هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۲۳ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ملت، بهت زده، وحشت زده و "خيلي چيزهاي ديگر" زده، به لرد سياه خوابيده روي تخت، زل زدند.
ليسا، كمي به تخت نزديك شد.
-ميگم...اتاق رو درست اومديم ديگه؟!

با توجه به چشم هاىِ هم اندازه ى گاليون شده ى ملت، پاسخ مثبت بود.

-ام...خب، اينم لرد سياهه ديگه، نه؟!
-اين نه، ايشون!
-ايشونم لرد سياهن ديگه، نه ؟!

ملت كمي به چهره لرد سياه توجه كردند.

-آره.
-آره نه، بله.
-بله.

خب...اگر آنجا، اتاق لرد سياه و شخص بيهوش روي تخت هم خود لرد سياه بود، پس گاوميش باروفيو، برايشان شش قلو زاييده بود.

-خب... الان بايد چيكار كنيم؟!

جواب سوال، براي همه مشخص بود. ثانيه اي بعد، عده اي از در، بخشي از پنجره، و تعداد معدودي مثل ليني، از درز و دورز هاي اتاق، متواري شدند.

-چي شد، كه اينجورى شد؟!

پس از عمليات فرار، ملت در دستشويي خانه ريدل، پنهان شده و رودولف، اين سوال را پرسيده بود.

-نميدونم...من فقط حواسم به اون حشره كش بود.
-منم داشتم گاوميشم ره از روى سقف، مياوردم پايين!
-منم نميدونم. من اين پاتيلم رو از رو ديوار برداشتم و...
-و انداختيش روي تخت!

صدا، صداى بلاتريكس بود كه به طرز خطرناكي عصباني به نظر ميرسيد!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- خب پس یکی درو باز کنه بریم تو!

با اعلام این جمله در به شکل اتوماتیک با صدای غژ غژ ملایمی باز شد.

- کی درو باز کرد؟
- من که هیچ دستی ندیدم بره سمت در.
- کی درو باز کرد؟
- من باز کردم!
- چرا کسی نمیگه کی درو باز کرد؟
- میگم من باز کردم!
- تو کی هستی؟ خودتو نشون بده!
- رز اگه انقدر جیغ نزنی، بهت میگم که درست کنارت وایسادم!

رز با شنیدن این جمله زیر گلدانیش را زیر برگش زد و با بقیه برگ هایش گلدانش را تا زیر غنچه تازه زده شده، در نوک شاخه ی گل دهنده، بالا کشید و جیغ کشان مشغول دویدن در حرکتی دایره ای کرد.
- بغل من بود. روحه بغل من بود. میخواست به رز جادویی آسیب بزنه. (جیغ
- رز، من بانزم!
- ما بانزو می بیـ... حالا درسته بانزو نمی بینیم ولی دلیل نمیشه تو روح سرگردان بخوای سو استفاده کنی و خودتو جای اون قالب...ممممم... ولم ممم... مممم مممممم...

دستی نامرئی که به نظر می رسید دست بانز باشد رز را بلند کرد و همراه با او داخل اتاق شد. سایر مرگخواران هم که به هیچ وجه حاضر نبودند فرصت گردش علمی در اتاق لرد را از دست بدهند به دنبالش رفتند.

لینی اولین نفری بود که قدرت کنجکاوی ویا شاید قدرت های دیگری بر او غلبه کرد و مستقیم به سمت حشره کش کنار پنجره رفت و با یه تیپا آن را از پنجره بیرون انداخت.
- خب من مطمئن شدم که این معجون فراری نبود.

ملت مرگخوار با چهره هایی متاسف برای لینی سر تکان دادند و هر کدام به سویی رفتند.

هکتور که مشخص نبود چطور با این سرعت آزمایشگاهش را سامان داده و خودش را به آنجا رسانده، مستقیم به سمت پاتیلی زنگ زده رفت. برای هکتور پاتیل ها درست مثل بچه هایش بودند و معجون ها نوه هایش. از نظر او هیچ پاتیلی نباید زنگ زده میشد، بلکه باید انقدر در آن معجون ساخته می شد تا سوراخ شود و حتی پس از سوراخی هم به عنوان وصله زن سایر پاتیل ها مورد استفاده قرار می گرفت.
- چه پاتیل زیبایی، تو رو اگه با اون پاتیل قرمزه پیوند بزنم معجون هاتون حتما با شکوه میشه.

و بدین ترتیب پاتیل را که درست بالای تخت لرد آویزان بود پایین کشید و از آن جایی که هکتور به بیماری پارکینسون جادویی مبتلا بود و محال بود بتواند بدون خوردن به در و دیوار چیزی را سالم جا به جا کند، پاتیل با صدای دنگ محکم و بیش از حد عجیب و بلندی روی تخت لرد افتاد.

در همین چند دقیقه ی کوتاه درگیری هکتور با پاتیل، مرگخواران کل اتاق لرد را با خاک یکسان کرده بودند. قدح اندیشه ی لرد چپه شده بود و مایعی سیاه و نقره ای اطرافش دریاچه درست کرده بود، کمد لرد پس از آتش سوزی خاموش شده بود و اکنون از آن دود بلند میشد، بیش از بیست نوع گلدان با گل های مختلف جلو پنجره ی اتاق لرد ظاهر شده بود، چراغ اتاق لرد از جا در آمده بود و روس سقف یکی از گاومیش های باروفیو لم داده بود و باروفیو مشغول راضی کردنش بود تا شاید تسترال شود و پایین بیاید.

در همین زمان بود که لینی پیشنهاد جدیدی داد.
- چطوره که تخت ارباب رو هم بگردیم!

به نظر میرسید همه با این پیشنهاد موافق باشند.

- آره پیشنهاد خوبیه.
- میدونستم، من خیلی باهوشم همیشه هم پیشنهاد های خوب میدم.

لینی که پیشنهاد این موضوع برای او بود رفت و ملافه روی تخت را کنار زد. هیچ کدام از مرگخواران تصورش را هم نمی کردند با چنین چیزی مواجه شوند. همه آن ها بین مرگ و این صحنه طبیعتا گزینه ی اول را انتخاب می کردند. چون هیچ کدامشان مایل نبودند وقتی لرد بیهوش و در تخت افتاده بیدار شد کسی باشد که او را در این اتاق به هم ریخته و آشقته ببیند.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
اتاق ارباب جای ترسناکیه! حتی برای یه مرگخوار. ولی بو هم واقعا بده. مرگخوارا باید معجون فراری رو پیدا میکردن. برای همین لینی با نگرانی از بقیه میپرسه:
-ارباب الان تو اتاقشونن؟

بقیه جوابی نمیدن. چون نمیدونن. لرد وقتی از خانه ی ریدل خارج میشد از کسی اجازه نمیگرفت.
مرگخوارا تصمیم میگیرن به جای بحث و نگرانی، برن طبقه ی بالا و خودشون ببینن که لرد هست یا نه!

دو دقیقه بعد همه ی مرگخوارا طبقه ی بالا هستن...بجز بانز!

-بچه ها بانز نیومده.
-من اینجام.
-بانزو جا گذاشتین؟
-من اینجام.
-یه نفر بره دنبال بانز!
-من اینجام.
-کسی بانزو ندیده؟
-گفتم من اینجام بابا! آخه کسی قبل از این منو دیده بود که الان ببینه؟

آرسینوس با قیافه ی حق به جانب به طرف صدا برمیگرده.
-هوووم...این جایی؟ خب بگو!

بانز:

ملت پشت در اتاق لرد جمع میشن.

-در بزنیم؟
-نه پس...عین باروفیو سرمونو بندازیم و بریم تو؟
-استدعا ره دارم. اون گاومیشای مو هستن که اونجوری میرن تو.
-خودتم فرقی باهاشون نداری.
-ما الان چرا میترسیم؟ ارباب که در جریان معجونه هستن. میگیم اومدیم برای نظافت!
-ارباب کلا ترسناکن و وظیفه ی هر مرگخواریه که از ارباب بترسه. این رزو ببین. از وقتی اومده بالا این سومین غنچه شه که باز نشده پژمرده شد.

البزابت قانع میشه...و مرگخوارها بالاخره موفق میشن در بزنن.


تق تق تق...


کسی جواب نمیده...ظاهرا اتاق خالیه!




چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

در اثر فرار یکی از معجون های هکتور، بوی نامطبوعی فضای خانه ریدل رو پر کرده. لرد به مرگخوارا دستور می ده اتاق ها رو یکی یکی بگردن و تمیز کنن.
از اتاق لیسا شروع می کنن و بعد راهی اتاق لینی می شن. بعد تصمیم می گیرن به آزمایشگاه هکتور برن.
مرگخوارا آزمایشگاه رو شدیدا به هم می ریزن!

...............

چند دقیقه بعد فریاد های هکتور فضای خانه ریدل را پر کرده بود.
-پاتیلاااااام...من اونا رو به ترتیب حروف الفبا چیده بودم!

-اونا که همشون با پ شروع می شدن...پاتیل بودن خب!
کراب بویی از مهر و عاطفه نبرده بود! هکتور هم این را می دانست. برای همین اصلا خودش را خسته نکرد که برای کراب توضیح بدهد که هر پاتیلی به محض تولد، دارای اسم خاص خودش می شود. چون این کرابی که می دید، در آن لحظه هم می پرسید که منظورش از تولد چیست!

هکتور، ملت مرگخوار را به روش های بسیار خشونت آمیز، مانند پرتاب پاتیل به طرف اعضای حیاتی بدن، باز کردن فواره معجونی که معلوم نبود به چه دلیل وسط آزمایشگاه کار گذاشته شده بود، و انداختن سوسک های درشتی که در تهیه معجون به کار می رفتند، در لباس های مرگخواران، از آزمایشگاه بیرون کرد.

-چقدر خشن بودا!
-اگه ازمون درخواست می کرد، خودمون می رفتیم بیرون خب!
-اون سوسکه رو صورتت...اوه...نه...سیبیلته!
-حالا کجا بریم؟
-اگه شما معجون بودین، کجا می رفتین؟

سوال آخر را دلفی پرسیده بود...و باعث شده بود نگاه های "این دیگه چه جور سوالیه" مرگخواران به طرفش برگردد.

-جدی گفتم! شما اگه معجون بدبوی هوشمندی بودین که می تونست فرار کنه، کجا می رفتین؟ یه جای امن! و امن ترین قسمت این خونه کجاست؟ اتاق ارباب!





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۳ یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۶:۱۸ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
ناگهان معجون وی طی یک حرکت اعتراض امیز و خودجوش روی میز ریخت و هیچ چیز نشد. همه خوشحال و هلهله کنان معجون را با پاتیل بردند انداختند دور.

ناگهان یکی از ملت مرگخوار نقابش را برداشت و پیش ارسینوس رفت.
- خوب شد اصن عمل نکرد!
و چوبدستی اش را کشید و با طلسم زجرکش هرچی جوونور و خزنده و پرنده و چرنده بود را زجرکش کرد و غیبشان کرد.

ارسینوس پوفی کرد وچشمانش را به گیبن دوخت که جلویش ایستاده بود و لبخند میزد... .
-مرسی گیبن!
-خواهش!
-راستی یه چیزی!
-چی؟
-لینی کو؟

همین که اسم لینی امد دایی لینی وارد ازمایشگاه شد و با ندیدن خواهرزاده اش گفت:
-لینی کو؟

هکتور که تازه فهمیده بود معجون اصلا عمل نکرده از زیر میز بیرون‌امد.
-فکر کنم لینی غیب شده.

دایی لینی هم تا شنید لینی‌و غیب و این حرفا روی زمین افتاد و شروع کرد به لرزیدن.
-خواهرزادَمِه بِم پس بدین... اهههه...ههههه...شیرمو حلالتون نمیکنم. ذلیـــــلم . علیـــــلم.

هکتور با دیدن لرزیدن دایی لینی شروع به لرزیدن کرد.
مرگخواران هم همه به تقلید از هکتور لرزیدند .
اسنیپ با اخم به جمعیت لرزان نگاه کرد.
-نلرزید. گفتم نلرزید‌.

ولی کی میتوانست جلوی لرزیدن مرگخواران را بگیرد.
مرگخواران:
مرگخواران همه با هم:
حالا نمه نمه!

ارسینوس هم که نای متقاعد کردن مرگخواران را نداشت به سمت دایی لینی رفت تا بلندش کند. به هر حال ارسینوس باید مراقب جان دایی لینی میبود وگرنه لینی وقتی که میفمید دایی اش سکته زده میرفت و مزاحم ارباب میشد. هی از گوش ارباب داخل میشد و از دهان مبارکشان خارج، اخر هم ارباب عصبانی و همه را میبست به باد کروشیو. ارسینوس خودش از درد کروشیو در افکارش آهی کشید.

وینکی هم که جن بود و میتوانست افکار بقیه را ببیند از دیدن کروشیو فکر ارسینوس مضطرب پرید بالا و با مسلسل رویای ارسینوس را سوراخ کرد.
-وینکی کروشیو ندوست بود. وینکی جن خوب؟

ناگهان دستی بازوی ارسینوس را گرفت و به سمت خودش کشید.
دایی لینی بود که با چشم های از تعجب از حدقه بیرون امده با دست به روبهرو اشاره میکرد.
ارسینوس پشت سرش دید که مرگخواران همگی در گوشه ای افتاده اند و هنوز تک لرزه هایی میزنند و سقف ازمایشگاه هم از شدت لرزش فروریخته بود و باران از بالا داخل میریزد.

ارسینوس دادی زد:
-پاشید اتاقو درست کنید نه که خراب کنید. تا سقف درست نشه هیشکی نمیخوابه

رودولف با طلسمی سقف را به حالت اول برگرداند.

ارسینوس:

مرگخواران بعد از شستن علامت های سیاه روی ساعدشان شب بخیری گفتند و به ظاهر گرفتند خوابیدند اما به خاطر دایی سمی لینی کسی خواب به چشمش نمی امد. صدای کروشیویی امد و بعدش جیغ بلندی کشیده شد.
چراغ ها که روشن شد دایی لینی کروشیو خورده روی میز افتاده بود و درد میکشید.

ساحره مرگخوار جیغ زننده گفت:
-اون داشت میومد سمتم. ممکن بود بمیرم.

رودولف که تحمل دیدن این صحنه را نداشت و دیدن غم یک ساحره با کمالات احساساتش را خدشه دار میکرد قمه اش را کشید و نفس کش گویان به سمت دایی رفت.
-مزاحم شخصیت مردم میشی؟ هاا؟ کمالات مردم را خدشه دار میکنی؟

ارسینوس جلوی رودولف را گرفت .
-صبر کن. لازمش داریم.
-چرا اونوقت؟
-برای اینکه اگه بخوایم دوباره لینی رو برگردونیم ممکنه به همخونش نیاز پیدا کنیم و البته به خاطر اینکه اگه لینی برگرده ببینه داییش مرده هی میره توی گوش و مغز ارباب و اربابم به همه ...
وینکی که طاقت دوباره شنیدن کروشیو را نداشت تا همینجای جمله تحمل کرد و یکتا پرنده زد و همه را به رگبار بست.
-وینکی جن نابودگر!

گلوله های وینکی انگار تمومی نداشت به سمت مرگخواران شلیک میشد. مرگخواران همه پشت میز و ستون ها سنگر گرفتند.

گیبن از پشت ستونی که پشتش سنگر گرفته بود داد زد:
-حالا چجوری لینی رو برگردونیم؟
ارسینوس که پشت ستون مخفی میشد و مواظب بود کت شلوار جدیدش سوراخ نشود گفت:
-اول باید از دست این وینکی خلاص شیم.

هکتور که انگار حرف گیبن را شنیده بود. دست کرد تا پاتیلی ظاهر کند و کارش را شروع کند که گیبن از پشت ستون به سمت هکتور دوید و "نههههههه" گویان با لگد در صورت هکتور کُفت.

ارسینوس که جان خودش را در خطر دید میان رگبار های پرتداوم وینکی بلند داد زد:
-وینکی اون چوب رو برام میاری؟

وینکی تا دستور جدیدی شنید مسلسل هایش که سرخ سرخ شده بودند را فوتی کرد و به سمت چوب رفت
-وینکی جن حرف گوش کن!

نزدیک صبح بود و مرگخواران هنوز نخوابیده بودند. ولی باید لینی را پیدا میکردند. و ازمایشگاه هم هنوز تمیز نکرده بودند که ناگهان در باز شد و بال زدن موجودی درون در دیده شد.


گیبن


ویرایش شده توسط جاستین فینچ فلچلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۴:۳۷:۴۳
ویرایش شده توسط جاستین فینچ فلچلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۴:۳۸:۲۸


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶

آنیتا مک داف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۲۵ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۷
از جایی که ماگل ها جادوگران را خوردند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
مرگخواران موافق بودند پس به ازمایشگاه هکتور رفتند



دور تادور ازمایشگاه پر از قفسه بود و قفسه ها هم از معجون های مختلف و وسایل درست کردن معجون پر بود


-وایییییییی اینجارو باش هر چی بخوای پیدا میشه


-اه اه اینجا از هر جایه دیگه ای بیشتر بو میده !!!!


-خب حالا از کجا شروع کنیم؟:hoom:
بلاتریکس پیشنهاد داد:
از قفسه وسایل معجون سازی


همه گی به طرف قفسه رفتند
اونجا پر از دست و پا و دُمه جونور های مختلف بود


لیسا گفت:اییییییییی اون دمه مارمولک هارو ببین به نظرم از اونا شروع کنیمممممم

مرگخواران موافق بودند پس شیشه را برداشتند و روی میز کوچک و مستطیل شکلی گذاشتند سپس معجونی که هکتور درست کرده بود و به براق کننده سر ارباب مشهور بود را روی شیشه ریختند. ناگهان....




محفلی یا مرگخوار؟:|


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
مرگخواران نفرى يك، و در مواردى هم چند قدم به عقب برداشتند.
-خب... ام ... اتاق ليني زيادم بو نميده. بياين اتاق لينى رو بذاريم آخر.

قدم هايي كه به سرعت به سمت خروجى اتاق برداشته ميشد، نشان موافقت با پيشنهاد رز بود.
بالاخره همه در سالن جمع شدند.
-خب، كى دلش ميخواد اول از همه از شر اين بو خلاص بشه ؟

مسلما هيچ چوبدستى بالا نميامد.

قطعا هيچكس نميخواست وسايل اتاقش، اولين گزينه آزمايشى براى معجون هكتور باشد.
-من ميگم اول بريم سراغ اتاق هكتور. به هر حال به پاس زحمتى كه براى معجون كشيده، حقشه !
-ولى من كه اتاق ندارم! فقط يه آزمايشگاه دارم.

همه با تعجب به هكتور نگاه كردند.
-خب...خب، جدا از آزمايشگاهت، يه جايي بايد باشه كه شبا توش بخوابي!
-معلومه كه هست! يه پاتيل دارم! گذاشتمش گوشه آزمايشگام شبا توش ميخوابم!

ملت اينبار ديگر با تعجب نه، بلكه با چشم هايي هر كدام اندازه يك گاليون، به هكتور خيره شدند.
بالاخره آرسينوس طلسم خيره شدگى را شكست.
-خب، پس اگه همه موافقين بريم همون آزمايشگاه هكتور رو تمييز كنيم.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-لینی ما فکر میکنیم باید اتاق هیبت انسانی تو رو هم بررسی کنیم.
-مطمئنین؟
-بله خب دستوره. مخصوصا چون تو حشره هستی احتمال آلودگیت بالاست. باید اتاقت تمیز بشه.در صورت لزوم حشره کش هم میزنیم...

هکتور از شدت خوشحالی به لرزه در میاد و بی سرو صدا پاتیلشو روی آتیش میذاره و شروع به پخت و پز میکنه. حدس زدن این که معجونی که در حال درست کردنشه، ربطی به حشرات و کشندگی داره، سخت نیست.

مرگخوارا همگی با هم به اتاق هیبت انسانی لینی میرن.
لینی درو براشون باز میکنه.
اتاق کاملا به رنگ آبی رنگ آمیزی شده. این چیز عجیبی نیست. ولی وقتی در کمد دیواری لینی رو باز میکنن با اولین چیز عجیب مواجه میشن.

این!

دو چشم آبی رنگ که به همراه دو شاخک دراز بهشون خیره شده.

-نترسین. داییمه. برای تعطیلات اومده.

هیکل حشره، مرگخوارا رو به وضوح ترسونده بود.
-خ...خطری که نداره؟

-چرا چرا...نیش های زهرآگین و کشنده داره. حالا یادم افتاد. هک...بیا با داییم آشنات کنم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
مرگخوارا خیلی راحت دنبال لینی راه افتادن. البته خیلی راحت هم نه. لینی یه حشره بود. پرواز میکرد. از سوراخ های قفل در ها رد میشد. و هر چند وقت یه بار هم گم میشد حتی. اما بلخره مرگخوارا به جایی رسیدن که به نظر میرسید پیکسی عجیب و غریب متوقف شده و دیگه حرکت نمیکنه. صدای پرندگان بهاری هم به گوش می رسید و خش خش برگ و باد و این صحبتا.

- لینی؟
- بل؟ 👀
- لونه زنبور؟
- این لونه ی زنبور نیست، این اتاق هیبت پیکسی ای منه!

مرگخوارا یه نگاهی به هم انداختن. بعدش یه نگاهی به لونــ... چیز... اتاق لینی هم انداختن. سوراخ ورودی اتاق فقط در حدی بود که یه پیکسی، یه مگس، یا نهایتا دیگه یه ریتا اسکیتر از توش رد بشه. این یه چیز واضح بود. همه ی مرگخوارا این رو فهمیدن.
خب... حالا همه ی همه شونم نه.

- چه اتاق با کمالاتیه!

رودولف دستش رو به سمت دراون اتاق مینیاتوری دراز کرد. و در رو باز کرد. یا حداقل سعی کرد در رو باز کنه. اما دست بزرگ رودولف لونه رو خراب کرد و مقدار زیادی عسل به اطراف پرتاب شد. مرگخواران در حالی که عسل از سر و روشون چکه میکرد به سمت لینی برگشتن.

- لینی؟
- چیه خب؟ گرده افشانی به طور غریزی در ذات حشراته!

شاید مرگخوارا باید اتاق هیبت انسانیِ لینی رو هم بررسی میکردن.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- ام خب میدونین چیه؟

همه به طرف لیسا برگشتند!
-چیه؟
-من تو فكر بقیه هستم!
-كه چی؟
- خب اول اتاق بقیه رو تمیز كنیم! اول بقیه از شر او بو خلاص بشن.

البته ته دلش اینگونه نبود! او به معجون های هكتور اعتماد نداشت و وسایلش را دوست داشت.

- چه مهربون!
-فكر نمیكردم تروبین ها هم خیرخواه باشن.

لیسا لبخند ملیح زدن را خیلی دوست داشت. باز هم لبخند ملیحی به همه زد.

-خب حالا بریم اتاق كی؟
-اتاق لینی!

لینی كمی ویز ویز كرد.
-اتاق من خیلی كوچیكه!
-خب!
به سختی دید میشه!
-خب!

لینی كه چهره ی طلبكار مرگخواران را دید تصمیم گرفت آن ها را به اتاق خود ببرد تا متوجه منظور او بشوند...


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۲۲:۴۸:۱۰
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۲۲:۵۵:۵۹
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱ ۲:۱۸:۲۵

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.