هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۶ جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
اسليترين
vs
گریفیندور

سوژه:ذهن خوانی



-با کی کار داری؟!

دختر جوان و ریزه ای که پشت در ایستاده بود، نفس عمیقی کشید و با تاکید گفت:
-با خودت کار دارم لعنتی...با خودت!

او قبل از این هم چهار بار از پشت در به هکتور گفته بود که با چه کسی کار دارد. شاید باید در ساعتی می آمد که چنین احمقِ ناشنوایی درون دفتر کار نبود. باید در ساعتی می آمد که به خاطر تابش شدید خورشید دلش نخواهد از فرط تشنگی تک تک معجون های داخل دفتر را سر بکشد. باید در ساعتی می آمد...او اصلا نباید می آمد! باید راهش را مستقیم می گرفت و به سمت زمین بازی می رفت تا لحظات آخر را بتواند تمرین کند که شاید، خدایی نکرده، زبانشان لال، این یکی بازی را گند نزنند.
-چی میخوای جودی؟!

اما حالا هکتور با آن چشمان درشت و لرزش های غیر قابل کنترلش رو به رویش ایستاده بود و مثل کسی که تا به حال در عمرش یک "جودی جک نایف" ندیده است به او زل زده بود. شاید هنوز برای مثل یک خل و چل خندیدن، دروغ گفتن و راه را به سمت پله ها کج کردن دیر نشده بود. اما قبل از این که مغز جودی برای حرکت بعدی به او دستور بدهد، هکتور کتفش را کشید و مثل یک غولِ پرتاب وزنه، جودی را به درون اتاق پرتاب کرد.
-اخ!وحشیِ مریض!
-چی میخوای جودی؟زود باش!

جودی به آرامی دستش را تکان داد تا مطمئن بشود که هنوز سالم است. خب، خیلی حیف شد. او هنوز سالم بود و هیچ عذری برای شرکت نکردن در مسابقه نداشت.
-اون روز یادته داشتم این جا مشق مینوشتم؟!
-آره...خب؟

جودی با تعجب به هکتور نگاه کرد و برای لحظه ای مکث کرد. او هیچ وقت در این جا مشق هایش را ننوشته بود و صرفا این جمله از دهنش پریده بود. پس طبیعتا هکتور نمیتوانست چنین چیزی را به یاد داشته باشد.
-آم...چیزه...اون روز قلم پرمو جا گذاشتم میشه یه نگاه بندازم ببینم تو کشوهای تو جا نمونده؟

هکتور لبخندی گشاد تحویل جودی داد و با متانتی که از او بعید بود گفت:
-البته...تا تو اینجارو میگردی منم برم دستشویی بیام.

و سپس از دفتر خارج شد و جودی را با هزاران سوال در اتاق تنها گذاشت. جودی مطمئن بود هر هفتاد و دو سال یک بار، هکتور چنین اخلاقیاتی دارد و از شانس جودی امروز، روزِ موعود بود. اما خب او نمیدانست هکتور امروز یک بشکه آب کدو حلوایی با نیمروی تخم تسترال خورده و روده اش روی دور تند افتاده و هکتور را هر پنج دقیقه به سمت دستشویی هدایت میکند.

جودی به سمت میز هکتور دوید و کشو هارا یکی پس از دیگری بررسی کرد و در کشویِ آخر چیزی که دنبالش میگشت را پیدا کرد. یک بطری کوچک معجون که روی درب آن نام اسنیپ میدرخشید و میتوانست شانس را در بازی دوم صد برابر کند!

چند روز بعد، رختکن کوئیدیچ

اعضای تیم اسليترين بعد از گذراندن یک شب طوفانی و سرد، صبح اول وقت در زمین بازی حاضر بودند تا به حرف های کاپیتان هکتور گوش کنند. هکتور، در حالی که بین خواب و بیداری مردد بود نقشه ای که از زمین بازی رویِ کاغذ رسم کرده بود را نشان اعضای تیمش داد و موقعیت هرکدام را توضیح داد.
-هی هکتور همه ما میدونیم دروازه بان باید تو دروازه باشه نیازی نیست توضیح بدی.

هکتور شانه هایش را بالا انداخت و با دودلی گفت:
-شاید تو بدونی ولی...
-ولی مطمئنم تویی که دروازه بانی نمیدونی کجا باید وایسی!نکنه فکر کردی دروازه بانا بلاجر دفع می کنن؟!

هکتور و آستوریا سرِ موضوعی به این مسخرگی بحث و جدل می کردند و دوریا مثل همیشه نگاه می کرد و سعی می کرد حق را به آستوریا بدهد چون در غیر این صورت با ناخن هایش طرف بود. اما جودی نایف در گوشه ای از رختکن دراز کشیده بود و حال عجیبی داشت. مطمئنا معجون شانس حالِ آدم را یک طوری نمی کرد که انگار معده و کلیه ات به هم پیچیده اند. به علاوه جودی حس می کرد که میتواند از آن چه که در ذهن سه فرد دیگر حاضر در رختکن می گذرد خبردار شود.
مثلا تا الان فهمیده بود که استوریا فکر می کند جودی بدقواره است و یا این که دوریا میخواهد یک حرف فوق محرمانه که برای سنین پایین هجده سال بدآموزی دارد را به او بگوید.

زمین بازی

-دوباره خدمت شما هستیم با بازی مهیج گریفیندور و اسليترين...تیم گریفیندور مرتب و منظم در حالی که در صدر صفشون آقای ترامپ ایستاده وارد زمین بازی میشن و مثل بچه های دسته گل یه گوشه وایمیسن تا بازی شروع شه...اما اون طرف زمین اعضای اسليترين رو میبینیم که جارو هاشونو تو سر هم میکوبن و وارد زمین میشن.

از اعضای اسليترين نمی شد انتظار دیگری داشت. آن ها کاپیتانی مثل مون نداشتند که آن ها را با دقت رهبری کند. عوضش یک کاپیتان خوشحال و شگفت انگیز داشتند که اگر رویِ دور تند لرزیدن می افتاد یک لشکر نمی توانستند او را متوقف کنند. بعد از او آستوریای خشمگین را داشتند که بیست و چهارساعت روز را یا مشغول دعوا با ناخون گیر تیم بود یا با هکتور سر مسخره ترین موضوعات تاریخ بحث می کرد. دوریا هم از دید جودی جک نایف نقشِ یک بچه پولدار را بازی می کرد که طبق عقیده جودی از چنین آدم هایی فقط باید پول قاپید و دست در جیبشان کرد.

-دو تا کاپیتان به سمت هم میرن تا با هم دست بدن...مون یه جوری دست میده که انگار شک داره هکتور بین لرزه هاش دست اونو قطع کنه!

داور ها سوت بازی را زدند و بازیکنان با جاروهایشان پرواز کردند. جودی به چشمان مون خیره شد و چند لحظه مکث کرد. پنج دقیقه از بازی میگذشت و جودی هم چنان به چشم های شهلای مون نگاه می کرد تا این که مون احساس کرد در حال هیپنوتیزم شدن است. در نتیجه خودش به سمت جودی رفت و پس سه ضربه به شانه اش پرسید:
-میگم چیزی میخوای بگی؟

جودی لبخندی تصنعی تحویل مون داد و گویا که منتظر چنین لحظه ای بوده سریع جواب داد:
-به نظرت هکتور یه احمقِ بی عقله؟!اره تبریک میگم ولی تو حق نداری همچین چیزی دربارش بگی!در ضمن فکر نکن نمیدونم به نظر تو ما یه مشت دیوونه ایم که دلمونو به یه بطری آب خوش کردیم!حتی میدونم الان داری با خودت فکر میکنی من اینارو از کجام در میارم!
مون:

مون فکش را با دستانش محکم گرفته بود که بیشترین از این باز نشود و جودی که خون جلویِ چشمانش را گرفته بود، همچنان ادامه داد:
-من خودمم نمیدونم اینارو از کجام دارم میگم! ولی میدونم تا دو ثانیه دیگه کتی میاد سمتت تا بگه باید یه بلاجر به سمت دوریا پرت کنید و اونو از دورِ بازی خارج کنید!

مون با دهان باز به جودی و بعد به کتی که به سرعت به سمت او می آمد نگاه کرد و سعی کرد اتفاقی که افتاده است را در ذهنش حل کند تا برایش قابل هضم تر باشد. جودی هم که خودش احساس گنگی داشت به سمت پستش رفت و سعی کرد فکرش را متمرکز کند و ببیند چه چیزی باعث شده فکر ملت را بخواند اما فقط موفق شد ذهن پرنده ای را که در فاصله ده کیلومتری آن جا پر میزد را هم بخواند.

-آستوریا مراقب باش!ترامپ میخواد با بلاجر بزنتت!

آستوریا به سرعت عکس العمل نشان داد و بلاجری درست از بقل گوشش گذشت و صاف در دل کلاه گروهبندی فرو رفت و او را در گروه هافلپاف انداخت.

-ببین تو زمین چه خبره! جودی جک نایف مثل دیوونه ها این ور و اون ور میره و فریاد میکشه و به هم تیمی هاش اخطار میده که حرکت بعدی تیم مقابل چیه! واقعا اوضاع عجیبه...مون هم تو فکر فرو رفته و معلوم نیست جودی بهش چه حرفایی زده!

بازی به سرعت پیش میرفت و برای بار اول معجون هکتور گل کاشته بود. درست است که جودی فکر می کرد یک معجون شانس را که هکتور از اسنیچ قاپیده است را خورده اما به هرحال چه شانسی بزرگ تر از این بود که ذهن تک تک افراد تیم مقابل را بخوانی و تیمت را از ضربات و حملات احتمالی نجات دهی؟! جودی حس می کرد یک ابر قهرمان در تاریخ لندن است.

-آب! جیمز پاتر اسنیچو دیده!

آب به دوربین ورزشگاه نگاهی انداخت و در حالی که شانه هایش را بالا می انداخت و غر می زد که وظیفه او گرفتن اسنیچ نیست، به سمت جیمز پاتر حرکت کرد.
-دو تا جستجوگر به دنبال اسنیچ...فریاد های جودی رو میشنویم که به آب میگه حرکت بعدی جیمز چیه...جیمزم که مثلا خنگه اصلا متوجه نمیشه جودی داره ذهنشو میخونه و حرکاتشو پیش بینی میکنه.بله...دو جستجوگر دستشون رو به سمت اسنیچ می برن...و...اسليترين برنده میشه!

جودی جادویش را کج کرد و با فراغ بال به سمت هکتور رفت و او را در بقل گرفت و آن قدر فشرد که آخرین بقایای آب کدو حلوایی دیروز، از دهان هکتور بیرون ریخت.
-هکتور تو بهترین معجون ساز قرنی!

این جمله آن قدر بلند بیان شد که برای لحظه ای همه مکث کردند و به جودی چشم دوختند. هکتور؟!بهترین معجون ساز قرن؟!حتما عقلش را از دست داده بود!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
هافلپاف Vs ریونکلاو
سوژه: معجون!


شبی از شب‌ها، گوشه‌ای از قلعه‌ی هاگوارتز:

- نترس لینی. این معجون صد در صد تضمینیه. خودت که داری می‌بینی.

لینی سرشو خم می‌کنه و به موشی که بیهوش گوشه‌ای افتاده بود و زبونش از دهنش بیرون زده بود خیره می‌شه.
- هکولی. این بیشتر شبیه مرده‌ها می‌مونه تا بیهوشا.
- نه نگاش کن. ضربان داره. زنده‌س.
- هکولی من نگرانم. نزنه ببردشون تو کما یهو.

نیازی به اطمینان‌خاطر دادن هکتور نبود، چرا که همون موقع موشی که ساعت‌ها پیش با معجون خواب‌آور بیهوشش کرده بودن، حالا به هوش اومده بود.

- دیدی دیدی.

البته که لینی می‌دید و البته که اونچه رو که می‌دید باور نمی‌کرد، چرا که هکتور، هکتور بود! کسی که معجون‌هاش هرگز درست از آب در نمیومدن. اما این‌بار... حتی باورش برای لینی هم سخت بود.
لینی نگاهی به هکتور می‌ندازه که سعی داشت موش رو از پاهاش جدا کنه. هکتور بالاخره تبدیل به یک معجون‌ساز واقعی شده بود. لینی برای اولین بار تو عمرش به هکتور افتخار می‌کرد. لینی پیشرفت هکتورو با چشماش دیده بود. چقدر رویایی...

- خب خوبه؛ چون من فقط می‌خوام خواب بمونن و نرسن به بازی.

فردا شب، راهروهای هاگوارتز:

- عه سلام بچه‌ها. دنبالتون می‌گشتم.

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو که در حال بازگشت از تمرین بودن، با شنیدن صدای رز که با زلزله‌ای همراه بود، متعجب برمی‌گردن. پارچی در دستان رز خودنمایی می‌کرد.
- بیاین سهم نوشیدنی کره‌ایتونو براتون آوردم.
- سهممون؟

رز با حرکت سر که نه، بلکه با افزودن چندین ریشتر به زلزله‌ای که بوجود آورده بود، تایید می‌کنه.
- آره لینی اینو داد. گفت شب آخری برامون نوشیدنی آورده که ثابت کنه چقد روابطمون خوبه و بازی فردا در اوج جوانمردی قراره برگزار شه.

ریتا که همزمان هم گوشاش فعال بود و هم قلم‌پر تندنویسش، دستی به چونه‌ش می‌کشه.
- اونوقت ربطش به ما چی بود؟ هدیه رو پس آوردین؟
- نه گفت بخوریم و بدیم شما هم بخورین.

از نظر ریتا که خبرنگاری خبره و در عین حال شایعه‌پراکن بود، چیزی این وسط جور در نمیومد. اما وقتی گوشه‌ی ذهنش رو می‌تکونه و به یاد میاره که لینیو با همین پارچ در حال خروج از رختکن دیده بود، شکش برطرف می‌شه.

- مرسی.

و پارچ از دستان رز به دستان جیسون منتقل می‌شه.

دقایقی بعد تالار خصوصی ریونکلاو:

چهار عضو حقیقی تیم، روی کاناپه‌ی کنار شومینه ولو شده بودن و مشغول نوشیدن نوشیدنی‌هاشون بودن.

- به‌به عجب نوشیدنی خوشمزه‌ایه. دستت درد نکنه لینی.
- دست من درد نکنه؟ به خاطر وجود پربرکتم تشکر می‌کنی؟
- نه به خاطر تدارک دیدن این نوشیدنی می‌گم.

لینی که تقریبا تمام نوشیدنیش رو سر کشیده بود، با شنیدن این حرف، هر آنچه تو دهنش باقی‌ مونده بود به گلوش می‌پره. لینی سرفه‌کنان لیوانو روی میز می‌ذا... تقریبا می‌کوبه.
- چی؟ من؟ نکنه این...
- آره دیگه همونه که به هافل داده بودی.
- ولی اون... معجون...

قبل از اینکه حرفش کامل بشه، خواب عمیقی لینی رو در برمی‌گیره و کنار سایر اعضای تیم بیهوش روی کاناپه میفته.

در آن‌سوی قلعه، جایی که بوی خوش غذاهای آشپزخونه راهروهای اطرافش رو پر کرده بود، تیم کوییدیچ هافلپاف هم بعد از میل نمودن نوشیدنی، بیهوش کف تالارشون پخش می‌شن!

روز بعد:

- دیری ری ری رینگ! دیری ری ری رینگ!

با بلند شدن صدای زنگ که خبر از نزدیک شدن به شروع مسابقه می‌داد، اعضای تیم ریونکلاو به سختی چشماشونو باز می‌کنن. لینی که به آرومی در حال مالیدن چشماش بود، با به یاد آوردن وقایع شب گذشته ناگهان از جاش می‌پره.
- کو این ساعت؟ کو؟ ساعت چنده؟ جا موندیم از مسابقه؟

گرنت که بر اثر فریادهای لینی به مغزش فشار اومده بود، با چشمای خواب‌آلود نگاهی به ساعت می‌ندازه.
- ساعت هشته.

و به سمت ساعت می‌ره. آلارمشو قطع می‌کنه و ساعتو در آغوش می‌گیره.
- مرسی که به موقع بیدارمون کردی ساعت عزیز.

لینی نفس راحتی می‌کشه و دست نوازشی بر سر ساعت. شاید اثر معجون اونقدرها هم که باید، طولانی نبود. احتمالا هافلپاف هم در وضعیت مشابهی به سر می‌برد و نقشه‌ی لینی با شکست مواجه شده بود و قرار نبود کسی از مسابقه جا بمونه. اما به هر حال همین که خودشونم از بازی جا نمونده بودن، برای لینی یک دیهیم روونا می‌ارزید.

زمین بازی:

آسمون صاف و آفتابی بود و خورشید با بی‌رحمی تمام گرماشو نثار اهالی هاگوارتز می‌کرد. تماشاگرا همگی کلاه به سر حضور به عمل رسونده بودن و گرمای هوا، نه تنها مانع اشتیاق اونا برای تماشای بازی نمی‌شد، بلکه هیجان وصف‌ناپذیری اونارو در برگرفته بود. برای دیدن مسابقه‌ای سراسر ماجرا و دیدنی...

- و حالا اعضای دو تیم رو می‌بینیم که همزمان وارد زمین مسابقه می‌شن. اوم... در واقع اینطور بگم که اعضای دو تیم دست در دست هم، و گاها دیده می‌شه بال در برگ هم دارن به سمت دو داور حرکت می‌کنن تا سرجاهاشون قرار بگیرن و بازیو آغاز کنن.

آستوریا با رشد دادن چند برابر ناخوناش و تابوندن برق حاصل از اون به چشم بازیکنا، و مرلین با اتصال به عالم بالا و حضور به عمل رسوندن حوری‌ها، شروع بازیو اعلام می‌کنن. هر چهارده بازیکن همراه با دو داور مسابقه و توپ‌های بازی، به پهنه‌ی آسمون بی‌کران می‌پیوندن.

کوافل مستقیم به سمت جسیکا می‌ره و جسیکا در یک حرکت ساده کوافلو می‌قاپه و به آملیا پاس می‌ده. آملیا پیش از اینکه کوافلو به رز پاس بده، با دیدن جیسون که سخت در تلاش بود تا کوافلو بدست بیاره، به سمتش می‌ره.
- بفرما. برای تو.

آملیا اینو می‌گه و کوافلو تقدیم به جیسون می‌کنه. احتمالا انتظاری که دارین اینه که سایر اعضای تیم هافلپاف از این حرکت تعجب کرده و با عصبانیت سر آملیا داد بزنن! اما به نظر میاد که باید تو کاسه کوزه‌ی انتظاراتتون بزنین. چون بقیه نه تنها ناراحت نمی‌شن، بلکه بسیار هم از این حرکت استقبال می‌کنن.

اما برعکس، این تیم کوییدیچ ریونکلاوه که عصبانیت سراسر وجودشونو فرا می‌گیره. باورشون نمی‌شه که جیسون مرتکب چنین حرکت اشتباهی شده و توپ رو پذیرفته. چطور دلش اومده؟
البته که جیسون هم تحت تاثیر معجونِ "سر ریز شدن محبت"ـه و متوجه این موضوع می‌شه.
- ببخشید آملیا. قصدم این نبود. باشه برای خودتون.
- نه خواهش می‌کنم این حرفا چیه. دست منو پس نزن لطفا.

جیسون در کمال شرمندگی کوافلو می‌گیره و به توپ‌پرت‌کن پاس می‌ده. دستگاه توپ‌پرت‌کن که همراه سایر اشیای تیم، تو جمع دوستانه‌ی ریونکلاو دخالت داده نشده بود و از نعمت خوردن نوشیدنی کره‌ای محروم مونده بود، در سلامت کامل به سر می‌برد و به همین سبب به سرعت، طی پاسکاری‌ای که با کله‌ی چراغ راهنمایی رانندگی انجام می‌ده، گلی رو به ثمر می‌رسونه.

- گل، گل برای ریونکلاو! 10-0 به نفع تیم کوییدیچ ریونکلاو. حالا بلاجریو می‌بینیم که مستقیم داره به سمت پیج می‌ره و... واو! بلک با چماقش بلاجرو از دو سانتی‌متریِ بینیِ پیج دور می‌کنه. اصن محبت تو بازی می‌چکه.

گزارشگر بعد از مدتی انگشت به دهن موندن، ادامه می‌ده:
- حالا این بلاجر دور شده توسط دستمال توالت که به سرعت در حال باز شدنه، قاپیده می‌شه و یکراست به سمت ترینگ که کوافل دستشه پرتاب می‌شه... و ریتا با پرتاب قلم‌پرش به سمت بلاجر، باعث انحراف تو حرکت بلاجر می‌شه و ترینگو از حمله‌ش نجات می‌ده. جای مدافعای دو تیم عوض شده.

بعد از گذشت یک ساعت و دنبال شدن بازی به ملوترین شکل ممکن و کوافل‌هایی که اکثرا با محبت و تعارف بسیار از دروازه‌ها عبور می‌کردن و گل‌هایی که بعضا با خشم توسط دو عضو مجازی تیم به ثمر می‌رسیدن، بالاخره دوربین روی دو جستجوگر زوم می‌شه.

لینی که دوشادوش رز از نوع ویزلی در حال پرواز بود، حتی ذره‌ای تلاش برای یافتن اسنیچ نمی‌کنه. اما به نظر میومد اسنیچ که از این همه نادیده گرفته شدن کفری شده بود، به امید این که بازیکنی بگیردش، سرگردون مدام جلوی چشمای اونا رژه می‌رفت.

- گل من. به نظر میاد اسنیچ برخلاف اونچه که تصور می‌کردیم دوست داره بگیریمش.
- درست می‌گی حشرکم. بیا دست رد به سینه‌ش نزنیم. چون تو اول دیدی پس تو بگیرش.
- خواهش میکنم گل من، تا تو هستی چرا من اسنیچو بگیرم.

عقل رز دستور می‌ده که برگاشو به سمت اسنیچ دراز کنه و اونو بگیره، اما قلبش... امان از قلب و احساسش.
- چطوره با هم بگیریم؟ برگ در بال هم؟

لینی و رز، نگاهی سرشار از محبت به هم می‌ندازن و همزمان بال و برگشونو به سمت اسنیچ دراز می‌کنن. اسنیچ که انتظار نداشت حالا حالاها توجه‌ها به سمتش جلب شه، غافلگیر می‌شه و توسط بال و برگ لینی و رز، احاطه می‌شه.

- مسابقه عجیب شروع شد، عجیب ادامه پیدا کرد و در نهایت عجیب هم پایان پیدا می‌کنه.
هردو جستجوگر همزمان موفق به گرفتن اسنیچ می‌شـ... هی این دو تا چرا دعواشون شد؟

تماشاچیا که حتی از خمیازه کشیدن هم دست کشیده بودن و حوصله سر رفتگیشون از مرز گذشته بود، با شنیدن این حرف بالاخره توجهشونو به بازی می‌دوزن. تخمه‌ها و پاپ‌کورن‌ها در یک حرکت سریع تو ظرفاشون جمع می‌شن و به مقصد دهن تماشاگریا حرکت می‌کنن که حالا سخت مشغول تماشای دعوا شده بودن.

اثر معجون بالاخره پایان پیدا کرده بود و اولین چیزی که توجه لینی و رز رو به خودش جلب کرده بود، اسنیچی بود که لا به لای شاخ و برگ رز و بال‌های لینی حبس شده بود. لینی و رز که هرکدوم می‌خواستن خودشون صد و پنجاه امتیاز بازی رو بدست بیارن، حالا شروع به تیغ پرتاب کردن و نیش زدن به هم‌دیگه می‌کنن بلکه اسنیچ تنها در دست یکیشون باقی بمونه.

اما باقی اعضای تیم که همچنان اثر معجون روشون باقی مونده بود، لبخندزنان و عشق‌پراکنان(!) بابت نصف شدن امتیاز اسنیچ بین دو تیم، از جاروهاشون پیاده می‌شن و دست بر شانه‌ی هم زمین مسابقه رو ترک می‌کنن. برای اونا نتیجه اهمیتی نداشت، فقط عشق بود که از وجودشون می‌بارید.

شما هم اینارو اولویت قرار بدین و کاری به نتیجه‌ی دعوای لینی و رز و امتیازات پایانی مسابقه نداشته باشین. شبتونم بخیر.

.
.
.

-

چیزه... از پشت صحنه اشاره می‌کنن که بسه هرچی نتیجه‌ی بازیو پیچوندی.
بنابراین عرضم به حضور محترمتون که شواهد حاکی از اینه که سه عضو غیر انسان ریونکلاو که برخلاف سایر اعضای دو تیم، تحت تاثیر معجون "سر ریز شدن محبت" نبودن، به کمک تیمشون شتافته بودن و با گل‌هایی که در اوج سلامت عقلی به ثمر رسونده بودن، نتیجه رو به نفع خودشون رقم زدن و باعث برد ریونکلاو شدن... پس آیا برای اولین بار در عمر گران‌‌قدرتون به آوردن عضو مجازیِ غیر انسان ایمان نیاوردید؟

نتیجه اخلاقی نهایی: هکتور همواره هکتور باقی خواهد موند!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
هافلپاف Vs ریونکلاو
سوژه: معجون!


شبی از شب‌ها، گوشه‌ای از قلعه‌ی هاگوارتز:

- نترس لینی. این معجون صد در صد تضمینیه. خودت که داری می‌بینی.

لینی سرشو خم می‌کنه و به موشی که بیهوش گوشه‌ای افتاده بود و زبونش از دهنش بیرون زده بود خیره می‌شه.
- هکولی. این بیشتر شبیه مرده‌ها می‌مونه تا بیهوشا.
- نه نگاش کن. ضربان داره. زنده‌س.
- هکولی من نگرانم. نزنه ببردشون تو کما یهو.

نیازی به اطمینان‌خاطر دادن هکتور نبود، چرا که همون موقع موشی که ساعت‌ها پیش با معجون خواب‌آور بیهوشش کرده بودن، حالا به هوش اومده بود.

- دیدی دیدی.

البته که لینی می‌دید و البته که اونچه رو که می‌دید باور نمی‌کرد، چرا که هکتور، هکتور بود! کسی که معجون‌هاش هرگز درست از آب در نمیومدن. اما این‌بار... حتی باورش برای لینی هم سخت بود.
لینی نگاهی به هکتور می‌ندازه که سعی داشت موش رو از پاهاش جدا کنه. هکتور بالاخره تبدیل به یک معجون‌ساز واقعی شده بود. لینی برای اولین بار تو عمرش به هکتور افتخار می‌کرد. لینی پیشرفت هکتورو با چشماش دیده بود. چقدر رویایی...

- خب خوبه؛ چون من فقط می‌خوام خواب بمونن و نرسن به بازی.

فردا شب، راهروهای هاگوارتز:

- عه سلام بچه‌ها. دنبالتون می‌گشتم.

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو که در حال بازگشت از تمرین بودن، با شنیدن صدای رز که با زلزله‌ای همراه بود، متعجب برمی‌گردن. پارچی در دستان رز خودنمایی می‌کرد.
- بیاین سهم نوشیدنی کره‌ایتونو براتون آوردم.
- سهممون؟

رز با حرکت سر که نه، بلکه با افزودن چندین ریشتر به زلزله‌ای که بوجود آورده بود، تایید می‌کنه.
- آره لینی اینو داد. گفت شب آخری برامون نوشیدنی آورده که ثابت کنه چقد روابطمون خوبه و بازی فردا در اوج جوانمردی قراره برگزار شه.

ریتا که همزمان هم گوشاش فعال بود و هم قلم‌پر تندنویسش، دستی به چونه‌ش می‌کشه.
- اونوقت ربطش به ما چی بود؟ هدیه رو پس آوردین؟
- نه گفت بخوریم و بدیم شما هم بخورین.

از نظر ریتا که خبرنگاری خبره و در عین حال شایعه‌پراکن بود، چیزی این وسط جور در نمیومد. اما وقتی گوشه‌ی ذهنش رو می‌تکونه و به یاد میاره که لینیو با همین پارچ در حال خروج از رختکن دیده بود، شکش برطرف می‌شه.

- مرسی.

و پارچ از دستان رز به دستان جیسون منتقل می‌شه.

دقایقی بعد تالار خصوصی ریونکلاو:

چهار عضو حقیقی تیم، روی کاناپه‌ی کنار شومینه ولو شده بودن و مشغول نوشیدن نوشیدنی‌هاشون بودن.

- به‌به عجب نوشیدنی خوشمزه‌ایه. دستت درد نکنه لینی.
- دست من درد نکنه؟ به خاطر وجود پربرکتم تشکر می‌کنی؟
- نه به خاطر تدارک دیدن این نوشیدنی می‌گم.

لینی که تقریبا تمام نوشیدنیش رو سر کشیده بود، با شنیدن این حرف، هر آنچه تو دهنش باقی‌ مونده بود به گلوش می‌پره. لینی سرفه‌کنان لیوانو روی میز می‌ذا... تقریبا می‌کوبه.
- چی؟ من؟ نکنه این...
- آره دیگه همونه که به هافل داده بودی.
- ولی اون... معجون...

قبل از اینکه حرفش کامل بشه، خواب عمیقی لینی رو در برمی‌گیره و کنار سایر اعضای تیم بیهوش روی کاناپه میفته.

در آن‌سوی قلعه، جایی که بوی خوش غذاهای آشپزخونه راهروهای اطرافش رو پر کرده بود، تیم کوییدیچ هافلپاف هم بعد از میل نمودن نوشیدنی، بیهوش کف تالارشون پخش می‌شن!

روز بعد:

- دیری ری ری رینگ! دیری ری ری رینگ!

با بلند شدن صدای زنگ که خبر از نزدیک شدن به شروع مسابقه می‌داد، اعضای تیم ریونکلاو به سختی چشماشونو باز می‌کنن. لینی که به آرومی در حال مالیدن چشماش بود، با به یاد آوردن وقایع شب گذشته ناگهان از جاش می‌پره.
- کو این ساعت؟ کو؟ ساعت چنده؟ جا موندیم از مسابقه؟

گرنت که بر اثر فریادهای لینی به مغزش فشار اومده بود، با چشمای خواب‌آلود نگاهی به ساعت می‌ندازه.
- ساعت هشته.

و به سمت ساعت می‌ره. آلارمشو قطع می‌کنه و ساعتو در آغوش می‌گیره.
- مرسی که به موقع بیدارمون کردی ساعت عزیز.

لینی نفس راحتی می‌کشه و دست نوازشی بر سر ساعت. شاید اثر معجون اونقدرها هم که باید، طولانی نبود. احتمالا هافلپاف هم در وضعیت مشابهی به سر می‌برد و نقشه‌ی لینی با شکست مواجه شده بود و قرار نبود کسی از مسابقه جا بمونه. اما به هر حال همین که خودشونم از بازی جا نمونده بودن، برای لینی یک دیهیم روونا می‌ارزید.

زمین بازی:

آسمون صاف و آفتابی بود و خورشید با بی‌رحمی تمام گرماشو نثار اهالی هاگوارتز می‌کرد. تماشاگرا همگی کلاه به سر حضور به عمل رسونده بودن و گرمای هوا، نه تنها مانع اشتیاق اونا برای تماشای بازی نمی‌شد، بلکه هیجان وصف‌ناپذیری اونارو در برگرفته بود. برای دیدن مسابقه‌ای سراسر ماجرا و دیدنی...

- و حالا اعضای دو تیم رو می‌بینیم که همزمان وارد زمین مسابقه می‌شن. اوم... در واقع اینطور بگم که اعضای دو تیم دست در دست هم، و گاها دیده می‌شه بال در برگ هم دارن به سمت دو داور حرکت می‌کنن تا سرجاهاشون قرار بگیرن و بازیو آغاز کنن.

آستوریا با رشد دادن چند برابر ناخوناش و تابوندن برق حاصل از اون به چشم بازیکنا، و مرلین با اتصال به عالم بالا و حضور به عمل رسوندن حوری‌ها، شروع بازیو اعلام می‌کنن. هر چهارده بازیکن همراه با دو داور مسابقه و توپ‌های بازی، به پهنه‌ی آسمون بی‌کران می‌پیوندن.

کوافل مستقیم به سمت جسیکا می‌ره و جسیکا در یک حرکت ساده کوافلو می‌قاپه و به آملیا پاس می‌ده. آملیا پیش از اینکه کوافلو به رز پاس بده، با دیدن جیسون که سخت در تلاش بود تا کوافلو بدست بیاره، به سمتش می‌ره.
- بفرما. برای تو.

آملیا اینو می‌گه و کوافلو تقدیم به جیسون می‌کنه. احتمالا انتظاری که دارین اینه که سایر اعضای تیم هافلپاف از این حرکت تعجب کرده و با عصبانیت سر آملیا داد بزنن! اما به نظر میاد که باید تو کاسه کوزه‌ی انتظاراتتون بزنین. چون بقیه نه تنها ناراحت نمی‌شن، بلکه بسیار هم از این حرکت استقبال می‌کنن.

اما برعکس، این تیم کوییدیچ ریونکلاوه که عصبانیت سراسر وجودشونو فرا می‌گیره. باورشون نمی‌شه که جیسون مرتکب چنین حرکت اشتباهی شده و توپ رو پذیرفته. چطور دلش اومده؟
البته که جیسون هم تحت تاثیر معجونِ "سر ریز شدن محبت"ـه و متوجه این موضوع می‌شه.
- ببخشید آملیا. قصدم این نبود. باشه برای خودتون.
- نه خواهش می‌کنم این حرفا چیه. دست منو پس نزن لطفا.

جیسون در کمال شرمندگی کوافلو می‌گیره و به توپ‌پرت‌کن پاس می‌ده. دستگاه توپ‌پرت‌کن که همراه سایر اشیای تیم، تو جمع دوستانه‌ی ریونکلاو دخالت داده نشده بود و از نعمت خوردن نوشیدنی کره‌ای محروم مونده بود، در سلامت کامل به سر می‌برد و به همین سبب به سرعت، طی پاسکاری‌ای که با کله‌ی چراغ راهنمایی رانندگی انجام می‌ده، گلی رو به ثمر می‌رسونه.

- گل، گل برای ریونکلاو! 10-0 به نفع تیم کوییدیچ ریونکلاو. حالا بلاجریو می‌بینیم که مستقیم داره به سمت پیج می‌ره و... واو! بلک با چماقش بلاجرو از دو سانتی‌متریِ بینیِ پیج دور می‌کنه. اصن محبت تو بازی می‌چکه.

گزارشگر بعد از مدتی انگشت به دهن موندن، ادامه می‌ده:
- حالا این بلاجر دور شده توسط دستمال توالت که به سرعت در حال باز شدنه، قاپیده می‌شه و یکراست به سمت ترینگ که کوافل دستشه پرتاب می‌شه... و ریتا با پرتاب قلم‌پرش به سمت بلاجر، باعث انحراف تو حرکت بلاجر می‌شه و ترینگو از حمله‌ش نجات می‌ده. جای مدافعای دو تیم عوض شده.

بعد از گذشت یک ساعت و دنبال شدن بازی به ملوترین شکل ممکن و کوافل‌هایی که اکثرا با محبت و تعارف بسیار از دروازه‌ها عبور می‌کردن و گل‌هایی که بعضا با خشم توسط دو عضو مجازی تیم به ثمر می‌رسیدن، بالاخره دوربین روی دو جستجوگر زوم می‌شه.

لینی که دوشادوش رز از نوع ویزلی در حال پرواز بود، حتی ذره‌ای تلاش برای یافتن اسنیچ نمی‌کنه. اما به نظر میومد اسنیچ که از این همه نادیده گرفته شدن کفری شده بود، به امید این که بازیکنی بگیردش، سرگردون مدام جلوی چشمای اونا رژه می‌رفت.

- گل من. به نظر میاد اسنیچ برخلاف اونچه که تصور می‌کردیم دوست داره بگیریمش.
- درست می‌گی حشرکم. بیا دست رد به سینه‌ش نزنیم. چون تو اول دیدی پس تو بگیرش.
- خواهش میکنم گل من، تا تو هستی چرا من اسنیچو بگیرم.

عقل رز دستور می‌ده که برگاشو به سمت اسنیچ دراز کنه و اونو بگیره، اما قلبش... امان از قلب و احساسش.
- چطوره با هم بگیریم؟ برگ در بال هم؟

لینی و رز، نگاهی سرشار از محبت به هم می‌ندازن و همزمان بال و برگشونو به سمت اسنیچ دراز می‌کنن. اسنیچ که انتظار نداشت حالا حالاها توجه‌ها به سمتش جلب شه، غافلگیر می‌شه و توسط بال و برگ لینی و رز، احاطه می‌شه.

- مسابقه عجیب شروع شد، عجیب ادامه پیدا کرد و در نهایت عجیب هم پایان پیدا می‌کنه.
هردو جستجوگر همزمان موفق به گرفتن اسنیچ می‌شـ... هی این دو تا چرا دعواشون شد؟

تماشاچیا که حتی از خمیازه کشیدن هم دست کشیده بودن و حوصله سر رفتگیشون از مرز گذشته بود، با شنیدن این حرف بالاخره توجهشونو به بازی می‌دوزن. تخمه‌ها و پاپ‌کورن‌ها در یک حرکت سریع تو ظرفاشون جمع می‌شن و به مقصد دهن تماشاگریا حرکت می‌کنن که حالا سخت مشغول تماشای دعوا شده بودن.

اثر معجون بالاخره پایان پیدا کرده بود و اولین چیزی که توجه لینی و رز رو به خودش جلب کرده بود، اسنیچی بود که لا به لای شاخ و برگ رز و بال‌های لینی حبس شده بود. لینی و رز که هرکدوم می‌خواستن خودشون صد و پنجاه امتیاز بازی رو بدست بیارن، حالا شروع به تیغ پرتاب کردن و نیش زدن به هم‌دیگه می‌کنن بلکه اسنیچ تنها در دست یکیشون باقی بمونه.

اما باقی اعضای تیم که همچنان اثر معجون روشون باقی مونده بود، لبخندزنان و عشق‌پراکنان(!) بابت نصف شدن امتیاز اسنیچ بین دو تیم، از جاروهاشون پیاده می‌شن و دست بر شانه‌ی هم زمین مسابقه رو ترک می‌کنن. برای اونا نتیجه اهمیتی نداشت، فقط عشق بود که از وجودشون می‌بارید.

شما هم اینارو اولویت قرار بدین و کاری به نتیجه‌ی دعوای لینی و رز و امتیازات پایانی مسابقه نداشته باشین. شبتونم بخیر.

.
.
.

-

چیزه... از پشت صحنه اشاره می‌کنن که بسه هرچی نتیجه‌ی بازیو پیچوندی.
بنابراین عرضم به حضور محترمتون که شواهد حاکی از اینه که سه عضو غیر انسان ریونکلاو که برخلاف سایر اعضای دو تیم، تحت تاثیر معجون "سر ریز شدن محبت" نبودن، به کمک تیمشون شتافته بودن و با گل‌هایی که در اوج سلامت عقلی به ثمر رسونده بودن، نتیجه رو به نفع خودشون رقم زدن و باعث برد ریونکلاو شدن... پس آیا برای اولین بار در عمر گران‌‌قدرتون به آوردن عضو مجازیِ غیر انسان ایمان نیاوردید؟

نتیجه اخلاقی نهایی: هکتور همواره هکتور باقی خواهد موند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۱۷:۵۱:۲۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
هافلپاف vs ریونکلاو


سوژه:کوییدیچ بدون مرگخوارا.


هوا گرم بود. از آن گرم هايي كه تخم مرغ را مي‌پزاند و بستني ها را در نياورده، آب مي‌كرد. از همان گرم هايي كه به عذاب مرلين شهرت داشت.

اما حتي اين گرماي جهنمي هم مشكل تيّم كوييديچ هافلپاف نبود. قضيه فراتر از اين حرف ها بود.

در حالي كه رز زلر با زلزله های لرزان سعی در ساختن نسخه هاي جديدي از هم‌ تيمي هايش به وسيلة ي منوي نصفه نيمه‌ي آن يكي رز داشت، دستمال توالت و چراغ راهنمايي بلاجر ها را به اين طرف و آن طرف پاس مي‌دادند.
چرا يك كپتن نمونه بايد دست به چنين كاري بزند؟

فلش بك به همان روزصبح-سرسرای بزرگ


هافلپافی ها خوشحال وآماده، با متانت تمام صبحانه ميل مي‌كردند. در طرف دیگر سرسرا، ريونكلاوي ها هرچيز مقوي و غيرمقوي كه صرفا فقط روي ميز بود را مي‌خوردند. وقتي هم كه ميز خودشان خالي شد، از ديگر گروه ها قرض گرفتند.

در حيني كه ميز اسليترين هم كم كم خالي از غذا مي‌شد، جغدی با پروازي تسترالي، نامه ی عربده کشی را به همراه گاز معده بالای سر دامبلدور ول داد.

همگی:
جغد:
نامه:

به محض آنكه دست دامبلدور به نامه خورد، آتش گرفت و داد و هوار كرد:
-به ما دست نزن پشمك. عشقتم از ما دور كن. ما رو تام هم صدا نکن. ياران با وفايم ما رفتیم. مــــــا رفتیـــم به جایی دور .... همین.اومدیم بگیم نگران نشید.

بعد از آتش گرفتن نامه، كل سرسرا در بهت و حيرت فرو رفت.اين صداي لرد ولدمورت بود؟ جسیکا که توان هضم شنيده هایش را نداشت، گفت:
-نامه احمق! دزد تقلید کارِ گو تو ده هل! از ارباب ما دور شو!


بعد از اين سخنراني غرا ماسك گلابي‌اش را تمديد كرد و خيار ها را روي چشمانش گذاشت.

با تایید شدن حرف های نامه توسط منو داران، نيمي از مرگ خواران و مرگخواران آينده مانند دورا، به بيابان هاي تانزانيا آپارات كردند.
برخي هم به تيمارستان منتقل شدند كه نقل است اين دو گروه بعدا تيّم كوييديچ تف تشت را تشكيل دادند. بعضي از مرگخواران باقي مانده از دعوت دامبلدور برای محفلی شدن استقبال كردند كه واي بر آنان.

در این بین رودولف بي توجه به كمالات ساحرگان، با نگاه غر دار والبته اشک آلودی از سرسرا خارج شد و بعد از آن ديگر كسي او را نديد. جسيكا ماسك روي صورتش را شست و به دنبال ارباب آینده اش روانه شد.
رز و لینی دست به دامن منو شدند و از جي پي اس آن حاجت خواستند.
-بدش به من.
-نهههه مال منه!
-تویه حشره ی کوچیکی.
-تو هم یه گل رزی!
-

درمیان همین دعوا بود که نوری از آسمان نازل شد و منو را به دو نیم تقسیم کرد.
-اَه من می‌رم . بدون ارباب فتوسنتز نمی‌کنم تو آفتابم نمی‌رم!اصلا می‌رم گیاهخاک می‌شم .می‌رم فسیل می‌شم!


رز با گفتن اين جمله از سرسرا خارج شد.لینی هم که دیگر کاری از دستش بر نمی‌آمد، در زمین بازي كوييديچ نشست و به خاطرات خوبش با ارباب و مرگخواران فکر کرد.

پايان فلش بك

در وسط آن گرماي استخوان پز، جیسون بي توجه به خالی بودن زمین، بلیت هایش را برای بار صدم می‌شمرد.
آملیا سعی مي‌كرد از روی ستاره هایی که در آسمان نبودند، نتیجه بازی را بفهمد.
تماشاگران از بی حوصلگی هر از چند گاهی سر خود را بالا مي‌آوردند و بعد دوباره به چرتشان ادامه مي‌دادند. دور میکروفون گزارشگر خزه بسته بود وخودش در جزایر بلاک آفتاب مي‌گرفت و طرح غنی سازي منابع ویتامین a,d,f,g,h,j,k,... را اجرا می‌کرد.

خورشیدِ تسترال، آن بالا با نهایت قدرت اشعه های تسترال ترش را به زمین می‌فرستاد. وخامت اوضاع در حدي بود که دامبلدور وقت آرایشگاه برای کوتاه کردن ریش هایش رزرو كرد.

هنوز اندك تماشاگر خواب در وزرشگاه حضور داشت كه رز منوی نصفه ي تقريبا نابودي را با دستان لرزانش بالا برد و با لحن گرما زده اما خوشحال فریاد زد:
-آها! کردمش پیدا. کردمش بلاخره اعضای تیم دستور پیدا رو ساخت. جسیکا نظرت دورا 001 چیه آملیا؟


هركسي توي زمين بود:
خورشید:

رز كه سكوت همه را به نشانه ي موافقت با طرحش گرفته بود، دستش را روی نصفه دکمه ی سبزی فشار داد و بعد از کمی تاخیر صدا منو بلند شد:
-دستور ساخت زوپس٠٠١ فعال شد. شروع ساخت...جسیکا001 دورا001 رز 001 در 10 ثانیه دیگر.


تماشاگران که صداي سيستم عامل زوپس بیدارشان کرده بود با اشتیاق به اولين اتفاق هيجان انگيز آن روز نگاه كردند.
آملیا با نگاه پوکری به منوی نصفه که در حال ساخت اعضای تیم بود نگاه کرد و گفت:
- واقعا داری کپیاشونو می آری؟اصلا بلدن بازی کنن؟

-باشه 001 رودولف بلد ابراز اگه کنه علاقه، 001 و جسیکا قطعا کوییدیچ 001 هم دورا بلدن کنن بازی و 001 هم رز بلده بگیره زرین گوی رو.

آملیا که چيزي نفهميده بود، تلسكوپش را برداشت و از ستاره ها پرسيد.
- ستاره ها مي‌گن اين بازي مساوي مي‌شه!

همان موقع-وُلدستان

جسیکا با ناراحتی در تمام خانه ها را به امید پیدا کردن اربابش می‌زد و سراغ می‌گرفت!
می‌دانست که آن روز مسابقه کوییدیچ دارند و هچنین می‌دانست که بدون ارباب قادر به زندگی نیست. پس يعني قادر به كوييديچ بازي كردن هم نيست.

پیدا کردن ارباب در روستای وُلدستان که همه مردمانش ولدمورت شكل بودند، كاري سخت و تقريبا غير ممكن بود. اما جسيكاي هافلپافي پشتكار بالايي داشت و به همين سادگي ها دست نمي كشيد.

بعد از گشتن تمام کوچه ها و حرف زدن با تمام وُلد ها درست در کوچه آخر که نامش وُلدی بود ،جسیکا فردي را يافت که شباهتش با ارباب بسیار زیاد بود. حالا بايد او را امتحان مي كرد:
-بگو من!
-مـــــــــــا.
-هار هار هار پیداتون کردیم ارباب!

ولدمورت که قصد داشت شناخته نشود، عینک آفتابی اش را به چشمانش زد و خودش را ناشناس جلوه داد. اما بعد از مدتی دریافت که مقاومت بی فایده است.
-تو توي روستای ما چیکار داری؟ سیریش!مگه نگفتیم بشین یه گوشه تا ببینیمت؟


جسیکا با سرعت بالایی گوشی مشنگی اش را در آورد تا از لبخند ارباب عکس بگیرد و لبخندشان را با تمام جهان به اشتراک بگذارد.
- ارباب بگين پشمك!
- ما نمي گيم پشمك.
- ارباب ببينید لبخند خودتونو!
-

زمين بازي

بازی شروع شده بود و جسیکا001 و دورا 001 با نهایت خلاقیت بازی می‌کردند و امتیاز هافلپاف را بالا می‌کشیدند.
تا آن لحظه 12 گل زده و با پاسکاری زیبایشان ملت خسته‌ای که تا همین چند لحظه پیش چرت می‌زدند را به هیجان آورده بودند.
خفنيت و شگفت انگيزيت آنها، رز و آملیا را در فکر تعویض همیشگی‌شان با جسیکا و دورا‌ی اصلی انداخت.

تقریبا در میانه بازی بودند، امتیاز هافلپاف بالا بود و مدافعان ریونکلاویی با نهایت " اول مغز بودن و بعد دست و پا در آوردن " هم، نمی‌توانستند جلوی هافلپاف را بگیرند.

- لاكرتيا و دورا رو مي‌بينين كه چه قدر قشنگ مهاجمشون رو پوشش مي‌دن تا جسيكا توپ رو توي دروازه كنه.
همكاري بين هافليا واقعا مثال زدنيه. سوزان به چه زيبايي سرخگون جيسون رو مي‌گيره و نمي‌ذاره ريون گل بزنه.

هافلپافي‌ها در بهترين بازيشان قرار داشتند. به راحتي گل مي‌زدند، پاس مي‌دادند و اصلا گل نمي‌خوردند.

وقتي كه ديگر هافلپاف در يك قدمي برد و رز001 در یک اینچی گوی زرین بود، نوري دوباره فضای ورزشگاه را روشن كرد. صدايي جايگزين صداي گزارشگر شد:
-مرگخواران عزیز و محفلیون بوق! به سخنان ما گوش فرا دهید.
ما لرد هستیم بله.پشمك فاصله بگير! اهم، از آنجایی که ما تام نیستیم پشمک و اربابیم و البته خفنیم و از آنجایی که در وُلدستان به ما خوش می گذرد و فقط برای اینکه آن پشمک متحرک را ضایع کنیم فرمان می‌دهیم این بازی رو مساویش کنین بره!

در همین هنگام سایه هایی درمیان روشنایی از دوردست ها پدیدار شدند و دو نفر از آنها با آوادایی دخل جسیکا و دورا001 را آوردند.گوی زرین هم که از این حرکتشان ترسیده بود به سرعت خود را در دستان رز 001 جا داد.

داور و همه ي دست اندر كاران كوييديچ كه مرگخوار بودند، با صادر شدن حكم جهادشان از سمّت اربابشان، ديگر عالم هم نمي توانست جوابشان را بدهد و بازي را با نتيجه ي دويست و سي به هيچ مساوي كردند.

تيّم فراري ها تيمارستان شلمرود تانزانيا به همراه باقي مرگخواراني كه غيب شده بودند، از ناكجا آباد ظاهر شدند و زمين را تسخير كردند تا براي بازي با كهنه سواران كيو سي آماده شوند.

ليني و رز با چسب همه كاره‌ي كرم فلوبر، منو را بهم چسباندند. رورولف با شكل و شمايل جديدي از افق بازگشت ولي وينكي همچنان در امين آباد ماند.

و این‌گونه شد که برای بار دیگر و با اذن ارباب، پشمک و محفلیانش، متشکل از ویزلی های بسیاری، ضایع، و خفنیت ارباب ،بار دیگر برای جهانیان چه مشنگ و چه غیر مشنگ از جمله پسری که زنده ماند و آیندگان و حتی گذشتگان ثابت شد.



هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
ریونکلاو Vs هافلپاف

سوژه: معجون


-آرسی، میگم مطمئنی این درست کار میکنه دیگه؟

آرسینوس دستی به کراواتش کشید و گفت:
-آره بابا! از من معجون گرفتی، از هک که نگرفتی.

فلش بک

اعضای حقیقی تیم کوییدیچ ریونکلاو در تالار اصلی دور یکدیگر جمع شده بودند و خمیازه کشان منتظر ورود کاپیتان تیمشان بودند.
جیسون داشت با کوله پشتی اش، درباره ی سفری که قول داده بود بعد از این بازی با هم بروند، صحبت می کرد. گرنت در حالی که سعی می کرد در دورترین نقطه ی ممکن نسبت به ریتا باشد، عینکش را پاک می کرد. ریتا هم بی توجه به دور و برش، مشغول مرتب کردن موهایش بود و هر از گاهی، با قلم پری که بی وقفه می نوشت صحبت می کرد.

پیکسی وارنر، معترض به باخت بازی قبل، با عصبانیت وارد تالار شد و در را پشت سرش محکم به هم کوبید؛ اما به خاطر جثه ی کوچکش کسی متوجه میزان به هم کوبیدگی در نشد.
-اهم!

گرنت که روبروی در نشسته بود، زودتر از همه توجه اش به لینی جلب شد.
-اِ بچه ها، کاپیتان!

لینی، خوشحال از اینکه بالاخره کسی متوجه حضورش شده، لبخند زنان پاسخ داد:
-بله گرنت. اما من مجازاً کاپیتانم، کاپیتان اصلی ریتاس!

که این حرفش باعث شد با چشم غره ی ریتا مواجه شود.

-خب... نتیجه چی شد؟
-هنوز هیچی معلوم نیست، فقط میدونم بازی بعد رو هر طور شده باید ببریم.
-میشه لطف کنی بگی چطوری؟ ما بازی قبل هم قرار بود ببریم، اما می بینی که...

لینی که از شدت خستگی سرگیجه گرفته بود، چرخ خوران روی کاناپه افتاد.
-نمیدونم. نمیدونم! اما یه طوری... یه طوری باید ببریم.
-دوپینگ!

جیسون سری به نشانه ی تایید به سمت کوله اش تکان داد، سپس از جایش بلند شد و ادامه داد:
-من تو این سفرهایی که میرم، دیدم که ورزشکارهای ماگل وقتی میخوان یه مسابقه رو حتما ببرن، دوپینگ میکنن.
-یعنی میگی از چیزای ماگلی استفاده کنیم؟ هرگز!
- نه خب، میتونیم از یه نفر بخوایم برامون معجون قدرتی، سرعتی، چیزی درست کنه.

گرنت که خودش را عقل کل جمع می دانست، با خوشحالی فریاد زد:
-هک!
-نه! هکولی نه! آخرین باری که به زور معجون ریخت تو حلقم شده بودم مگس، تا دو روز نمیتونستم حرف بزنم.
-پس کی؟
-خب معلومه، آرسی!

پایان فلش بک

-بچه ها بچه ها، معجون آوردم براتون!
-معجون چی؟ معجون چی؟
-چقدر خزید شماها. معجون دوپینگ دیگه!
بچه ها، به جز ریتا:
ریتا:

اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو دور پارچ کوچکی که چندین برابر هیکل لینی وارنر بود، جمع شده بودند و از توانایی های لینی در شگفت بودند. مایع قهوه ای رنگ داخل پارچ به طرز وحشتناکی می جوشید.

-انصافا اینو چطور آوردی تا اینجا؟
-هیچوقت یه پیکسی رو دست کم نگیر.
-میگم... ولی حس نمیکنین یه خرده زیادی داره میجوشه؟ نترکیم یهو؟ رنگشم که افتضاحه.
-نه بابا... اینو آرسی درست کرده ها! رنگش فقط نمیدونم چرا این طور شد، قرمز بود اولش.

هر کدام کمی از معجون را سر کشیدند.

-به امید پیروزی ریون.
-به امید پیروزی ریون!

فلش بک

اعضای تیم اسلیترین که با گریفیندور مسابقه داشتند، تصمیم گرفته بودند بچه های تیم مقابل را تعقیب کنند تا سر از کارشان درآورند.
هکتور که کاپیتان تیم بود و اصولا باید کاپیتان تیم مقابل یعنی مون را تعقیب می کرد، بعد از چند ساعت خسته شده و دست از تعقیب مون برداشته بود. دیوانه ساز بودن مون باعث می شد بتواند با سرعت زیادی به اطراف حرکت کند و طبعا هکتور از او جا می ماند.

-چه گرفتاری شدیما! کی تا حالا یه دیوانه سازو تعقیب کرده آخه؟ باباشم فک کنم هوهو خان بوده... یه کلمه درست حسابی حرف نمیزنه که، همه اش هوهو میکنه!

هکتور که معتقد بود نبوغ و استعدادش از مرحوم روونا نیز بیشتر است و همیشه در حقش اجحاف شده، با خودش نقشه ی دیگری کشید.
-فهمیدم! سینوس رو تعقیب می کنم! هر کاری هم که بخوان بکنن، معجون سازشون باید براشون بکنه دیگه. معجون ساز در برابر معجون ساز!

و با این فکر به طرف تالار گریفیندور به راه افتاد.

قبل از این که هکتور به تابلوی بانوی چاق برسد، آرسینوس را دید که سوت زنان و در حالی کراواتش را مرتب می کرد، از جایی که چند لحظه ی پیش تابلو قرار داشت بیرون آمد و به طرف بیرون قلعه به راه افتاد.
-آها! گیرت انداختم سینوس خان!

به علت ویبره ی بیش از حد هکتور در این لحظه، شکافی در وسط زمین ایجاد شد.
ضمیر ناخودآگاه هکتور در این لحظه با او درگیری پیدا کرد.
-ویبره نرو هکتور! ویبره نرو. داره میره زمین کوییدیچ فکر کنم... ها؟ سینوس و لینی؟ یعنی سینوس با لینی چی کار داره؟! آو... حتما چون لینی مدیر هاگوارتزه، قراره برنده شون بکنه.

هکتور گوش هایش را تیز کرد تا صدای آن دو را بهتر بشنود.

-ببین آرسی، فقط هکولی نفهمه که داری برامون معجون درست می کنی. نمیخوام هیچ مشکلی پیش بیاد.
-باشه، خیالت راحت.

هکتور که به نبوغش اطمینان پیدا کرده بود، با خودش فکر کرد:
-معجون؟ سینوس معجون "گریف برنده کن" میخواد بده لینی؟ باید معجون "اسلی برنده کن" بریزم توش!

پایان فلش بک

روز بعد، زمین مسابقه:

-با نام و یاد هرکی دوست دارید! همونطور که میدونید، دیدار امروز که بین دو تیم ریون و هافله، دیدار بسیار حساسیه. ریونکلاو در بازی قبلی خودش تقریبا باخت، اما این چیزی از ارزش های روونا کم نمیکنه! خب، حالا بازیکنان دو تیم رو می بینیم که در حال وارد شدن به زمین هستن. بازیکنای اصلی ریون چرا سبزن؟

لینی وارنر، ریتا اسکیتر، جیسون ساموئلز و گرنت پیج نه تنها ردای آبی تیم شان را نپوشیده بودند، که حتی چهره هایشان نیز سبز بود. به نظر می رسید دستگاه توپ پرت کن، چراغ راهنمایی و دستمال توالت تنها بازیکنان نرمال ریونکلاو در آن لحظه بودند.

-خب، ولش کنید! تیم ریون همیشه عجیب غریب بوده، با اون چراغ راهنمایی و دستمال توالتشون! فقط اینم بگم که تو این بازی، ریتا اسکیتر به جای لیسا تورپین در تیم ریون حضور داره. بله... گرینگرس و مرلین در سوت خودشون میدمن، و این یعنی بازی قطعا آغاز شده.

چهار بازیکن اصلی ریونکلاو که قبل از اتفاقات پیش آمده، فارغ از بال ها و شاخک هایشان بازیکنان نرمالی محسوب می شدند، گویی که در این دنیا حضور نداشته باشند، هیچ تکانی از سر جایشان نخوردند.
جسیکا کوافل را به رز زلر پاس داد و رز، توپ را به سمت دروازه ی ریونکلاو پرتاب کرد.

-ای داد بیداد! چرا گرنت هیچ تکونی از جاش نمیخوره؟ دستمال توالت که انگار تا بی نهایت باز شده، سعی میکنه جلوی کوافل رو بگیره، اما پاره میشه و تلاشش ناکام میمونه. کوافل مستقیم داره به سمت گرنت میره. به نظر میرسه که تا لحظاتی دیگه یک گرنت دماغ شکسته داشته باشیم. صبر کنید ببینم... گرنت پیج... کوافل رو... خورد؟

گرنت کوافل را در دست راست خود گرفته بود و در حالی که گاز محکمی به آن می زد، فریاد کشید:
-آتونگا!

چهار عضو غیر نرمال تیم ریونکلاو، که تا چند لحظه پیش به سان مجسمه هایی رنگ شده سر جای خودشان ایستاده بودند، نعره زنان شروع به حرکت به دنبال بازیکنان هافلپاف کردند.
بلاجری که تا چند لحظه ی قبل و بر اثر ضربه ی دورا ویلیامز به سرعت به جیسون ساموئلز نزدیک می شد، جیغ کشان به سمت دورا برگشت و به گونه ی او برخورد کرد، که باعث شد دورا تعادل خود را از دست بدهد.

-نمیدونم چرا هروقت تیم ریون بازی داره این اتفاقات عجیب غریب باید پیش بیاد؟ در هر حال... مرلین کوافل جدید رو رها میکنه و بازی، به سطح جدیدی از وحشی گری آپگِرِید میشه. بازیکنان ریون گویا قصد دارند اعضای تیم هافل رو ببلعن. یه لحظه صبر کنید... این چیه جلو صورت من داره رژه میره؟

گزارشگر چشمانش را تنگ کرد تا آن جسم را بهتر ببیند.
-هیچی... قلم پر ریتا اسکیتره که بی وقفه داره مینویسه.

آملیا فیتلوورت کوافل را به جسیکا پاس داد تا گل بزند و تیم هافلپاف را از نتیجه ی مساوی نجات دهد، اما کوافل جدید که کوافل نیم خورده ی قبلی را در دستان گرنت دیده بود، از دست جسیکا جدا نمی شد.

-مثل اینکه کوافل قصد نداره از دست جسیکا جداشه و برای هافل گلی رو به ثمر برسونه. حق هم داره البته، من هم داداشمو جلو چشمم خورده بودن نمیرفتم گل بزنم خب! جنگ بین کوافل و ترینگ تمومی نداره انگار. هی... اون جا چه اتفاقی داره میفته؟!

ریتا اسکیتر مستقیم به سمت جسیکا در حال حرکت بود.

-کوافل خودشو محکم به سر جسیکا میکوبونه. این رفتارا واقعا از یه کوافل بعیده! جسیکا با سرعت زیادی در حال سقوط به سمت زمینه... و فکر کنم شانس آورد واقعا! دقیقا یه لحظه بعد از اینکه جسیکا بیهوش شد و شروع به سقوط کرد، ریتا به اون نقطه رسید و به نظرم میخواست جسیکا رو گاز بگیره، که موفق نشد و هوا رو گاز گرفت.

هوا که دردش گرفته بود خواست به حرکت غیر حرفه ای ریتا اعتراضی بکند، اما با دیدن قیافه ی او پشیمان شد.
ریتا که چیزی نصیبش نشده بود، به سمت مهاجم بعدی حرکت کرد.

-کوافل مستقیم داره میره به سمت دروازه ی هافل. دستمال کاغذی جلوی چشمای سوزان رو میگیره... و بله، ده بر صفر به نفع ریون. کوافل هم کوافل های قدیم! ریتا اسکیتر هم به نظر میرسه که حتما میخواد با خوردن مهاجمای هافل دلی از عزا دربیاره، با دهن باز داره به سمت دو مهاجم باقی مونده پرواز میکنه. فکر میکنم نگاه رز ویزلی به جای خاصی دوخته شده. به نظر میرسه که بالاخره اسنیچ رو دیده، اما وارنر هم داره گلدون به گلدون دنبالش میکنه و چیزی نمونده که بهش برسه.

رز ویزلی یکی از شاخه هایش را دراز کرد تا اسنیچ را بگیرد و از دست بازیکنان وحشی ریونکلاو خلاص شود، اما چراغ راهنمایی سر راهش قرمز شد.

-تو دیگه از کجا پیدات شد چراغ بوقی؟ برو اونور.

رز چند تیغ به سمت چراغ پرت کرد و سعی کرد از آن عبور کند، اما دستگاه توپ پرت کن به کمک یار غارش شتافت و با توپ هایش، رز را هدف قرار داد.
لینی وارنر که چیزی از اسنیچ و بلاجر و کوافل به یاد نداشت، همچنان سعی می کرد رز را نیش بزند و رز مجبور بود بین گزیده شدن و ضربه مغزی شدن با توپ، یکی را برگزیند.

-لعنت به تیم مزخرفتون! من رفتم!

رز به صورت زیگزاگ شروع به حرکت کرد تا از دست هر ریونکلاوی احتمالی در امان بماند.
به محض عبور رز از چراغ قرمز، چراغ برایش قبض جریمه ای صادر کرد که در آن غرب وحشی، آرام و بی سر و صدا به طرف زمین سقوط کرد.

اسنیچ که از آن همه وحشی بازی به ستوه آمده بود، برای خودش آرام در گوشه ای منتظر بود رز او را بگیرد و بازی به اتمام برسد.
رز ویزلی یکی از شاخه هایش را دراز کرد تا اسنیچ را بگیرد و بالاخره از دست بازیکنان وحشی ریونکلاو خلاص شود. اسنیچ بی هیچ تکاپویی در برگ های رز قرار گرفت.

-بله! رز ویزلی بالاخره بعد از اون همه مشقت تونست اسنیچ رو تو برگاش بگیره و نتیجه، صد و پنجـ... صبر کنید! لینی وارنر اسنیچ و برگای رز رو با هم نیش زد! اسنیچ دیگه تو برگای رز نیست، تو نیش وارنره! و این یعنی، بازی صد و شصت به صفر به نفع ریونکلاو تموم میشه. شماها که از اول بازی زیر نیمکتاتون پناه گرفته بودید، ولی من اینجا امنیت جانی ندارم. خدافظ، من رفتم! شمام برید خونه هاتون دیگه!

گزارشگر که در تمام این مدت جیغ جیغ کنان بازی را گزارش می کرد، با گفتن جمله ی آخر به طرف قلعه دوید و تماشاگران نیز، فریاد زنان او را همراهی کردند.

-آتونگا!


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین

اسليترين

vs

گريفندور


سوژه: ذهن خوانى




-نه! نــــــه! من بازى نميكنم!

ششمين روز متوالى بود كه ملت اسليترينى، با صداى جيغ هاى آستوريا از خواب ميپريدن.

-نه...! من تا وقتى اون توى تيمه، عمرا اگه بازى كنم!

خب...نيازى نبود كه كسى، براى فهميدن اينكه "اون" چه كسي...يا بهتر بگم...چه چيزيه، از تختخوابش خارج بشه.
همه ميدونستن كه آستوريا، با حضور ناخن گير توى تركيب بندى تيم مشكل داره.
و خب...باز هم ميدونستن كه تا چند دقيقه ى ديگه، در خوابگاه آستوريا به هم كوبيده ميشه. پس بالشت هاشون رو روي سرشون گذاشتن و...

شترق!

ساعتى بعد

گويل، با حواس پرتى معمولش، مشغول چرخيدن توى سالن عمومى تالار بود كه...

-آخ...مگه كورى؟

گويل برخوردش با شخصى رو متوجه شد، اما كسى رو نميديد.
-بانز تويى؟!

قبل از اينكه اون موفق به درك مذكر بودن بانز و مؤنث بودن صدا بشه، يك عدد هكتور، خودش رو روى فضاى خالى روبه روى گويل پرت كرد.
-گرفتمت!

ثانيه اى بعد، با باطل شدن افسون دلسردى، آستوريا نمايان شد.
-پاشو تسترررال كوهى...پاشو هكتور تا ناخونيت نكردم!

هكتور به طرز خطرناكى، دل و جرئت پيدا كرده بود. پس بدون اينكه از جاش تكون بخوره، شيشه معجونى رو روبه روى صورت آستوريا تكون داد.
-آستوريا...يا شركت ميكنى، يا اين معجون رو ميريزم روت. نميدونم چيه...هرچى داشتم رو قاطي كردم و شد اين...حالا خوددانى!

-شركت نميكنـــــــم!

آستوريا اين جمله رو فرياد كشيد و هكتور رو به سمت ديوار پرت كرد...
هكتور به سمت ديوار...نه، بلكه صاف به سمت كراب پرتاب شد و به دليل خاصيت كشسانى شكم كراب، كمونه كرد و به سمت آستوريا برگشت.
آستوريا با ديدن هكتور و شيشه معجونى كه به سمتش پرواز ميكردن، دو پا به طور مادرزادى داشت، دو پاى ديگه هم از غيب ظاهر كرد و...الفرار!
درست در لحظه ى آخر، هكتور با برخورد به اسكورپيوس متوقف شد...ولى در اثر شدت ضربه، شيشه معجون از دستش جدا شد و صاف...به سمت آستوريا پرواز كرد!

روز مسابقه، رختكن تيم اسليترين

-خب...خب! ميبينم كه همه حاضريد. پس...جودى! دستت تو جيب من چيكار ميكنه؟!

جودى با لبخندى، چروك روى رداى هكتور رو صاف كرد.
-ام...چيزه...ميدونى...جاروم رو گم كردم...ميخواستم ببينم اون توئه يا نه!

با وارد شدن آستوريا، هكتور از خير جواب دندون شكنش گذشت.

-ايش...اومد...فكر كرده نوبرش رو آورده...هميشه هم كه ديرتر از بقيه...

آستوريا چشم غره اى به دوريا رفت.
-با منى دوريا؟!

دوريا با ترس، به اطرافش نگاه كرد.
-من؟!...نه...! من كه چيزى نگفتم.

-بشين آستوريا كه ديره....بشين كه به حق ريش نداشته ارباب، از رو جارو بيوفتى زمين و بتركى!
-من بتركم؟!

هكتور به وضوح جا خورد.
-من...من فقط بهش فكر كردم...تو چطورى...؟!

دقايقى بعد، زمين بازى

-تماشاچيان عزيز...همونطور كه ميبينيد، شير هاى گريفندور دارن از رختكن خارج و وارد زمين بازى ميشن. سرد شدن غير عادى هوا، نشون از اومدن كاپيتان تيم داره. و بله...مدافع هاى تيم، مون و ترامپ رو ميبينيد كه جلوتر از بقيه وارد شدن. پشت سرشون، آنجليناى جذاب...اوه...يعنى آنجلينا جانسون، كتى بل و...پناه بر تنبون مرلين! اون خفاش چيه؟!

لينى در نقش مديريت مدرسه، وارد صحنه شد.
-خفاش نيست! بتمنه...بتمن، آقا! لااقل قبل مسابقه يه نگاه به ليست اعضا ميكردى!

گزارشگر تف هاى حاصل از فرياد هاى لينى رو از روى صورتش پاك كرد.
-باااشه خانم مدير! چرا عصبانى ميشيد؟! بله...همونطور كه خانم مدير گفتن، نفر سوم مهاجمين، بتمنه! و بالاخره...جستجوگر تيم، جيمز پاتر، در حالى كه با يك دستش كلاه گروهبندى و با دست ديگرش جاروش رو حمل ميكنه، وارد زمين ميشه! خب...با وارد شدن اعضاى گريفندور، بايد منتظر تيم اسليترين باشيـ...و بله...كاپيتان تيم اسليترين، دوان دوان وارد زمين ميشه و پشت سرش، آستوريا گرينگرس، مهاجم تيم...پناه بر مرلين...با جاروش داره دنبال هكتور ميدوئه!

آستوريا جيغ زنان، با جارو دنبال هكتور ميدويد و هر وقت دستش ميرسيد، با جارو به سر و كمر هكتور ضربه ميزد.
-وايسا تسترال! كجا فرار ميكنى؟! وايسا ميخوام بكشمت. وايسا هكتور...

لحظه اى بعد، داوراى مسابقه، يعنى رز و لاديسلاو وارد عمل شدن و سعى كردن آستوريا رو آروم كنن.
-آستوريا آ! خويشتنت را بدار و نفسى عميق پيشه كن!

-خب...با آروم شدن مهاجم عصبى تيم اسليترين، بقيه ى اعضا از رختكن خارج ميشن. جودى جك نايف و وزغ پرنده رو ميبينيم و پشت سرشون، دوريا بلك در حالى كه بطرى آب دستشه، خارج ميشه. بله...افعى هاى اسليترين هم حاضر شدن. فقط خبرى از ناخون گير نيست!

هكتور با شنيدن صداى گزارشگر، از تو جيب رداش، ناخن گير رو در مياره، بازش ميكنه با طلسمى، ابعادش رو بزرگ ميكنه. حالا ناخن گير، ميتونست بدون نياز به پرواز، روى پايه هاش راه بره.
با بزرگ شدن ناخن گير، آستوريا به طور غير ارادى، فاصله اش رو با اون بيشتر كرد.

-خب...كاپيتان هاى دو تيم، مون و هكتور دگورث گرنجر با هم دست ميدن و...و...مون به شدت داره ميلرزه... هنوزم ميلرزه...مثل اينكه جلوى لرزش دگورث گرنجر كم آورده...سعى ميكنه دستش رو جدا كنه، دستش رو ميكشه و در حالى كه به شدت ويبره ميره، به عقب پرتاب ميشه!

اعضاى تيم گريفندور به سرعت جلو ميرن و مون رو از روى زمين بلند ميكنن.
بالاخره با سوت داور ها، بازى شروع ميشه.

-نه بازيكن رو ميبينيد كه سوار بر جارو، به پرواز درومدن و پنج بازيكن ديگه، به روش خاص خودشون پرواز ميكنن. در واقع ناخون گير و كلاه گروهبندى كه اصلا پرواز نميكنن، بلكه روي زمين ميدوئن! مون، احتياجى به جارو نداره و وزغ، بال داره. آب هم كه مدام در حال چگالش و تقطيره، تا چگاليش رو كنترل كنه و تو همين ارتفاع بمونه. خب...بريم سراغ بازى! كوافل در دست گريفندوره، جانسون ميخواد به كتى بل پاس بده، توپ رو ميبره بالا و اوه... چه حقه اى! بتمن از بالا كوافل رو ميگيره...ولى انگار گرينگرس از حقشون با خبر بوده. چون اصلا سمت كتى بل نرفت و سينه به سينه ى بتمن ايستاد. ناخون هاش رو نشون ميده و بدون درگيرى، كوافل رو از بتمن ميگيره!

آستورياى كوافل به دست، به سمت حلقه هاى دروازه ى گريفندور ميره. و با خوندن ذهن مدافعين، به راحتى راهش رو از ميون بلاجر ها باز ميكنه.

-اه پاس بده ديگه...نگاش كنـــ...

جودى تو ذهنش، قصد فحش دادن داشت، كه با به يادآورى قدرت ذهن خوانى آستوريا، كه هنوز نميدونستن حاصل از معجون هكتوره، يا ضربه اى كه به سرش خورده، منصرف شد.

-گرينگرس داره پيش ميره. به دروازه نزديك ميشه و...گل! ده، هيچ به نفع اسليترين. گرينگرس به خوبى مسير دروازه بان رو حدس زد و موفق به زدن گل شد. بار ديگه كوافل در دست گريفندوره. بتمن داره پيش ميره. ناخون گير سد راهش ميشه و بتمن با برخورد به اون، متوقف ميشه. گرينگرس با فرياد داره چيزي رو به اعضاى تيمش گوشزد ميكنه. جك نايف كوافل رو گرفته و به سمت دروازه ميره.

-جودى... پاس بده به دوريا. ترامپ ميخواد بزنتت!

جودى كاملا به موقع عكس العمل نشون ميده و دقيقا لحظه اى كه كوافل رو به سمت دوريا شوت ميكنه، مورد اصابت بلاجر قرار ميگيره.

-كتى بل كاملا به موقع سر راه كوافل قرار ميگيره و حالا، توپ به دست جلو ميره...فقط چند متر با دگورث گرنجر و دروازه اش فاصله داره. بار ديگه گرينگرس داره فرياد ميكشه و به حلقه ى سمت چپ اشاره ميكنه. ولى حدسش اشتباهه. چون بل دقيقا حلقه ى وسط رو نشونه رفته. فكر ميكنم دگورث گرنجر هم همين فكر رو ميكنه چون...اوه، پناه به ريش مرلين! بل تو يه حركت عالى، توپ رو به حلقه سمت چپ پرتاب كرد و گل به نفع گريفندور!

لحظه اى بعد، هكتور از دست طلسم ها و نفرين هايي كه آستوريا بي وقفه به سمتش ميفرستاد، با سرعت، به سمت ناخون گير فرار كرد و پشتش قايم شد.
همين موضوع، باعث به ثمر رسيدن گل دوم گريفندور شد.

-...و بله! گريفندور گل دوم رو هم ميزنه و نتيجه، بيست، ده به نفع گريفندور. مهاجم هاى اسليتريني ها دارن به سمت دروازه ى كلاه گروهبندى ميرن... دوريا به جودى پاس ميده. جودى دنبال كسى ميگرده. احتمالا دنبال افعى مهاجم عصبى ميگرده كه چند متر بالاتر، ايستاده و جيغ ميكشه.

آستوريا بى توجه به گزارشگر، فقط به سمت آب جيغ ميكشيد.
لحظه اى بعد، آب خودش رو بخار كرد و با سرعت به سمتى كه آستوريا نشون ميداد، پرواز كرد. همون لحظه، جيمز پاتر هم متوجه اشاره آستوريا و به دنبالش، گوى زرين ميشه.

-اوه...جستجوگر ها به سرعت دارن به سمت گوي زرين پرواز ميكنن. مدافع اسليترين، يعنى وزغ بالدار رو ميبينيم كه روي سر جيمز پاتر نشسته و با كشيدن زبون درازش روى صورت جيمز، قصد متوقف كردنش رو داره. آب كه ديگه بخار شده، نزديك تره. مدافع هاى گريفندور نميدونن چجورى بايد اونو متوقف كنن. من فقط برام سواله كه اون چجورى ميخواد گوي زرين رو بگيره!

لحظه اى بعد، بخار آب دور گوى زرين رو گرفت و يخ بست.

-و بــــــله! افعى هاى اسليترين با نتيجه ى صد و شصت بر بيست، بازي رو بردن!

ساعتى بعد، تالار اسليترين

تالار، به خاطر سردرد شديد آستوريا، تو سكوت مطلق فرو رفته بود كه...

-نه جودى، اونى كه تو جيب گويل داره برق ميزنه، طلا نيست. فكر نكن جودى. فكــر نكن!

با ورود هكتور، آستوريا به سمتش پريد.
-بگو كه پيدا كردى.

قبل از اينكه هكتور جوابى بده، آستوريا ذهنش رو خوند. اون هيچ چاره اى پيدا نكرده بود!
پس جام كوييديچى كه ساعتى پيش برده بودن رو برداشت و به سمت هكتور رفت.
-يعنى چى كه نه؟! ها؟! يعنى من تا آخر عمرم بايد ذهن همه رو بخونم؟!

هكتور قدم به قدم عقب ميرفت. جام كوييديچ، به نظر سنگين ميومد.
-كجا دارى عقب عقبى ميرى؟! وايسا...كاريت ندارم كه. فقط اين جام رو ميخوام بكنم تو حلقت. وايسا گفتم...!

متاسفانه هكتور موفق به فرار نشد و با برخورد جام به مغز سرش، به ديار باقى شتافت!










ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۱۶:۱۱:۰۳
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۲۲:۲۹:۰۸


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۷:۳۵
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 305
آفلاین
اسلیترین

VS

گریفیندور


سوژه:ذهن خوانی


- مرلین !

نصف شب آرام اسلیترین با صدای جیغ درهم شکست.
-مرلین!

تقریبا همه ی اسلیترینی ها از خواب بیدار شده بودند و به دنبال منبع این جیغ های پشت سر هم می گشتند که ناگهان در خوابگاه هکتور به شدت باز شد.
در حالی که جیغ "مرلین" به "هکتور" تغییر پیدا می کرد، دختری با موهای بلند و پریشان به سمت هکتور هجوم برد.
- هکتور!

دختر اولین پاتیلی که کنار تخت هکتور بود را سریع برداشت تا محتویات آن را روی هکتور خالی کند.
- بلند شو! الان مسابقه تموم میشه! هنوز یه دونه گل هم‌نزدیم!

هکتور از شدت ترس داشت جان را به مرلین تسلیم می کرد. معجونی که این همه برایش‌ زحمت کشیده بود، داشت از دست می رفت.

-پاشو بهت میگم!
-چه خبرته دوریا؟ دیوونه شدی؟

آستوریا با خشم وارد شد و با ناخن هایش موهای دوریا را برید. به همین سرعت، به همین سادگی! شاید تنها کاری بود که دوریا از آن می ترسید و او را از خواب بیدار می کرد.
بعد از اینکه موهای دوریا مثل قطرات باران روی زمین‌‌ریخت، به سمت استوریا برگشت و با صدایی آرام گفت:
- تو موهام رو بریدی!
- آره بریدم!
-تو موهام‌ رو بریدی!
-گفتم آره!

این بار صدای جیغ به قدری بلند بود که گویل که برای فضولی امده بود از هوش رفت.

- ساحره ی جادو ندیده! ناخونات رو از جا در میارم! به موهای من دست میزنی؟ موهای من رو کوتاه می کنی؟
- ولم کن ! می کشمت! ولم کن !

تا این لحظه یکی از ناخن های استوریا به مرلین پیوسته بود. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که دوریا چنین رویی هم داشته باشد.
استوریای عصبانی و دوریای عصبانی تر جنگ خون و ناخن و مو راه انداخته بودند.
هیچ کس جلو دار دو ساحره که عزیزترین چیزهایشان اسیب دیده باشد نیست ؛ به غیر از ساحره ی دیگری که خوابش مختل شده باشد! جودی! او با شتاب به سمت ساحره های جنگنده رفت و یک مشت محکم به این زد و یکی هم به ان.
-داشتیم میبردیم احمقا! خوابم رو بهم زدین!

و با چهره ای قرمز رنگ از اتاق خارج شد.

***
در راه زمین کوییدیچ ، آستوریا با دو ناخن باند پیچی شده و دوریا با موهایی که دیگر باد از شدت کوتاهی لایش نمی پیچید ، با خشم به یکدیگر نگاه می کردند.
آستوریا و دوریا یک دفعه به سمت هم خیز برداشتند، که هکتور داد زد:
- دورآستو...! اهم... یعنی دوریا تو جدا چیزی یادت نمی یاد؟
- چند بار بگم؟ نه !
- آخه خیلی عجیبه!
- اینو دویست و پنجاه بار گفتی هک ...!
- جودی! تو گفتی توی اتاق دوریا بودی درسته؟
- برای هزارمین بار بله!
- چیز مشکوکی ندیدی؟
- برای هزارمین بار نه!
- آخه خیلی عجیبه!
- آخ!

هکتور به سمت صدا برگشت و با دوریایی که روی زمین پخش شده بود و آستوریایی که از خنده داشت زمین را گاز می گرفت مواجه شد.
- آستوریا ! ما به اعضای تیممون احتیاج داریم !
- کار من نبود که ! خودش افتاد !

در زمین کوییدیچ

- مثل اینکه اتفاقی برای تیم اسلیترین افتاده! بلک و گرین گرس تا حد امکان از هم فاصله میگیرن و چشمای جک نایف نمیدونم شاید از شدت خستگی قرمزه ! در این میان ما فقط با خنده ها و ویبره های طلایی دگورث گرنجر روبرو هستیم.

هکتور برای حفظ وجهه ی تیم داشت زیادی ویبره می رفت.

- ناخون گیر حواست باشه دوروبر آستوریا نپلکی وگرنه زنده موندت با مرلینه ! آب تو دوروبر مون بپلک که یه وقت به بچه ها آسیب نزنه ولی از توپ طلایی یادت نره ! وزغ تو هم حواست به حشره مشره ای چیزی پرت نشه !

- موقع دست دادن کاپیتاناس!

هکتور به سمت مون رفت. اما اینکه چه جوری باید با یک دیوانه ساز دست می داد خودش مسئله ای بود! هکتور با کورسوی امیدی به رز نگاه کرد بلکه رز نظرش را در مورد دست دادن با مون عوض کند اما... .

- زود باشین دیگه دست بدین!

ته دل هکتور خالی خالی بود. بالای دلش هم داشت دیگر کم کم نشست می کرد. بعد از گذشتن لحظه ی مشقت بار دست دادن با مون صدای سوت لادیسلاو زاموژسلی به هوا بلند شد.

- بازی شروع شده ، گرین گرس و بلک دور جانسون رو گرفتن. گرین گرس ناخون هاش رو به جانسون نشون میده. کار جوانمردانه ای به نظر نمیرسه! توپ از دستش میافته. پاتر به سمت بلک برمیگرده تا از هم تیمیش دفاع کنه.
- مامان!
- درس نخوندی دیگه!
- بلک به سمت توپ هجوم میبره ! انگار پاتر نتونسته ازاحساس مادری بلک استفاده کنه !

دوریا در همون حین داشت جودی را رصد می کرد که ببیند آیا می تواند به او پاس بدهد یا نه؟ اما یک دفعه احساس کرد چیزی در مغزش وول می خورد !

- بلک سعی داره به جک نایف پاس بده اما مون جلوی جک نایف رو میگیره!
- جیمز به این دیوانه ساز تسترال بگو بره کنار!
- مامان بازی در نیاوردی پسر بازی در نمیارم!

جلوی آستوریا خالی بود ولی دوریا قصد نداشت به قاتل موهایش پاس بدهد!

- بلک توقف کرده ! جک نایف غیرقابل پاس دادنه! میتونه به گرین گرس پاس بده اما این کار رو نمیکنه . پیشروی میکنه به سمت دروازه. بل پا به پاش پیش میره. بلک میخواد گل بزنه!

دوریا دید که حلقه سوم بهترین گزینه است اما در همان موقع... .

- کلاه گروهبندی کش میاد و خودش رو به حلقه ی سوم میرسونه!

یک اتفاق بیشتر نمی توانست باشد.

- بتمن به سمت بلک هجوم برد و توپ رو ازش قاپید. بلک از اینکه نتونسته گل بزنه کُپ کرده!

دوریا سر جاروش رو کج کرد تا برود و توپ را پس بگیرد که چشمش به نیوت افتاد . او به نقطه ای از زمین خیره شده بود و لبخند مرموزی بر لب داشت. دوریا به آن نقطه نگاه کرد و با پسر عموی این موجودمواجه شد و پسر عموی یک موجود پیشگو یک موجود ذهن خوان می شود !گریفیندور داشت تقلب می کرد!

- گریفیندور سومین گلش رو هم میزنه ! سی - صفر به نفع گریفیندور!

دوریا با سرعت به سمت جودی رفت.

- غیر قابل پیش بینی باش!
- چی؟
- هرجا دستت رسید توپ رو بنداز!

و به سرعت به سمت آستوریا رفت.
- آستوریا!

آستوریا روش رو برگردوند و با شتاب دور شد.

- در مورد بردنمونه واستا!

آستوریا هیچ اهمیتی نداد.

- انگار دو تا از اعضای اسلیترین دارن با هم قایم موشک بازی می کنن !

دوریا همچنان به دنبال آستوریا بود و آستوریا می رفت.

- جون اسکورپیوس وایستا!

بی فایده بود.

- به خاطر لرد!

کلمه ی لرد توانست آستوریا را نگه دارد.

- غیر قابل پیش بینی باش!
- چی؟
- نیوت اون حیوون ذهن خونه رو آورده توی زمین! فقط به هیچی فکر نکن!

و بعد دوریا به سمت بتمن رفت.

- بتمن همین طور داره پیشروی می کنه و هفتمین گل! وای خدا! بلک در آنی توپ رو قاپید. پیش میره. توپ رو پرت میکنه. به کی؟ بی هدف زد؟ نه جک نایف توپ رو میگیره و پرت میکنه. اوا به کی پاس داد؟

همه ی تماشاچیان از رفتار مهاجمان اسلیترین داشتند شاخ در می آوردند.

- اولین گل اسلیترین رو گرین گرس میزنه!

بازی با حرکات غیرقابل پیش بینی اسلیترین داشت هیجان انگیز می شد. اسلیترین و گریفیندور برابر شده بودند.

- بلک یه گل دیگه میزنه! هشتاد- هفتاد به نفع اسلیترین!

دوریا به سمت نیوت رفت و لبخند ملیحی به او زد.

- مون خیلی عصبانیه! به سمت بلک میره اما توپ که دست بلک نیست! مون دستاش رو باز میکنه! وای مرلین! مون میخواد بلک رو ببوسه!

دوریا به عقب برگشت. مون با چهره ای که ازش عشق میبارید به سمت او می آمد.

- ولم کن! من یه بچه ام دارم!
- بلک فرار می کنه و مون هم به دنبالش. پاتر غیرتی شده و با چوبدستی بیرون کشیده به سمت مون میره! مون خیلی به بلک نزدیکه!
- ولم کن!
- مامانم رو ول کن بیشعور!

دوریا چوبدستیش را در آورد اما با یک طلسم از طرف بتمن چوبدستی از دستش افتاد.

- بازی داره مختل میشه. دیگه این کارت داره بی مزه میشه مون! شوخی بسه!

اما مون اصلا شبیه دیوانه سازی نبود که بخواهد شوخی کند!(البته تا به حال هیچ کس دیوانه ساز شوخ طبع ندیده است.)
دوریا از ترس شبیه ماست شده بود. او چسبید به تیر دروازه و مون هم هر لحظه به او نزدیکتر می شد. آن طرف تر جیمز هم با بتمن درگیر بود تا بتواند مادرش را نجات دهد.

- کمک

دوریا حتی غرورش را زیر پا گذاشت و کمک خواست! اما انگار هیج کس نبود که به یاری او برود. پس چشمانش را بست و منتظر درد شد که یک دفعه احساس کرد صورتش خیس شده است. تمام شده بود؟ به آرامی چشمانش را باز کرد و آب را دید که داشت به صورت مون می پاشید و میخواست تا او را ببوسد. حالا مون داشت در می رفت!


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۱۶:۴۰:۱۰


Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
اسلیترین vs گریفندور


سوژه: ذهن خوانی


***


آتیــــــــــــش! آتیــــــــــــــــش! کمک کنیــــــــــد.

با شنیدن هوار های متوالی هکتور نیمی از افراد قلعه از خواب پریدند و با چهره هایی آشفته و سراسیمه به این طرف و آن طرف می دویدند تا بفهمند دقیقا کجا آتش گرفته. وقتی تقریبا هیچ موجود زنده ی خوابی تا شعاع ه کیلومتری باقی نماند هکتور در جایش متوقف شد.
- خب میخواستم اعضای تیم کوییدیچمون رو بیدار کنم. حالا که بیدار شدن بقیه میتونن برن بخوابن.

سه پرتو سبز، یک لنگه کفش و یک ناخون جیبی سیار درست از کنار گوش هکتور گذشتند و او خیلی خوش شانس بود که زنده بود.

نیم ساعت بعد- سر میز صبحانه

هکتور با انرژی باور نکردنی سر میز صبحانه نشته بود و مشغول خوردن بود. غیر از اون تقریبا کل سالن با موهای آشفته و ظاهری عصبی مشغول چشم غره رفتن به او بود. هر چه باشد او همه قلعه را از خواب ناز روز تعطیلشان پرانده بود. ولی هکتور یا متوجه نشده بود یا علاقه ای به متوجه شدن نداشت.
- اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین. در این روز زیبا و هوای دلنشین که همه چیز آماده ی یه مسابقه ی خوبه، امیدوارم که همگی آماده باشید. آماده اید تا بریم همه رو از میدون به در کنیم؟

پس از لحظاتی سکوت طولانی تنها چیزی که سکوت را شکست، یک چیز بود.
-غورررررر!
- سکوت علامت قبول داشتنه. این یعنی همه آماده اید.

اگر هکتور نگاهی هر چند کوتاه به سر و وضع اعضای تیمش می کرد متوجه می شد که نشانه ای از آمادگی در آن ها دیده نمی شود. ولی هکتور اصولا اهل توجه به نشانه های منفی نبود.
- پس پیش به سوی زمین مسابقه!

هکتور با گفتن این جمله پیش از همه از سالن خارج شد و به سمت زمین مسابقه رفت.

***


- با گزارش مسابقه ی بین دو تیم گریفندور و اسلیترین در خدمت شما هستیم. مسابقه ای که بسیار عجیب و غریبه. عجیب از این جهت که جایگاه تماشاچی های تیم اسلیترین تقریبا خالیه. فقط یک نفر اونجا نشسته و به شکل عجیبی کاپیتان تیم اسلیترین و ساحره با کمالات دستیارش رو تشویق می کنه. البته باید گفت حق داره که این ساحره رو تشویق کنه. اون بسیار با کمالات به نظر می رسه، البته به رطی که یک لیوان آب کدو حلوایی مهمون من...
- رودولف! به عنوان مدیریت این مدرسه بهت می گم فقط بازی رو گزارش کنی.
- بله بله. خانوم مدیر بسیار با کمالاتمون از من درخواست ازدواج...

با قرار گرفتن نیش لینی درست در نزدیکی مرکز چشم رودولف، او بلاخره به ادامه گزارشش مشغول شد.
- اهم، دو تیم وارد زمین شدن و کاپیتان ها با هم دست دادن. البته خبری از داور نیست. از قرار معلوم این مسابقه داره با سیستم جدید جاروچک برگزار میشه.

هنوز جمله ی هکتور کامل نشده بود که ردایی معلق بالای جارو ظاهر شد و علت عدم دیده شدن داور مشخص شد. و صدای خنده ها و شعار های جمعیت به هوا بلند شد.
- بانز، بانز، حیا کن، داوری رو رها کن.
- صدای اعتراض جمعیت نسبت به این داور اسلیترینیِ بی حیا رو می شنـ...
- رودولف!
- بله بله، اعضای دو تیم با سوت داور در هوا بلند میشن و از همین الان این مسابقه به طور رسمی شروع شد.

وزغ بالدار با شنیدن صدای سوت در هوا بلند شد و مستقیم به سمت هکتور پرواز کرد.
- غووووووور!
- مگس میخوای؟
-غووووووور!
- لینی؟
- غوووووور!
- پس چه کوفتی میخوای؟
-غوررررررررر!
- من که نمیفهمم تو چی میگی.

هکتور با گفتن این جمله به سمت دروازه رفت. ولی کمی دیر شده بود و آن ها گل اول را دریافت کرده بودند.
- اسلیترین صفر، گریفندور ده. گریفندور از نبود دروازه بان اسلیترین استفاده میکنه و توپ رو درون دروازه این تیم جا میده.
- غور تو سرت. گفتم بهت برو سمت چپا.

وزغ بالدار جمله آخر را با خودش گفته بود و پس از آن به سمت آستوریا رفت و روی سر او نشت و با پاهایش جلو چشم او را گرفت.
- چی کار میکنی وزغ خنگ! نمیتونم جلومو ببینم بیا کنار. بیا کنار تا با ناخونام به سیخ نکشیدمت.

وزغ بدون توجه به فریاد های آستوریا او را به جلو هدایت کرد. درست در همین لحظه دوریا توپ را درست در بغل آستوریا انداخت و با هدایت وزغ بالدار تو پ و آستوریا ثانیه ای بعد وارد دروازه شده بودند.

-گـــــل، گــــــل برای اسلیترین. بازی مساوی میشه.

وزغ بالدار غور غور افتخار آمیزی کرد و دوباره به سمت هکتور رفت.
- غووووووووووووووور، غوووووووووووووور!
- کوفت غور، مرض غور. چی میخوای خب تو؟

وزغ نگاهی به سمت راست و چپش کرد و با صدای بلندی جیغ زد.
- زهر تسترالو چی میخوای. مرتیکه زبون نفهم. من زبونتو یاد گرفتم انقدر اذیتم کردی. اندازه بال یه حشره مغز تو اون کله ات نیست. حرف بقیه رو هم گوش نمیکنی. از صبح هی میگم من میتونم ذهن بقیه رو بخونم. هر چی میگم گوش کن تیم برنده میشه. هی نمیفهمه. به اذن معجون زبونم که باز کردم.حالا که میفهمی چی میگم، برو سمت چپ میخواد بزنه سمت چپت.
- عه؟ تو حرف می زنی؟
- برو سمت چپ تا نزدم تو فرق سرت.

هکتور درست به موقع به سمت چپش رفت و دو دستی توپی را که بتمن به سمت دروازه فرستاده بود، در هوا گرفت.

وزغ نگاه معنا داری به هکتور کرد و جودی اشاره کرد. هکتور توپ را برای جودی فرستاد. توپی که مستقیما تبدیل به گل شد.

کل جمعیت حاضر در ورزشگاه با چهره هایی متحیر به اعضای تیم اسلیترین نگاه می کردند. این تیم در کمتر از پنج دقیقه هفتاد بر ده جلو افتاده بود و همه ی توپ هایی که به سمت دروازه این تیم رفته بود توسط هکتور گرفته شده بود. هکتوری که از شدت ذوق با هر ویبره از دروازه سمت راست به دروازه سمت چپ می رفت.

وزغ بالدار برای ثانیه ای برق اسنیچ را دید و به چشمانش خیره شد.
- باید برم سمت دروازه گریفندور پشت جاروی دروازه بانشون قایم بشم. اونجا پیدام نمیکنن.

وزغ خنده ای شیطانی کرد، مقداری تف کف دستش ریخت تا نقش آب در تیم را بازی کند. و مستقیم به سمت کلاه گروه بندی حرکت کرد.
- کلاه با دیدن وزغ بزرگی که با دهان بازش به سمت او حرکت می کرد، پا که نداشت، هر چه درونش بود، اعم از شمشیر گریفندور و دفترچه خاطرات و جوراب پشمی و آب نبات لیمویی گرفته تا خود هری پاتر را بیرون ریخت و خودش را همچون چتر نجاتی باز کرد و گریخت.
درست در لحظه گریختن او همزمان توپی وارد دروازه اسلیترین شد و وزغ گوی زرین را خورد.

این کار موجب بلند شدن صدای اعتراض اعضای گریفندور شد.
- اون تقلب کرد، اون که جستجوگر نیست.

وزغ دهانش را باز کرد و همه توانستند گوی زرین را در میان آبی که از لب و لوچه ی او جاری بود ببینند. بعید بود با این وضع کسی بتواند اعتراض کند. تیم اسلیترین برنده شده بود. آن هم به لطف ذهن خوانی وزغ بالدار!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
هافلمون vs ریونشون

سوژه: کوییدیچ بدون مرگخوارا.

آدما دو دسته‌ن. کوییدیچ بازها و کوییدیچ نباز ها. کوییدیچ باز ها که تلکیفشون معلومه ولی کوییدیچ نباز ها کوییدیچ باز های قبلی هستن یا کوییدیچ باز های آینده. از دسته بندی آدما هم که دست برداریم، همه ی چیز های دیگه ی کائنات هم دو دسته‌ن؛ عادی یا رماتیسم آمین آبادی. عادی ها همان رماتیسمی هایی هستن که از ظرفیت رتمایسیمی شون استفاده نشده و چیزهای رماتیسیمی، خب دقیقا تعریفی براشون نداره.

چه ربطی داش؟
***

ما گلهاي گریانیم
فرزندان جادوگرانیم
ارباب جان اندر جان خود را
مانند جان مي دانيم


-

نه خیر آقا اینجا مناظرات انتخاباتی نیس. اصلا انتخابات هم نیس. مهدکودک دیاگون هم نیس. اینا به قول بودلرشون بدبختیه! بیچارگیه!
مرگ بر آمریکا با اون دسیسه هاشون. همش مال بازیه که با اسرائیل شد! اصلا همه سیاهیا تقصیر امین! همه شون رو می کنیم تا ته حلقش. تموم پیج های هک شده و آلبوم های نیومده هم گردن ما. آب دریاچه ی ....

- ناموسا این شر و ورا چیه داری می گی؟
- خف باو! اعصاب نداریم اینم روش با کله اژدری یورتمه می ره.
***
- .
- پوکر نباش.
- .
- نباش دیگه.
- .
- بسه دیگه پوکری!
- .

اینجا حتی پوکرستان هم نیس! پک پوکر فیس های مختلف چرخی و دوبل و غیره هم نیس. ینا تسترال وضعیه! بزبیاریه! نه خیرم. اعصاب ندارم اصلا. به ارواح جدم نیستی در حدم. بعدم گرگ باش ببر. دهه هشتادی خاص و مردادی مغرور...
اهم اهم. بله داشتم می‌گفتم اینا بزبیاریه. بزبیاری یعنی کل زندگی ریگولوس. یعنی درد و بلا و بدبختی‌ای که بر سر تیم هافلپاف نازل شده بود.

توی این بزبیاری، آملیا رصد کوتوله ی کریچری دامبلدور رو توی آسمون می‌کرد و رز...خب از اونجایی که ملت و آدم و دیوار همگی بز ها رو برده بودن و چیزی برای این دلیر ققنوس نذاشته بودن ( ) به ترتیب نگاه های پوکرفیسانه به منو، کوتوله و لشکر بز های معرکه، می‌انداخت.
- ستاره ها می‌گن لرد دیگه بر نمی گرده.
- .
- ستاره ها می‌گن همه ی مرگ خوار ها بعد از شنیدن این خبر جامه دریدن و سر به بیابون گذاشتن.
- به توان دو.
- ستاره ها می‌گن که رز و جسیکا و دورا هم جزو شون بودن.
- به توان سه.

و این سیر اضافه شدن توان پوکر ها با افشای هر حقیقت از پیش دانسته از جانب آملیا بیشتر می شد.

بزبیاری اول!


- مال منه!
- بدش به من!
- مال منه!
بدش به من!
-
-
-خرررررش.

خب شاید تا اینجاش به نظرتون بزبیاری نبوده ولی حتما وقتی اشاره کنم یکی از طرفین دعوا رز ویزلیه و اون یکی لینی وارنر و مهم تر، چیزی که عین برگ های دفتر مشق هافلپاف پاره شد منوی مدیریت بود، بزبیاری نمی شه؟
لینی و رز عین هو تسترال به نصف منو های توی دستاشون نگاه کردن. بعد تسترال وار تو چشای همدیگه زل زدن. در این بزبیاری و تسترال واری، عله خیلی یهویی و بدون دلیل خاصی از جمله اون یکی رز [ ]پرید وسط سایت.
- بوق برشما زوپس نشینان.

بز بیاری دوم.

قانون کائنات میگه حتی وقتی بدبختین نگین بدبختین که بدبختتر می شین. مثلا وقتی فقیرین بگین خیلیم پولداریم که البته در اون صورت دیگه بخت نمیاد در خونتون...پس بهتره کلا هیچی نگین. تو هر بزبیاریی امن ترین کار لال شدن و کاری نکردن تا گذشتن بزبیاریه. بعضی شبا بهتره از رخت خوابتون بیرون نیاین اصلا. ساعت دوی نصف شب مخصوصا. هیچ اتفاق خوبی تو این ساعت نمی افته.

رز ویزلی با خوشبینی گیاه وارانه‌ای منو ی نصفه نیمه رو تحویل شیش مظلوم ننه هلگایی داد که تنها امیدشون برای بردن کوییدیچ و قهرمانی این ترم وابسته به منو بود.

- چیه رز این؟
- منوـه دیگه!
-

یک ساعت بعد

شیش مظلوم:
رز :

یک و نیم.. عه نه یه دقیقه بعد یک ساعت بعد
- عه! شهبا سنگایی که در اثر برخورد چاله ی سوی و شیشیم سینوس رادیکال جیگر با گاف مکسور، وارد فضا شدن رو الان می‌شه دید.
پنج تا مظلوم:
رز:

دقیقا از وقتی که رز با استدلال اینکه " منو که نصف شده. پنج تا مظلومم به خونم تشن. عله هم به بوقمون کشیده و توی برج ستاره شناسی نصفه شبی با لباس خوابیم. " میزان بدبختی شون رو اندازه زد، تموم کائنات شروع به مخالفت با پنج بچه به علاوه‌ی یک چسبیده به تلسکوپ، کرد.
- امیدوارانه به قضیه نگاه کنیم بالاتر از شکنجه های ارباب که دردی نیس. هس؟

و اینگونه بود که شد اینچه که شد. منو منور شد، نورانی شد همه رنگی شد تا که بالاتر از شکنجه های لرد شد. بلیت باز با مضنون " خداحافظ " سکته ی قلبی شدیدی به رز وارد کرد.

- ارباب .
- ما تصمیم خودمان را گرفته ایم رز!

بعد از این جمله جملگی مرگخوارها من جمله رز،آریانا، لاکرتیا و قاتلش، جسیکا و دورا که گرچه مرگخوار نبودن ولی مرگ خوار های آینده بودن، جامه دریدن و سر به بیابان های آتاکاما گذاشتن. رز و آمیلا هم تنها موندن با تیم کوییدیچ.
***

بزبياري چهارم


ما باید مرده باشیم
چونکه از بهر حفظ ارباب
نتوانستیم توانا باشیم.


-عر عر عر. [صدا گریه]
- عقبیا صدای گریه هاتون نمیاد.

آراگوگ باشی ای لرد
برگشته باشی ای لرد
از ما مرگخواران خود
راضی باشی ای لرد!


سراینده ی ماگل شعر که به لطف لرد و مرگخوارانش قبری نداشت که درش بلرزد، این وظیفه ی خطیر رو به رز داد. رز با هشت ریشتر خودش به علاوه ی پنج ریشتر شاعر، ویبره زنان گفت:
- شون اینجا. چه ببریمشون طور؟

گربه، حشره و هر جاندار مرگخواری که اون اطراف وجود داشت، یه قسمتی از خاک گیاه رو توی سر خودش می ریخت و زار زار گریه می کرد. مداح مرگخوار هم شعر جدیدی رو شروع کرده بود تا داغ دل مرگخواران رو زنده کند:
دویدم و دویدم به یک ولدی رسیدم
گفتم ولدی...


عه. نه اشتباه شد این یکی مال ویولت بود. مداح اینو می خوند:
صد دانه مرگ خوار اینجا نشستن
هر دانه ای هست گریانِ گریان


- خاک به سرم شد! لردم ، تاج سرم اربابم رفت. دلفیم بی پدر شد. بلا_لردیام یتیم شدن. ای مرلین...

رز و آملیا به هم نگاهی انداختن. باید فکر دیگه ی می کردن وگرنه از اینا که خیری بهشون نمی رسید.

- د کرده بود هری اگه انگولک رولینگ مجبورش کنه تالار تا رو هافلپاف رو، داشتیم ما الان ذخیره.
- ستاره ها می گن با منو دموشونو بسازین.
***

بزبیاری پنجم- زمین بازی


- سلام به همه ی محفلیای عزیز! ممد پاتر هستم و بازی بین هافلپاف و ریونکلاو رو براتون گزارش می کنم. تیم ریونکلاو با چهارعضو بازی می کنن. سه مهاجم و یه مدافع. بقیه هم...عه اینجا نوشته نپرسین کجان. خب باوشه نمی پرسیم.

جیسون:
-...ادامه می دیم. تنها انسان ریونکلاو جیسون سامولئزـه و توپ جمع کن و دستمال توالت و چراغ راهنمایی رانندگی بقیه ی پست ها رو دارن. چه ترکیب عجیبی! بدون جستجوگر کی می خواد گوی رو بگیره؟
ترکیب هافلپاف به این عجیبی نیس ولی...خب بهتره خودتون ببینین. جسیکا 001 با آملیا و کپتن زلر مهاجم هستن. مدافع ها دورا001 و لاکرتیا001 با قاتل 001. رز001 ویزلی جستجوگره. سوزان001 و بالش 001 با پاندا 001 توی دروازه ـن.

هافلپافی ها هیچ عجله‌ای برای پرداخت جریمه های سنگینی که از همون سوت اول چراغ براشون می‌نوشت، نداشتند. به خاطر تخلفات زیاد تیم001، چراغ گیج شده بود که کی رو جریمه کند.
- چرخش به راست ممنوعه. چهل گالیون و سی سیکل...چرا وایستادی تو چراغ سبز؟ صد سیکل و دو نات...مگه نمی‌بینی چراغ عابر پیاده قرمزه؟

- جای خالی اعضای تیم به خوبی پیداست. حالا سرخون دست دستگاه توپ پرت کنه. چه پرتــــــاب زیبایی! تـــووووی دروازه!
قاتل 001 رو ببینین که چِـه خَشمگینه! [ با گاف مکسون ] لاکرتیا001 پنجه نشون دستمال توالت می ده! داره تهدید می کنه که پارش می کنه.
توپ دست کپتن زلره. ویبره می‌زنه و توپ رو می ده دست چراغ. چیکار داره می‌کنه؟
- ویژژژ!

صدای گاز آذرخش رز001 بود که توپ رو از دست چراغ زرد دوباره پس گرفت.
- بهت اومده.

در همین حال دستمال توالت که دیگه سفید نبود و زیر بار سنگین زندگی کمرش خم شده بود، تمام سعی خود رو کرد تاچماغ رو بالا بیاره و جلوی رز رو بگیره. ولی...

- و یه گل دیگه برای هافلپاف از طرف رز001! ماشاالمرلین! چه مدیرتی! چه ساحره‌ی با کمالاتی!

آملیا با تلسکوپش تا آخرین درجه زوم رو روی کابین بالا برد. جیسون سریعا یکی از بلیط هایش رو در آورد و با زیگ زایر قرضی لوئیس به داخل کابین سفر کرد و رز ویبره زنان نیم منو رو از " باز " به حالت " در حال بررسی " تغییر داد. چند ثانیه ی بعد هرسه پوکرفیس شاهد گزارشگر، رودولف لسترنج بودند!
- تا اینجا هفتاد به ده به نفع هافلپافه. آفرین بچه ها! دقت کنین که این گلی که الان دورا با چماغش جلوش رو می گیره... عه جلو شو نگرفت.

دورا با یه حرکت کاراته‌ای که حتی بروسلی و قاتلش هم به اون افتخار می‌کردن، با چماغ کوبید تو سر دستگاه توپ پرت کن. دستگاه، توپ های پرتاب شده‌ی در حال گردش را دور سرش دید و از روی جارو افتاد.

- متاسفانه ریونکلاو یکی از مهاجمینش رو از دست داد و آفرین دورا. یه حرکت عالی که ناشی از شب زود خوابیدنه!

جیسون هنوز از بهت حضور رودولف بیرون نیومده بود که فهمید یه یار کمتر و اندکی برای جبران داره. سریع بلیت برگشتش رو اوکی کرد.

-خیلی زود جیسون جای دستگاه منهدم شده رو می‌گیره. ولی مثلا اینکه خیال نداره مهاجم باشه. جارو به جاروی رز001 ویزلی حرکت می‌کنه.
در طرف مهاجم ها، ساحره ی با کمالات رز رو داریم که توپ رو به سمت ساحره با کمالات دیگری می‌فرسته. آملیا نوشیدنی کره ای دوست داری؟

آملیا که می‌رفت گل کنه سرخون رو، به چراغ راهنمایی رانندگی گیر کرد:
- چراغ قرمزه. ایست!

مهاجم زرد پوش انگشتی به نشانه‌ی موافقت برای رودولف بالا گرفت و چراغ رو دور زد.
- سی گالیون جریمه‌ی رد کردن چراغ قرمز! سی گالیون جریمه‌ی...
-تررق .
- حالا آملیا رو دارین می‌بینین که یه تلسکوپ فدای تنها مهاجم ریونکلاو کرده. بلاخره بعد از ناکار شدن چراغ آملیا تونست سرخون رو گل کنه. صد و هشتاد به هیچ به نفع تیم ساحرگان!

جیسون ترمز آذرخش رو گرفت. صد و هشتاد به هیچ؟ صد و هشتادش قابل باور بود ولی حداقل یه گل رو دیگه خودش دیده بود که زدن.
زیگ زایر و بلیت هاش رو انداخت و دوان دوان به دفتر مدیریت رفت تا اعتراض روی داوری، گزارشگری، نحوه ی امتیاز دهی و هرچیزی که راجب کوییدیچ بود، بکند.

- تیم ریونکلاو واقعا کار سختی در پیش داره. دستمال توالت رو می‌بینین اون وسط که مهاجم، مدافع، دروازه بان و جست وجوگر تیم هستش. لازمه ی یه تیم خوب خواب سرشبه که هافلپافیا از لطف من داشتن. البته اینکه همشون ساحره ی باکمالاتن هم تاثیر داره...
- د منو داز نات هو چارج. پلیز چارج ایت!
- چی شده؟!

این بزبیاری پنجمه. نصفه نیمه منو شارژش تموم شده بود و آخرین چشمک هایش را می زد. رز و آملیا به هم نگاه کردند. آملیا تلسکوپ جدید به دست گفت:
- ستاره ها می‌گن اگه توی طول ترم گوی زرین رو می‌گرفتین، الان لازم نبود بگیرین.
رز :

رودولف با غم نهفته در صدایش، پرسید:
- ساحره های باکمالات رفتن. :ناراحت: الان من دیگه به کی ابراز علاقه خاص کنم؟ من به کی بگم بره زود بخوابه؟

تنها دلیل ماندن رودولف پس از رفتن اربابش، ساحرگان با کمالات بود که با رفتن آنها رسالت رودولف تموم شد و توانست با خیال راحت به جزایر بلاک سفر کند.

- سلام من ممدنور هستم که به جای آقای لسترنج ادامه ی بازی رو گزارش می‌کنم. این غیب شدن ناگهانی نصف بیشتر تیم هافلپاف به شدت به نفع ریونکلاوی شد که الان به سمت دروازه ی خالی هافلپاف هجوم برده. تنها رز هافلپاف به سرعت می ره تا جلوی جیسون رو بگیره و نذاره گل بشه.

آملیا بر طبق استراتژی دقیقه ی نود و نهمی‌ش با رز، فقط به گوی زرین فکر می کرد و دروازه و مشکلاتش را به رز سپرده بود.

تیم مقابل هم تقریبا چنین برنامه‌ای داشت. جیسون با دقت به دنبال گوی زرین می گشت و دستمال توالت سعی می کرد از سه حلقه دفاع کند.
بازی تنگاتنگی بود. هر گلی که دستمال می‌زد، رز دو برابرش رو وارد دروازه می‌کرد و دوباره دستمال سه برابر تعداد گل رز رو می‌زد و ...

- به سمت جست و جوگر ها نگاه کنین! جیسون مثل اینکه گوی زرین رو دیده. آملیا هم متوجه‌ش هست یا نه؟

در شرقی ترین قسمت غرب زمین، آملیا در حال دل و قلوه دادن با ماه گرفته شده و صور فلکی مختلف بود. گوی زرین تنها شانس ریونکلاو برای قهرمانی بود و جیسون اصلا نمی خواست از دستش بدهد. یکی از بلیت های به مقصد گویش رو برداشت و اوکی کرد.

هر وقت که بلیتی رو می‌گیرین از درستی‌ش مطمئن شوید. اشتباه بزرگ مهاجم آبی پوش، مشخص نکردن شماره‌ی گوی زرین بود که باعث شد بلیتش به سمت کوییدیچ جزایر بلاک برود.

بعد از رفتن جیسون، مقابله با دستمال توالت دیگه سخت نبود. مخصوصا اگه سفید کننده‌ی پرسیل رو توی جیب هاتون داشته باشین!

- برنده ی این دیدار، هافلپاف با... بی نهایت امتیاز.

بز بیاری سوم و آخر!

سوزان بالش پاندایی‌اش را در بالای برج ستاره شناسی بیشتر به بغل فشرد و گفت :
- ناناس کی بودی تو؟


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۱۵:۰۵:۱۳



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
آغاز دور دوم مسابقات کوییدیچ ترم 21 هاگوارتز


از 14 مرداد تا ساعت 23:59 تاریخ 20 مرداد

هافلپاف - ریونکلاو
گریفیندور - اسلیترین



ارسال نتایج داوری: از 21 مرداد تا ساعت 23:59 تاریخ 24 مرداد


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.