هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۰۷ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
#94

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
‏««« پست پایانی»»»‏
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ ارباب،‏ ارباب،‏ بلند شین!‏
ـ چی شده جینی؟ چرا نمی ذاری بخوابم؟ خودت می دونی که عواقب بیدارکردن لرد چیه؟ ‏
-‏ ارباب شرمنده،‏ ولی مجبورم،‏ الفیاس الان به من خبر داد که تونسته همه محفلی ها رو تو میدان گریمولد جمع کنه،‏ و الان به بهانه اینکه جشن تولد صدوهفتادوشش سالگیش امروزه،‏ اونا رو مشغول جشن و اینجور قرتی بازی ها کرده و به من گفت که به شما بگم که الان بهترین موقعیت واسه زدن ریشه محفل و محفلی هاست،‏ چه دستوری صادر می کنین،‏ اربــــــــاب؟ :pretty:

لرد که دیگه خواب از سرش پریده بود،‏ بلند میشه و میره رو صندلی مخصوصش میشینه و راجع به حرف های جینی فکر میکنه.

در همین زمان،‏ در جایی در آنسوی سوژه خانه گریمولد:

-‏ د زود باشین دیگه،‏ الان اونا میرسن،‏ یه نیم ساعتی میشه واسه جینی پیام فرستادم،‏ دیگه لرد و مرگخوارا می ریزن اینجا!‏
-‏ آه پسرم،‏ چرا اینگونه عجله میکنی؟ در این گونه مواقع خیطی(؟) خطی(؟) خطری دیگه! باید رئیس محفل محفل که من باشم،‏ دستور صادر کنم.‏ فهمیدی؟
-‏ باشه،‏ ولی سریعتر بمب ها رو نصب کنین و آماده بشین تا بریم!‏
-‏ آفرین پسرم،‏ من هم میخواستم همینارو بگم،‏ چه خوب ذهن منو میخونی! محفلی ها همه چی رو آماده کنین بریم.

در اینسوی سوژه،‏ خانه ریدل ها:

-‏ خب نوکرهای ارباب،‏ زود آماده بشین می خواییم بریم محفلی ها رو برای همیشه به تاریخ ملحق کنیم.

مدتی بعد:

تمام مرگخواران به انضمام جینی و لرد آماده آپارات به میدان گریمولد هستند.

-‏ خب مرگخوارا،‏ غیب شین!‏

میدان گریمولد:

امشب میدان گریمولد اصلا همانند شب های دیگر نبود،‏ حتی ماگل هایی که از خیابان می گذشتند نیز همین احساس را داشتند،‏ شبی سرد،‏ ولی لبالب از شور و حرارت نبرد،‏ نبردی بین نیکی و بدی.

در خانه گریمولد باز میشه و الفیاس هن هن کنان میاد پیش لرد و بقیه مرگخوارا:
-‏ سلام...‏ ارباب...‏ خوبین...‏ همه چیز آمادست می تونین برین و حالشونو بگیرین،‏ می بینین چه کارا می کنن؟

حق با الفیاس بود،‏ خانه گریمولد همانند اکس پارتی های مشنگی بود،‏ انواع نور ها و صداها در محوطه میدان با باز شدن در پخش شده بود.

لرد:‏ آفرین به هردوی شما،‏ کار خیلی خوبی کردین،‏ با اینکه من هنوز به این مسئله یکمی مشکوکم ولی بعد از اینکه محفلی ها رو کشتیم و اومدیم بیرون،‏ به هردوتون نشان سیاه رو میدم،‏ تا واقعا به مرگخواران بپیوندین!‏
جینی و الفیاس:‏ « ‏ »

-‏ مرگخواران پیش به سوی پیروزی،‏ حمله کنید!‏
-‏ یااااااااااااااا !!!!!‏

بعد از اینکه تمام مرگخواران و لرد به جز جینی و الفیاس وارد خانه شدند،‏ آلبوس و بقیه محفلی ها ناگهان ظاهر شدند.

لرد پس از جست و جوی تمام خانه و بعد از اینکه فهمید کلک خورده،‏ به سرعت به طرف در خانه میره ولی با دیدن آلبوس و محفلی ها سرجاش خشک میشه.

-‏ ای خائنا،‏ پس شما نقشتون این بود آره؟ عیبی نداره بعد از اینکه حساب اینارو رسیدم،‏ بهتون می فهمونم که کلک زدن به لرد چه عاقبتی داره!‏
-‏ ولی تام تو نمی تونی از اونجا خارج بشی،‏ اینون نگاه کن،‏ وقتی این دکمه قرمزه رو فشار بدم تو و بقیه این سیاه سوخته ها میرین پیش سالازار.
-‏ نه ،‏ تو دروغ می گی،‏ همیشه دروغ میگی،‏ من نمیمیرم هیشکی نمیتونه منو شکست بده،‏ اوهوی صبر کن داری چی کار میکنی؟
-‏ خداحافظ تام.‏ خوش بگذره.

بوووووووووووووووم!!‏

لرد و مرگخواران به همراه خانه گریمولد به سمت مریخ پرتاب میشن و محفلی ها بعد از بدرقه اونا،‏ به سمت خانه ریدل که الفیاس در مدتی که در آنجا بودند،‏ از کلید قفل ضد آلوهومورا چند تایی درست کرده بود،‏ رفتند و در آنجا ساکن شدند و سالهای سال یه خوبی و خوشی زندگی کردند.

محفل همیشه پیروز است.
------------------------------

ببخشبد اگه بد شد،‏ چون واقعا باید این ماموریت تموم میشد،‏ و نصفه رهاکردنش بد بود،‏ با تشکر از تمام دوستانی که ما را در پیشبرد این ماموریت یاری کردند.
با تشکر از خانواده محترم ریدل.

پایان.


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
#93

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
جینی که در تازه حالش به جا آمده بود با زدن یک مقدار حرف های بوووووووقی به بلا خودشو خالی می کنه و لی بعد از دیدن الفیاس و سورس صورتش سرخ میشه و سرشو پایین میندازه و از صحنه خارج میشه.
و اینک.................. اعتراض ملت از اون کار بلا و خارج شدن جینی از صحنه بلند میشه و الفیاس در سبب ارام کردن آنها میگه:
- ای ملت . ساکت باشید الان میگم جینی بیاد.
الفیاس صدایش را بلند میکند و با ناز میگه: جینی،جینی بابا. همه دلشون تنگ شده نمیایی؟جینی جان،جینی.
ناگهان.....جینی عین این ژانگولرا میاد تو صحنه و بعد از انجام مقداری حرکات کاراته ای یک گوشه میشینه و میگه :
- الفیاس و سورس عزیز ، با بنده کاری داشتید ؟
الفیاس با تعجب نگاهی به جینی انداخت.
سورس دستش رو جلوی الفیاس چرخوند تا بلکه به خودش بیاد.
الفیاس چند بار چشماشو باز و بسته میکنه و بعد از اطمینان از اینکه خواب نیست میگه:
ـ اممم جینی دخترم . خوب شد که اومدی. همه داشتم از رفتم تو اعتراض میکردن.
خوب حلا حدس بزنید لرد داشت چکار میکرد.
لرد:
بلا پشت صحنه:
جینی:
الفیاس:
سورس:
ملت:
کارگردان:
راوی :
ـ



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
#92

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دینگ.....دینگ...
-‏ سلام ‏،‏ الووووو...کسی اینجا نیست؟
قییییییژ...
-روز بخیر ‏،‏ چه کمکی می تونم بکنم ؟

مرد ناشناس که تا به آخر این قسمت از هویت اون اطلاعاتی داده نخواهد شد ولی همه می دانند که او کیست ،‏ چوبدستی اش را در می آورد و با لحن تهدید کننده ای جواب می دهد:
-‏ حدود یه تن نیترو گلیسیرین می خوام ‏.
مغازه دار ‏ :
-‏ می..می...می تونم ب..ب...بپرسم واسه چی میخواااااین ؟ :worry:

مرد ناشناس عصبانی شده و به ‏
سوی ‏
مغازه ‏
دار ‏
یک ‏
اکسپلیارموس ‏
خوشگل ‏
میفرستد ‏
ومیگوید:
-‏ فضولی این کارا به تو نیومده ‏،‏ می دی یا ‏....
-‏ ب..ب...ب...باشه !‏

۲۵‏ دقیقه بعد ‏،‏ در بیرون از مغازه ‏:

مرد ناشناس خوشحال از این که بوسیله ابهت ساختگی خود توانسته بود آن همه مواد منفجره بخرد ‏ زنان به طرف مقر راه می افتد.

در همان زمان در خانه ریدل:

جینی پس از مدت ها جون کندن بالاخره توانست تمام کار ها رو روبه راه کنه و دوباره با همان حالت خودشیرینی(‏ :pretty: ) نزد لرد برمی گردد:
-ارباب خوشگلم ،‏ من الان فهمیدم که تولد شماست ‏،‏ تولدتون مبارک ارباب عزیزم .

در همین حین جینی با حالت رومانتیکی در حال تقدیم کردن هدیه اش به لرد است که ‏:
:hyp: (حالت ‏
جینی پس از برخورد لگد بلا که مثل بروسلی مرحوم با پا به ناحیه گیجگاهی جینی اصابت کرده است ‏.‏)‏

بلا ‏:‏ « دختره بوووووووووقی این کار ها فقط مخصوص منه ‏،‏ اگه یه بار دیگه از این کارا بکنی ‏ .‏»‏

لرد ‏:‏« خیلی خب بلا ‏،‏ این دفعه رو ولش من وگرنه ارباب اون بالایی میشه !»
بلا ‏:‏« چچچچشششششممممم ارباب !‏ »
بلا از صحنه خارج می شود و در پشت صحنه به گریه ی خود ادامه می دهد.
۱۰‏ دقیقه بعد،‏ پس از دریافت هدیه لرد از دست جینی:
-‏ خوب پس این پیر مردنی ‏،‏ الفیاس ‏،‏ کجاست ؟
-‏ اااررررببباااببب،‏ من نمی دونم ‏،‏ ولی الان پیداش میشه !‏
جینی در ذهن خود در حال زدن حرف های بووووقی به الفیاس و سورس است که ‏:
پپپپاااااقققق....
سورس دست در دست الفیاس و با چهره ای گشاده و در حالی که حامل خبرهای خوشی برای لرد هستند در صحنه حاضر شدند ‏.‏ ‏

جینی ‏:


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۴ ۱۷:۵۳:۵۶

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
#91

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
جینی که تازه یادش افتاده بود ذهن سه مرگخوار بیهوش رو پاک سازی نکرده دچار تشویش:worry: شد. رو به دارک که در حال خمیازه کشیدن بود کرد و با حالت خودشیرینی گفت : ارباب ، ارباب شما بهتره برید استراحت کنین. من مرگخوارای عزیزتون رو از حالت اغما بیرون میارم .
دارک که سرخوش ولی خواب آلود ناجینی رو از روی تشک مخصوص آن برداشت و به دور گردنش انداخت و درحالی که به سمت اتاقش می رفت گفت : بهتره از سوروس بری و یه معجون بیدار کننده بگیری . اینجوری زود تراین دستو پا چلفتی ها بیدار میشن. ترتیب محفلیای زندانی رو هم خودت بده. بعد باصدای بلندی گفت : جینی اگه اینجوری پیش بری با مدیریت سایت صحبت می کنم واسه جایزه بهت یه منوی مدیریتی بده !!
که در این حین از ملت صدای اعتراض بلند میشود و خواستار تجدید نظر ارباب می شوند .
و ارباب جمعیت را به سکوت و حفظ آرامش دعوت میکند و از نظرها پنهان می شود.
ولی همچنان صدای پچ پچ جمعیت به گوش می رسد.... چی فک کرده ؟ .. هنوز نیومده می خواد منو بگیره ؟ ... مگه خوابشو ببینه؟ ... مهره مار داره .. نیومده که شد ناظر ، یکم هم بگذره میره میشینه جای عله.... پناه بر مرلین!...
و جینی مظلومانه درگوشه ای زانوی غم بغل میکند و به فکر فرو میرود. سکوتی صحنه را فرا گرفته که که راوی سکوت را میشکند و رو به جینی :
- جینی ، پاشو برو دنبال بقیه کارا ، الانه که مرگخوارا به هوش بیان. زود باش تا بقیه متوجه قضه نشدن.

جینی بصورت کاملا اسلوموشن در حالیکه درپس زمینه آهنگی رمانتیک غمگنانه درحال پخش است سر از زانو برداشته و با چشمانی اشکبار به راوی خیره می شود
-برو ببینم... توهم فک کردی من دنبال این چیزام؟ مرلینا ! من چه کاری کردم که این جماعت با من درافتاده اند؟؟ چرا میخوان سر به تن جینی نباشه؟ مگه جاشونو تنگ کردم یا چیزی به کسی گفتم؟ اصلا من از نظارتم کنار میکشم ، خوب شد حالا؟؟

که دراین هنگام دامبلدور با هاله ای از نور همراه الفیاس و چو که بازوهایش گرفته اند از پشت صحنه به داخل میایند تا با میانجی گری و این جور چیزا جینی را دوباره به آغوش نظارت برگردانند . پرده پایین می آید تا جمعیت در خماری بمانند !

یک ساعت بعد
پرده بالا می رود. دوربین جینی را نشان می دهد که در حال اجرای طلسمی جهت پاک کردن حافظه سه مرگخوار است. مرگخوار دیگری در اطراف دیده نمی شود. محفلیها توسط جینی در یکی از دخمه های به نسبت مناسب آنجا ساکن شده اند . و فعلا همه چیز در امن وامان است !!
جینی که تازه به یاد سوروس افتاده یک سری فحش بی ناموسی نثارش کرد که معلوم نبود در آن اوضاع قاریشمیش به کجا آپارات کرده بود.



"" فرسنگها دورتر ... لندن""

شهر لندن را مه ای غلیظ و سفید پوشانده بود. با اینکه ظهر بود و خورشید با شدت می تابید ولی مه اجازه روشن شدن به هوا را نمیداد و فضا حالتی گرگ ومیش داشت. ماگلها و جادوگران به سرعت در رفت وآمد بودند و هرکس به دنبال کارخود بود .
در میان جمعیت فردی نیز به چشم می خورد که از نظر ماگلها ظاهری نامتعارف داشت. قدی بلند ، بارانی خاکستری با یقه تا نخورده ، کفشهایی پاشنه دار و صورتی که با عینک دودی پوشیده شده بود .
فرد ناشناس تند راه می رفت و بعضا جلوی مغازه ای متوقف می شد ، نگاهی به ویترین می انداخت ، سرش را تکان می داد و دوباره به راه خود ادامه می داد.
تا اینکه جلوی یک مغازه که ظاهرش نیز به اندازه مرد ناشناس عجیب و غریب بود متوقف شد و سریع به داخل آن رفت.

روی پیشخوان مغازه این عبارت به چشم می خورد:
"" مغازه وسایل و تجهیزات تخریب ساختمان ""



ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۴ ۱۶:۵۹:۴۹

در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱
#90

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سلام بر دوستان محفلی ‏،‏ من بازگشتم ‏.

ستاد احیای ایفای نقش ‏.

ققققیییییژ ‏..
لرد خودش می یاد تا ببینه در این مدتی که این گوساله ها نبودن چه کار ها کردن ‏،‏ ولی با دیدن مرگخوار های بیهوش و محفلی های دست بسته با شگفتی می گه ‏:به به جینی خانوم ‏،‏ این هدیه ها دیگه چیه واسه من آوردی ‏،‏ چرا زحمت کشیدی ؟ اومده بودیم ‏۲‏ دقیقه خودتون رو ببینیم همش تو آشپزخونه ‏...‏ ‏.‏ ا
ین ‏
چرت ‏
پرت ‏
ها ‏
دیگه ‏
چیه ‏
من ‏
دازم ‏
می ‏
گم ‏.‏ چ
ی ‏
کار ‏
کردین ‏
از ‏
وقتی ‏
رفتین ‏
؟

جینی ‏: :pretty: ارباب عزیزم ‏،‏ وقتی که ما رفتیم خونه سالمندان یهو چند تا محفلی ریختن اونجا و داشتن از بمب گذاری حرف می زدن که ما حالشون رو گرفتیم و در این بین ‏،‏ رز و لینی ‏،‏ بلا ‏،‏ خلع سلاح شدن و بیهوش رو زمین افتادن و من یه تنه با همشون مبارزه کردم و اینارو اسیر کردم ولی بقیشون در رفتن ‏.‏ حالا از من خوشتنون اومد ؟ :pretty:

لرد ‏:‏ آفرین به تو ‏ ولی الان ما کار های مهم تری داریم ‏،‏ اینارو بهوش بیارین و آماده حمله به خونه گریمولد بشین ‏،‏ که محفلی ها مرگخوارای منو بیهوش می کنن ؟ یه آواداکداورایی نشونشون بدم ‏...

‏=======================‏
شرمنده اگه بد شد چند وقته نرولیدم ‏،‏ واسه همین شد اینطوری ‏.
این پست رو اینطوری زدم تا بشه راحتتر و سریغتر ماموریتو تموم کرد ‏.‏
ممنون ‏.


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱
#89

چوچانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
از برج ریون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
اه ان ارباب بیچا... اخ ببخشید دلم دلم براش سوخت

هیچ کس جز افراد محفل نمیدونستندکه توی اون جعبه چی هست

لرد جینی برای من خود شیرینی میکونی؟ بزنم ...

ملت: ای چو چرا سوژه رو خراب میکنی بزار ماموریت تموم شه بره دیگه
چو:
لرد: افرین مرگخوار من میدونستم که سوروس درست انتخاب میکنه بزار ببینیم چی هست
محفل که از من نپرسین چجوری داشتن صحنه رو میدیدن اون پشت با حالتی شیتانی میگفتن :
باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود :evilsmile: :evilsmile: :evilsmile: :evilsmile:
الرد :اوهاین یک مجسمه بزرگ از سالازار اسلیترین و وای مرلین من! اینا هم اندازه کوچیکشه
جینی اینا رو خریدم که توی هر اتاق نشانی از این ادم بزرگ باشه
لرد افرین بهت ترفیع درجه میدم ای لینی بیا این بزرگرو بزار توی تالار اصلی و بقیه هم توی اتاق ها پخش کن ارباب هم میخواد بخوابه پس بای تا بعد
جینی هم میره محفل و میگه همه چیز خوب پیشرفت
جینی : فقط یکی باید جای من اون جا باشه چون من ناسلامتی دامبلدور بعدی ام اگه یه چیزیم بشه چی؟؟؟
ملت محفلی:
که دامبلدور میاد مثل ------- وسط و به جینی میگه:
پر کردن-------- با شماست!



ویرایش شده توسط چوچانگ در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۳ ۲۲:۵۶:۵۴

کمیته احیای ایفای نقش


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
#88

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین

ادامه از تاپیک خانه سالمندان

..........پااااققق......
سیاه پوش نقاب داری با چهار محفلی دستگیر شده و سه مرگخوار بیهوش جلوی قلعه ریدل ظاهر شد .
ساه پوش به قلعه نگاهی انداخت . قلعه که نه ... خانه ای که در زمان خودش بی نظیر ترین و با شکوه ترین خانه ای بود که هرکس آرزویش را داشت . ولی اکنون به خرابه ای خوفناک و وهم آلود و تاریک جهت اقامت مرگخواران تبدیل شده بود ...
سیاه پوش زنگ خانه را که زیر تارهای عنکبوت مخفی شده بود پیدا کرد و به صدا درآورد.
خفاشی با جیغی از یکی از پنجره ها به بیرون پرواز کرد ...

.... کیستی ای سیاهپوش... خود را بنما ....
سیاه پوش نقابش را کنار زد و جواب داد : به ارباب بگین مرگخوار جینی همراه یه سری هدیه آمده جهت دست بوسی .. :evilsmile:


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۲ ۱۷:۴۵:۵۴
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۳ ۱۱:۱۷:۴۰

در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۹۰
#87

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
گراوپ دابی رو برمیداره و به سمت کریچر پرتاب میکنه. کریچر جا خالی میده و جفت پا به سمت گراوپ حمله میکنه و سعی میکنه انگشت هاش رو وارد چشماش کنه!

روفوس از جلوی وینکی که جیغ کشان به سمت دابی میرفت کنار میره و کمی وسایل و خرت و پرت های انباری را رو زیر و رو میکنه.

- ببینم، اینجا اصلا میشه چیزی رو مخفی کرد؟ اینجا عین اتوبان میمونه! همه در حال رفت و آمدن!

- بذار ببینم. باید جایی باشه که حساسیت برانگیز نباشه. یه جایی که یا اصلا توی چشم نباشه، یا برعکس. اونقدر توی چشم باشه که عقل هیچ کس نرسه اونجا رو بگرده!

روفوس با تعجب به لودو زل زد:
- هوم؟

- صبر کن الان نشونت میدم.
لودو بعد از گفتن این جمله روی زمین نشست و با دست به کف زمین مشت کوبید.

- زیر این سنگ ها رو میبینی؟ یادمه نجینی یکی از سنگ های کف اینجا رو کنده بود و باقی مونده مشنگ های نیم خورده اش رو توش قایم میکرد که از دست تسترال ها در امان باشه! بذار بگردم ببینم....آهان پیدا شد! خودشه!

لودو با دست سنگی که زیر یک میز بزرگ قهوه ای قرار داشت را بلند کرد و گفت:
- بفرمایید. اینقدر جا دار هست که میشه سه تا مشنگ این تو مخفی کرد!

روفوس که از شدت گرد و خاک دعوای اهالی انباری به سرفه افتاده بود کلاه رو توی سوراخ کف زمین میندازه و بعد سنگ رو با جادو سفت و محکم روی اون قرار میده تا به هیچ صورتی قابل مشاهده نباشه. بعد رداش رو میتکونه و میگه:

- این که حل شد، پاشو بریم کمی این مامورهای وزارت خونه رو سر کار بذاریم بخندیم!!



Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#86

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در همون لحظه یکی از مامورین وزارت از راه میرسه ...

مامور وزارت: ببخشید دستشویی کجاست؟
لودو و روفوس!!!

لودو: مرتیکه جاپونی ... این خونه زنگ نداره؟ در نداره؟ کی تو رو راه داده تو؟ اصلا ما که هنوز کلاه گروهبندی رو قایم نکردیم! چوبدستیمو بکنم تو دماغت از حلقت بزنه بیرون؟
مامور وزارت: بخدا من تا صد شمردم بعد اومدم!
روفوس: قبول نیست آقا باید تا هزار بشمری! دوباره چشم بذار ما هنوز قایمش نکرده بودیم ...

مامور وزارت چشم میذاره و در همون لحظه مامور وزارت شماره 2 از دستشویی میاد بیرون...
مامور وزارت شماره2: ببخشید مثل اینکه آب قطعه ... آفتابه خدمتتونه؟
روفوس و لودو

چند لحظه بعد ...

یک دوجین مامور وزارت در طبقه بالا چشم گذاشتند و ولودو و روفوس داخل انباری بس تاریک و مخوف و نمناک و خطرناک قدم گذاشتند تا کلاه رو قایم کنند ...

همون لحظه در یکی از گونی ها میره کنار و گراوپ میاد بیرون:
گراوپ: هاگ کجاست؟ گراوپی از این زندگی مخفیانه خسته! گراوپی در اون پرنده های بی ناموسی بی تقصیر! رون، هرمی رو از گراوپی دزدید! گراوپی خواست هوای آزاد! گراوپی دهن رون را سرویس کرد و رون را از وسط .....!

لودو: هیییس! گراوپی باز که از مخفیگاهت اومدی بیرون! بدو قایم شو الان میبیننت!
گراوپی برمیگرده توی گونی و وینکی از گونی مجاور میاد بالا ...

وینکی: اوه گراوپی بد! گراوپی با احساسات وینکی بازی! گراوپی به وینکی قول ازدواج!
روفوس و لودو به زور وینکی رو برمیگردونن توی گونی و همون لحظه کریچر از گونی بغلی میاد بیرون ...
کریچ: آیییی نفس کش! گراوپی دو رگه گندزاده کثیف توله غول بوق بوق بوق!!! وینکی مال کریچر و دابی هم هیچ غلطی نتونست کرد!

چند لحظه بعد

کل ساکنین مخفی انباری از مخیفگاهشون اومدن بیرون و مشغول کتک زدن هم هستند ...

لودو: بیا زودتر کلاه رو قایم کنیم از این دیوونه خونه بزنیم بیرون!
روفوس: موافقم .. بیا کلاه رو زیر پرونده های فساد اخلاقی لرد قایم کنیم .... اینجوری جاش خیلی مخفی میشه ...
لودو: لوووهاهاهاها!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۱۵:۴۵:۳۳



Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۴:۴۸ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
#85

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت: ]لرد ولدمورت برای شادی روح سالازار و تجدید میثاق با آرمان های او دستور میدهد مرگخواران کلاه گروهبندی را بربایند تا کاری کند که آرزوی سالازار برآورده شود و فقط گروه اسلیترین وجود داشته باشد. مرگخواران ماموریت را انجام میدهند اما ناگهان رز و آنتونین شک میکنند که قصد لرد از بین بردن گروه های دیگر است و سعی میکنند با خبر دادن به بقیه ی مرگخوار های غیر اسلیترینی جلوی وقوع این اتفاق را بگیرند. در حالی که لرد سعی بر تفهیم کلاه دارد رز و آنتونین خبر میدهند که مامورین وزارتخانه در راهند تا کلاه را پس بگیرند.[/spoiler]


- خوب دیگه جدّ بزرگوارم، خودتون که شنیدین ... باید بیخیال شیم و کلاه رو تسلیم کنیم و الا به این بهانه وزارتخونه میتونه حال مرگخوار ها رو بگیره.
- امکان نداره!
- اگه کلاه رو قایم کنیم خونه رو میگردن و جانپیچ های ارباب و کلّی مدارک سرّی رو پیدا میکنن.
- مهم نیست، من باید به آرزوی دیرینه ام برسم نواده.
- شنیدین که جدّ بزرگوارم چی گفت؟ لودو و روفوس! خیلی سریع این کلاه رو در امن ترین مکان خونه ریدل پنهان میکنید. بقیه هم آماده شید که اگر لازم شد به وزارتخونه ای ها حمله کنیم.
- بله ارباب!

مرگخوارها مشغول گذفتن آرایش دفاعی مناسب اطراف خانه ی ریدل شدند و لودو و روفوس کلاه را از گرفتند و به سمت پلکان چوبی انتهای حال رفتند که به زیر زمین و مادون آن راه داشت.

روی پلّه ها

- روفوس، تو امروز خیلی کار کردی، خسته ای! کلاهو بده من میبرم قایمش میکنم تو بمون بالای پلّه ها تا من برگردم.
- زرشک! فکر کردی نمیدونم؟
- چی؟ ینی تو میدونی؟ از کجا فهمیدی؟
- معلومه که میدونم! خیال کردی نفهمیدم میخوای زیراب منو بزنی و به ارباب بگی از زیر کار در رفتم تا خودت عزیز بشی؟
-




آیا لودو به خاطر گروهش تصمیم میگیرد به اربابش خیانت کند؟
آیا روفوس مچ لودو را میگیرد؟
جواب ها در دستان شماست!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.