ققی به هلنا دهن کجی ای میکنه و میگه:
_ با اینکه 5 از 5 نیستی، اما حالا ما میگیم!
راجز به عنوان ناظر تالار و به نیابت از جادوگران، و ققی به عنوان ناظر تالار به نمایندگی از جوونورها، رو به روی هم وای میستن، با نگاه خشمالو به هم نگاه میکنن، و دستاشونو می برن طرف اسلحه!
آهنگ وسترن مخصوص دوئل زده میشه!
همه ی نفسها در سینه حبس میشه، هلنا به عنوان 5 از پنجی، نیم از پنج نما(!) میره داور میشه و شروع به شمارش میکنه!
راجر و ققی به هم پشت میکنن و شروع میکنن به قدم زدن. از اون طرف همه میریزن سر برادر حمید و دست و پاش رو با زنجیر میبندن!
ناگهان صدای جیغی هلنا اعلام کنه:
_ 9.... 10 !
راجر و ققی در یک عملیات کاملا آنتحاری به طرف هم بر میگردن و اسلحه هاشون رو به طرف هم میگیرن و...
بنــــــــــــــــــــــــــگ!
همه یه چشمشون رو باز میکنن که ببینن کی مرده، میبینن سایه ی کریچر داره اسلحش رو فوت میکنه و خود کریچر داره مثل خنگولا دنبال اسلحش میگرده!( تریپ لوکی لوک برعکس!)
تفنگای ققی و راجر هر کودوم یه گوشه افتاده بودن و داشتن هاج و واج همدیگه رو نگاه میکردن!
ققی دستاشو می زنه به کمرش، کلاه بوقی رو هم میذاره رو سرش و داد میزنه:
_ به عنوان وزیر سحر و جادو، کودوم بوقی ماجرا رو به اینجا کشوند؟!
همه با انگشت سبابه به زیر میز اشاره میکنند! ققی میره رومیزی رو میزنه بالا و با آنیتا مواجه میشه!
آنیتا به این حالت
به ققی نگاه میکنه و میگه:
_ به جان خودم اینقدر که از توی ماجراها گم شدم و هیچکی من رو به داستاناش راه نمی ده این کار رو کردم!
و از زیر میز می یاد بیرون!( تا این تیکه خیلی ارزشی شد خداییش!)
راجر میگه:
_ آقا با اسلحه و اسلحه کشی کاری درست نمیشه! یکی یه نظر دیگه بده!
باز آنیتا نخود آش میشه و میگه:
_ به نام گفتگوی تمدنها، بشینید پشت میز و شرایط رو بگید!
بعد از نشستن پشت میز و جا به جا شدن
_ خب میفسون!
_ میفسون عمته!
_
از کجا فهمیدی ناقلا؟!
_ شوور اکرم خانوم گفت! همون همسایمون!
_ هیس!... ساکت!... خیله خب کیفسون، بگو ببینم شرایط چیه جوونور؟!
_ جوونور شوور عمته!
_ ای شیطون! تو آمار من رو از کجا می یاری؟!
_ این رو خود اکرم خانوم گفت! همون همسایمون!
_ اه!.. ساکت! زود شرایطو بگو که باید برم شریف ثبت نام کنم!
_ فنگولی، بخون گوگولی!
فنگ یک طومار از توی جیبش در می یاره و میگه:
_ اهم!... ما جک و جووونورها، به شرایط زیر حاضریم در باغ وحش اسکان کنیم:
1- داشتن سونا و جکوزی مختلط!
2- داشتن خوابگاه های شیک، مثل هتل داریوش!
3- داشتن رستورانی چون رستوران حضرت*!
4- داشتن یک پاساژ اختصاصی خرید لباس، چون الماس شرق* !
5- داشتن یک پاساژ اختصاصی...
.
.
.
1 ساعت بعد!
101 – و بلاخره درست کردن دفتر وزارتی، به مانند کاخ کمرلین*!
فنگولی و سایر جوونور ها: ygrin:
-------------
رستوران حضرت: یه پذیرایی با غذاهای عالی در مشهد!
الماس شرق: یه مجتمع تجاری بزرگ و شیک، با ک آبنمای باحال در وسطش؛ واقع در مشهد!
کمرلین: از آخر نفهمیدم، کرملین یا کمرلین!
عذر خواهی: ببخشید اگه بد شد! به جان خودم 2 هفتست که هیچی ننوشتم! شرمنده!