هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
هری که حوصلش سر رفته بود و میدونست که کار اوندوتا حالا حالاها تموم نمیشه شروع کرد به قدم زدن. که ناگهان با صدایی خشکش میزنه.
این آبر بود که داشت به هری چشم غره میرفت-ای بچه ناقلا داشتی کجا میرفتی .نکنه میخوایی فرار کنی؟

هری که داشت چشماش از حدقه در میرفت با لکنت زبون گفت---پروفسور ---من---من--...

-بسه دیگه خیله خوب بیا بامن بریم.بدو یه تکونی به خودت بده.
هری با نگرانی به دنبال آبر راه افتاد.خیلی دوست داشت بپرسه که آلبوس رو پیدا کردن یا نه ولی میدونست که با این کار فقظ اعصاب آبر رو بیشتر خورد میکنه.پس بدون هیچ سرو صدایی دنبال آبر راه افتاد.

آبر پس از گذشتن از چند راه رو و در و راه پله بالاخره جلوی یک در سیاه ایستاد وبا نیش خندی روبه هری کرد و گفت-خوب پسری که زنده ماند.من میدونم که آلبوس کمکت کردتا اون بزهای منو سربه راه کنی ولی بهتره بدونی که اینجا دیگه کسی کمکت نمیکنه.در اینجا تو اصلانمیتونی از جادو استفاده کنی.بهتره که دیگه خلاقیت خودتو نشون بدی.
وبا قهقهه ایی شیطانی و بلند از اونجا دور شد.هری که عرق به تنش نشسته بود نفس عمیقی کشید و بااینکه هیچی راجب اون در یا موجود داخل آن نمیدانست عرق پیشانیش را پاک کرد و با جرئتی که برایش باقی مانده بود از در عبور کرد.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
هری با فکر اینکه اگه دوباره تو دردسر بیفته دامبلدور میاد و نجاتش میده، با غرور به آبر میگه:

- هرچی باشه از پسش بر میام.

آبر چهره شو درهم میکشه و زمزمه میکنه: ای پسره ی پررو!

و یکراست به سمت پله های ورودی قلعه حرکت میکنن. درست زمانی که جلوی در رسیدن و میخوان وارد قلعه شن ییهو در باز میشه و ... دوشومب! ... آبر نقش زمین میشه.

لودو که با باز کردن در و برخورد اون با آبر باعث سقوطش از پله ها شده بود، " اهم اهمی" میکنه و میره تا به آبر کمک کنه.

هری هم از شدت زیبا و هیجان انگیز بودن ماجرا نمیتونه جلو خودشو بگیره و از خنده غش میکنه.

لودو چشم غره ای به هری میره و همزمان آبرو از رو زمین بلند میکنه. آبر با نگاهایی خشمگین خنده ی هری رو متوقف میکنه و دست لودو رو از رو شونه ش کنار میزنه و میگه:

- باز چت شده که عین اسب یورتمه میرفتی؟ کسی دنبالت گذاشته؟

لودو یکم سرخ و سفید میشه و زیرلب به آبر میگه: زشته جلو بچه آبروی معاون مدرسه رو ببری.

- خیله خب حالا! چی کار داشتی؟

لودو که تازه یادش افتاده برای چی اونجا اومده، چهره ی نگرانی به خودش میگیره و میگه:

- سنسورهای حرکتی و حسی و بویایی و شنوایی و ... مدرسه اطلاع دادن که یک عدد آلبوس دامبلدور در اطراف مدرسه میپلکه!

هری با شنیدن این حرف تعجب میکنه اما ساکت میمونه تا بفهمه ماجرا چیه. آبر دستپاچه میشه و میگه:

- چطور ممکنه؟ نمیفهمه وقتی اینجا مدیر جدید داره نباید بدون اجازه ش وارد مدرسه شه؟ حالا کجا هست؟

لودو شونه هاشو بالا میندازه و میگه: نمیدونم فقط میدونم هی چراغ قرمز دستگاه روشن خاموش میشه. تو که میدونی من از دم و دستگاه مشنگی خیلی چیزی حالیم نمیشه ...

آبر گرد و خاک لباسشو میتکونه و با قدم هایی بلند به سمت در حرکت میکنه و میگه: بریم ببینم چی شده.

هری هم همراه اون دوتا به حرکت در میاد اما آبر جلوشو میگیره و میگه: قرار نیست تو جایی بیای. بریم لودو!

و هری رو همونجا تنها میذارن و میرن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۰

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۶:۴۰
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
:سلللللاااامم هری دیدی تنهات نذاشتم رو قلبت پا نذاشتم ‏

:‏ سلام البوس حالت چطوره ؟ تو رو به شل و ول ترین پیژامه مرلین منو از این خراب شده نجات بده ‏
-‏ ‏:‏ برو کنار الان خودم یه بلایی سرشون میارم که دهن تو و آبر کف کنه حالا برو عقب و نیگا کن ‏
-‏ ‏:‏ چشم پروف ‏
و در مدت چند دقیقه دامبل از چند نوع جادو استفاده می کند که هری تا به حال حتی خوابش را هم ندیده بود ‏.
بعد از نیم ساعت ‏:

هری :‏ ‏
البوس ‏:‏ چطوره ؟ ‏
هری ‏:‏ چه بلایی سرشون آوردی ؟
-‏ ‏:‏ هیچی فقط یه کم سر به راهشون کردم !‏

بز ها ‏:‏ بببعععععع ببببععععععع بببببهههه به بهبهبهبهبهبه
و تمام بز های گوشتخوار آبر در کمال مظلومیت و سربه زیری داشتند از علف های سبز زیر پاشون به جای سر و گردن هری استفاده می کردن ‏
-‏ ‏:خش خش خش ‏.....
البوس ‏:‏ من رفتم هری مثل اینکه آبر داره می یاد
-:‏ باشه

آبر ‏:
هری ‏:‏ ‏
-‏ ‏:‏ چه بلایی سر این بدبخت بیچاره ها آوردی ؟ ‏
هری ‏:‏ هیچی به ریش مرلین فقط چند تا طلمس محرمانه استفاده کردم !
آبر ‏:‏ که اینطور محرمانه ؟ حالا بیا با هم بریم یه چای دیگه اون جا حالیت می کنم محرمانه یعنی چی ؟


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۰

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
آبرفوث با نیشخندی رو به هری کرد و گفت : پسرم این اولین گام آموزش توئه ، اگه تونستی این بزها رو ناکار کنی می فهمم که واقعا خودتی یعنی پسری که زنده موند !!
من باید برم و به کارهام برسم ، وقتی برگشتم باید همه اینها رو ناکار کرده باشی ..

هری :

آبرفورث این رو گفت و هری رو دست خالی رها کرد و در آن واحد نا پدید شد.
بز های گوشتخوار بععع بععع کنان داشتند به هری نزدیک و نزدیک تر می شدند .
هری که داشت قبض روح می شد یاد چوب دستی زاپاسی افتاد که توی کش جورابش مخفی کرده بود تا مواقع ضروری ازش استفاده کنه .
چوب دستی اش رو درآورد و چند تا طلسم نثار بزها کرد و تونست چند تا از اونها رو چند متر عقب تر پرت کند . ولی هرچه قدر بیشتر تلاش می کرد کمتر موفق می شد . هری واقعا مستعصل شده بود و خسته ، یاد حرف استاد قدیمیش دامبل افتاد که تو آخرین دیدارش بهش گفته بود : من همیشه از دور مراقبتم و در وقت خطر به کمکت میام ....
این فکر واقعا به هری آرامش می داد و دوباره با انرژی بیشتری به مبارزه ادامه میداد...
در این حین در آنسوی جنگل از لابه لای شاخ و برگ درختان انبوه جنگل صداهایی به گوش رسید ..

آنسوی جنگل :
ییییییییعععععععععععععع... اااععععععععععععععععععععععع ... ( افکت صدای تارزان ) .....
.............. هری نترسسسس ............... دامبل تارزان داره میااااااادددد .....................




در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
آبر، هری رو به بیرون محوطه ی قلعه میبره و وارد یه جاهایی میشه که هری تا حالا تو عمرش اونجارو ندیده.

هری با تعجب به دیوارای گل آلود و جلبک و خزه بارون نگاه میکنه و میپرسه: ااا آبر؟ میـ...

اما قبل از اینکه هری بتونه جمله شو کامل کنه آبر میپره وسط حرفش، یه پس گردنی نثار هری میکنه و میگه: بی تربیت! ناسلامتی من مدیر مدرسه م. این چه طرز صدا کردن شخص به این شخیصیه؟

هری با دستاش سرشو ماساژ میده و میگه: باش! پروف میشه بگـ...

و باز هم آبر مانع تکمیل حرفای هری میشه.

- بی ادب! هنوز نیومده اینقدر خودمونی رفتار میکنی، وای به حال وقتی که آموزشام، مارو به هم نزدیک تر کنه!

هری خمیازه ای میکشه و میگه: پروفسور! میشه بگین اینجا کجاس؟ حتی تو نقشه غارتگرم اینجارو ندیده بودم!

آبر وایمیسه، یه نگاه مشکوک به هری میندازه و میگه: اینجا یه جای خفنه! نیروی نظامی من اینجا نگهداری میشه.

هری سعی میکنه بفهمه که منظور آبر از نیروی نظامی چیه که با حرف آبر حباب تفکراتش پاره میشه.

- زمان مامان بابای تو هنوز اینجا وجود نداشت، خودم به تنهایی تو تمام مدت مدیریت آلبوس اینجارو با دستای خودم درست کردم.

هری تو ذهنش به آبر میگه " ای ناقلا! " و یهو با دیدن دری که جلوشه سرجاش میخکوب میشه. البته علت اصلی متوقف شدن هری وجود در نبود، بلکه صداهای ترسناک و عجیبی بود که حتی تو خفن ترین فیلمای ترسناکم نمیتونس بشنوه!

آبر جلوی در وایمیسه، دستگیره رو میگیره و حالت گولاخانه ای به خودش میگیره و میگه: این تو، و اینم بزای گوشتخوار وحشیه من!

هری:


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
البته هری مطمئن نبود که این برق واقعا برق نگاه دامبلدور بود یا براثر بازتابش نور مشعل در عینک مدیر بود.

- پسرم، جواب سوالت در یک کلمه خلاصه میشه و اونم عشقه.

دامبلدور با گفتن این حرف دستی به شانه هری جوان زد و سپس رو ابرفورث کرد و گفت:
- بسیار خوب ابرفورث از اونجایی که فعلا نمیشه با تو حرف زد من از پست مدیریت کنار میرم و امیدوارم در کار جدیدت موفق باشی ولی...

دوباره با چرخشی کوتاه رویش رابه سمت هری کردو گفت:
- ولی بیاد داشته باشین زمانی که به کمک نیاز دارید همیشه کمک بهتون میرسه و...

- کافیه دیگه هرچی می خواستی گفتی حالا از اینجا برو تا ندادمت بزهای گوشتخوارم بخورنت!

هری هاج و واج به حرکات دو برادر نگاه می کرد و زمانی بخودش امد و که دامبلدور رفته بود.
- پروفسور.... ا... اما ... شما قرار بود ناسلامتی مواظب من باشید و...و روش غلبه بر لردولدمورت رو یادم بدید.

اما به جای دامبلدور، این ابرفورث بود که جواب هری را داد:
- از حالا من مدیر اینجام و من به تو درس های زنده موندن رو یاد میدم.
-


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰

آلیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از esf
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
دامبلدور مات و مبهوت به دابی و آبرفورث و لودو و در اتاقش خیره ماند.(با این وضعیت باید 4 تا چشم داشته باشه)
آبرفورث دادی سر دابی و دامبلدور کشید که مو به تن دامبلدور سیخ شد.
حتی ریش هاش از حالت عادی خارج شدند.
ولی با همون وقار همیشگی از اتاق خارج شدند و در راهرو های مدرسه به راه افتادند.
دامبلدور دست به ریش عرق در تفکر بود که دابی فریاد هری هری سر داد و و همچون مثلی از جلوی پای دامبلدور گذشت.
دابی استاد در زمین خوردن و زمین خوراندن بود و حتی مدیر مدرسه هاگوارتز از این قاعده مستثنا نبود.
این بود که پا در هوا رفت و ریش در چشمان مبارک و ناگهان مدیر خود را نقش زمین دید.
فریاد پیرمرد پیرمرد و پروفسور پروفسور از هر گوش و کناری برخاست و لودو و آبرفورث بیرون آمدند تا ببینند چه خبر است...
-دامبی....من به توی خرفت چی بگم؟مگه نگفتم جول و پلاستو جمع کن و برو...د نشد د....

دامبلدور با کمک هری و رون بلند شد و وارد حیاط مدرسه شدند.


معلوم نبود با چه سرعتی خبر به گوش دار دسته مالفوی رسید ولی هر چه بود تیر باران برفی آنها با یک نگاه معروف هرمیونی خفه شد.

-پروفسور چه اتفاقی افتاده؟؟
چشمان پرسشگر هری به او خیره ماند.
در این لحظه فقط مرلین بود که می توانست معنای برق چشمان دامبلدور را درک کند...




ویرایش شده توسط آلیس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱۳:۲۱:۴۸
ویرایش شده توسط آلیس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱۳:۲۴:۳۴
ویرایش شده توسط آلیس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱۳:۲۶:۳۸

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۴۹ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
سوژه جدید

هاگوارتز پوشیده از برف بود و دانش آموزان مشغول برف بازی و آدم برفی درست کردن بودند. دامبلدور در دفتر کارش نشسته بود و مشغول حساب و کتاب دخل و خرج این ماه مدرسه بود که دابی سراسیمه پرید تو دفتر کار دامبلدور(مشخص نیست رمز ورود به دفترو از کجا فهمیده بود!) و با لکنت زبان گفت:
_ قرررررباااااان آآآآآاب آآب ...

دامبلدور: چی میگی دابی؟ آب میخوای؟
دابی: نــــــه! قررررربااااان آآآب ... رررر ...
دامبلدور: لوله آب مدرسه ترکیده؟
دابی: قربان اجازه هست همون پیرمرد احمق که خودتون پیشنهاد داده بودید صداتون کنم؟
دامبلدور: ئه! زبونت وا شد؟! خب درست بگو چی میخواستی بگی!

در همین لحظه در دفتر به شدت باز میشود و آبرفورث دامبلدور، برادر آلبوس، بی هوا وارد دفتر میشود(مشخص نیست رمز ورود به دفترو از کجا فهمیده بود!) و با مشت به صورت دامبلدور میزنه!
دامبلدور: چرا میزنی؟
آبرفورث: خوب میکنم! هنوز یادم نرفته آریانا رو تو کشتی! حالام پاشو بند و بساطتو جمع کن بیریز بیرون! از امروز خودم مدیر مدرسه م! لودوووووووووو؟
لودو بگمن: جونم عمو آبر؟
آبر: دفتر و دستک مارو بیار زود که کارمونو شروع کنیم ... دهه! آلبوس تو که هنوز اینجایی پاشو برو دیگه! ازت زیاد!*

______

*عزت زیاد


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
هری زیر چشمی اطراف را پایید و وقتی مطمئن شد که هیچ کس به صحبت های آنها گوش نمی دهد رویش را به سمت رون برگرداند و آرام گفت:
- من و هرمیون تصمیم گرفتیم یه جوری وانمود کنیم که قصد داریم کلاس ها رو از اتاق نیازمندی ها به تالار اسرار منتقل کنیم تا اون وزغ پیر و دارو دستشو توی تالار گیر بندازیم.

رون با ابروهای بالارفته به ان دونگاه کرد و گفت:
- عجب نبوغی! میشه بگین چطوری می خواین اون افراد رو ترغیب کنید به جایی برن که دروازه ورود به اونجا رو فقط یه مار زبون بلده؟!
- فکر اونجا رو هم کردیم، کافیه من صدامو توی سکه های تقلبی هرمیون ذخیره کنم و به هر کدوم از بچه هایی که بهشون مشکوکیم بدیم،خب... مسلما اگه اونا جاسوس باشن این سکه ها رو میدن به امبریج و اونا سعی میکنن ما رو اونجا دستگیر کنن ولی در واقع اونجا اسیر میشن چون اون رمز فقط یکبار کار می کنه و اجازه برگشت به اونها رو نمیده!
- اما اگه سکه ها رو به افرادی بدیم که واقعا جاسوس نباشن... اونا رو هم توی تالار اسرار گیر میندازید که؟

هرمیون با سرفه ای توجه رون را به خودش جلب کرد و گفت:
- نه، این اتفاق نمیفته چون من کاری کردم که سکه فقط رمز رو در حضور بیش از یک نفر بگه....

زمان حال

هرمیون نگران و مضطرب بدنبال نیک بی سر به راه افتاد. سکوت هاگوارتز به اندازه ای بود که هرمیون را می ترساند.

نیک بی سر هرمیون را به سمت سرداب های تاریک و دورافتاده هاگوارتز هدایت می کرد. با پیش رفتن در راهروهای تاریک و دور شدن از سطح زمین کم کم هوا حالت خفه ای پیدا کرد و بوی نم و ماندگی به مشام هرمیون رسید.
پس از ده پانزده دقیقه سرانجام نیک بی سر در جلوی دری سیاه توقف کرد و گفت رسیدیم و به سرعت درون در فرو رفت. هرمیون که از سرما به لرزه در امده بود آهسته به در ضربه ای زد و وارد شد.
دهها روح نقره ای در سالن کوچکی جمع شده بودند و به موجود زنده ای که با ترس ولرز وارد شده بود نگاه کردند.

نیک بی سر به سمت بارون خون آلود رفت و گفت:
- من تونستم تنها گریفیندوری رو که به خواب نرفته بود رو پیدا کنم شما چیکار کردید؟

بارون خون الود لحظه ای به هرمیون نگاه کرد سپس با لحنی محکم و جدی گفت:
- ما هم افرادی رو پیدا کردیم، ملیندا بوبین از اسلیترین، لونا لاو گود از راونکلاو، اما دابز از هافلپاف...

روح راهب با ناراحتی گفت:
- درست مثل حادثه سال 1500، تنها یک نفر از هر گروه باقی مونده!

صدای هق هق گریه های ملیندا باعث شد هرمیون متوجه حضور سه انسان دیگر که در گوشه ی تاریک سالن کز کرده بودند بشود.

هرمیون به سمت بارون خون الود رفت و پرسید:
- منظور راهب چیه که دوباره از هر گروه یک نفر باقی مونده؟ ایا شما می دونید چه اتفاقی افتاده؟

بارون خون الود با اشاره دستش همه سه نفر دیگر را هم به نزد خود فراخواند:
- در سال 1500 طی یک حادثه چند جادوگر بزرگسال و کوچک وارد مکانی شدند که نفرین شده بود. در واقع اونا با نیرنگ و حیله وارد اون مکان اسرار آمیز شدند. زمانیکه این افراد سدهای جادویی را شکستند نفرین فعال شد و هاگوارتز و ساکنانش را در بر گرفت. با این حال چهار نفر از اهالی هاگوارتز به خواب نرفتند تا بتونند کسانی را که درون مکان اسرارامیز محبوس شده بودند را آزاد کنند، اما در این راه شکست خوردند و باعث شدند که طلسم تا دوسال باقی بمونه.
بعد از سپری شدن زمان، تمام افراد به خواب رفته بیدار شدند اما همه از لحاظ قدرت جادویی به صورت فشفشه در امده بودند!

ملیندا پرسید:
- چه برسر اون چهار نفر اومد، چرا میگید شکست خوردند، مگه باید چیکار می کردند؟!

روح نقره ای با صدای ده برابر ترسناکتر از قبل گفت:
- اونا به طرز بدی مردن... اونا وظیفه داشتند تا عامل اصلی این اتفاق رو پیدا کنند و با زمان برگردان از پیش امدن حوادث جلوگیری کنند، اما موفق نشدند!
-چی!!!

اما دابز با صدای لرزانی پرسید:
-حالا اسم این مکان ممنوعه چی بود؟
-تالار اسرار...
- تالار اسرار!!!

هرمیون خشکش زد. حادثه عینا تکرار شده بود و او عامل این اتفاق را میشناخت! در واقع باعث و بانی این حادثه خودش و هری بود!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۷:۳۰:۱۹

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سرسرای عمومی هاگوارتز

همه دانش آموزان بر سر میزهای گروه های خود مشفول خوردن صبحانه بودند که ناگهان پسر موبور قد کوتاهی دوان دوان به سمت میز گریفیندور رفت و وقتی که به صندلی های هری ، رون و هرمیون رسید ، توقف کرد و پس از آنکه موضوعی را به هری گفت ، آنجا را ترک کرد .

- بچه ها ، سریعتر صبحانتون رو بخورید که کار مهمی باهاتون دارم !


نیم ساعت بعد ...
تالار گریفیندور

کاناپه ای صورتی رنگ به همراه تکه های پاره ای از آن که به خوبی خودنمایی میکرد ، محلی بود که رون و هرمیون بر روی آن نشسته بودند و دقیقا بر صندلی ای چوبی که در مقابل آنها قرار داشت ، هری پاتر معروف نشسته بود .

- نمیدونم حواستون بود یا نه ولی وقتی که داشتیم صبحانه میخوردیم ، کالین پیامی رو از نویل برام اورده بود . نویل گفته که جوخه ای ها کاملا از وضعیت الف دال مطلع شدن و حتی چندتا از بچه های راونکلاو رو که توی ارتش بودن رو خریدن ! اونا به خوبی میدونن که ارتش در حال نابود شدنه و دارن زمان این کار رو به جلو میندازن .

رون که از صحبت های هری به شدت مایوس شده بود ، دستی به میان موهای حنایی اش برد و با کلافگی گفت : هری ، ما خودمون هم میدونیم ارتش داره نابود میشه ... ولی اگه فکری برای احیا ی اون داری من میشنوم ؛ در غیر اینصورت باید برم مقاله اسنیپ رو کامل کنم !

هرمیون نگاهی به هری انداخت و گفت : به نظرم وقتش شده که نقشمون رو برای رون هم تعریف کنیم . مطمئنم که با این نقشه ، یه درس حسابی به آمبریج و دار و دسته اش میدیم و ارتش دامبلدور رو دوباره احیا میکنیم !

رون بی صبرانه منتظر صحبت های هری بود ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.