هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۹:۲۹ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
#49

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
در همین حین صدایی به گوش رسید........................
بيل ويزلي رييس جديد كاراگاهان وارد سالن ميشه و ميگه:
اونا آزادن چون من ميگم........
سرژ و لي ميگن:
خدا رو شكر...............
مايك روشو ميكنه به سمت بيل و ميگه:
شما كي باشين؟؟؟؟
مثل اينكه مايك از ماجرا خيلي پرت بود و موضوع خيلي مشخص بود
بيل در كمال آرامش گفت:
خب بنده بيل ويزلي رييس جديد اداره كاراگاهان هستم.......شما از كارتون بركنار شديد......
انگار به مايك ضربه ي شديد روحي وارد شد چون بالافاصله گفت:
باشه....استرجس و بقيه بياين بريم!!!!!
تمام كاراگاهان از سالن بيرون رفتند....
بيل به سمت سرژ و لي مياد و ميگه:
شماها براي چي دعوا ميكردين!!!!
سرژ جواب ميده و ميگه:
خب داشتن لي رو ميزدن منم رفتم كمك لي......(چقدرم كمك كردم )
بيل روشو كرد به سمت لي كرد و پرسيد:
تو چرا دعوا ميكردي؟؟؟
لي روي صندلي نشست و گفت:
هيچي بابا ......سر پول و گراپي......
بيل سرشو تكون داد و گفت:
آخه آدم عاقل كسي سر اين چيزا دعوا ميكنه..............حالا كيا بودن؟؟؟
سرژ گفت:يك مشت شورشي!!!!!
بيل گفت:
باشه من چند تا كاراگاه اين ورا ميزارم!!!!
لي گفت:ممنونم بيل در ضمن ببخشيد ديگه تكرار نميشه!!!!
بيل به سمت در رفت و گفت:
باشه فعلا!!!!
لي:
سرژ باز هم شروع كرد به ورزش كردن در همون موقع در سالن دوباره باز ميشه!!!!!
باز هم همون شورشيها وارد سالن ميشن ولي اين بار تعدادشون بيشتر بود.......مستقيم به سمت سرژ و لي ميرن............

ادامه دارد.........................................


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۴
#48

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
وقتی برگشتن دیدن که استرجس پادمور به همراه مایک لوری و یه گروه کارآگاه می ریزند..
تو سالن....
همه کارآگاهان چوبدستی هاشون رو بدست گرفتند بودند ولی جردن و سرژ رو هدف قرار داده بودن...
لی جردن: چیه...چه خبرتون ...ریختید اینجا...
سرژ: آره راس میگه.... برید شورشی ها رو بگیرید نه ما رو...
لی: حالا همتون چبدستی هاتون رو غلاف کنید....
مایک: هیس.....هیچی نگید وگرنه ممکنه تو دادگاه به ضررتون بشه...
استرجس: حالا جفتتون بخوابید رو زمین..حالا...
سرژ: اوه...خفه شو...معلومه چی میگید....برای چی ما رو میگیرید...
استرجس که از توهین سرژ ریخته بود به هم فریاد زد:
توهین به من..کارآگاه وزارت..تو دادگاه باباتو در میارم...
مایک: تمومش کنید..لطفا..نیازی نیس رو زمین بخوابید...دنبال ما بیاین...
سدریک از میان جمعیت کارآگاهان داد زد:
دست از پا خطا کنید...مردید...
سرژ: برای چی ما رو دستگیر می کنید....
مایک آهی کشید و گففت: کاسبی اوضاش خرابه...
الان 2 ماه میشه که.. هیچ جرمی صورت نگرفته.... و مجرم نداریم...
سدریک: آره...برای همین اومدیم..الکی شما رو به عنوان مجرم بگیریم..تا بلکه حقوقی بگیریم..
سرژ: آخه چرا ما....آدم غیر ما نبود...
استرجس: چرا بودن..اما شما سابقه تون خراب تره...
در همین حین صدایی به گوش رسید........................
ادامه دارد......................................................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#47

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
سرژ مي دوه عقب، و با تمام قدرت و سرعتي كه مي تونست، مي دوه سمت شورشيا و مي پره هوا تا به شدّت بيافته رو سرشون....!!!
اون با سر و صورت مياد روي شورشيا ولي اونا انقدر هيكلي بودن كه اونم ميگيرن ميزنن
بوممم...دنگگگ....آيييي......آخخخخخخخ.....شپلخخخخخ
لي همين طور كه داشت كتك ميخورد گفت:
واقعا كه شاهكار كردي ؟؟؟!!!!
شرژ يك آخ كشيده گفت و جواب داد:
من چه ميدونستم حريفشون نيستم و گرنه عمرا ميومدم وسط
لي:حالا بخور
سرژ:بابا نزن بيخيال جون مادرت بيخيل آيييييييي
يكي از شورشيا يك چوب گنده بر ميداره و ميخواد بزنه توي سر لي كه يك نفر جلوي اونو ميگيره اون شخص سرشو بلند ميكنه ميبينه گراپي جولوش ايستاده
اون شخص نيشش تا بنا گوشش باز ميشه و ميگه:
به به ....ب. .ب. .....ه . ه . (ديگه زبونش نچرخيد )
اون شخص آروم عقب عقب ميره و يك دفعه داد ميزنه:
گراپ فرار كنيد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همه ي شورشيا از در ميرن بيرون و سالن رو خالي ميكنن.
گراپي:تشريف داشتين حالا
بعد از 5 دقيقه
لي:گراپي ممنونم ازت مرخصي هستي!!!!
گراپي خيلي آروم آروم از در سالن ميره بيرون
لي روشو ميكنه طرف سرژ و ميگه:
بابا جان تو كه نميتوني كسي رو بزني واسه چي مياي وسط
سرژ:واسه اينكه تو رو زياد نزن و قسمتيشو روي روي من بزنن
لي خواست جواب اونو بده كه در سالن باز و صداي اومد:
بروبچ تيم ملي دياگون..............
اونا بر ميگردن كه ببينن كه اومده داخل سالن.....................

----------------------------------
هيچي ديگه كاري ندارم
اميدوارم خوب باشه


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#46

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
از اون جايي كه من علاقه دارم تاپيك هاي رو كه خوابيده‌ن بيدار كنم، اومدم اين جا رو هم احيا كنم!!! ممنون مي شم اگه نقدش كنين... (درضمن... بليز، اگه اين جا رو مي خوني، بهت بگم يادم نرفته كه بهم گفتي بهتره فعلا رو مضارع اخباري ننويسيم، ولي به نظر من اون مدلي تو تاپيك هاي جدي كارساز و جالبه...)
-----------------------------
لي داد مي زنه: برين عقب... بهتون مي گم برين عقب... اگه نرفتين گراپي رو فرستادم سراغتون شاكي نشيـ
همه با شنيدن اسم گراپي ساكت مي شن و مي رن عقب...
لي ميز رو هل مي ده جلو و مي گه: اوووفـــــف... هه...هه...هه( صداي نفس نفس زدن...)
بعد با خشم به ملت نگاه مي كنه و مي گه: چرا اين جا وايستادين؟
ملت: يعني چي آقا؟! گفتي بيايم ازت برنامه بگيريم!
لي: نه... لازم نكرده! برين بيرون از باشگاه من...
ملّت: چـي؟ پررو!!! ازمون پول گرفتي... هانگـــــــــــــــارد!!!!
همه مي ريزن رو سر لي و تا مي خوره مي زنن...
اون ور سرژ داره غش غش مي خنده و آهنگش و قطع كرده...
لي داد مي زنه: نـــــه... سرژ... پق(صداي مشت)... بگو گرا- ... پاق(صداي لگد!)... گراپي بياد...
سرژ كه هنوز داشت مي خنديد داد مي زنه: نه بابا... بذار بخنديم يه كم...!

لي مي ره زير ميزش تا يه كم از دست مشت و لگد ها در امان بمونه... از اون زير داد مي زنه: بيام بيرون مي گيرم مي زنمت ها!!!! گراپي رو هم مي اندازم تو جونت... تازه... به ويليام ادوارد مي گم هكت كنه!!!! بدتر از همه اين كه مي گم فيبر نوري رو كه وصل كرده بود ورداره ها!!!!
سرژ با شنيدن جمله ي آخر ساكت مي شه و مي گه: لي... كي جرئت كرده تو رو بزنه؟ بهم بگو خودم همچي بزنمش كه ديگه نتونه بلند شه!!!

در اين ميان جمعي از ورزشكاران، تونسته بودن سد لي رو رد كنن و اون ور مرز رو فتح كنند!!! لي داد مي زنه:ســـــــــرژ...كمــــــك.... حالا مي كشنم...
سرژ مي دوه عقب، و با تمام قدرت و سرعتي كه مي تونست، مي دوه سمت شورشيا و مي پره هوا تا به شدّت بيافته رو سرشون....!!!
...................................................................................


نقدی بعد از مدتها!!!

اندازش خوب بود! حال کردم!! آدم چشش درمیاد اون پستهای 5 متری رو بخونه! ایول باحال بود!!

همین استفاده ای که از گراپی و ادوارد کردی منو بسی حالید!

به نظر من(فقط نظر منه ها!) اینکه بگی اسم صوتها نشانه چی هستن زیاد جالب نیست! اینگه بگی مثلا بوم! دیش! دوم! (مثلا) طرف خودش میفهمه این نشانه ای از کتک کاری داشته! ولی پاق رو بیشتر برای غیب شدن استفاده می کنیم!

اون هانگارد اونجا چی بود هم من آخرش نفهمیدم!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۳۰ ۲:۲۵:۴۱

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
#45

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
من من قبل رول میخوام چند نکته را بگم شما مسیحی یا یحودی یا هر دین دیگه ای باشید نباید به مسلمونا چه تو رول چه تو واقعیت توهین کنید و یه دیونه مثل خواهر ژوزفین جدید یا همون خواهر حمید شایدنه حتما دیونه است و مطلب بعدی فکر نمیکنم کسی بتونه از دین اسلام به دین مسیحیت بره اون دیگه مسیحی نیست جهنمی من رول را ادامه میدم چون چاره ای نیست.
-----------------------------------------------------------------
رول ادامه ی فلوره.
ضمنا اگه شد نقد هم کنید----------------------------------------------------------------

کاش زودتر مسیحی شده بودم کاش کاش و کاش (کافر)
لی دادمیزنه همه بیان دور من ومیره روی یک صندلی تا همه را بهتر ببینه از امروز مختلته هر کی مشکل داره هری ی ی.
چند تا مرد میرن تا وسایلشون را جمع کنن تا برن.
لی ادامه می ده:پس هم آقایون هم خانوم ها از این به بعد باید از من برنامه بگیرن حالا ورین سر تمرین هاتون یه روبع دیگه بیان جلوی میزم تا بهتون برنامه بدم . همه میرن و سر کارشون لی هم میاد پایین و میره طرف گروه سرژ .
لی:سرژ این چه وضعشه چرا غمناک میخونی.
سرژ با حالی گرفته میگه:اخه از این به بعد همه باید از تو برنامه بگیرن(وای به حالشون) .
لی :ها. ها .ها .ها ؟نشنیدم دوباره بگو .
سرژ:هیچی به خدا.
لی : خوب حالا نشنیده میگیرم شاد بخون.
بعد چند دقیقه: دوووووووووووو دوپتیس دوپتیس ..................................................
لی :هاهاها حالا خوب شد همینجوری بترکون.
لی میره و پشت میزش میشینه روی دیوار عکس های لیه در فیگور های مختلف .
لی بر میگرده تا عکساشو رو دیوار ببینه................ رو عکس ها یه من خاک نشسته . نور ممممممممممممد
اینا چرا خاکین یه برج حقوقت دو روز اینور اونور میشه میخوای من را وخوری کارم نمیکنی.
نور ممد با سرعت می اد یه سینی هم دستشه که توش چاییه اومدم نیناس.
لی:ها
نور ممد چای را روی میز جلوی لی میزاره و شروع به تمیز کردن عکس ها میشه وقتی عکس ها را تموم میکنه ..........نیناس. باقلوا. هیکل.قهرمان بدنسازی.سوپرمن. ....
لی با تعجب به نور ممد نیگا میکنه ها چیشده نکنه میخوای حقوقت را زیاد کنم نه نه همینم زیادته با این کار کردنت.
نورممد زولبیا .شفتالو............ نه فقط یه روز مرخسی میخوام عروسیه ننمه .
لی :یا خدا....عجب توهمی... باشه .
نورممد:ووووووووو..................
بعد یک ربع .... ویژژژژژژژژژژژژژژژژژ بوم بام
همه هجوم میارن طرف میز . میز به دیوار می چسبه لی لای صندلی ومیز له وشه.
لی:.او ه ه ه واه ه ه من را وبرید یابو ها یه زره یواش تر مگه شما گا...(سانسوری) .
به نوبت.
یکی از ورزش کاران :این که گفتی یعنی چه؟



خوب ببين نمايشنامه خوبي بود ولي جاي پيشرفت داري.

من كلا نفهميدم اون هاهاهاها چي بود!!! لي وقتي عصباني باشه ميخنده؟؟؟؟ عجبا!

بعدش سعي كن وقتي كسي چيزي ميگه ديگه اونو پشت متن ننويسي ...منظورم اينه كه مثلا يه - بذرا بعد بنويس... و علامت سوال و علامت تعجب بجا هم به نظر من بيشتر حس و حال فضا رو به ادم منتقل ميكنه....

در كل من از 20 بهش 16 ميدم.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۱ ۷:۴۹:۱۹


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۴
#44

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
نتونستم برای داستان فلور ادامه سر هم کنم یک رول جدید شروع می کنم.


ساعت 8:52 دقیقه.

آنسوی سالن مایک لوری پشت یک از وسایل ورزشی قایم شده بود.
دامبلدور هم در طرفی دیگر از سالن قایم شده بود.

بلاخره درب سالن با آرامش باز میشه.

یک گروه 6 نفره از مرگ خوارن به همراه سردسته خود ولدمورت وارد سالن میشن.

گوشه ای از سالن، مجمع مرگ خواران:

بلاتریکس: سرور من به نظرتون اینجا جای تابلویی نیست برای گپ زدن؟؟؟؟؟

ولدمورت: نترسید امروز تعطیل هستش همه تا ظهر خوابن. تازه اگه اومدن اینجا همشون رو میکشم.

دامبلدور مثل برق از پشت وسیله ورزشی میاد بیرون و با صدای بلند میگه:
چندان مطمئن نباش ای ریدل یا ولدمورت مرموز!!!!!

مرگ خواران متفرق شدن و همه دست به چوب شدن و دامبلدور رو نشانه گرفتن ولی صدای فریاد مایک لوری رویشان را به طرفی که مایک بود برگرداند.
لوری یک شیرجه به روی هوا رفته و در هر کدام از دستاش یک کلت بود.

مرگ خواران: فرار کنید. سلاح ماگلی داره از اون خطرناکاشه.

اما لوری سریع تر بود و قبل از اینکه بذاره فرار کنند همشون را با تیر زد. فقط ولدمورت و بلاتریکس تونستن فرار کنن.

بعد از درگیری:

دامبلدور: نه وسیله ی ماگلی قوی ای داری. به من یکی بده.
جمعیت دیاگون با صدای شلیک گلوله ها خود را به سالن رسوندد و با حیرت به اجساد مرگ خواران نگاه می کردن.----

ادامه دارد--------------


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: سالن ورزشي دياگون با موسیقی زنده
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۸۴
#43

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
بعد از دستگیری هری در قسمت خواهران که به وسیله ی پرده ی سبز بد رنگی از قسمت برادران جدا شده غوغایی بود صداها کم و زیاد می شد و بعضی فریادها سالن رو به لزره می انداخت و مخ رو از کله فراری می داد
در این بین معلم جدید بدن سازی خواهران که خواهر حمیده هستن با زدن زیرپایی خواهران رو کف سالن ولو می کنن
خواهر حمیده که داشت یک زیرپاییه جانانه به یک خانم می زد با صدای بلند می گفت: می کشم می کشم آنکه از آسلام فرار کند!می کشم می کشم آنکه آسلام رو فراموش کند /می کشم می کشم آنکه از پادگان فرار کند
اونقدر اینارو گفت که خواهران دست از شورش و هیاهو برداشتن
خواهرحمیده با لبخندی کج و کوله به انتهای سالن رفت و حرفش را اینجورس تمام کرد!
خواهر حمیده: از امروز خواهران جدا شده و به قسمت چپ پرده می رن (یک ابروشو بالا می بره) و بگم که چون یک عدد هری پاتر از پادگان فراریه و امده در جمع برادران و قایم شده ما موظفیم اونو به جامعه جادوگری تحویل داده چون اینگونه افراد هستن که جامعه رو روز به روز رو به تباهی می برند! مگر نگفته پسری که زنده ماند پس خدمت سربازی از واجبات است

جینی که خاطر خواه و دلباخته و عاشق دل سوخته ی هری هست از بین جمعیت راهشو باز می کنه
جینی: هوم ببخشید ....برو کنار لطفا
و خودشو به خواهر حمیده می رسونه
جینی خنده ی شیطانی از خودش سر داد و گفت: می خواستم بگم ماها مسیحی هستیم! اینو به صلیب بکشید!
ناگهان وحشت چشم خواهر حمیده رو گرفت و به تته پته افتاد: م..م..ن....من مسیحی می شم

همه ی خانم ها و دخترها که در حیرت بودن ناگهان بیشتر جا می خورن

جینی دست خواهر حمیده رو می گیره و می گه .... بگو
خواهر حمیده هم با صدای لرزان تکرار می کنه

جینی: حالا تو مسیحی هستی اسمی مسیحی بر خودت بگذار
خواهر حمیده: م..ن.. اسمم رو می زارم خواهر ژوزفین
همه به افتخار خواهر ژوزفین دست می زنن
ناگهان همه ی پرده ها از بین می ره و آهنگ بلندی در و دیوارو می لرزونه

سرژ و آوریل روی سکوی جادویی در حال گیتار زدن و خوندنن
دیتش دیتش
آوریل: باهم می دوییم
دوش دیش
آوریل: شادی می کنیم ... ورزش می کنیم


همه ی خانم و آقایون حیرت زده شروع می کنن با مربی لی جردن حرکات ورزشی انجام دادن

خواهر ژوزفین که یکم چاقه ابروشو می ندازه بالا و در حال درجا زدن و هن هن کردن می گه: چقدر لاغر شدم کاش زودتر مسیحی شده بودم

فلور جان...دوست خوب و قديمي! من دلم نمياد پستتو نقد كنم! خيلي باحاله! ولي به هرحال...

خوب قسمتهاي خوب:
مخ رو از كله فراري ميداد!
عالي بود! خيلي باحال، ادبياتي و در عين حال جذاب!

خنده شيطاني جيني! با اينكه بهش نمياد اونشكلي بخنده ولي ادمو ياد فضله خفاشش ميندازه! ميتونستي اونم استفاده كني!

اين ابروي ژوزفين هم قشنگ بود! حالا ابرو بالا...


حالا نكات ضعيف:

اول اينكه ژوزفين خيلي زود تسليم شد! اونطور كه اولش دم از اسلام ميزد...حالا اصولا نبايد اين شكلي تسليم ميشد!

اهنگ اوريل و سرژ معمول حالتش تنده...ولي شادي ميكنيم ورزش ميكنيم به نوعي همون توپ سفيدم كودكستانه!!!!براي اين دوتا سطح پايينه!

همين!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۲ ۲۳:۴۴:۱۶

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۴
#42

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
لی:هری تو ازپادگان فرار کردییییییییییییییییییییییییی؟
هری:اره من فرار کردم .
سرژ نه بابا؟
هری:به جان تو اونجا داشتن مارو میکشتن هنوز نیومده به ما گفتن 7 دقیقه باید کلاغ پر برید.
شرز:نه بابا؟
هری :به جان تو بعد هم ما رو پرت کردن تو میدان مین .
لی:پرت؟
هری اره به جان تو من افتادم رو مین ترکیدم.
سرژ:پس چطوری زنده موندی .
هری:یادت رفته من جادوگرم.
شرز:اهان بعد چی شد.
هیچی یک دوساعتی بردنم بیمارستان حالم که خوب شد .رفتیم رژه . 8 ساعت رژه رفتیم طوری که نصفمون بیهوش شدند همه رفتن بیمارستان.
من دیگه نا یاین کار ها را نداشتم فکر کردیم و با چند نفر دیگه یک را پیدا کردیم. شبونه تونل زدیم.بعد نصفه شب فرار کردیم. حالا هم اینها دنبالمن.
سرژ:این که بدتر شد اگه بگیرنت بهت اضافه خدمت میخوره تازه بازداشت گاه هم میبرنت.
هری:وای بیچاره شدم.
لی:حالا ما باید یک جایی قایمت کنیم .
سرژ:یکی داره میاد برو یک جایی قایم شو.
گرواپ:شما مطما هستید یک سرباز فراری را ندیدی یا بهش پناه ندادید.
لی:ما ؟ نه ندیدیم


سلام،
هكتور جان سعي كن فقط با قالب
نورممد:
جاسم:
نورممد:
جاسم:
ننويسي....سعي كن بيشتر فضا سازي كني...شخصيتهارو، حالاتشونو بيشتر توضيح بدي...
بعد مثلا ميتوني بگي كه گراوپي كه اومد سرژ هري رو پشتش قايم كرد....بعد گفت ما نديديم و بعدش يه اتفاقي ميفتاد و سرژ ميرفت كنار و هري از پشتش ديده ميشد و....


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۸ ۱۶:۵۲:۵۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۸ ۱۶:۵۷:۲۱


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۸۴
#41

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
"هوووووووووووووووووو......................تق"
يهو يه جغد ده كيلويي از پنجره سالن وارد ميشه و محكم به سر سرژ برخورد مي كنه و يه نامه به هري ميده!!!!

از طرف ارتش جمهوري آسلامي جادوگران به برادر گرامي هري پاتر.

طبق اصل سي و چهار بند شانزده تبصره هفتاد و نه خط پنجم شما بدليل رعايت نكردن بعضي مسائل موظف به شركت در نظام وظيفه هستيد!!


هري:يو هااااااااااااا دمشون گرم،راحت شدم!

روز بعد هري وسايلشو جمع ميكنه و به سمت پادگان قزوين رهسپار ميشه!

سرژ:آخيش راحت شديم.بيخيال بابا همينجوري ميشينيم اينجا خاله بازي مي كنيم!

لي:چي چيو راحت شديم يه سوژه درس حسابي رول بود كه اونم پريد.از فردا بايد بشينيم رول خاله بازي بنويسيم!!!!!

سرژ:من كه گفتم خاله بازي كنيم!!!

روز بعد

روز بعد هري با صورت زخمي و سري بانداژ شده برميگرده..

هري:آه كمك................... جيمز كجايي كه پسرتو كشتن.
و همون لحظه از هوش ميره.

"جاسم جاسم گراوپ"
"گراوپ به گوشم"
سوژه پيچيد تو سالن ورزشي دياگون بريد بگيريدش.

نيروهاي توشابه اي تا چند دقيقه ديگه به شما اضافه ميشن!!

گراوپ در داخل سالن رو به سرژ و لي
"آقايون محترم شما احيانا به يه سرباز فراري سپاه آسلام پناه نداديد."

سرژ و لي:نه!!!!


ادامه بديد


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۸۴
#40

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هری با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشه.
"ای بابا اینم که خرابه .ساعت هنوز شیشم نشده"
هری ساعت رو روی 12 تنظیم میکنه که یه دفعه:
"دودودودو بیدار باشه.پاشو لنگه ظهره من به پدر خوندت قول دادم آدمت کنم پاشو دیگه اه"
هری چشاشو باز میکنه و میبیننه لی با یه شیپور بالا سرش ایستاده.
"اه بیخال لی بزار بخوا...."
هری در یک آن خشکش میزنه کنار در اتاق سرژ و کوییرل ایستاده بودند اونم به حالت آماده باش.
"وای خدا به دادم برسه.لی نمیشه من برم باشگاه ترک سه دسته پارو آخه...."
لی با شیپور محکم میزنه تو سر هری.
"مگه با تو نیستم معتاد .عوضه تشکرشه بی تربیت"
"ببخشین"
لی به سمت سرژ و کوییرل اشاره میکنه
"اینا مربیاتن البته منم سرپرستشونم.برنامه اینطوریه:
ساعت 6 تا 8 شامل نرمشو و دو و در واقع ورزشهای سبک
8 تا 8:07 دقیقه صبحانه
8:07 تا 10 دوی با مانع
10 تا 12 شنا
12 تا 2 وزنه
2 تا 2:12 ناهار
2:12 تا 3 دوی ماراتن
3 تا 3:15 لالا
3:15 تا....
"میخواین منو بکشین"
"نخیر میخوایم ترکت بدیم.چی میگفتم آهان 3:15 تا..."
هری:باشه همش قبول میشه برم دستشویی
لی که کمی تا قسمتی عصبانی به نظر میرسید به سرژ اشاره کرد.سرژ یه قوطی به دست لی داد
لی:"بیا"
هری:این چیه صبحانس
لی:نخیر مگه دستشویی نداشتی؟
هری:مممماااااااااااااااااااااینجا
لی:نخیر پس بزارم بری باز زهر ماری بکشی زود باش از همین الانم هر چی بکشی اینتو معلومه چون میدیم آزمایشگاه
هری:جتما شوخیتون گرفته اینجا که ار آزکابانم بدتره
کوییرل:ساعت 6:10 شد وقتی برای صبحونه نمیمونه
هری:ولی آخه...
سرژ:اگه بازم اعتراض کنی وقت ناهارتم از بین میره
هری که حسابی قاطی کرده بود به همراه سرژ از اتاق بیرون رفت تا اولین تمریناشو شروع کنه.
(ادامه بدید)










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.