هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#76

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- ما این همه سال کنار هم زندگی کردیم...چه اتفاقاتی که پشت سر نذاشتیم، چه چیزهایی دیدم و شنیدم که الان جزو رازهاتون شده...

درخت درحالی که با لبخند چهره مرگخواران را از نظر می گذراند، ادامه داد.
- چه صدای داد فریاد هایی که از پنجره این خونه نشنیدم...روزهای سختی که می اومد و تحملشون می کردیم...شادی هایی که باهم شریکشون بودیم. گوش کنید بچه ها، الان چه بخوایید و چه نخوایید ما جز یه خانواده ایم...ما که اعضای خانواده رو تنها نمیذاریم...میذاریم؟
-
- نه...نه نمیذاریم. من به خانواده خیلی وفادارم!

مرگخواران با بی حوصلگی به درخت زل زده بودند و فکر میکردند چطور میتوانند او را...
- بیایید آتیشش بزنیم.
- نچ نچ نچ...به طبیعت آسیب رسوندن؟ نکنه فکر کردی فقط چون فندک داری میتونی هرکی که می خوای رو آتیش بزنی...نکنه فکر کردی...

مرگخواران اگلانتاین را تنها گذاشتند تا باز هم مورد خشم تام قرار بگیرد و سمت مشکل اصلیشان برگشتند.
- میگن بی توجهی بدترین سلاحه...بیایید بی توجهی کنیم شاید ولمون کنه.



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#75

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-تو کجا؟!

درخت برگشت و به پشت سرش نگاه کرد.

-با خودت بودم درخت!

بلاتریکس که از بیرون شدن ناگهانی اش توسط خانه ریدل خشمگین بود فقط می خواست خشمش را سر کسی یا چیزی خالی کند!

-من؟!
-آره...سرتو انداختی پایین و با ما داری کجا میای؟
-من که با شما نیومدم...من از قبل اینجا کاشته شده بودم...صد ها ساله اینجام!
-

مرگخواران که یکی کفش نداشت و آن یکی حوله و دیگری مسواک و هیچکدامشان هم جرات نداشتند به سمت خانه خشمگین برگردند و تقاضای گرفتن وسایلشان را کنند با ناامیدی چند قدمی به جلو رفتند.

-هوووی درخته...تو که بازم داری میای؟!




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#74

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید


-برین گم شین! دیگه هیچکدومتونو این اطراف نبینم!

لرد سیاه با خونسردی تایید کرد.
-حق با ایشان است. بروید و گم بشوید و دیگر نبینیمتان!

-تو هم!

می دانست که مخاطب خود اوست...ولی غرورش اجازه نمی داد قبول کند.
-با توئه سول...تو دو بار برو بیرون!

-با خود زبون نفهمتم! شب تا صبح این جا داد و فریاد و شکنجه و بکش بکش. آسایش ندارم من.

لرد سیاه سرش را بلند کرد و نگاهی به خانه ریدل ها انداخت.
خانه ای که تنها سرپناهش بود.
عمارت خانوادگیشان...

ولی حالا، خانه با عصبانیت به او خیره شده بود و وسایل داخلش را یکی یکی از پنجره به بیرون پرتاب می کرد.
-نمی خوام...می فهمین؟ دیگه طاقت ندارم! همتون بیرون! یه سوسک هم حق نداره اینجا بمونه. می خوام خالی بمونم! و تو یکی، قبل از همه باید بری!

مخاطبش درخت کوتاه و کم شاخ و برگ بخت برگشته ای بود که به تازگی جلوی خانه کاشته شده بود.
درخت را هم از ریشه کند و پرت کرد.

-یه عمر برگ بده...ریشه بده...میوه هم قرار باشه که بدی.... بعد، با این خفت و خواری بیرونت کنن.
درخت، ردایش را تکاند و به مرگخواران ملحق شد.

مبل...پاتیل...جارو...اگلانتاین...ساعت دیواری..تام جاگسن...عکس مادربزرگ لرد سیاه...گابریل...

به نوبت از پنجره به بیرون پرتاب می شدند.

-بابا حداقل فرصت بده وسایلمونو جمع کنیم!
-سکه های من تو کمد سدریک جا مونده!
-حداقل می ذاشتی لباسمو می پوشیدم!

فایده ای نداشت. خانه ریدل های عصبانی، لرد سیاه و همه مرگخواران را بیرون کرده بود.

و البته...درخت را!




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
#73

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
پست پایانی سوژه


قبل از آنکه رشته افکار جیمز دوباره وصله پینه شود، رودولف به سمت صدای جیغ به راه افتاده بود.

فلش بک به چند ساعت قبل

-یه بسته لپه...یه بسته گوشت خورشتی...
-بلا؟ آخه من گوشت خورشتی از کجا بیارم توی این گرونی؟!

کروشیو ای دقیقا به نقطه ای که سر رودولف لحظاتی پیش در آنجا قرار داشت برخورد کرد.

-به من چه؟ مشکل خودته! بانو مروپ گفتن این سفارش ها حتما باید تهیه بشن. حالا یا با گوشت بر می گردی یا خودتو گوشت خورشتی می کنم!

تجربه به رودولف اثبات کرده بود که تهدید های بلا با جامه عمل پوشیدن فقط یک قدم فاصله دارد. هنوز آخرین باری که تهدید به نصف شدن شده بود را فراموش نکرده بود، اصلا با وجود چسب نواری هایی که دو طرف بدنش را به یکدیگر اتصال داده بود نمی توانست هم فراموش کند!

پایان فلش بک

-نه...نرو...همین جا وایسا...ببین من جیغ شناسم! اون صدای جیغ مال کبوتر های قطب شمال بود! چرا بیخودی ذهنتو درگیر جیغ یه کفتر می کنی؟!

جیمز پاچه شلوار رودولف را گرفته بود و به عقب می کشید اما از آنجایی که مانند پدرش ریز نقش بود، بجای آنکه رودولف را به عقب بکشد خودش همراهش کشیده می شد. بلاخره به تدی و ویولت و خاندان هالوزاده ها رسیدند.

-دستت به برادر خونده م بخوره...

جیمز نگاهی به قد بلند و صورت پر خراش رودولف انداخت.
-نخوره!

رودولف که از تهدید بلاتریکس بیشتر از تهدید جیمز حساب می برد و حقوق ساحره های باکمالات هم بسیار برایش حائز اهمیت بود، ویولت و زن های خاندان هالوزاده ها را بهم دوخت و به سمت دکه اش پرتاب کرد. سپس جیمز را هم به سمت قلعه هاگوارتز شوت کرد و در آخر قمه اش را در آورد.

یک ساعت بعد

-با اینکه بهت گفتم فقط یه بسته گوشت بیاری و تو یه وانت گوشت آوردی...
-دستم به کم نمی ره دیگه...نه تو غذا نه تو همسر...
-
-چیز...منظورم این بود فقط توی غذا دستم به کم نمیره بلا!

به گواهی حاضران، خورشت قیمه نذری آن سال خانه ریدل ها بسیار خوش طعم و لذیذ شده بود. تدی و خانواده هالو زاده ها هم به خوبی و خوشی در ثواب نذری آن سال شریک شدند. هرچند که چند ماه بعد زمزمه شیوع بیماری عجیبی بر زبان ها افتاد که از خوردن گوشت گرگینه سر چشمه می گرفت!

پایان


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱ ۱۸:۳۷:۳۶


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۳
#72

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
جیمز به دنبال تدی گرگ شده،ویولت ماگت به دست و خانواده هالوزاده گرگ شده میدوید...هی میدوید ولی خب آنها سریع بودن لامصب!و این امر باعث شد که جیمز کم بیاره و از اونها جا بمونه...
جیمز که از نفس افتاده بود،به کنده درختی تکیه دادتا نفسی چاق کنه...اما همین که به درخت رسید جسم سیاهی توجه اش رو جلب کرد...جیمز که پسر هری پاتر بود و گریفندوری و نترس،جیغی زد....حالا ملت به جز در مواقع ترس جیغ نمیزنن،ولی خب حتما جیغ های جیمز به خاطر ترس نبود...اصلا رولینگ ناراحت میشه ما این طور فکر کنیم!
به هر حال...جیمز جیغی کشید:
_....سیاهی....کیستی؟!
_منم پپسی کولا!
_ شوخی دارم باهات؟! یا بیا خودت رو معرفی کن یا اکسپریاموس بارونت کنم

سیاهی از سیاهی بیرون آمد و مردی زیبا روی،ساحره کش و هیکلی زیر نور مهتاب نمایان شد...مرد زیبا روی،ساحره کش و هیکلی و با اعتماد به نفس بسیار رو به جیمز ایستاد و گفت:
_لسترنج....رودولف لسترنج!
_....رودولف لسترنج؟! اینجا چیکار میکنی؟!
_خوب...حقیقتا من داشتم اون پایین دهکده با ساحره های با کمالات معاشرت میکردم که یکهو صدای زوزه و جیغ شنیدم از تو جنگل...احتمال دادم قضیه مربوط به گرگینه میشه...واسه همین سریع خودم رو رسوندم به جنگل!
_که چی؟!
_راستیتش من به دلایلی،یکی از سرگرمی هام شکار گرگینه هاست!
_مگه تو ون هلسینگ هستی؟! گلوله نقره ایت کو پس؟!

رودولف چند قدم به جیمز نزدیک شد...ناگهان خم شد و از تو جورابش قمه ای در آورد....سپس قمه رو طوری که زیر نور ماه قرار بگیره،بالا برد و گفت:
_خب...گرگینه های دیگه ای رو با این قمه نقره ای شکار کردم...همون اثر گلوله رو داره...راستی تو کی هستی؟!

جیمز به قمه که زیر نور مهتاب درخشش نقره ایش به شدت محسوس بود،نگاهی کرد...
جیمز خیلی خوشحال میشد که رودولف خانواده هالوزاده رو از بین ببره! اما برادر خونده اش...

صدای جیغ نه چندان دوری که شاید مربوط به ویولت و یا خود تدی بود،رشته افکار جیمز رو پاره کرد!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۲ ۲۲:۱۰:۰۶



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۳
#71

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
خلاصه: جیمز تدیای کلاه ‌بردار، به اسم کرایه دادن ویلای مجلل، شیون آورگان رو به خیال خودشون به خوانواده‌ی سه نفری هالوزاده میندازن. اما بعد این خونواده میگن که انقدر از شیون خوششون اومده که اونجا رو میخوان بخرن و البته که بنگاه اهل فروختن هرطور ملکی هست! مشکل از اونجا شروع میشه که وقتی ماه کامله، تدی جایی برای گرگ شدن نداره و خودشو آوار میکنه سر ساکنین شیون و رازشون برای جیمز برملا میشه.. هالوزاده ها هم خودشون یه پا گرگن و الان همگی به همراه تدی، افسار گریخته، دارن میرن تو هاگوارتز!


جیمز که یه چشم نگرانش به در قلعه بود و یه چشمش در حال فیلم بازی کردن واسه دامبلدور، هی این پا و اون پا میکرد و تو ذهنش نقشه می‌چید که چطوری پیرمردو بپیچونه که از ماجرا بویی نبره.

- آااه فرزندم، حمام پسرها طبقه‌ی دومه. مجبور نیستی نگهش داری!
- ولی.. من... من نمیخوام حموم! برم، پروفسور!
- پس چرا هی سر جات وول میخوری؟
- دارم تمرین میکنم.. واسه مسابقات یویو پرت کنی!
-اووووووه :lol2: چقدر جالب و هیجان انگیز :lol2: تو حتما اول...

ولی یه دفه ساکت شد و قلعه رو نگاه کرد. جیمزم قلعه رو نگاه کرد! اصلا همه برگشتن قلعه رو نگاه کردن یه جوری که قلعه معذب شد و کلی سرخ و سفید شد و روشو برگردوند!

- تو که تو قلعه نیستی جیمز!
- پروفسور؟
- پس اونی که تو قلعه جیغ بنفش میکشه کیه پسرم؟
- پروفسور! بعد عمری به جیغ من میگی بنفش؟ کجای جیغای من بنفشه؟ جیغای من چه ربطی به اون دختره‌ی بنفش داره.. اوه.. بنفش... بنفش!!!

هم زمان با افتادن دوناتی جیمز و همچنان گیر کردن دوسیکلیه دامبلدور (بهر حال دامبلدوره.. نمیشه واحد شمارشش با پاتر یکی باشه! ) درهای قلعه از هم باز شد و ویولت بودلر، ماگت به بغل، مو آشفته، بدون کفش و دمپایی، پیژامه پوش، جیغ ‌کشان دوید بیرون و دنبالش تدی لوپین، زوزه کشان، پشمالو و چهار دست و پا، یورتمه می‌رفت تو کوچه‌ها! دنبالشم البته هالوها بودن که دیگه سخته قافیه جور کردن و فقط اینو بدونین که راه افتاده بودن دنبال تدی شاید از این خوان نعمت چیزی نصیبشون بشه، البته دنبال ماگت بودن وگرنه ویولت یتیم بیچاره که همه‌اش پوست و استخونه! )

-
- مععععووووووووو
- عععععععووووووو
- ماعوووویییم هااااللللوووعوووووو

و این گروه شیش نفره درست از جلوی چشم دامبلدور و جیمز دویدند به طرف جنگل ممنوعه و از کادر خارج شدن.

- اون ... تدی بود جیمز؟ ... اممم... جیمز؟

ولی جیمز هم از کادر خارج شده بود و دنبال اون شیش تا می‌دوید که خودشو زودتر به تدی برسونه تا یه وقت ویولت و ماگتش بلایی سر برادرخونده‌اش نیارن!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۲ ۲۱:۱۸:۱۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۹:۳۵ پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳
#70

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
-هاگوارتز
شب بود و بادی خنک از سمت یه سمتی می وزید. بوی علف های هاگوارتز جیمز را از خود به در کرده بود.ثانیه هایی پیش، بید کتک زن او را به منطقه ای خالی از گرگینه پرتابیده بود.(پرتاب کرده بود)
جیمز قصه ما همچنان در حال انجام عملیات قر بود و با آوایی آهنگین سرود هاگوارتز،هاگوارتز را می خواند که متوجه نزدیک شدن یک توده سفید شد. چند ثانیه درنگ کافی بود تا متوجه شود آن توده سفید ریشیست که پروفسوری دامبلدور نام آن را حمل می کند.

فلش بک چند روز پیش...
دو برادر در کنار هم نشسته بودند و در حال مشاهده سریال خانمان سوزاننده ماهواره ای خورشید واره ای موسوم به حریم ولدمورت بودند. اما راوی لفظ زبان تضمین می کند که لذت نمی بردند!
شاید این عدم لذت بود که باعث پیدایش،پردازش و انتخاب یک ایده خفنگ در ذهن ماجراجوی تد شده بود.
-جیمز!
-تد!
-ما دو تا تنه لشیم؟
-نه باو!
-ما به هیچ دردی نمیخوریم؟
-نه باو!
-چی؟
-ببخشید منظورم این بود که به کلی درد میخوریم.
-بیا کار و کاسبی راه بندازیم.
-نه باو! ما که کاری بلد نیستیم
-میدونم!میتونیم واسطه گری کنیم.
-آهااااا. ببین نود درصد ماجرا رو گرفتم اما یکم بیشتر توضیح بده
-میریم کرکره بنگاهو میدیم بالا بعدش ساختمونای بی صاحب رو کرایه میدیم
-بازم نفهمیدم اما قبولت دارم.بزن بریم.
-اصن اصلشم همینه! متوجه شی که حال نمیده. باید توی طول عملیات به این مهم دست بیابی و بفهمی چی به چیه. از شیون آوارگان شروع می کنیم. فقط یادت باشه دامبلدور بویی نبره.

پایان فلش بک

-هاگوارتز دامبلدور
توده نزدیک و نزدیک تر می شد. جیمز در حالی که می لرزید لبخندی تصنعی به لب نشاند و فریادی از سر اضطراب زد:
-پروفسوررررر
-فرزند روشناییییی
-حالتون خوبه؟
-ممنونم. نمیدونم کدوم مادر سیریوسی من پیر مرد رو از خواب بیدار کرد. تو هم صدای زوزه رو میشنوی؟
-نه کدوم صدا؟صدایی نمیاد که!
-چرا فرزندم صدا همینطور داره نزدیک تر میشه.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#69

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
-

جیمز به این امید که تدی تحت تاثیر برادرخوندگی و عشق و یه عمر زندگی بهش حمله نکنه، راهشو به سمت تدی ادامه میده ولی تدی برخلاف همه آرمان های محفل و به دلیل پیدا نشدن حتی یکی یه دونه موجود هوازی و بی هوازی اون اطراف، با پرش بلندی به سمت جیمز می پره که با هالوها کله به کله میشه و خلاصه مراسم خوش و بش گرگینه ها که دست کمی از ایرانیا نداره شروع میشه!

جیمز که چیزی جز یه مشت "عووو عه عو" و "عه عووو عه" نمیشنوه از فرصت نهایت استفاده رو می کنه و مقداری از انرژیشو که سال ها بود صرف حنجرش میشد، به پاهاش منتقل میکنه.

چندمتر جلوتر بیدکتک زن دیده میشه و قبل از این که دست گرگینه ها به جیمز برسه، بید کتک زن به حساب جیمز میرسه!

گرگینه ها زیر درخت واستادن و به حالت جیمز رو نظاره میکنن. آخرسر تدی به خواست نویسنده ( ) به زبان آدمی به صدا درمیاد:
- جیمز بیا پایین!
- نمیام! نمیام!

این بار هالو به صدا درمیاد:
- بیا پایین بچه! دوتا پنجه و گوشت و پوست که دیگه این حرفا رو نداره!

جیمز در این لحظه توسط یکی از شاخه های کتک زننده کتلت میشه رو یکی دیگه از شاخه های کتک زننده! بعد شاخه کتک زننده دوم کتلتش میکنه رو سومی و این پروسه ادامه پیدا میکنه!
- مادرسیریوس!
- بیا مذاکره کنیم پسر! میتونی همون جیغا رو زیر بال و پنجه ی ما بزنی!
- گرگینه ها بال ندارن!

و در همین لحظه شاخه n-1 در d به اضافه a که میشه شاخه اول، جیمز رو از شاخه بالایی شپلخ میکنه رو زمین و جیمز به انتظار خورده شدن چشماشو میبنده و اشهدشو میخونه! چند دقیقه میگذره و خبری نمیشه.
- دِ بخورین لامصبا! راحتم کنین از این زندگی مادرسیریوس!

جیمز یکی از چشماشو باز میکنه و به جای کله ی چارتا گرگ بد گنده یه آسمون آبی و پرستاره و مناسب برای شب های رومانتیک می بینه! جیمز مدتی با آهنگ "واویلا لیلی، گرگ خفه کنم خیلی!"به رقص و شادی میپردازه که تونسته چارتا گرگو فراری بده.

در همین پس زمینه رقص و شادی و خاطره های شاد صدای زوزه ی چارتا گرگ از سمت هاگوارتز بلند میشه! جیمز که قر تو کمرش خشک شده زیرلب زمزمه میکنه:
- هاگوارتز!



ها؟!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#68

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- زودباش دیگه جیمز!

تدی بازوانش را بغل کرده بود و به خودش می پیچید.
جیمز با نگاهی نگران او را برانداز کرد و پرسید: حالا هیچ جوره نمیتونی چن دیقه خودتو نگه داری؟
- مگه شماره ی یک و دوئه که خودمو نگه دارم!؟ ماهو نمی بینی به این گندگی تو آسمون!؟ دارم گرگ میشم!

جیمز کلافه دوربین دو چشمی اش را دوباره بالا گرفت تا وضعیت شیون آوارگان را دوباره بررسی کند.
ساختمان آرام بود.
پرنده پر نمی زد. قاب پنجره ی زنگ زده ی ساختمان زیر نور مهتاب درخشید و ناگهان، چیزی پشت پنجره تکان خورد.
جیمز با فریاد کوتاهی دوربین را از چشمانش دور کرد و به تدی نگاه کرد که مردمک چشم هایش آرام آرام تغییر رنگ میداد.
- جیمز..
- تدی! اونجا یه چیزی بود ولی هالو نبود!
- برو..
- هالو ها اونجا نیستن!
- جیمز از اینجا.. برو..
- تدی هالو ها اونجا نیستن میتونی بری توش گرگ شی!
- جیمــ....
- اهههههههههههه! یه دیقه گرگ نشو گوش بده ببین چی میگم بت!
- عوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!

دیگر دیر شده بود.
جیمز آهی کشید، به چشمان وحشی هیولایی که پیش رویش قد علم کرده بود خیره شد و زیرلب گفت: مادرسیریوس.
دوربین را به گوشه ای پرتاب کرد و پا به فرار گذاشت.
گرگینه، مست از بوی گوشت تازه به دنبال جیمز می دوید که ناچار حالا در چند قدمی میله های شیون آوارگان روی زانوهایش خم شده بود و نفس نفس می زد.
جیمز: یه دیقه استپ!
تدی گرگه: عو؟
- چون من.. قلبم ضعیفه.. میدوئم به نفس..نفس..میفتــ..م..
تدی گرگه سری به نشانه ی تایید تکان داد و چهارزانو کف جنگل نشست.
- جوجو رو نگا، جوجو رو نگا!
وقتی تدی به دستور جیمز سر برگرداند تا جوجو را نگاه کند، جیمز با تمام توانش به سمت شیون آوارگان دوید، تنها جایی که امیدوار بود بتواند تدی گرگه را پشت درهایش نگه دارد. صدای نفس های گرگینه را می شنید که نزدیک و نزدیک تر میشد، از روی میله ها پرید و افتان و خیزان خودش را به در اصلی ساختمان رساند و با لگد آن را باز کرد.

- عووووووووووووووووووووووو!
-عووووووووووووووووووووووووووووووووو!
- عوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!

جیمز: عه پس شما هم گرگ شدین؟ ببخشید مزاحم شدم.
جیمز برگشت تا به سمت هاگزمید بدود که با تدی گرگه رودررو شد.
تدی گرگه: عوووووووووووووووووووووووووو!

جیمز نفسش را حبس کرد. بالاخره فهمیده بود چرا هالو ها شیون آوارگان را برای خرید می خواستند، تنها گرگینه ی روی زمین که تدی نبود.
آب دهانش را قورت داد، به دردسر افتاده بود.





پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
#67

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- داداش این گوشه نداره، بی زحمت عوضش کن.

آقای گودریکز آبادی که تا ته جیبشو خالی کرده بود، نگاهی به عیالش کرد و اونم کلی تو کیفش گشت تا یه اسکناس ۵ گالیونی گوشه دار! پیدا کرد و داد دست تدی.

- دستت درد نکنه آبجی :sharti: . اینجا رو بی زحمت امضا کنین. کپی شناسنامه و کارت ملی رو هم لازم داریم.
- هوووم..اینا چیه؟
- مفاد قرارداد.. چیز مهمی نیست. حوصله دارین بخونین بعد امضا کنین!

همینطور که آقای گودریکزآبادی مشغول خوندن دونه دونه ی بندها شد که یکی دو تا هم که نبودن، حدود صد تا مورد بودن که با فونت ۴ انگار تایپ شدن!‌ تدی زیر چشمی نگاهش به جیمز افتاد که داشت پسر گودریکززاده رو نگاه میکرد که تقریبا همسن و سالش بود ولی از لباسهای فاخر و سر و وضعش معلوم بود تو ناز و نعمت بزرگ شده نه وسط سه و تا نصفی خواهر و برادر و مادری که صب تا شب تو کوچه! کوییدیچ بازی میکرد و پدری که زوپسشو برق مینداخت و بچه‌هاشو تحویل نمیگرفت.

- آها... خدمت موسیو لوپین.
- دمتون گرم، اینم کلید و آدرس ویلا.
- شازده با ما میاد راهو نشونمون بده دیگه؟

واکنش به این دیالوگ قبلا بارها بین دو برادر تمرین شده بود. جیمز تابلوی "سوئیت خالی.. اوکازیون" رو باید برمیداشت و از مغازه به مقصد جاده خارج میشد و تدی هم شونه بالا مینداخت و با بهترین لبخند مشتری تسترال کن ممکن جواب بده:

- فصل تعطیلاته داداش. باید باقی اتاقامونو اجاره بدیم. ببین سر راسته. همین خیابونو تا ته برو، بعد بپیچ دست چپ، تنها ویلای اون منطقه است.

چند دقیقه بعد از خروج مهمونا، جیمز از در پشتی وارد بنگاه شد.

- رفتن؟
- آره، جم کن بریم تا بنگاهو رو سرمون خراب نکردن.
- میدونی تدی؟! باید دوربین مخفی بذاریم اون تو. قیافه‌هاشون خیلی باید دیدنی باشه وقتی "ویلای لوکس هاگزمید" رو میبینن! :evil

ولی اون شب هیچ خبری از خونواده‌ی گودریکززاده نشد، حتی فردا صبحشم خبری نشد، طرفای ظهر دم دمای وقت تخلیه‌ی اتاق بود که یادداشتی به جیمزتدیا رسید.

جناب آقای لوپین

من و خانم بچه‌ها خونه ی رویاهامون رو پیدا کردیم. در واقع میخوایم اینجا رو از شما بخریم و پیشنهاد خیلی خوبی هم داریم. ده هزار گالیون، یه جا، جیرینگی. منتظر جواب مثبتتون هستیم.

امضا: هالو گودریکززاده


- :|
- جیمز؟ :| ده هزار گالیون؟
- میتونیم مث آدمای شریف زندگی کنیم! :|
- ولی شیون آوارگان ارث بابامه!:|
- یادگارشه! وگرنه که واسه شهرداری هاگزمیده! :|
- بعد من کجا گرگ بشم؟:|
- با ده هزار گالیون هر جا بخوای میتونی گرگ بشی! :|
- جیمز!‌
- تدی!

البته از قدیم الایام گفتن که دزد که به دزد بزنه، چیه؟ آ باریکلا!‌ هالو گودریکززاده است.
-



ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۳ ۰:۰۵:۱۲

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.