هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: فرهنگستان وزارت به مدیریت تد ریموس لوپین قوانین سخت و لازم الاجرایی گذاشته که به صورت جادویی لازم الاجرا هستن و حتا مرگخوارا از استفاده از کلمات سیاه و خشن عاجز شدن. تصمیم مرگخوارا اینه که فرهنگستانی در لیتل هنگلتون تاسیس کنن تا در اون منطقه قوانین خودشون رو پیاده کنن و آزاد باشن ... اجداث فرهنگستانم نیاز به جواز داره و برای گرفتن جواز نیاز به بافرهنگ و فرهیخته برخورد کردن دارن!

_____________________


- بدم نمیگه ها

مرگخوار ها با چهره ای مشکوکانه و بعضا با چندش و انزجار به لودو خیره شدند ...

- لودو؟ تو هم؟

- نه! اما فرهنگ از عناصر ساده ای تشکیل میشه که یکیش همین ... دوده! اصن آدم با فرهنگ دیدین تا حالا؟ میدونین کجا آدم با فرهنگ پیدا میشه؟ فلور تو بگو بهشون!

- بهشون!

- میگم بگو آدم با فرهنگ کجا پیدا میشه؟

از اعماق زن‌بیل صدای "تلق" دوناتی شنیده شد و سپس پاسخ داد:

- تو کَفه!

- کی تو کفه؟

- اصن تو کف کیه؟

- بابا میگه کافه شما تا حالا کافه نرفتین؟

- چرا من تو اردو های هاگزمید زمان هاگوارتز یه بار هاگزهد رفتم

لودو با افسوس سر تکان داد و سپس منبری از غیب ظاهر کرد و رفت بالای آن.

- همینه که انقدر میانگین فرهنگمون پایینه دیگه! ببینید آدمای با فرهنگ هرگز نباید انرژی داشته باشن؛ باید خسته و لش ساعت ها بشینن گوشه یه کافه تنگ و تاریک و خفه. باید یه عینک کائوچویی با قاب درشت بزنن که البته این یه مورد رو ارباب عاجزه، باید موهای ژولیده داشته باشن و سالی یه بار شونه نکنن ... که خوب اینم ارباب عاجزه! باید قهوه و چاییشون رو تلخ بخورن، که ارباب قهوه و چایی نمیخوره ... خون گلاسه میخوره که کلا ترشه! باید از کلمات ایسم دار استفاده کنن و در آخر نکته ای که از همه مهم تره چیزه! دود!

جماعت مرگخوار به پیشنهاد فلور راهی یک کافه با کلاس و خفه شدند تا از نزدیک آدم های با فرهنگ ببینند و به صدق حرف های لودو اینان آورند و نهایتا تنها مورد قابل انجام روی اربابشان را کلید بزنند ... پروژه معتاد کردن لرد را!



هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۸:۳۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
-

- ارباب، بزنید به چشمتون و ببینید دنیا چقدر عوض میشه! اصلا فرهنگ و هنر همگی با هم میان سراغ شما!

- یعنی منظور شما اینه که ما با زدن این عینک میتونیم رنگ فرهنگ رو هم ببینیم؟!

- البته ارباب و بسیار هم خوشحال خواهید شد.

- امیدوارم بر خلاف طعمش چیز خوبی باشه!

لرد نگاهی به عینک انداخت و با اکراه اونو از دست لینی گرفت! داشت به این فکر میکرد که چرا فرهنگ باید اینقده سخت باشد. نگاهی به اطراف انداخت و عینک رو روی صورتش گذاشت. به محض اینکه دستش رو پایین آورد، به دلیل عدم وجود بینی برای نگه داشتن آن، عینک با سرعت تمام به سمت زمین شتافت!

- ارباب! قرار نبود اینطوری بشه! :worry:

- شما میخواستین ما رو اینطوری مسخره کنین؟!

- اغباب، فغهنگ!

- خفـ... سایلنت بگیر دلاکور! شما چه منظوری داشتین از این کاری که کردین لطفا؟ اصلا چرا ما باید با فرهنگ باشیم؟ ما اربابیم، لرد سیاه هستیم! هرطور که دلمون میخواد، اونطوری خواهیم بود!

لینی و فلور در حالیکه سعی داشتند به طور کاملا نا محسوس از دسترس لرد دور شوند، نگاه های تعجب وارانه ای (!) به همدیگر می انداختند:
-

چند ساعت بعد، اتاق قرار های مرگخواران:

لینی نگاهی به بقیه ی مرگخواران حاضر انداخت و گفت:
- ارباب در برابر با فرهنگ شدن مقاومت نشون میدن، اون اول خوب بود ولی بعد از اون جریان عینک، کاملا عوض شدن! باید کاری کنیم!

- یه عینک دیگه بخریم براشون؟!

- بندازینش بیرون!

- پس چیکار میشه کرد؟ چیزی به ذهن هیچکسی نمیرسه؟ نا سلامتی نصف شماها ریونی هستینا!

- من یه نژری دارم! بهتره که واششون از این چیژا ببریم، تضمینی ان؛ حالشونو تو دو شانیه بهتر میکنه!

- :|




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
نــیــم ســاعـــت بعد

- ارباب به شما لطف زیاد از حد کــردن که وقت عصرونه اون ســالاد ِ بی مزه و بیش از حد بدمزه شمارو میل فرمودن! الان انتظار دارین بذاریم این لباسارو تنمون کنین؟

-اوه مـــای لـُــرد... من به لینی گفتم خوردن ســالــاد وغــت عــصرونه کاغ ِ بی فَــغــهــنگانه ایه! گوش نــکـــرد! ما توی فــغـــانس واسه عصرونه یه لیوان چای یا قهوه می خوریم!

- لینی... توضیح بده، ما می تونستیم به جــــــای اون سالاد ِ کلم چای بخوریم؟

لینی در حالی که بال هایش را برای فرار آماده می کرد، جواب داد:
- ارباب اصلا سالاد کلم به این خوشمزگی و چای ِ تلخ با هم قابل ِ مقایسن؟ تازه طنز ِ ماجرا هم می پرید وقت چای نوشیدن، به علاوه مای لرد لطفا از کلمه نوشیدن به جای خوردن استفاده کنین در این مواقع.. نشان با فرهنگ...

لینی پس از دیدن چشم غره لرد که اثری همچون لیزر داشت، در حالی که لبخند ژکوندی می زد، دو بال داشت دو جفت بال دیگه هم قرض گرفت و به سرعت از کادر خارج شد!

-اربابو از بــحـث منحرف می کنیــــن؟ می خواین اون لباسای جلــفو تن ِ ما کنین وقتی حواسمون نیست؟

- مــای لرد! سیــل وو پل ِ...

- فلور؟ می خوای بگی الآن ارباب این زبون ِ اجنبی ِ شمارو بلد نیست؟ یه ک.. ک..

چهره لرد در زیر ِ فشار برای گفتن کلمه "کروشیو"...

____________--------____________

-تق توق ، شترق، بی بــــو، بی بـــــو، بــی بو! {این کلمه بدون ِ بو نیست، بلکه افکت آپارات ِ چوب های جاروی پلیس ِ وزارت است! }

-نویسنده و کارگردان، درو باز کنین، دستاتونو بالا بگیرین و نزدیک چوبدستیاتون نشین، وگرنه شلیک می کنیم! مگه نگفتم نزدیک چوبدستایتون نشین؟ شما به علت نقض قوانین فرهنگستان سحر و جادو دستگیر باید بشین!

- بهله! همانطور که همکارم گفت باید دستگیر بشین!

نویسنده فلک زده:
- به چه جرمی؟ آخه تو متن ِ داستان بود مجبور بودم آقا، مجبور بودم!

- کجا مجبور بودین؟ ما که می دونیم شما مرگخوارین! خانوم گفتم نزدیک چوبدستیت نشو! دهه چرا چوبدستیتو گرفتی طرف من؟ الان شلیک می کنما! الان یه اکسپرلیاموس میزنم، بری اون دنیا ها!

-میگم رفیق، این نور سبزه که داره میاد طرفمون چیه؟

نویسنده:
- خب... کجا بودیم؟
____________--------____________


چهره لرد زیر فشار برای گفتن ِ "کلمه کروشیو" تغییر رنگ می دادريال سفید به قرمز... قرمز به آبی... بنفش به سبز... سبز به زرد... در نهایت پس از آنکه لرد مثال رنگین کمان شد، شکست را پذیرفت و ادامه داد:
-همون کلمه ای که میدونیو بزنیم، تا کلا این زبونای اجــنــبی از ذهنت بپره؟

-مای لرد، لــطــفا! ما توی فرانسه مــُد و لباس توی فرهنگمون خیلی نقش داره! ردای مطابق با مـُد ِ روز نشونه ای از بافرهنگیه شخصه! ^.^

و سپس به ردای مــشکـــی گل دوزی شده ای که رویش پنج شش عدد پروانه در حال جست و خیز بودند و با تکان خوردنش شعله های آتش رویش جان می گرفتند، اشاره کرد و با ذوق ادامه داد:
- نگا کنین چه هنــغـــمندانه طراحی شده و دوختنش!

لـــــرد با نفرت به لباس چشم دوخت. لینی که سکوت لرد را نشانه رضایتش تلقی نموده بود، در حالی که عینک ری بنی را که برای جثه پیکسی مانندش خیلی بزرگ بود با خود می کشید، با ذوق و شوق گفت:
-نگا کنین ارباب! تازه با این عینکه هم ســِت میشه!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۱:۱۱:۱۴
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۱:۱۹:۳۲

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد که دستمال گردن داره خفش میکنه به لینی زل میزنه و میپرسه:لینی؟الان با ما بودی؟مابگیم لطفا؟اصلا به ما میاد که بگیم لطفا؟
لینی احساس خطر میکنه.ولی چاره ای ندارن.اونا باید هرچه سریعتر با فرهنگ بشن.لینی آب دهنشو قورت میده و جواب میده:بله ارباب.لطفا اگه اشکالی نداره و زحمتی نیست در جملاتتون بفرمایین لطفا.ما خوشحال میشیم.
لرداخم میکنه.با عصبانیت به طرف دافنه برمیگرده:آهای گیاه.سریع اون نمکدونو رد کن بیاد تا تک تک برگاتو نکندم...لطفا!
دافنه ذوق زده از این همه ادب و نزاکت ناگهانی نمکدونو به لرد میده.لرد کمی به سالاد سبزیجاتی که جلوشه نگاه میکنه.کمی بهش نمک میپاشه.و بالاخره میپرسه:لینی؟این چیه دقیقا؟لطفا!
لینی:سالاد کلم ارباب!خیلی لذیذ و مغذیه.

لرد سالادو بو میکنه و با عصبانیت اونو پس میزنه و میگه:ما اینو میل نمیکنیم لطفا.برای ما عصرانه ای خوشمزه تر تدارک ببینین...لطفا!

لینی سعی میکنه لرد رو آروم کنه.با چنگالش سالاد لرد رو به هم میزنه و شروع میکنه به توضیح دادن محتویاتش:
ارباب این برای شما خیلی مفیده.کلا در جوامع مختلف یکی از نشانه های با فرهنگ بودن اینه که به خورد و خوراکتون هم دقت و توجه کافی مبذول بدارین.شما اینو میل کنین پوستتون عین آینه شفاف میشه.ناخن هاتون محکم میشه.موهاتون...هیچی...اون قسمتو بیخیالش. چشاتون براق تر میشه.یه ذره امتحان کنین.
لرد درحالیکه فکر میکنه با فرهنگ شدن چقدر بدمزه اس چنگالو بطرف دهنش میبره.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۹:۴۷:۰۷

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۴۴ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-این شکلک یعنی شما قبلا کار فرهنگی انجام دادین ارباب؟

لرد سیاه احساس کرد زیر نگاه های ذوق زده و مشتاق یارانش در حال خرد شدن است...با حرکتی کوتاه چوب دستیش را به چرخش در آورد و چشمان شش مرگخوار بطور همزمان از حدقه خارج شده جلوی پای لرد جان به مرلین تسلیم کردند.
لرد سیاه از خطر خرد شدن نجات پیدا کرد و مرگخوارهای بی چشم کورمال کورمال شروع به حرکت کردند...ولی بقیه مرگخوارها همچنان منتظر پاسخ بودند! چشم همه مرگخوارها را هم که نمی شد در آورد! بنابراین لرد سیاه پاسخ داد:
-خیر!

زمزمه هایی حاکی از افسوس از گوشه و کنار به گوش رسید. و وقتی چوب دستی لرد این بار برای خارج کردن زبان مرگخواران از حلقوم بالا رفت مرلین هیجان زده جلو پرید.
-ارباب دست نگه دارید! ما باید از همین نقطه شروع کنیم!

-کدوم نقطه؟
-همین دیگه!
-دیگه یعنی چی؟ تاکید می کنی که یعنی ما نفهمیم؟
-جسارت نکردیم ارباب...فقط کمی دیر و بد متوجه...
-پس یعنی کج فهمیم؟!
-نه ارباب اصلا شما هیچی نیستین.
-ما هیچی نیستیم؟
-شما خیلی چیزا هستین!
-مثلا؟!
-ارباب، اصلا ما بهتره از هر نقطه ای که شما اراده می کنین شروع کنیم!

لرد سیاه یقه ردایش را صاف کرد.
-اوهوم! همینه...ما اراده کردیم که همگی ما از این لحظه افرادی با فرهنگ بشیم.


لحظاتی بعد...سر میز عصرانه:


-ارباب از کی تا حالا ما عصرانه می خوریم؟
-خفه ش...اممم...سکوت کن یار وفادارم! از امروز تناول می نماییم!

لرد سیاه تکه پارچه ای را که دور گردنش بسته شده بود شل تر کرد.
-لینی...آیا این واقعا لازمه؟

-بله ارباب! همه افراد با فرهنگ از دستمال گردن استفاده می کنن. لطفا صاف بشینین...آرنجتونم روی میز نذارین...لطفا! اون دستمالم بندازین روی پاهاتون. البته لطفا! شما هم فراموش نکنین در جملاتتون از لطفا استفاده کنین.




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۸:۳۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
سوژه جدید:

خانه ریدل ها، سر ظهر، اخبار ساعت دو:

- بنا بر آخرین گزارشات رسیده از فرهنگستان وزارت سحر و جادو، ریموس لوپین، به عنوان رئیس این بخش انتخاب شد. ایشان که در نهایت خوشحالی و گرگ اخلاقی این منصب را پذیرفتند، در اولین بیانیه ی خویش، لزوم تعویض و بازنگری در مورد بسیاری از کلماتی که در منطقه ی لیتل هنگلتون به کار میرود را خواستار شدند...

مرگخواران که در حال صرف ناهارشان بودند، با شنیدن این خبر خشک شدند!
- لیتل هنگلتون؟!

- منظورش ماییم؟

- اونا چطوری جرئت میکنن همچین کاری بکنن؟! کلماتی که ما استفاده میکنیم خیلی هم مقدسه!

- ارباب؟!

مرگخواران نگاهی به لرد انداختند، اما لرد با آرامش در حال غذا خوردن بود و انگار حتی یک کلمه از اخبار را نشنیده بود. بعد از گذشت چند دقیقه و در حالیکه مرگخواران با اضطراب به بالای میز نگاه میکردند، غذای لرد تمام شد و در حالیکه از جایش بلند میشد، رو به مرگخواران کرد و گفت:
- مشکل مهمی نیست! نه با وجود اون گرگینه! خودشون هم میدونن دارن مسخره بازی میکنن! فکرتونو درگیر چند تا کلمه نکنین!

- ولی ارباب...

- ولی بی ولی! همین که گفتم.

چند دقیقه بعد، اتاق لرد سیاه:

- امیدوارم دلیل خوبی داشته باشی که این وقت روز مزاحم شدی! میدونی که وقت خواب بعد از ظهره و ...

- ارباب، موضوع مهمیه!

- تو به چه جرئتی وسط حرف من پریدی؟! کروشیو!

-

- یعنی چی؟ در برابر شکنجه شدن مقاومت میکنی؟! در برابر لرد سیاه از خودت مقاومت نشون میدی؟! توی ...!

لرد نتوانست حرف هایش را ادامه دهد! هر قدر خواست که به ایوان ناسزا بگوید، نتوانست و تلاش دوباره اش برای شکنجه ی ایوان، ناکام ماند! ایوان بعد از دیدن این حالت، قبل از اینکه دوباره لرد عصبانی شود، شروع به صحبت کرد:
- قدرت اجرایی فرهنگستان رفته بالا، هر قانونی که بذاره خود به خود باید اجرا بشه! اونا بیشتر کلمات ورد هایی که ما استفاده میکنیم رو ممنوع کردن! حتی خیلی از حرفای معمولی ای که جادوگرای سیاه میزنن رو ممنوع کردن و دارن به جاش دنبال جایگزین میگردن! حتی میخوان واژه ی جادوگر سیاه و لرد و مرگخوار رو هم ممنوع کنن!

- ما باید چیکار کنیم؟! اینطوری همه چیزمون رو نابود میکنن و خیلی راحت با یه اکسپلیارموس میزنن به فنا میدن ما رو! لرد سیاه به این زودیا تسلیم نمیشه...

باز شدن ناگهانی در و ورود لینی، باعث شد که حرف لرد ناقص بماند!

- اربااااااااب! ما هم میتونیم فرهنگستان بزنیم!

- وسط حرف ما پریدی؟! بی اجازه در رو باز کردی؟! داری ایده های خودمونو به خودمون میگی؟ بدیم همین الان اینجا ... . اه! چرا نمیتونیم حرف بزنیم؟!

- به خاطر طلسمه ارباب!

- اوهوم! خب، میگفتی لینی! ایده مونو ادامه بده!

- ما میتونیم یه فرهنگستان بزنیم و اونقده قدرتمند بشیم که بریم و وزارت رو بگیریم و اونا رو بریزیم بیرون و این بلا رو سر اونا بیاریم!

- به به! عجب ایده ی نابی داشتیم! خوشمون اومد از ایده مون. دستور میدیم هر چه سریعتر انجام بشه!

- ولی ارباب...

- چیه ایوان؟

- ما تا حالا کار فرهنگی نکردیم!

-

=========================
مرگخوارا رو وادار به کار فرهنگی ای بکنین که کلا هیچ درک درستی ازش ندارن! :دی




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

یک سال بعد...ستاد برگزاری انتخابات...



مورفین روی صندلی کاندیداتوریش نشسته بود.تکه کاغذی جلویش قرار داشت که عکس تام ریدل وسط آن خودنمایی میکرد.چاقوی کوچکش را به طرف کاغذ گرفت و پرتاب کرد...

-اه...باژم که نخورد...باید روی هدفگیریم بیشتر کار کنم.هر شی باشه قراره وزیر این مملکت بشم.

فاصله کاغذ و دست مورفین بیشتر از ده سانتی متر نبود.ولی مورفین تمرکز زیادی نداشت...مثل همیشه.
در اتاق با صدای مهیبی از جا کنده شد و جلوی مورفین روی زمین افتاد.مورفین در حالیکه به سرفه افتاده بود سعی می کرد از لابلای گرد و خاک بلند شده، فرد تازه وارد را شناسایی کند.
-ژون به ژونتون کن آدم نمیشین.مطمئنم اژ طرفدارای اون تام بی سرو پا هشتی.در ژدنم که بلت نیشتین.ولی من عقب نشینی نمی کنم.تا آخرین لحژه انتخابات حژور فعال خواهم داشت!

جادوگر سیاه پوش از میان گرد و غبار عبور کرد...در حالی که شدیدا سعی می کرد جلوی سرفه اش را بگیرد که ورود مخوفش ابهتش را از دست ندهد.
-به ما توهین کردی!به پدرمون گفتی بی سرو پا...اینا به کنار...الان یه ساله نشستی اینجا که چی بشه؟خب پاشو برو حداقل این کلاهتو تحویل بده.

مورفین با دیدن لرد سیاه از جا پرید...حداقل قصد داشت از جا بپرد.ولی برای شخصیتی همچون مورفین این کار چیزی در حد کشتی گرفتن با شاخدم مجارستانی بود.پس بی خیال پرش شد و نخود آگاه دستش را به بالای سرش برد.کلاه وزارت را روی سرش لمس کرد.
-این شیه؟اینژا شیکار می کنه؟کی شر من کلاه گژاشته؟همیشه این منم که شر دیگران کلاه میژارم!یکی به من توژیح بده.من بدون حژور وکیلم حرف نمی ژنم.

لرد سیاه با افسوس سرش را تکان داد.بطرف مورفین رفت.شیشه معجونی در دست داشت.معجون حداقل برای یکی دو ساعت حال مورفین را بهتر می کرد.
-اینو بخور...الان یه ساله هر روز صبح پا می شی میای اینجا و برای نابودی رقیبات نقشه می کشی.دیگه کافیه.پاشو بریم...دوران وزارتت تموم شد.برو کلاهو تحویل بده.فکر کنم امسال پدرم انتخاب شده.خوشبختانه حداقل فعلا حواسش سر جاشه!

-نه...من معجون نمی خورم.می خوایین منو شیژخورم کنین...من تام رو نابود می کنم.خودم وژیر میشم و همه ژا رو آباد می کنم.کلی نخشه دارم...

لرد سیاه دهان مورفین را باز کرد و معجون را به زور در حلقش ریخت!


پایان




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
با فرمان لرد، بلا مرد را با اصابت یک کروشیو دوباره نقش بر زمین میکنه. چادوگری که از درد همچون لاک پشتی که در لاک خود می پیچید، دست و پایش را جمع کرد.
مرد: زنده باد ارباب تاریکی!...زنده باد ارباب تاریکی!
و به پای لرد میوفته. لرد با غرور سرش را بلند میکنه و زیر چشمی به اون جادوگر بخت برگشته نگاه میکنه.
بلا: ارابا گولشو نخورین، این محفلیه! الان داره برای اینکه خودشو نجات بده داره فیلم بازی میکنه.
مرد: این برای زمانی بود که فک میکردم هری پاتر اسمشو نبرو کشته. بعد از اون جریان، همونی که میدونین، گفتن اونایی که محفلی بشن، سهمیه دانشگاه، بیمه محفلی و 10 سال سختیه کار برای بیمه بازنشستگی میگیرن.
سپس رو به لرد کرد و دوباره به پاهاش افتاد: ارباب عفو کنید!..ارباب به بزرگی و تاریکی خودتون ببخشی.
فلور: اهممم! ... جسارتا ارباب؟ ... ما نیومده بودیم...
لرد اجازه نداد فلور حرفش رو تموم کنه و با خونسردی گفت: فلود، ارباب از حقوق شما 20 گالیون کم میکنه چون شما هنوز برات جا نیوفتاده که وظیفه ی اصلیت به عنوان یک مرگخوار چیه، و چون شما حقوقی نداری که ازش کم بشه، همین الان 30 گالیو رد کن بیاد.
فلور: ارباب شما گفتین 20 گالیون!
لرد: 40 گالیون؟ منظورم 50 گالیون بود!... خب برگردیم به شما. بلا ازش بپرس!
بلا: هی مردک!..زود، تند، سریع بگو! بگو ارباب یکیه! بگو ارباب قوی ترینه، بگو ارباب ابر قدرته! بگو...!
ارباب که تا حالا داشت با این کلمات بلا از خود بی خود میشد، سریع به خودش اومد و گفت: ایوان، تو ازش بپرس.
ایوان: آقای ...
مرد: بقره کروز!
مرگخوارها:
مرد: بنده یه رگم مشنگه! رسم اینه که از از توی یه کتاب مقدس اسم میذارن برای بچه ها. اسم منم بقره دراومد! ینی گاو ماده!


I don't know which me that I love ... got no reflection!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۹:۲۲ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
فلور که تمام مدت حرفارو از پشت در شنیده بود وارد اتاق میشه و با هیجان پیشنهاد میده:

- ارباب میتونیم برا اینکه ببینیم حرفا پدر بزرگوارتون درسته یا نه شبیه این مشنگا که تغییر چهره میدن و قایمکی میرن از ملت در مورد خودشون سوال میپرسن عمل کنیم. :pretty:

تام از پشت سر لرد چشم غره ی مخوفی نثار فلور میکنه اما قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه لرد میگه:

- همیشه نظرات لرد قابل تحسین و اجرا کردنیه، پس همین کارو میکنیم.

فلور سرشو پایین میندازه و در حالیکه داره به انگشتاش ور میره زیر لب میگه: پیشنهاد من بودا!

لرد دستی به چونه ش میکشه و میپرسه: تو اینجا چی کار میکردی فلور؟

بعد از انواع تغییر رنگ هایی که تو صورت فلور ایجاد میشه بالاخره میگه: داشتم به منوی مدیریت ور میرفتم و میخواستم جی پی اس روش کار بذارم که ...

- جدیدا خیلی به مشنگا علاقمند شدیا. به راه شر برگرد فلور!

لرد با حرکت دستش از فلور میخواد که بره، خودشم از جاش بلند میشه تا آماده بشه که ییهو چیزی یادش میاد و رو به فلور میگه:

- راستی بلارم خبر کن. اونم با ما میاد، با کروشیوای اون از ملت حرف میکشیم.

فلور اول این ریختی میشه و بعد میگه: ولی ارباب قراره ما ناشناس باشیم و اونا نظر شخصیشونو بگن نه اینکه با شکنجه ...

برق نگاه لرد با فلور اصابت میکنه و سریعا از اتاق به بیرون شوت میشه.

چند ساعت بعد - کوچه دیاگون:

لرد جلوتر از سه مرگخوارش در حال حرکته و فلور به وضعیتشون که کاملا لوشون میده مرگخوار هستن فک میکنه. تام کاملا هوشیارانه پشت سر لرد قرار داره و چوبدستیشو محکم تو دستش فشار میده و منتظره که هرکس که قرار شد ازش سوالی بپرسن رو با طلسم فرمان تحت کنترل بگیره.

بلا هم با لبخندی شیطانی کنار تام حرکت میکنه و اونم چوبدستی بدست آماده برای شلیک کردن گلوله های کروشیوش به سمت شخص مد نظره لرده. فلور با احتیاط میپرسه:

- ارباب نمیخواین کار پرسشو شروع کنین؟ مثلا ...

به سمت مردی حرکت میکنه و میگه: همین!

مرد با تعجب برمیگرده و با دیدن لرد و مرگخواراش تمام عضلاتش شروع به لرزیدن میکنه و شل میشه و رو زمین فرو میریزه و با زمین یکی میشه. فلور با اشاره ی لرد اونو از زمین میکنه و سرجاش وایمیسونه.

- شروع کن بلا!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(انتخابات وزارت سایت به پایان رسیده.لطفا بدون در نظر گرفتن اون انتخابات و نتیجه سوژه رو ادامه بدین)

خلاصه:

ثبت نام کاندیداهای وزارت شروع شده.مورفین خانه گانتها رو تبدیل به ستاد خودش میکنه و تام قصد داره همین کارو با فرهنگستان انجام بده.ولی فرهنگستان مال مورفن گانته و اون هم قصد نداره فرهنگستان رو تبدیل به ستاد رقیبش کنه.
تام تصمیم میگیره از راه دیگه ای وارد بشه و به لرد پیشنهاد میکنه مورفین رو که همیشه مایه خجالت و ننگ خانواده بوده بکشه!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-پسرم؟
-
-گل پسرم؟قند عسلم؟
-
-تام؟
-
-مارولو؟...بابا جان اینقدر فکر کردن نداره که.یه قضیه ساده و واضحه.مورفین تا حالا چه فایده ای برای تو یا ارتشت داشته؟

لرد که همچنان به سختی در فکر فرو رفته بود به موفقیت های کاملا اتفاقی و خوش شانسی ذاتی مورفین فکر کرد.به اختراع سودمند مشنگیش که نام کنکور را روی آن گذاشته بود.همین اختراع باعث شده بود یکی از پر سرو صدا ترین مهره های محفل به مدت یک سال از میادین جنگ به دور باشد.گرچه همین اختراع بعدها دامنگیر مرگخواران هم شده بود.به تانک عظیمی فکر کرد که در اختیار مورفین گذاشته بود و بعد از مرگ مورفین به زن و بچه احتمالی مورفین میرسید.
-نمیدونم...مطمئن نیستم که زنده مورفین مفید تره یا زندش!

تام متوجه تردید پسرش شده بود.همین هم غنیمت بود.
-پسرکم...تو یه جادوگر بزرگی.حضور همچین عنصر مامطلوبی در اطرافت، فقط از ابهت و عظمت تو کم میکنه.نمیدونی ملت پشت سرمون چه جوکایی ساختن.نمیدونی درباره خانوانده مون چیا میگن؟
-چیا میگن؟
-نمیدونم...ولی مطمئنم یه چیزایی میگن خب!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.