بلیز پشت کامپیوترش نشسته بود و داشت پیام شخصی که براش ارسال شده بود رو میخوند :
- لطفا یه سر به ژاندارمری بزن و عضو شو . تو بهم قول دادی
مایک لوری
بلیز در حالی که خنده شیطانی بر لب داشت با خودش گفت :
- عمرا اگر پام رو دوباری توی اون خراب شده بزارم .
هنوز فکر کردن بلیز به اتمام نرسیده بود که وجود کسی رو در کنار خودش احساس کرد .
بلیز با نگرانی برگشت و چشمش به مایک لوری افتاد که با چهره ای غضب آلود کنارش ایستاده بود و داشت به او نگاه میکرد
مایک : که نمیخوای بیای نه ؟
بلیز که از این ملاقات به شدت متعجب شده بود چند بار پلک زد سپس دهنش رو باز کرد تا با آخرین قدرت فریاد بزند و کمک بخواد اما مایک لوری که از قبل فکر این مشکل رو کرده بود سریع چوبدستیش رو بیرون آورد و زیر لب گفت :
- لنگلاک !!
بلیز فریاد زد :
- کمک کمکم کنید . این مایک اینجا هم منو ول نمیکنه به دادم برسید .
اما طلسم کار خودش رو کرده بود چرا که هیچ صدایی از دهان بلیز خارج نمیشد و او تنها لبانش رو حرکت میداد . مایک که لبخند شیطانی داشت با دو دستش یقه بلیز رو گرفت و در حالی که او رو با خودش میکشوند از اتاق خارج شد .
نیم ساعت بعد در ژاندارمری :
- بدو اسم و اینات رو بنویس !
- عمرا ! حاضرم کلمو اسموت کنم ولی توی این خراب شده پامو نزارم .
مارکوس و مایک که کاملا ناامید شده بودند نیم نگاهی به هم انداختند . کاملا مشخص بود که نمیدونند چطور باید بلیز رو راضی کنند . مایک با صدای خسته ای گفت :
- بلیز جان لطفا بیا عضو ژاندارمری شو دیگه ! ژاندارمری به وجودت احتیاج داره
بلیز که کاملا عصبانی به نظر میرسید برای صدمین بار فریاد زد :
- بی خود اصرار نکنید . من دیگه تصمیم خودمو گرفتم .
مارکوس با خوشرویی گفت :
- تو رو خدا !
بلیز : عمرا
مایک با عصبانیت نگاهی به پنجره ها انداخت و چشمش به جادوگران و ساحره هایی افتاد که با سرعت از کنار پنجره رد میشدند . ناگهان گفت :
- مارکوس ! برو در و پنجره ها رو بببند !
مارکوس نگاه معنی داری به مایک انداخت . سپس از جاش بلند شد و دو پنجره رو کاملا بست و پرده ها رو کشید . سپس با تعجب رو به مایک کرد و گفت :
- برای چی ؟
مایک که موذیانه به بلیز نگاه میکرد گفت :
- گوشت رو بیار جلو بگم .
مارکوس که هیجان زده به نظر میرسید گوشش رو جلو آورد . بلافاصله صدای پچ پچ اتاق رو پر کرد . در این مدت بلیز از آن دو چشم نمیداشت .
سرانجام مایک آخرین حرفاشم به مارکوس زد سپس هر دو در حالی که لبخند موذیانه ای بر لب داشتند برگشتند و به بلیز خیره شدند
( دوربین روی بلیز زوم کرده ) بلیز یه گوشه کز کرده بود . دو سایه آروم به بلیز نزدیک میشن به طوری که هر چه قدر نزدیکتر میشن سایشون قسمت های بیشتر از صورت بلیز رو میپوشاند . سرانجام مایک و مارکوس کاملا بالای سر بلیز قرار گرفتند .
بلیز
ناگهان مایک در یک حرکت انتحاری چوبدستش رو دراورد و فریاد زد :
- گوش به فرمان !
بلیز
مایک و مارکوس لبخند پیروزمندانه ای به هم زدند سپس مایک در حالی که فرم ثبت نام رو جلوی بلیز تکون میداد زیر لب گفت :
- فرم رو پر کن !
بلیز مانند یک آدم آهنی شروع به پر کردن لیست کرد .
نام و نام خانوادگی: بلیز زابینی
سابقه کار: بدبختانه دوره پیشم عضو ژاندارمری بودم
علت تقاضای کار در ژاندارمری: والله من که تقاضا نکردم به زور منو عضو کردن
( خدمت به جامعه جادوگری بخصوص مردم خونگرم هاگزمید )