من چيستم ؟
هاگواارتز رو عين كف دست مي شناخت حتي بهتر از مستخدم مدرسه و حتي بهتر از برادران دوقلوي ويزلي . گرچه خيلي مواقع بازيچه اي توي دست چند تا شاگرد مدرسه اي شلوغ و خرابكار بود ولي هركس كه مي خواست نصفه شب توي هاگوارتز پرسه بزنه مطمئنا بهترين و بدردبخورترين وسيله براش همين بود . مخصوصا اگر يه شنل نامرئي هم داشته باشه كه ديگه همه چيز تكميله .
روش پره از خط و خطوط كج و معوج و نقطه هايي كه چشمك مي زنه و حركت مي كنه و بالاي هركدوم هم يه چيزهايي نوشته .
فرد : زود باش درش بيار يه نگاه بهش بندازيم .
جرج : چي رو ؟
فرد : نقشه ويرانگر رو ديگه خنگ .
من كيستم ؟
خسته و كلافه بيرون رفتن شاگردها رو از كلاس نگاه مي كرد .
ديگه تمام لباسهاش و حتي تنش بوي معجون هاي جادويي گرفته بود . ولي اون كارش رو دوست داشت و يكي از بهترين ها توي كار خودش بود . گرچه خيلي ها ازش متنفر بودن ولي به خودش خيلي اطمينان داشت .
هري پاتر بعد از تموم شدن كلاست بيا تو دفتر من كارت دارم .
اين صداي خشك و خشن اون بود كه هري رو سرجاش ميخكوب كرد .
هروقت چشمش به هري مي افتاد انگار تمام خاطراتش براش زنده مي شد . همه اون خاطرات وحشتناك .
قيافهي اون جيمز مسخرهي از خود راضي هميشه جلوي چشمش بود و هروقت هري رو مي ديد ياد اون مي افتاد و دلش مي خواست همون بلايي كه سرش آورده بود رو سر هري دربياره .
هري : چشم . پرفسور اسنيپ
-----------------------------------------------------
ببخشيد كه من بازم پست زدم و همه شخصيت ها رو خراب كردم ولي اينقدر با اين تاپيك حال كردم كه نمي تونم جلوي خودم رو بگيرم .
==================================
من چيستم ؟
همه جا تاريك بود ... تا لحظه اي ديگر معلوم نبود چه اتفاقي مي افته ... زندگيش دست خودش نبود ... آينده و سرنوشتش مشخص نبود ... هرلحظه ممكن بود به شكل يه چيز در بياد ... توي يه كمد ديواري محبوس شده بود ... و همه اون رو به شكل بدترين چيزهايي كه توي زندگي ديدن ، ميديدن ... حتي خودش هم نمي دونست چرا ... خيلي ها مي پرسن چرا تاحالا اون به شكل اسمشو نبر درنيومده ... يعني ديوانه سازها از لرد ولدرموت وحشتناك ترن ؟ ... ناگهان در كمد باز مي شه ... لولو خرخره اينبار بايد به شكل قرص ماه دربياد چون پروفسور لوپين جلوش ايستاده.
من كيستم ؟
هميشه اين سئوال رو از خودش مي پرسيد : چرا هيچكس من رو دوست نداره ؟ يا شايد اون هيچكس رو دوست نداره ... هيچ دوست صميمي نداشت . چرا نمي تونست كسي رو دوست داشته باشه ؟ چرا نمي تونست عاشق كسي باشه ؟
همه به اون به چشم مردم آزار نگاه مي كردن .
خيلي ها دوست نداشتن كه اون توي هاگوارتز باشه . اين وسط انگار فقط دامبلدور اون رو درك مي كرد. از همه بدش ميومد و همه رو آزار مي داد . شايد اينطوري خودش رو خالي مي كرد .ولي چند وقت بود كه توي خودش رفته بود . ساكت بود . آخه بد عنق عاشق شده بود .
------------------------------------------------------------------------
بالاخره يه تاپيك درست حسابي پيدا شد كه ماهم يه پست بزنيم توش . ويكتور دستت درست
به نظر من ويكتور بايد بعنوان زننده بهترين تاپيك و بهترين ايده و بهترين جادوگر و بهترين همه چي انتخاب بشه . ويكتور دوستت داريم ويكتور دوستت داريم ويكتور بيا بالا ويكتور بيا بالا
پشت سر هم عین نجس است!!!...آسلامی گشت!!!