودش را از حلقوم خرس بکشد بیرون،شروع کرد به تند تر هم زدن پاتیل و در حالی که خنده ای شیطانی بر لب داشت گفت:
دارم یه قرمه سبزی خوشمزه برات درست میکنم خرس عزیز!پس صبر کن!

بلاخره اکنون زمانی بود که معجون هکتور به حد اکثرکارایی خود رسیده بود و وی از این بابت بسیار به خود افتخار میکرد و همچنان ویبره میزد و لبخندی شیطانی نیز برلب داشت.

سر انجام با جا افتادن معجون،حالت اویل اندر ویبره ی هکتور تشدید گشت.

خرس همچنان ویبره ی خرسی میزد و پا میکوباند به طوری که هر لحظه امکان ریزش غار وجود داشت.
ـ بیا خرس!بیا برات قرمه سبزی درست کردم!

خرس با دستان پشمالوی خود پاتیل معجون را برداشت و تا ته سر کشید.

هنوز دو ثانیه نگذشته بود که خرس سرفه کرد،سپس عطسه کرد،سپس بالا و پایین اورد،سپس دچار آبریزش بینی شد،آنگاه دچار یرقان و آنفولانزای گرازی شد،آنگاه آبله مرغان و آبله خروسان گرفت،سپس شروع به در اوردن صدای شتر از خود کرد و پس از آن شروع به عر عر و قد قد و قارقار نموده و سر انجام در حالی که سعی میکرد شصت پایش را داخل چشمش کند،شروع به قوقولی قوقو کرده و بلاخره جان به جان افرین تسلیم نمود.

ـ تفریح خفنی بود!ما که رفتیم پیش ارباب!



eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین

ملت مرگخوار سر رودولف ریخته و به بهانه اینکه حرفش را یادش رفته،شروع به زدنش میکنند...
_آخ!نزن اقا...نزن خانوم...چرا میزنی؟!
_برای اینکه هی غر میزنی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه هی مخالفت میکنی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه به دوست من توهین میکنی و اون خط قرمزه و البته یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه چش چرونی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه توی چیزی که بهت مربوط نیست دخالت میکنی...
_من خیر و صلاحتون رو میخوام،من آنچه شرط بل...آخ!
_اره....اره...و برای اینکه هی بلاغ ملاغ میکنی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه شیر رو در ملا عام به کار میبری و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه یکهو قاطی میکنی،میزنی زیر میز و میری!همچنین یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه خیلی رو مخی!
_اون گلرت بود ها!
_حرف نباشه!و اینکه یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه ما رو عاصی کردی و هر شب از ما میخوایی که برات پست بزنیم!
_عه؟!ارباب؟!شما چرا؟!

همه مرگخوارها با تعجب به لرد نگاه کردند که به آنها در امر زدن رودولف،ملحق شده بود!
لرد که چشمان از حدقه درآمده مرگخواران را دید،به خودش آمد و پس از اینکه لباسش را مرتب کرد گفت:
_میخواستم تنوع ایجاد بشه،هی نگن لردشون فقط طلسم شکنجه استفاده میکنه!

رودولف که از زیر دست و پای ملت بیرون آمده بود،خودش را به لرد رساند و گفت:
_ارباب...خب چرا ما اینجاییم؟!چرا سوژه گره خورده؟!چرا تنوعتون باید سر من باشه؟!
_اینا غر بود رودولف؟!
_پرسش هم بود ارباب!
_خب ما اینجا اومدیم چون در خواب چنین غاری رو مشاهده نموده بودیم...حالا اومدیم تا تحقیق کنیم این غار چیه که وارد خواب همایونی ما شده!
_خب چرا سوژه گره خورده؟!
_منظورت از سوژه چیه رودولف؟!
_چیزه...منظورم اینه که چرا وارد غار نمیشیم؟!
_رودولف؟!سرت خورده به جایی و یا ما رو مسخره کردی؟!
_نه ارباب...سرم که فقط خورد به مشت مبارکتون...دارم سوژه رو جمع بندی میکنم!
_تو مشکوکی رودولف!سوژه چیه؟!به هر حال جوابت رو میدم...ما وارد غار نمیشیم،چون خرس دریایی مانع این شده...باید یکی رو بدیم بهش که بمونه پیشش!
_و سوال آخر...چرا من ارباب؟!چرا تنوعتون باید سر من باشه؟!
_اوف...که بتونی بیشتر و بهتر غر بزنی...ما ارباب به فکر مرگخوارهامون هستیم!
_ممنون ارباب...ممنون!

پس از آنکه نصف صفحه دیالوگ شد رودولف اشک شوق ریزان از لرد دور شد،لرد رو به مرگخوار ها کرد و گفت:
_خب...هکتور رو بدین به خرس دریایی،که بذاره ما رد شیم!
_چرا من ارباب؟!
_رودولف از جلوی چشمام دور میشی یا...عه؟!تویی هکتور؟!عادت کردم که این دیالوگ و شکلک رودولف باشه...خب برای اینکه تو از بین نمیری...مطمئنم بازم پیش ما برمیگردی...متاسفانه!

مرگخواران سریعا به دستور لرد گوش داده و هکتور را کت بسته تحویل خرس دریایی دادند!سپس بدون فوت وقت وارد غار شده و از خرس دریایی و بیشتر از آن،از هکتور دور شدند!

_خرس دریایی خوشحال بود که یکی پیشش بود...خرس دریایی دلش برای بقیه که وارد غار شدن سوخت...نمیدونن اونا چی در انتظارشونه...خرس دریایی که سر غار وایساده باشه،پس ببین توی داخل غار چه خبره!
_ببینم...معجون دوس داری خرس دریایی؟!
_خرس دریایی خیلی معجون دوست داشت!

به نظر میرسید هکتور به زودی به دیگر مرگخوار ها و ماجراهای خطرناکی در داخل غار منتظر آنها بود،میپیوست!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۸ ۱۷:۰۰:۴۹



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ملت مرگخوار کمی به یکدیگر نگاه کردید، در این موقعیت به طرز ناگهانی تله پاتی ای بین آنها به وجود آمده بود که شاید میتوانست همه شان را نجات دهد... و فکری که به ذهن همه شان خطور کرده بود یک چیز بود؛ که البته هکتور به سختی خودش را از لبه صخره بالا کشید و ثابت کرد که در جان سختی تنها یک درجه از ریگولوس فاصله دارد.
هکتور که همچنان ویبره میزد، شروع به صحبت کرد:
- فکرتون برای نجات پیدا کردن رو فهم...

رودولف که کمی به وی نزدیک بود به سرعت دست خود را روی دهان هکتور گذاشت تا وی را ساکت کند که البته این کار موجب شد ویبره های هکتور به بدن رودولف نیز راه پیدا کند. لرد که داشت گوشه ای از غار را بررسی میکرد، به سرعت متوجه وضعیت رودولف و هکتور و همچنین حالت نگاه مرگخواران شد، پس گفت:
- اوه... زنده ای هک؟ خب کاش نمیبودی! مهم نیست حالا... چی داشتی میگفتی که رودولف دست پلیدشو گذاشت رو دهانت؟

-اووووووممم.... اومممممم...

رودولف چشم غره ای به هکتور رفت و در همان حال که از ویبره های هکتور، خودش هم میلرزید، گفت:
- ام... چیز خاصی نبود ارباب... داشت جون سختی خودش رو تحسین میکرد و همینطور سعی داشت چتر شمارو بیاره و باهاش بزنه اون خرس رو کور کنه.
- هوم... قانع کننده نبود... ولی به ما ربطی نداره... خودتون یه کاریش بکنید! بعدشم... ما الان یه نکته ای فهمیدیم... مگه نگفتیم شخصیت های فعال ایفا رو نزنید بکشید؟ همه که مثل هکتور و ریگولوس جان سخت نیستند!
- ببخشید ارباب... میبخشید؟
- نمیبخشیم رودولف! الان هم بشینید باهم مشورت کنید، یکیتون بره پیش این خرسه برای زندگی کردن!

رودولف به سرعت مرگخواران را دور خودش جمع کرد و پس از اطمینان از این موضوع که لرد صدایشان را نمیشنود و حواسش به آنها نیست، گفت:
- خب... ملت... من یه پیشنهادی دارم که چطور و چه کسی رو بدیم به خرس!
- چی هست حالا؟
- با اون ویبره تو، کاملا از یادم رفت!

ملت مرگخوار:



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
از چندین پست قبل، چشمان وینکی هنوز اشکبار بود. وینکی خوشحال ترین موجود زمین بود. بالاخره کسی را یافته بود که جن نباشد و مثل او حرف بزند. و تازه بهترین قسمتش این بود که آن فرد آزاد نبود. بالاخره وینکی می توانست شوهر کند. به هر حال چه کسی جن زشت مسلسل کش و روان پریشی را می گرفت که مدت ها قبل به نوشیدنی کره ای معتاد بود؟ وینکی خوشحال تر شد! دلیلش به هر حال مشخص نیست؛ ولی وینکی هر لحظه خوشحال و خوشحال تر میشد.
-

مرگخواران به وینکی نگاه کردند.
-این چش شده؟
-فکر کنم نیاز داره بره مرلینگاه.
-یه چیزی تو گلوش گیر کرده.
-میخواد استفراغ کنه.
-جاروهاشو قورت داده.
-یادش افتاده که مسلسلاش همراهشه.
-خندوانه شروع شد.

عده ای از مرگخواران حاضر در جمع، هکتور را سر و ته گرفتند و از غار به بیرون پرتش کردند.

-خندوانه! خندوانه!

اینجا بود که آن عده از مرگخواران متوجه اشتباهشان شدند. در حقیقت کسی که این جملات را می گفت، آملیا بونز بود. مرگخواران هکتور بیچاره را اشتباهی کشته بودند!
بنابراین، باز هم عده ای مرگخوار به صورت خودجوش آملیا را سر و ته گرفته و به دریا پرت کردند.

-خب... حالا چت شده وینکی؟
-وینکی تونست با خرس گنده ی دریانورد ازدواج کرد.
-

هیچکس از افکار پریشان وینکی خبر نداشت. جن به دویدن با خرس دریایی در میان علفزارهای تمشک فکر میکرد! به این فکر میکرد که میشد در ایام پیری با خرس دریایی یک مسلسل فروشی باز کند. به این فکر میکرد که هر روز رخت خواب خرس را جمع کند.
ولی ناگهان وینکی به خودش آمد.
اگر وینکی ازدواج میکرد دیگر نمی توانست در خانه ریدل کار کند!
دیگر نمی توانست راست راست در خیابان راه برود و آدم بکشد!
دیگر نمی توانست تا سرحد مرگ کار کند!
وینکی ناگهان از مود خوشحالی به مود افسردگی رسید. مغز وینکی نمی توانست این تغییر ناگهانی را تحمل کند. این شد که سینوس های وینکی از کار افتاد و جن، سرما خورد!
-هپچو! فینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

وینکی به حدی فین کرد که مغزش از دماغش بیرون ریخت. جن ها هم ریگولوس نیستند که بی مغز زندگی کنند. پس همانطور که فکر میکنید، جن مُرد!

-اینم که مُرد. زودتر یه راهی برای خلاصی ما از اینجا پیدا کنین. یکیتون هم به درخواست خودش بره و پیش این خرس زندگی کنه.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۶ ۲۰:۲۰:۵۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه از تغییر حالت های پی در پی رودولف عصبانی میشه و فریاد می کشه: رودولف!تصمیم نهاییتو به ما ابلاغ کن. اینجا امنه یا امن نیست. این خرسه بی خطره یا نیست.

به جای رودولف صدای گرفته ای پاسخ میده:خرس امن نیست. خرس از فریاد خوشش نیومد.کچل تن صداشو کنترل کرد.
باشنیدن لحن صحبت خرس چشمای وینکی پر از اشک شوق میشه.لرد سیاه تن صداشو میاره پایین:ما از خرس نمیترسیم.فقط به این دلیل که گوشای خودمون اذیت میشه صدامونو پایین میاریم. رودولف. برو به این خرسه بگو بذاره ما بریم.

رودولف:ارباب ما یعنی ما و شما یا یعنی شمای تنهایی؟
لرد:ما یعنی ما رودولف! ما مجبور نیستیم جزئیات رو برای تو توضیح بدیم. برو سوالمونو تحویل بده و پاسخش رو تحویل بگیر.
رودولف میترسید.رودولف از خرس دریایی میترسید.رودولف از لرد سیاه هم میترسید. رودولف تو اون موقعیت خیلی میترسید.کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که لرد سیاه قابل پیش بینی تر از خرس دریاییه.اگه با لرد سیاه مخالفت می کرد همون جا کشته میشد. ولی ممکن بود خرس دریایی کمی لطف و مرحمت داشته باشه.
برای همین با قدم های آروم بطرف خرس میره.

رودولف:جناب دریایی...اهم...جناب خرس...ممکنه اجازه بدین ما از اینجا بریم؟
خرس نگاه خرسانه ای به رودولف میندازه و با سر اشاره میکنه که:نه!

چند دقیقه بعد رودولف درحالی که هنوز سرش به تنشه پیش لرد برمیگرده.

لرد:چی گفت؟
رودولف:ارباب، جناب دریایی گفتن که خیلی احساس تنهایی میکنن.گفتن هیچ علاقه ای به قیافه های ما نداره. ولی نمیخواد تنها بمونه. برای همین گفت اگه یک نفر حاضر بشه تا آخر عمرش بمونه اینجا اجازه میده بقیه برن.ولی گفت کسی رو مجبور نکنین. خودش باید راضی باشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ایرما که بالا و پایین میپرید و متانت کتابداری اَش را از دست داده بود،با هیجان گفت:
_ارباب...ارباب...من این صحنه رو دیدم...میدونم باید چیکار کرد ارباب...من قبلا این رو خوندم!
_خب بگو چی کار باید بکنیم؟!
_ارباب...اول این خرس دریایی دهنه غار رو با یه تخته سنگ گنده که فقط خودش میتونه جا به جا کنه،میبنده...بعد چندتا از یاراتون رو میخوره...بعد هر روز فقط به اندازه ای که تسترال هاش بتونن از دهانه غار بیرون بیان،دهانه غار رو باز میکنه...بعد دوباره چندتا از یارتون رو میخوره...ولی ما باید چیکار کنیم؟! الان بهتون میگم...ما باید اول به این خرس دریایی نوشیدنی کره ای بدیم...بعد با چوبدستیامون بزنم تک چشمش رو کور کنیم...بعد اون عصبی میشه...ولی خب نمیبینه...روز بعد ما پوست تسترال ها رو رو دوشمون میذاریم و از غار بیرون میاییم!
_ایرما...دقیقا از کجات در اوردی این حرفا رو!
_خب معلومه...از کتاب...کتاب "اُدیسه" اثر هومر!

مرگخواران نگاهی به ایرما و سپس به خرس دریایی کردند...به نظر نمیرسید خرس دریایی تسترالی داشته باشد و یا حتی تسترالی در این اطراف وجود داشته باشد!
همینطور خرس دریایی تک چشم نبود...بلکه دو چشم داشت و البته به نظر نمیرسید خرس دریایی بخواهد تخته سنگ بزرگی را جلوی دهانه غار بگذارد!
حتی اگر ایرما درست میگفت،مرگخواران از کجا نوشیدنی کره ای باید می آوردند؟!

_من که گفتم همه چی امن و امانه!

با این جمله رودولف،رشته افکار مرگخواران پاره شد و همه ی آنها به او چشم غره رفتند...
_اِم چیزه...امن و امان نیست!
_معلومه که نیست رودولف...ما رو اوردی پیش خرس دریایی که ما رو بخوره،اون وقت میگی اینجا امن و امانه؟!
_ای آقا...از کجا معلوم که این خرس دریایی همونجوری باشه که ایرما گفته؟! اصلا به این موجود بی آزار نگاه کنید...این میتونه به ما آسیبی برسونه؟!

و سپس به خرس دریایی اشاره کرد...ولی در همین حین هم خرس دریایی لبخند ملیحی را تحویل رودولف داد که در آن دندان های تیز و بزرگش معلوم شد!
رودولف آب دهانش را قورت داد...
_خب...شاید هم آسیب بزنه!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۱ ۱۸:۱۰:۱۰
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۱ ۱۸:۵۴:۵۴
دلیل ویرایش: شکلک اشتباهی زده بودم خو!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.