هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
5 ساعت اول
- هم اتاقی!
- بله؟
- بازی کنیم؟
- نه.
- باشه.

10 ساعت بعد
- هم اتاقی!
- چیه؟
- کتاب؟
- نه.

ساعت 35ام
- هم اتا..
- نه.
-

ساعت 100
- هم..
- نه!

تام گیر هم‌اتاقی ای بسیار سرد افتاده بود.
بالاخره 105ساعت تمام شد و کارمائیل بر آنها نازل شد.
- کارمائیل هستم!
- اجازه! به چه معنیه؟
- ترکیب کارنامه و ئیل.
- صحیح.
- خب میگفتم، جاگسن کدومتونید؟

تام دستش را بالا برد.

- بهشت.

تام بسیار خوشحال شد! با تمام اشتباهاتش به بهشت برین می‌رفت!



آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
درست هنگامی که سدریک به جلوی دروازه رسید، یکی از نگهبانان اشاره‌ای به بالشی که در دست چپش گرفته بود، کرد.
- اونو لطفا بذارین توی اون صندوق.
- نه ممنون. همینطوری راحتم.
- برای راحتی نگفتم، باید بذاریش تو صندوق.
- نمی‌ذارم!

نگهبان دستی به صورتش کشید.
- ببین، ما نمی‌دونیم توی اون بالش چی قایم کردی. ممکنه چیزی باشه که بخوای باهاش به جونِ فرشته‌هایی که اعمالتو بررسی می‌کنن، سوءقصد کنی!
- مگه می‌شه به جون فرشته‌ها هم سوءقصد کرد؟

نگهبان لحظه‌ای به سدریک زل زد. حرفش منطقی به نظر می‌رسید. اما بالاخره بعد از مدتی گفت:
- این دیگه به حیطه‌ی کاری ما مربوط نمی‌شه‌. وظیفه ما اینه که وسایل اضافی رو از افراد بگیریم. حالا بذارش اونجا.
- هرگز.

نگهبان که عصبی شده بود، با یک حرکت ناگهانی به سمت سدریک حمله کرد و بالش را به زور از دستانش بیرون کشید. سپس درحالی که مطمئن می‌شد وسیله‌ی دیگری ندارد، او را به سمت جلو هل داد و از دروازه رد کرد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۲:۵۵
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 443
آفلاین
مروپ به سیبی که همان لحظه بر سر جانی دپ فرود آمده بود خیره شد.
-ببینم فرشته راهنمای مامان...اینجا آشپز دارین؟
-راستش این یانگوم گاهی تز آشپزی میده ولی از اونجایی که همش اختاپوس و سوپ خفاش های جهنمیشو به خوردمون میده کسی از غذاهاش استقبال نمی کنه.

مروپ اخمی کرد.
-پس یعنی به غذا که اولین اصل زندگیه اهمیتی نمی دین؟! نچ نچ نچ...همین کارا رو کردین که شکسپیر بین بودن یا نبودن مردد شده دیگه! پس من آشپزتون میشم. غذاهایی به خوردتون میدم که باهاشون انگشتاتونم بخورین. غذاهایی که به عمرتون ندیده باشین.

حق با مروپ بود. غذاهایی انتظار بهشتیان را می کشید که حتی در جهنم هم پیدا نمی شد!

روز اول آشپزی مروپ

بهشتیان دور میزی طویل جمع شده بودند و تا آمدن غذا با یکدیگر گفت و گو می کردند. شکسپیر افسرده سرش را روی میز گذاشته بود. سقراط درباره فلسفه غذا خوردن در بهشت، سخنرانی می کرد. جانی دپ هم که به سیب هایی که از درخت بر کله اش برخورد می کرد خو گرفته بود، حتی اکنون که در کنار درختی نبود سیبی را از سر میز برداشته و بر سرش می کوبید.

-اینم غذای مامان!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۴ ۲۲:۰۷:۰۹



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لینی ضمن فشردن دکمه آسانسور، سعی می‌کنه حالا که خودش ضایع شده، کمی هم سوسک رو تحت فشار قرار بده.
- اصن خودت چرا فشارش ندادی؟

سوسک یه دور سیصد و شصت درجه می‌زنه تا مطمئن شه لینی خوب براندازش کرده و می‌گه:
- من سوسکم، سوسک! سوسک سیاه بی‌بال! سکنه در لوله‌های فاضلاب و...
- خیله خب بابا نگفتم داستان زندگیتو برام تعریف کنی که. بگو نمی‌تونم دکمه فشار بدم.
- حالا نگفتی... چی زیبا بود؟

لینی حشره‌ای بود بسیار فیلم و سریال بیننده. نه از جهت علاقمندی به دنیای ماگل‌ها، بلکه به جهت علاقمندی به دونستن بیشتر. ریونکلاوی بود به هر حال دیگه! پاسخ سوال سوسک هم در همین موضوع گنجیده شده بود.
- تو یه سریالی دیدم طرف وقتی بین مرگ و زندگی بود، سوار یه آسانسوری شده بـ...

سوسک نمی‌ذاره حرف لینی به انتها برسه و بلافاصله می‌پره وسط حرفش.
- لازم می‌دونم اشاره کنم که تو بین مرگ و زندگی نیستی، تو مردی تموم شده رفته!
- به هر حال زیبا بود که همونطوری شد که انتظار داشتم.

لینی و آقا سوسکه اونقد درگیر حرف زدن شده بودن که متوجه سرعت بالای آسانسور و عدم توقفش بعد از این همه مدت نشده بودن. اما حالا که سکوت حکم‌فرما شده بود، سرعت عجیب آسانسور باعث می‌شه سوسک دوباره سکوتو بشکنه.
- اونجا هم اینقد سرعت آسانسور بالا بود؟

سوسک که چیزی نمونده بود کل دل و روده‌شو کف آسانسور بالا بیاره، پاسخ لینی رو نمی‌شنوه چون ناگهان آسانسور متوقف می‌شه و هر دو با مخ از در باز شده‌ش به بیرون پرتاب می‌شن...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسکات انکرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۵ شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۳۷ جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین

فرشته به صورت بی خیال و راحت به اسکات نگاه کرد و گفت : اسم
_اسکات
فرشته با لحن جدی گفت: فامیلت هم بگو نباید که بپرسم
_انکرام

فرشته نامه اعمال اسکات را پیدا کرد و آروم شروع کرد به خوندنش و بعد چند دقیقه سرش و بالا آورد و دید که اسکات خمیازه میکشه

فرشته پرسید: ببینم بین اون همه ساحره های زمین با هیچکس دوست نشدی
اسکات: اره
_ همیشه دنبال اتفاق های عجیب ...
اسکات اجازه نداد حرفش را تمام کند و گفت : ببینم تو جبرئیلی یا عزراییل؟ ها به ما گفتن نامه ها بررسی شدن و حالا منو بفرست یک طرفی که دوستام منتظرن
_ هیس😒 بعدشم مگه تو میدونی که دوستات کدوم طرف هستن

اسکات دوباره خمیازه کشید 😴

فرشته عصبانی شد و اسکات و فرستاد طرف دروازه جهنم

اسکات : یک لحظه
اسکات آروم رفت در گوش فرشته گفت:
پرسیدی چرا با کسی دوست نشدم؟ همه اش الکی بود ،یک دروغ کوفتی مدال ها مقام ها عشق ها ،وفاداری آزادی من اونجا اطراف رو نگاه کردم من نظم نمی دیدم فقط هرج و مرج منظم دیدم

و آروم اسکات رفت طرف دروازه و فرشته به خودش اومد و صدا زد: انکرام

اسکات: بگو رفیق
_یعنی همه ی ...
اسکات دوباره نذاشت فرشته حرفش را کامل کند و با صدای بلند گفت : اره با هم دیگه درسته بدون یکی اون یکی معنی نداره واسه همین مهم نیست جهنم برم یا بهشت

فرشته برگشت و با خمیازه گفت: نفر بعد


اینجا آسمون آبیه بی شک
اینجا آسمون سیاه ست کلا


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
پیتر درحالی که سعی می کرد باور کند که توی ابر نشسته با ایما و اشاره از مرگ خواست که ابر دهنبند را از روی دهانش بردارد.مرگ تا ابر را برداشت پیتر به حرف زدن افتاد:
_هوووففف داشتم می مردم. ایستگاه حسابرسی کجاست؟
مرگ که حوصله حرف زدن نداشت به پیتر گفت:
_خودت میرسی میفهمی.
ولی پیتر درمورد راننده اسنپ مرگ شانس نیاورده بود.
راننده که شبحی نیمه شفاف بود همین طور حرف میزد.
_میگم آقا مرگه ...شنیدم با کرونا سرتون شلوغه. هرروز هزارتا هزارتا میبری حسابرسی.
مرگ این یکی را نشنیده گرفت.
ولی راننده دست بردار نبود. او به سراغ پیتر رفت.
_هی پسر... شنیدم جادوگری. از خودت برام بگو.
پیتر که برعکس روحیه پرحرفش اصلا حوصله حرف زدن نداشت. به راننده محل نگذاشت. آخه مرده بود!کی از مرده انتظار پرحرفی داشت؟؟

ولی راننده دست بردار نبود پس پیتر برای این که ساکت بشه یکمی از خودش گفت:
_خب... من پیتر جونزم. من جادوگرم . میخواستم تو جبهه مرگخوارا عضو بشم فعلا نشد.چیز... حالا که مردم دیگه نمیشه. من یه سنجاب توی هاگوارتز پیدا کرده بودم اسمشو گزاشته بودم فندق الان احتمالا توی کافست و نمیدونه من مردم . تازه میدونستی من یه نیمه الفم؟؟ مامانم الف بوده و جادو رو فراموش کرد برا همین مشنگ زاده ام. میخوای یه رازیو...

راننده میخواست خودشو بکشه حتی با این که شبح بود. چون این مقدار جمله برا پیتر یکمی بود ولی برا راننده خیلی بود.

چندین ساعت پر زجر صمیمی بعد
-بعدش به بچه ها گفتم بابا من مافیا نیستم حتما فنریر مافیاست ولی اونا گوش نکردن میخواستن منو بکشن که رای اما منو نجات داد . و فنریر مرد. بعدش من که مافیا بودم همشونو کشتم و برنده شدم تازه سر کادوگان بهم گفت که...
_بسه ... رسیدیم.

پیتر که ناراحت شده بود نتونست ادامه حرفشو بزنه پیاده شد ولی به راننده گفت:
_من ادرس جغدتو دارم برات ادامشو تو بهشت ارسال میکنم.

وقتی پیاده شدند و به راه افتادند نفهمیدند که راننده با ذکر(این زندگی دیگه فایده نداره. )به سمت ساختمان "خودکشی برای موجودات ابدی" به راه افتاد.

مرگ به پیتر نگاه کرد:
_جونز همین جا بمون نگهبان میاد میبرتت.
و رفت.

پیتر روی نیمکتی در نزدیکی نشست وبه رفت وآمد شبح ها نگاه کرد.


ویرایش شده توسط پیتر جونز در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۴ ۲۰:۵۱:۱۳



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- من کجام؟
- قبرستون!
- چه بی حوصله! خب بگو من کجام دیگه!
- میگم قبرستون!
- اصلا جواب نده. از یکی دیگه میپرسم. آقا! آقای سیاه پوش! من کجام؟
- قبرستون!

هکتور به فکر فرو رفت. ظاهرا اینجا هیچکس اعصاب درست و حسابی نداشت.
- نام؟
- تو چرا شبیه دامبلدوری؟
- نام؟

هکتور قصد داشت اسمش رو نگه. ولی تیغه ی تیز تبر مرد سیاه پوش روی گردنش اونو به شکل عجیبی متقاعد کرد!

- هکولی دگورث گرنجر!
- ثبت نشده!
- به درک!
- ببریدش بخش نبث!
- نبث؟ منم یه تشه دارم! تشه رو با نبث عوض میکنین؟
- اینو از کجا پیداش کردین؟ چرا نمیفهمه هیچی؟ نبث! نظارت بر ثبت نشده ها!
- خب هر چی باشه! بیاید تشه با نبث عوض!
- اینو ببرین یه جوری حالیش کنین که مرده تا وقتی نفرستادمش توی بخش بازیافت ارواح!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ساعت ها و روزها پشت سر هم می گذشتند و لرد سیاه جرات نمی کرد به پشت سرش نگاه کند.

صف به کندی جلو می رفت.

ولی بالاخره، پیشروی صف هم به پایان رسید!

-اسم؟

باورش نمی شد...موجود بالدار مقابلش، اسم او را می پرسید.

-شما موجودات معنوی اسم ما را نمی دانید؟ زیاد هم معنوی نیستید پس!

این جا هم نتوانسته بود جلوی زبانش را بگیرد.
موجود معنوی با عصبانیت به او خیره شد.
-مستقیم بفرستمت جهنم حالت جا بیاد؟

او به هر حال به جهنم می رفت. مستقیم یا غیر مستقیمش زیاد مهم نبود.

-یا شاید بهتر باشه برگردی ته صف؟

این یکی را نمی خواست. تهدید کارساز شد!
-لرد ولدمورت!

موجود معنوی بالدار لیستش را کنترل کرد.
-همچین اسمی نداریم. مطمئنی مُردی؟

-دوباره کنترل کنید. ما خودمان با امکانات و اختیار خودمان مردیم. شاید تام ریدل نوشته شده باشد.

موجود معنوی اسم را پیدا کرد!
-تام ریدل...بله. اسم خودشم نمی دونه...سریع برو سمت راست.





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۲:۵۵
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 443
آفلاین
فرشته به سمت در مذکور رفت و آن را برای مروپ باز نگه داشت تا دوباره آمار طلاق بهشتیان را بالا نبرد!

-اممم...اینجا یکم گرمه ها مامان جان. مطمئنید بهشته؟
-آره بابا...این گرما برا اینه که عسل ها توی شیر حل بشن.

مروپ نگاهی به نهر های شیر عسل که در بهشت جاری بودند انداخت.

-بروبچ بهشتی...مهمان داریم چه مهمانی!

بهشتیان سر هایشان را برگرداند و به مروپ و فرشته راهنما زل زدند.

-اوا! اون جانی دپ مامان نیست اونجا نشسته بغل درخت سیب؟
-چرا چرا خودشه...اجر شکیباییش در مقابل امبر هرد، بهشت بود. البته بهش گفتیم وای به حالت اگر سیب افتاد توی سرت جاذبه رو کشف کنی...حتی نیوتون بنده مرلینم بخاطر کشف این رابطه الان جهنمه از بس بچه های فیزیک نفرینش کردن.
-
-اونم آلفرد نوبل هست. با اینکه کلی جوایز از خودش باقی گذاشت که بره بهشت آخرشم بخاطر جوایزش نیومد اینجا...اتفاقا بخاطر دینامیت هاش اومد! نمیدونی چقدر توی جهنم برای مجازات ملت به دردمون میخورن!

مروپ نمی دانست به حال آلفرد بخندد یا گریه کند.
-اون سقراط نیست که داره فلسفه به حوری ها یاد میده؟
-چرا چرا...اون بنده مرلینم انقدر بخاطر اشتباه شدن اسمش با بقراط حرص خورد که گناهانش پاک شد. ولی از من می شنوی سمت اون یکی نرو!
-مگه کیه؟
-شکسپیر! هنوزم که هنوزه با بودن یا نبودن مسئله داره.

ناگهان تیتراژ جواهری در قصر به گوش رسید.

-اون دختره هم یانگومه! انقدر از دست بانو چویی عذاب کشید که اومد اینجا.

مروپ با تعجب به همنشینانش در بهشت نگاه کرد.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
سدریک همانطور که همچنان نیشش تا بناگوش باز بود، آستین نگهبان را که کم‌کم داشت می‌رفت، گرفت و مانع از رفتنش شد.
- خب الان کجا باید برم؟

نگهبان درحالی که سعی می‌کرد آستینش را از درون دست سدریک بیرون بکشد، به پشت سرش اشاره‌ای کرد.
- اونجا سه تا دروازه هست. باید از توی یکیشون رد بشی تا بری به دیدن فرشته‌ای که مشخص می‌کنه به بهشت تعلق داری یا جهنم.

سدریک نگاهی به دروازه‌ها انداخت. سه دروازه‌ی بزرگ آهنین که دو نگهبان در دو طرف هر کدام ایستاده بودند.
چیزی که تعجبش را بر می‌انگیخت، این بود که با وجود تعداد زیاد افراد، هیچ صفی جلوی دروازه‌ها دیده نمی‌شد. ظاهرا نگهبانان در کارشان ماهر بودند و خیلی سریع کار افراد را انجام داده و آنان را از دروازه رد می‌کردند.

سدریک درحالی‌ که از دیدن دروازه‌هایی آنچنان بزرگ به وجد آمده و با خود احساس می‌کرد سرنوشت خوبی در انتظارش است، با قدم‌هایی بلند و لبخندی عمیق بر دهان، به طرف یکی از دروازه‌ها به راه افتاد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.