هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#76

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
لذا هر سه به سمت فروشگاه زونکو حرکت کردند...
جمعیت مردم بسیار زیاد بود که حتی نفس کشیدن در میان آن جمع کار حضرت نوح بود..(( چه ربطی داشت...؟؟ ربطش بود به آب هویجی که دیروز خوردید..))
مارکوس از یکی از تجمع کنندگان پرسید:
- ببخشید..جناب..اهم آقا..یارو..مستر..حمال با تو هستم...
مرد به طرف مارکوس برگشت و گفت:
فکر کردم به من توهینی شده..درست فکر کردم یا غلط...
مارکوس با ابهت گفت:
کاملا درست..من فلینت مئاون ژاندارمری...ا..چیکار می کنی ولم کن..کمک...آی...
مرد نه چندان قوی مارکوس را با یک دستش رو هوا گرفت و به 10 متر آن طرف تر پرتاب کرد...
مارکوس وانمود کرد که چیزی نشده و لنگ لنگان به جمعیت برگشت...
بلیز: کار منه...
و جلو رفت و از یکی از حاضرین در جمع پرسید:
ببخشید خانم...برای چی اینجا جمع شدن..؟؟؟؟!!!!
پیرزن یا خانم 90 ساله:
دارن..بمب های جادویی مفت میدن...گفتن بی خطره...ما هم چون خطر نداره داریم می خریم....
بلیز پرسید:
می دونید کی داره مفت میده...؟؟!!
پیرزن: میگن یکی از دوقلوی های ویزلیه...
بلیز: بسیار متشکرم...
و رو به ماررکوس گفت:
خودت که شنیدی....حالا باید دست به کار بشیم...
مارکوس:
خب..همگی گوش به فرمان من....بلیز تو از درب پشتی میری...من و گویل هم یهویی می پریم از جلو موچشو می گیریم....در ضمن صاحب مغازه اغفال شده..باهاش کاری نداشته باشید....
بلیز از کوچه بقلی رفت پشت مغازه...و مارکوس و گویل هم به زحمت خود را به صف اول جمعیت مغازه رساندن...
یهویی مارکوس فریاد زد:
حالا.......................................
همه ساکت شدند.....
بلیز پرید تو و مارکوس و گویل هم پریدن رو فروشنده بمب ها....
بلیز: شما به جرم توزیع رایگان بمب های جادویی بازداشتید....
مرد: من توزیع میکنم..کارگر افغانی ام...دارم نون شبم رو در میارم..فروشنده اونجاست...
و به جرج ویزلی اشاره می کرد که داشت از درب خارج می شد...
مارکوس چوبدستی کشید و فریاد زد:
آواداکداوارا..........
مارکوس: تف به این شانس خطا رفت.......
بلیز: مایک نگفت که بکشش..
و هر سه به سمت در رفتند.......
""" وای خدای من..نه.."""
صدای جرج بود......او لیز خورده بود......
بلیز: کار من بود...من اونجا رو لیز کردم........
وقتی به درب رسیدن...جرج روی زمین افتاده بود...و لوری بالای سرش در حالی که تخمه می شکوند چوبدستی در دست داشت.....لوری:
ببریدش..بازداشتگاه..بعدش دادگاه..بعد هم آزکابان...من باید برم دیاگون........
صحنه دستگیری جرج ویزلی: تصویر کوچک شده


و بدین ترتیب جرج ویزلی به سزای اعمالش رسید..........
***********************************************************
تا ماموریت جدید ندادم پست نزنید...................................ریاست ژاندارمری


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#75

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
تق تق تق
مایک : بفرمایید تو لطفا !
در باز شد و بلیز و مارکوس و گویل که خودشونو شبیه کاماندو ها درست کرده بودند وارد شدند . مایک که چپ چپ داشت به آنها نگاه میکرد پیشدستی کرد و گفت :
- ببخشید میشه بپرسم ماموریت شما چی بود ؟
سه همکار نگاه های پرسش آمیزی رو به انداختند . بلیز که خنده زورکی میکرد گفت :
- قربان گفتین جرج ویزلی رو دستگیر کنین !
مایک چند لحظه چشماش رو بست گویی قصد داشت سعی کنه که تا حد امکان خونسردیه خودشو حفظ کنه . مارکوس گفت :
- چیزی شده رئیس ؟
مایک با خشم چشماش رو باز کرد و نگاهی به انواع اسلحه هایی انداخت که سه نفرشون به خودشون بسته بودند سپس گفت :
- مگه من به شما گفتم برید وزارت رو تسخیر کنید که این چیزا رو به خودتون بستید ؟
مارکوس و بلیز و گویل با حیرت نگاهی به هم انداختند . مایک فریاد زد :
- بدویین این چیزا رو برگردونید سر جاش ! دیگه نبینم به وسایل شخصیه من دست بزنید
سه کاراگاه سریعا شروع به دراوردن وسایل شخصیه مایک کردند .
مدتی بعد
مایک : خب دیگه اگر کار دیگه ای ندارید برید سر ماموریتتون !
سه کاراگاه نگاهی به هم انداختند گویی میخواستند ببینند کی قصد حرف زدن داره . سرانجام گویل گفت :
- ببخشید میشه نقشه های هاگزمید رو به ما بدید
مایک که معلوم بود حسابی به عقل سه کاراگاه شک کرده با عصبانیت گفت :
- نقشه ؟ بیاین جلوی پنجره بهتون نشون بدم !
مایک در حالی که کنار پنجره ایستاده بود با عصبانیت به گویل اشاره کرد که به نزدش بیاید . گویل با سردرگمی رفت پیش مایک !
مایک با خشانت گفت :
- بیرون رو نگاه کن !
گویل سرکی کشید .
( دوربین روی فضای بیرون پنجره زوم کرده . چند خانه روبه روی دفتر وجود داشتند و شهر از یه طرف به بیابون و از طرف دیگر به هاگوارتز ختم میشد )
گویل
مایک : دیگه شما خونه های هاگزمید رو بلد نیستین ؟ خب اشکال نداره اگر گم شدین میتونین بیاین از پنجره دفتر من استفاده کنین !!!
سه همکار
پنج دقیقه بعد
سه همکار از در دفتر ژاندارمری اومدن بیرون .
مارکوس : این مایکم فقط اون اولش کلاس گذاشت که ما بیایم ثبت نام کنیم !
بلیز : نگران نباش من دور پیشم اینجا کار میکردم خوب مایک رو میشناسم
گویل با سردرگمی به اطرافش نگاه کرد و گفت :
- خب حالا باید از کجا شروع کنیم ؟
همه برای مدتی توقف کردند و به اطراف چشم دوختند . برای لحظه ای نگاه بلیز روی فروشگاه زونکو افتاد که جمعیتی زیادی از آنجا رفت و آمد میکردند به همین دلیل گفت :
- بهتره اول از فروشگاه زونکو شروع کنیم . خیلی مشکوک میزنه
........




ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#74

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
به نام خدا


خب مثل اینکه باید بار دیگر توضیح بدم. ببینید دوستان، مهلت ثبت نام تا تاریخ 3 فروردین تمدید شد. اما دیگه بدان معنا نیست که نمایشنامه سفید و جدا بزنید و خودتان تمامش کنید و خارج از مبحث باشه. تا زمانی که موقع ثبت نام بود می تونستید نمایشنامه جدا بزنید تا تائید بشید اما در اینجا چون وارد محدوده عملیات هستید، نمایشنامه هاتون باید ادامه نمایشنامه قبلی و در آخر ادامه دار باشد.
مثلا هلگا باید رول مارکوس را ادامه میداد که نداد و یکی خودش زد. جرج هم که بدتر.

هلگا هافلپاف= تائید نشد
جرج ویزلی= تائید نشد

اما نوبت به نشان های اعضا و شکل ساختمان ژاندارمری و کلی:

نشان ژاندارمری تصویر کوچک شده

نشان بلیز زابینی تصویر کوچک شده
نشان مارکوس فلینت تصویر کوچک شده
نشان گریگوری گویل http://www.filelodge.com/files/hdd9/220770/untitled54.bmp
[/img]


خب حالا رول...
پست هلگا و جرج که پاک میشند...و در اصل بلیز زابینی باید رول مارکوس رو ادامه بده اما بقیه هم می تونند. کسانی هم که می خواهند عضو بشن، باز رول های ما رو ادامه میدن.


اینم ساختمان زیبای ژاندارمری
تصویر کوچک شده

برای راهنمایی افراد اینم نقشه هاگزمید:

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط مایک لوری در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۱۷:۴۴:۱۵

[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#73

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
مایک از اتاق خارج شد....
بلیز و مارکوس و گویل همین طور به جایی که لوری نشسته بود نگاه می کردند.... بعد با یک صدای بسته شدن در هر سه به خود آمدند و ان ها نیز بلند شدند و شروع به آماده کردن خود کردند....

مارکوس به گویل و بلیز گفت : برید اتاق مهمات که در طبقه ی دوم , در اول سمت راست هستش , هر چی لازمه بر دارید ... منم الان میام... فقط سریع بریم که عملیات سریع تر تموم بشه.... راستی یه چادر هم بگیرین چون این لوری گفته که باید چهار تا نمایشنامه ی دیگه این عملیات تموم بشه پس یه پنج روزی الافیم...

بلیز و گویل بدون هیچ صحبتی از ان جا خارج شدند.... مارکوس نیز پشت سر ان ها در را بست و خود نیز از اتاق خارج شد و اول به سمت اتاقش رفت تا یک نگاهی به ان بیاندازد تا ببیند این ژاندارمری ارزش موندن داره یا نه.....

بلیز کمی جلوتر از گویل در حال حرکت بود هر دو در جلوی در اتاق مهمات ایستاده بودند.... بلیز در را باز کرد ..... همه جا تاریک بود ... هردو به داخل رفتند...

بلیز می خواست که چوب دستیش را در بیاورد اما صدایی او را از این کار بازداشت.... صدایی که به نظر می رسید از کامپیوتری می آمد... ان صدا می گفت: نام عملیات؟...
بلیز مکی مکث کرد و بعد گفت : دست گیری جرج ویزلی...

ناگهان ان ضدا گفته ی بلیز را تایید کرد و بعد همه جا روشن شد... در ان جا یک راهرویی بو که دو طرفش دیوار هایی با شیب های کمی به شمت آن هخا آمده بود که این دیوار ها چندین متر ادامه داشتند...

بعد از چند لحظه این دیوار ها به پشت هدایت شدند و به جای ان ها انواع اسلحه های جادویی , بمب های جادویی, چوب دستی های جادویی و ... هر چیزی که مر بوط به جنگ بود در ان جا قرار داشت .. حتی انواع بیسیم که بین کاراگاهان و افراد ژاندارمری ارتباط ایجاد می کرد....

گویل بدون این که خودش بفهمد دهانش باز مانده بود و از دهانش صدای تعجب می آمد...( آآآآآآآآآآ )

بلیز نیز دهانش باز مانده بود ولی او سریع خودش را جمع و جور کرد و به فکر این افتاد که هر چه سریع تر باید عملیات را شروع کند.....او به پشت گویل ضربه ای زد تا او نیز کنترل خودش را به دست آورد ... هر دو شروع به جمع آوری وسایل لازم کردند...

در ان جا چندین کیف نیز قرار داشت که در ظاهر کوچک بود ولی هزاران اشیا در ان جا می شد... که این کیف مخشوش این عملیات بود....

در همین هنگام مارکوس نیز به جمع ان ها پیوست ... و او نیز به جمع آوری وسایل مورد نیاز خود پرداخت....

بعد از چند دقیقه هر سه حاضر شدند .... ولی در این میان ان ها به فکر این بودند که خدا کنه نیرو های کمکی نیز از راه برشند....

اما ان ها به ناچار به سمت اتاق لوری رفتند تا حرکت خود را اعلام کنند و نقشه ی اطراف هاگزمید را نیز از او بگیرند....

___________________________________________________________________________________

فکر کنم کمی ضعیف باشه... اگه بد شد ببخشید!!!!


عضو اتحاد اسلایترین


ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#72

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
ثبت نام در ژاندارمری هاگزمید تمام شد اما مایک لوری ریاست ژاندارمری، اطلاعیه ای روی درب ژاندارمری داد:

به نام خداي عدالت

اسامي افراد تائيد شده براي خدمت به ژاندارمري

رئيس و فرمانده كل: مايك لوري
مئاون و فرمانده عمليات: ماركوس فلينت
بازپرس ويژه و مامور اطلاعات: بليز زابيني
گروه اجرايي و گشت:
گريگوري گويل

جهت تكميل كادر گروه اجرايي فرصت ثبت نام تا تاريخ 3 فروردين 85 تمديد شد. لطفا با نمايشنامه هاي سفيد خود ثبت نام كنيد. با اين تفاوت كه نمايشنامه هايتان ادامه دارد و دنباله نمايشنامه هاي ما باشد.



بدین ترتیب هنوز هم فرصت ثبت نام بود.
مایک لوری برای تک تک افراد تائید شده با جغد نامه ای ارسال کرد و از همه آنها خواست که فردا ساعت 8 صبح در ژاندارمری و در اتاق جلسات حضور یابند. گویا مایک لووری قصد داشت توضیحاتی به افراد جدیدش بدهد یا اینکه علیاتی در پیش داشتند.

در هر حال روز موعود فرار رسید...
آفتاب زیبا هاگزمید ساکت را روشن کرد...و دیوارهای زیبای ژاندارمری درخشان شد.گویا لوری برای مرمت و بازسازی آن زحمت زیادی کشیده بود...
در ابتدا بلیز زابینی، کارمند اسبق ژاندارمری به سمت دروازه باز ژاندارمری حرکت کرد و در راه رویش را برگرداند و گویل و مارکوس فلینت را دید....آنها به هم نزدیک شدند...
بلیز: سلام..اوه..شما هم تائید شدید..؟؟
فلینت و گویل: آره...

و به داخل رفتند...به نظر نمی رسید که شخص فرمانده لوری در ژاندارمری باشد...در هر حال وارد اتاق جلسات شدند...
لوری آنجا بود...
لوری: سلام بچه ها...لطفا بشینید...
هر سه نشستند...و لوری ادامه داد:
خب وقت زیادی نداریم باید اولین عملیات خودمون رو آغاز کنیم...اما قبلش اتاق شماره 8 در طبقه بالا مال من هستش....اتاق مارکوس که مئاون هم هست شماره 7 هست که اونم در طبقه بالاست..اما بلیز شما مسئول بازپرسی ها و اطلاعات هستی بنابراین اتاقت شماره 5 در همین طبقه اول هستش...و گویل عزیز شما جزو افراد اجرایی هستی و اصولا باید گشت زنی هم در منطقه هاگزمید داشته باشی..لذا اتاق شماره 1 همین در طبقه اول هم مال تو...
حالا شروع می کنیم...خب ما باید دنبال جرج ویزلی فروشنده مواد فوق محترقه جادویی و انفجاری بگردیم..ایشون این موادی که خودش هم می سازد را میان بچه های تقریبا شرور هاگزمید توزیع می کند و خودش هم به همراه بچه ها مشغول منفجر کردن خانه ها و اماکن اطراف هاگزمید می کند.....
لذا ما باید ایشون رو هر زودتر دستگیر و به دادگاه معرفی نمائیم...مارکوس مئاون و فرمانده عملیات هستش...پس بلیز و گویل شما با مارکوس به دهکده مخصوصا اطراف دهکده می روید و با فرماندهی مارکوس عملیات رو شروع می کنید...در ابتدا بلیز باید اطلاعات کسب کنی و جاسوس بذاری...خب..من هم در ژاندارمری می مانم در صورت نیاز به نیروی کمکی با من در ژاندارمری تماس بگیرید تا خودم به همراه کارآگاهان بیاییم کمک...
خب..موفق باشید...
و مایک از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت......

جرج ويزلي تصویر کوچک شده

نکات مهم خارج از رول:
1. تا حد ممکن از طنز آمیز نویسی در این عملیات بکاهید....بیشتر هیجانی و عملیاتی بنویسید..
2. در چهارمین پست جرج رو دستگیر کنید...نه زودتر و نه دیرتر...
3. افرادي كه مي خواهند ثبت نام كنند تا 3 فروردين مهلت برايشان تمديد شد. لطفا اين افراد نمايشنامه هاي عمليات ما رو ادامه دهند و از خودشان نمايشنامه جدا ندهند.


ویرایش شده توسط مایک لوری در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۱۴:۵۷:۲۸

[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#71

پ.ح.س.گ. گويل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
از اسلي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
_داش كشي اينجا نيست منم ميخوام ژاندارم شم
مايك دست از سر كچل بلايز بر ميداره و درو باز ميكنه
_سلام...بفرما تو عزيز
_خواهش ميكنم درو چه قدر دير وا ميكنين
و روي صندلي ميشينه
بليز:بلاخره يكي به ميله خودش اومد تو اين خراب شده
همه يه ابروهاشون ميره بالا
_بيبين داش من ميخوام در اينجا مشئوله مشغول مبارزه با اعتياد باشم
_خيلي خوبه سابقه هم داشتين
_بله من برا اين كه مردم اين موادو نخرن همشو خودم ميخرم و مشرف ميكنم حس خوبي دارمك وقتي اين كارو ميكنم
_مايك عاليه...بفرماييد اين فرمو پر كنيد
نام:گويل
سابقه:بي سابقه


جنگ را از لابه لايه اتش و خون بيرون كشيديم تا نفرت از جنگ اييني جاودان شود


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#70

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز پشت کامپیوترش نشسته بود و داشت پیام شخصی که براش ارسال شده بود رو میخوند :

- لطفا یه سر به ژاندارمری بزن و عضو شو . تو بهم قول دادی
مایک لوری

بلیز در حالی که خنده شیطانی بر لب داشت با خودش گفت :
- عمرا اگر پام رو دوباری توی اون خراب شده بزارم .
هنوز فکر کردن بلیز به اتمام نرسیده بود که وجود کسی رو در کنار خودش احساس کرد .
بلیز با نگرانی برگشت و چشمش به مایک لوری افتاد که با چهره ای غضب آلود کنارش ایستاده بود و داشت به او نگاه میکرد
مایک : که نمیخوای بیای نه ؟
بلیز که از این ملاقات به شدت متعجب شده بود چند بار پلک زد سپس دهنش رو باز کرد تا با آخرین قدرت فریاد بزند و کمک بخواد اما مایک لوری که از قبل فکر این مشکل رو کرده بود سریع چوبدستیش رو بیرون آورد و زیر لب گفت :
- لنگلاک !!
بلیز فریاد زد :
- کمک کمکم کنید . این مایک اینجا هم منو ول نمیکنه به دادم برسید .
اما طلسم کار خودش رو کرده بود چرا که هیچ صدایی از دهان بلیز خارج نمیشد و او تنها لبانش رو حرکت میداد . مایک که لبخند شیطانی داشت با دو دستش یقه بلیز رو گرفت و در حالی که او رو با خودش میکشوند از اتاق خارج شد .

نیم ساعت بعد در ژاندارمری :

- بدو اسم و اینات رو بنویس !
- عمرا ! حاضرم کلمو اسموت کنم ولی توی این خراب شده پامو نزارم .
مارکوس و مایک که کاملا ناامید شده بودند نیم نگاهی به هم انداختند . کاملا مشخص بود که نمیدونند چطور باید بلیز رو راضی کنند . مایک با صدای خسته ای گفت :
- بلیز جان لطفا بیا عضو ژاندارمری شو دیگه ! ژاندارمری به وجودت احتیاج داره
بلیز که کاملا عصبانی به نظر میرسید برای صدمین بار فریاد زد :
- بی خود اصرار نکنید . من دیگه تصمیم خودمو گرفتم .
مارکوس با خوشرویی گفت :
- تو رو خدا !
بلیز : عمرا
مایک با عصبانیت نگاهی به پنجره ها انداخت و چشمش به جادوگران و ساحره هایی افتاد که با سرعت از کنار پنجره رد میشدند . ناگهان گفت :
- مارکوس ! برو در و پنجره ها رو بببند !
مارکوس نگاه معنی داری به مایک انداخت . سپس از جاش بلند شد و دو پنجره رو کاملا بست و پرده ها رو کشید . سپس با تعجب رو به مایک کرد و گفت :
- برای چی ؟
مایک که موذیانه به بلیز نگاه میکرد گفت :
- گوشت رو بیار جلو بگم .
مارکوس که هیجان زده به نظر میرسید گوشش رو جلو آورد . بلافاصله صدای پچ پچ اتاق رو پر کرد . در این مدت بلیز از آن دو چشم نمیداشت .
سرانجام مایک آخرین حرفاشم به مارکوس زد سپس هر دو در حالی که لبخند موذیانه ای بر لب داشتند برگشتند و به بلیز خیره شدند
( دوربین روی بلیز زوم کرده ) بلیز یه گوشه کز کرده بود . دو سایه آروم به بلیز نزدیک میشن به طوری که هر چه قدر نزدیکتر میشن سایشون قسمت های بیشتر از صورت بلیز رو میپوشاند . سرانجام مایک و مارکوس کاملا بالای سر بلیز قرار گرفتند .
بلیز
ناگهان مایک در یک حرکت انتحاری چوبدستش رو دراورد و فریاد زد :
- گوش به فرمان !
بلیز
مایک و مارکوس لبخند پیروزمندانه ای به هم زدند سپس مایک در حالی که فرم ثبت نام رو جلوی بلیز تکون میداد زیر لب گفت :
- فرم رو پر کن !
بلیز مانند یک آدم آهنی شروع به پر کردن لیست کرد .

نام و نام خانوادگی: بلیز زابینی
سابقه کار: بدبختانه دوره پیشم عضو ژاندارمری بودم
علت تقاضای کار در ژاندارمری: والله من که تقاضا نکردم به زور منو عضو کردن ( خدمت به جامعه جادوگری بخصوص مردم خونگرم هاگزمید )




Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۱۴ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#69

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
تقرابا می توانست گفت که به ظهر نزدیک می شویم ولی نسیمی که از سوی شرق می وزید بیانگر هوای صبح زود بود...

در دهکده ی هاگزمید مردم هر کدام مشغول انجام کار خود بودند و عده ای در گوشه ای مشغول گپ زدن بودند...
در این میان فردی با قد مناسب و موهایی تقریبا بلند به رنگ سیاه و هیکلی چهار شانه در حال قدم زدن بود... او برای خرید به ان دهکده امده بود و از ان جایی که مردی فقیر بود از راه کار کردن در خانه ی مردم پول در می آورد و حال برای خرید لوازم خوراکی به ان دهکده آمده بود....
او به سوی مغازه ای در نزدیکی ژاندارمری رفت و از ویترین ان به وسایل جادویی ان نگاه می کرد که ناگهان چشمش به اعلامیه ی عضویت در ژاندارمری افتاد ... در یک لحظه چشمانش بزرگ شد ولی بعد از روی خوشحالی با سرعت خود را به داخل ژاندارمری هدایت کرد ولی به خاطر این که سرعتش زیاد بود و از شدت هیجان شیشه ی کثیف و شکسته ی ژاندارمری را ندید و ... گومپ.. ولی هیچ توجهی به این که دردی در وجودش است نکرد و به راه خود ادامه داد....

به داخل رفت و بعد که در را پشت خود بست به صدای ضعیفی گفت:
کسی نیست.... یا ا.... برای اعلامیه اومدم...
ناگهان فردی از زیر میز روبرو بیرون امد ... معلوم بود که ان زیر برای گرفتن خودکارش رفته بود...
- بفرمایید...
- مرسی.. من برای این اعلامیه مزاحمتون شدم...
- بله ... من مایک لوری هستم .. خوشحال می شم با شما آشنا بشم...
- بله... منم مارکوس فلینت هستم.... راستیتش من برای خرید به این دهکده آمدم و وقتی این اعلامیه رو دیدم خیلی خوشحال شدم... من یکی از کارکنان قدیمی این جا هستم... من وقتی در این جا عضو شدم وضعم خوب بود ولی وقتی این جا تعطیل شد دیگه من کاری نداشتم و ناچار رفتم خونه ی مردم رو تمیز کردم... ولی مثل این که شانسه دوباره از قیافه ی ما خوشش اومده دوباره به ما رو کرده...
لوری خنده ی ریزی کرد و بعد گفت:
مثل این که آدم شوخ تبی هستید.. البته این برای کارکنان این جا خیلی خوبه ولی امیدوارم در هنگام کار جدی اینا رو کنار بگذارید...
بعد مارکوس خنده ای کرد گفت: ببخشید من یه زره خسته شدم انقدر کتابی حرف زدم میشه به گفتاری تبدیل کنم؟..
- اوه ه .. آره راحت باش...
- خیله خوب... حالا من باید چی کار کنم تا بتونم دوباره در این جا شروع به کار کنم..
لوری همین طور که ورقه ای را از کشوی زیر میز در می آورد گفت: خوب الان یه فرم بهت می دم باید پرش کنی تا از وضعیتت با خبر بشم بعد اگه تایید شدی بهت خبر می دم تا بتونی دوباره در این جا کار کنی... البته اول باید یه سری عضو دیگه جمع کنم بعدشم باید این جا رو با هم یه تعمیری کنیم بعد دیگه می ریم تو کار مچ گیری..
مارکوس لبخندی زد و بعد خودکاری را در اورد و سپس شروع کرد به پر کردن فرم:

نام و نام خانوادگی: مارکوس فلینت

سابقه کار: در همین ژاندارمری کار می کردم و الانم هم عضئ محفل هستم هم عضو ارتش الف . دال ولی دیگر در این جا ها کار نمی کنم به خاطر دلایلی..... بعد دانش آموز هاگوارتز هم بودم ( عجب سابقه ای )

علت تقاضای کار در ژاندارمری : خوب اول این که علاقه ای به گروه تجسس دارم و دوم این که عقده شده تو یه گروهی فعالیت کنم و شوم این که بی کارم دیگه باید یه شغلی داشته باشم


عضو اتحاد اسلایترین


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#68

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
16 مارچ 2006
ساعت: 16:30
هاگزمید

مردم هاگزمید همگی در سر کار خود هستند... عده ای بر سر مغازه های خود آمده اند و کاسبی می کنند...عده ای دیگه در حال خریدن...در آن سوی میدان اصلی و در پارک به ها الاکلنگ بازی می کنند...
و به طور کلی همه مشغول کاری هستند........
ناگهان نگاه همه مردم به مایک لوری می افتد که در حالی که دستهایش را هم در جیب فرو برده بود..از جاده هاگوارتز به هاگزمید وارد دهکده می شد..
لوری وارد دهکده شد و بدون توجه به نگاه های چپ چپ مردم راهش را به سمت میدان اصلی پیش گرفت...
به میدان رسید و میدان را دور زد و به جلوی ساختمان تقریبا خرابه ای رفت...
دستانش را از جیبش در آورد و دست راستش را در جیب کتش فرو برد و کلید بزرگی بیرون آورد و به داخل در فرو برد....در باز شد....
سپس رویش را به سمت مردمان هاگزمید چرخاند و با صدای بلندی گفت:
ای مردم دهکده....من مایک لوری فرمانده ژاندارمری هاگزمید بودم....حالا بازگشتم تا اینجا را دوباره بسازم...چون مدتی در هاگوارتز مشغول تدریس بودم وقت کافی نداشتم...از این رو شاید امکان داشته این دهکده زیر تجاوز جنایتکاران قرار گرفته باشد.....
مردی لاغز از میان گروه اجتماع کرده جلوی ساختمان فریاد زد:
"شاید امکان داشته باشد" ...چی میگی جناب فرمانده....شما نبودی اینجا هر روز پر از جنایت
و جنایت کار بود....
لوری لبخندی به مرد زد و گفت:
از این به بعد دیگه نخواهد بود....حالا به اعلامیه ای که روی درب می زنم توجه کنید..
لوری سرفه کرد و دست در کتش کرد و اعلامیه ای را روی درب زد و داخل ساختمان ژاندارمری شد و در را هم بست....
مردم دهکده جلو آمدند تا اعلامیه رو بخوانند:


به نام عدالت

ژاندارمری هاگزمید دوباره آغاز به کار کرد.
همه ساحر و ساحره هایی که خود را توانمند برای همکاری با ژاندارمری می بینند،با ارسال فرم
زیر و یک نمایشنامه ی کوتاه و سفید منتظر تائید یا عدم تائیدشان تا تاریخ مذکور باشند.

نام و نام خانوادگی:
سابقه کار:
علت تقاضای کار در ژاندارمری:

این تقاضا ها باید تا تاریخ 28/12/84 در این تاپیک ارسال گردد.

با تشکر
ریاست ژاندارمری هاگزمید


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴
#67

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
**********************************
آنان برای با دوم پشت در دفتر مایک جمع شدند......
هلگا در زد.....

- کیه؟
هلگا: من هستم رئیس...ببخشید می تونیم بیام تو...
- ای بابا دو دقیقه من رو راحت بذارید.....
چی می خواید از جون من.....
عین بختک افتادن تو جون من.....اه...
جاستین: رئیس ما جونتو می خوایم....
بعدشم زد زیر خنده....
- زهر مار....جاستین حالتو می گیرم ها....
ناگهان هلگا مشغول اشک ریختن شد.....و گریه های
بلندش را دوباره شروع کرد.....
- ای بابا هلگا جون...منظوری نداشتم.....
گریه نکن..بابا...اگه ...اگه گریه کنی...
منم....منم گریه ام می گیره ها.....

مایک لوری هم زد زیر گریه.......
هلگا در دفتر رو باز کرد و اومد تو...
هلگا: مایک آروم باش....
من گریه میکنم دلیل نمیشه تو هم گریه کنی....

بقیه بروبچز ژاندارمری داشتند آن دو رو
با تعجب نیگا می کردن......
مایک که داشت اشکاشو پاک میکرد رو به
اونا کرد و گفت:
چیه...مگه تا حالا آدم ندید.....برید سر کارتون دیگه...
همه شون فوری رفتن تو دفتراشون....
هلگا: ببین مایک.....
مایک: خودمونی نشو.....به من بگو رئیس...
هلگا: ببین رئیس..نمی دونم چرا نمی ذاری حمله کنیم..
اما من الان اومدم اجازه حمله رو برای چند روز بعد
بگیرم.....
امکان داره رئیس؟؟؟؟!!!!
مایک: نه....
هلگا: چرا؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
مایک: چون اینجا ژاندارمری هاگزمید هستش و فقط
مسئول رسیدگی به جرائم در هاگزمید هستش.....
مگر اینکه بخوای از طریق وزارت و دفتر کارآگاهان
مجوز بگیری که بعید می دونم بهت مجوز بدن....
حالا زود بیرون....
هلگا که قرمز شده بود و از خشم داشت
می ترکید از دفتر لوری خارج شد و درش
را محکم بست.....
- هلگا لطفا در رو آروم ببند.....
هلگا: ایشا الله دفعه بعد...

بعدش هم غرغری کرد و رفت تو دفترش
پشت میزش چپه شد.....
***************************
اخطار:
من اجازه دارم این پستت رو بدلیل عدم فضاسازی و سطی نویسی پاک کنم.اگه این نوع نوشتن باز هم تکرار باشه و یا خدایی نکرده دوباره تو پستات از جملات برره ای استفاده کنی علاوه بر اینکه پستت پاک میشه به مدیران هم گزارش داده میشه. در ضمن اگه احتمالا تو پست بعدیتم این همه نقطه چین و یا علامته سوال بزاری حتی اگه آخر نمایشنامه نویسی و فضا سازی باشه بازم پست پاک میشه.پس حواستو جمع کن.با تشکر


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۱۵:۰۵:۲۳

[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.