هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷
#14

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
«« کارخونه چکش سازی»»تصویر کوچک شده

روزها و ماه ها و فصل ها و سال ها و قرن ها از زمان ساخته شدن کارخونه چکش سازی میگذشت و مدت ها ی مدید بود که این کارخونه همه جامعه جادوگری رو از نعمت بدیع چکش() بهره مند ساخته بود!
سازنده این کارخونه توماس جانسون نام داشت که بعد از شورش کارگران به دلیل کمبود حقوق, دار فانی را وداع گفت! بعد از آن آنیتا دامبلدور تصمیم به مدیریت این کارخونه گرفت ولی کارگران به دلیل مونث بودن مدیر دست از کار کشیده و آنیت بلااجبار کارخونه رو ترک گفت! (جان من تبعیض رو داشته باشید. بعد میگن چرا...)
برای بار سوم ریموس لوپین تصمیم به مدیریت کارخونه گرفت ولی یکی از کارگران شورشی به خاطر کم سن و سالی مدیر با ضربه چکش او را به هلاکت رساند. هر آدمی از شنیدن این خبر که سه مدیر فرجام ناگوار داشتند, تنش می لرزید و فکر مدیریت آن کارخونه شوم اما پر اهمیت را از سر بیرون میکرد!
و اینگونه بود که کارگران بدون هیچ مدیری کار کرده و چکش تولید مینمودند. اما در زمان وزارت ققنوس معروف به کفی اوضاع عوض شد. ققی به خاطر مدیر نداشتن کارخونه در آن را تخته نمود و بعد از گذشت یک روز با شورش عظیم کارگران که این واقعه در گینس ثبت شده است, کلاه وزارت را برداشته و پا به فرار گذاشت!
وزیر بعدی, کالین کریوی تمام مالیاتی که از مردم میگرفت را خرج کارخونه آفتابه سازی خود کرد و اینگونه شد که طی یک حمله کارگران چکش و جزغاله شدن کارگران آفتابه توسط آنان, کالین دچار افسردگی فراگیری شد و از وزارت استعفا داد!

آوازه ی کارخونه چکش سازی در همه جا پیچیده بود. از طرفی بی مدیر بودن آن کارخونه مایه دردسر بود و از طرف دیگر احتیاج و اعتیاد ملت جادوگر و ساحره به چکش, مانع از این میشد که راجع به کارخونه حرف نا به جا زده بشود. تا اینکه قرعه وزارت به نام پسر ِ پسری که زنده ماند افتاد! بله درست است. چی؟؟؟ جیمز؟ نه باو آلبوس سوروس پاتر رو میگم! مرده شور عله رو ببرن با این اسم گذاشتن رو بچه اش!
وقتی که آسپ به وزارت رسید, به درخواست مردم کارخونه رو باز گذاشت و بگذاشت تا به کار خود ادامه دهد! کارگران فعالیت میکردند و دیگر از شورش خبری نبود!
و این ماجرا تا امروز ادامه دارد...

کارخونه چکش سازی, بخش تولیدی, امروز


"تق تق تق تق تق..." (صدای چکش ها!)
نور ممد: کور ممد هوووووو... چوبا کو؟؟!
کور ممد: از من میپرسی؟ من کورم مثلا!
نور ممد: اینقده چکش نزن یره... همینجوریش هم چکش کم داریم!

"تق تق تق تق تق..."
نور ممد نگاهی به اونور میکنه: کچل ممد هووووووو... چوب کم داریم اینور! یکم چوب بده چکش بسازیم...
کچل ممد: بوووووووورو بابا... دیوونه ما مدت هاس داریم چکش فلزی میزنیم از این نوع تصویر کوچک شده! چوبم کجا بود؟!
نور ممد: به من میگی دیوونه؟ دیوونه ممد بیا که بهت توهین کرد!
دیوونه ممد از اون طرف خودشو میندازه رو کله ی کچل ِ کچل ممد و با اضافه شدن چند نفر دیگه دعوای برره ای شروع میشه!

دقایقی بعد... "تق تق تق تق تق..."
نور ممد: آقا دعوا بسته... چوب نداریم ما... چکش چجوری بسازیم؟ چرا چوب نمیدن به ما؟
لنگ ممد: این چوبایی که تا الان استفاده میکردیم همش از تو انبار بود. اونا رو زمان وزارت مالفوی داده بودن بهمون!
خوشگل ممد: وزیر باس به ما چوب میداد! چرا به ما چوب نداده هااااااااااا؟!
جمیع ممد ها همه با هم: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش!...!


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳ ۲۰:۳۸:۱۱

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
#13

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
این تاپیک فعلا قفل میشود تا بعدا با تصمیم گیری بهتر و سوژه جدید به آن کمک کنیم تا فعال شود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۵
#12

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
این داستان ادامه داستان در تاپیکسالن تئاتر هاگزمید می باشد و در این مکان دیگر ادامه نخواهد داشت!

_نه تو رو خدا ! این کارو نکن...من جوونم، آرزو دارم!
ناگهان از خواب پرید و استرجس رو رو به روش دید که داره با شدت تکونش می ده!
_پروفسور بیدار شید...خیلی دیر شده!
دومبل بلند میشه و روی تختش میشینه. یه نگاهی به ساعت می کنه و میگه:
_من این ولدی رو اگه خفش نکردم! تو خوابم مارو ول نمی کنه!
استرجس یه نگاه اینجوری می کنه و بعد با صدای خیلی آهسته میگه:
_پروفسور از این حرف ها نزنید تو رو بخدا! ملت دارن میخونن الانه که آبرومون بره! میگن اینکه رئیس محفله توی خواب داره به ولدی التماس می کنه دیگه وای به حال بقیشون!
دامبلدور یه نگاه اینجوری می کنه و میگه:
_نه..اینطورا هم نبود! من داشتم التماس می کرد که هری رو نکشه بعد یه دفعه....
ناگهان نگاش بر می گرده اینجوری به استرجس خیره میشه و میگه:
_ببینم تو اصلا اینجا چه کار میکنی هان؟ کی به تو گفته بی اجازه وارد اتاق کسی بشی؟ پاشو پاشو برو بیرون!
و بعد استرجس رو با یه لگد آبدار (به قول هدویگ!) پرت می کنه بیرون!
بعد یه یه ساعتی که ملت محفلی دم در منتظر بودن دومبل پیداش میشه!
محفلی ها:
بالاخره راه میفتن تا برن سر قرار که میدون گریمولد بوده! وقتی می رسن می بینن که مرگ خوارا هنوز تو کف اینن که چطوری ولدی راضی شده بیاد اونجا. چندی بعد محفلی ها هم به جمع تو کف مونده ها اضافه میشن و بعد جوری گرفتار قضیه می شن تا بفهمن موضوع چیه اما ولدی و دومبل ساکت بودن و هیچی نمی گفتن!
همه یه جورایی به یه چیزایی شک کرده بودن!
خلاصه بعد از گذشتن از چند تا خیابونو و چند تا کوچه ( آخه وزارت بهشون اجازه آپارات نداده بوده چون بفهمن چقدر تو کارشون تأخیر دارن!) می رسن کوچه دیاگون و بعد هم یه سره محل مورد نظر!
وقتی جلوی مغازه می ایستن قیافه ها اینجوری:
حتی ولدی و دومبل هم که از برنامه خبر داشتن هم با دیدن چکش به اون بزرگی روی سر در مغازه به ذوق می آن و یه راست می رن تو فضا!
یه نیم ساعتی با اون عکس چکشه که حال می کنن بعد می رن توی مغازه تا ببینن اونجا چه خبره!
قفسه ها و ردیف های چیده شده از چکش! از همه رقم ، همه نوع ، همه اندازه و همه جنس!
خیره خیره از بین اونها رد میشن و حرکت میکنن تا جایی که یه مرده که به نظر می اومده مغازه داره از دور نمایان میشه!
_سلام آقا...خسته نباشید! ای ول چه مغازه باحالی دارید! خیلی لذت بردیم....
پس از چند لحظه مرده پشت یکی از قفسه ها در حالی که از شدت ترس داشت می لرزیده به چشم می خورد! ولدی سر کچلشو می خارونه و میگه:
_ ای بابا! یه بار هم که ما اومدیم قشنگ صحبت کنیم مثلا کلاس بزاریم و شیک حرف بزنیم اینجوری شد!
بلیز زیر زبونی:
_ارباب همیشه همین طور میشه! شما سرور ما ولدی جامعه هستید!
ولدی با این حرف خودشو میگیره و اون مرده رو دیگه سوسک هم حساب نمی کنه!
دومبل میره طرف یارو و اونو به زور میکشه بیرون و میگه:
_داداش من! عزیز برادر بیا بیرون....این ولدی ما آزارش به مورچه هم نمی رسه...اصلا کاری بهت نداره!
ولدی با صدای بلند میگه:
_چی چی می گی پیرمرد واسه خودت! چرا از من مایه می زاری...من قاتلم همه رو می کشم!
خلاصه مرده به هزار زحمت می آد بیرون!
بادراد خیلی رسمی به مرده میگه:
_جناب ما از طرف وزارت خونه اینجا هستیم! برای بررسی عملکرد شما!
یارو تا اینو می شنوه قیافش از اینجوری به اینجوری تغییر می کنه!
_شما از طرف وزارت خونه ایید؟ خب اینو از اول می گفتید! ببینم چرا اینقدر دیر کردید هان؟ من 2 ساعته منتظر شمام..از کار و زندگی منو انداختید! آخه چی بهتون بگم.....
و داد و هوارشه که میره بالا !
دومبل:
هدویگ خونسردانه:
_آقا لطفا بس کنید! حالا چیزی نشده که....
آرامینتا می آد موضوع رو لو بده و بگه که کاره کی بوده که با چوب دستی چسبیده سارا به پهلوش مواجه میشه!
استرجس دیگه شاکی می شه و می ره بره یقه طرف رو بگیره ساکتش کنه که یه دفعه خود یارو ساکت می شه! اینگار اون زیر میرا یه چوب دستی هم به طرف اون نشانه رفته بوده!
ولدی با حالتی سرد که فقط مخصوص تیریپ ولدیی بوده میگه:
_خب! هر چی تو کاسه داری بریز وسط!
مرده که از اون آی کیو های روزگار بوده تمام صندوق پولاشو خالی می کنه روی میز جلوش!
بادراد یه نگاه اینجوری می کنه و میگه:
_ارباب منظورشون این بود که هر چی خلاف ملاف کردی و پول مردم رو بالا کشیدی بگو!
مرده دست به دهن میگیره و میگه:
_از سقف برو بالا بیا پایین! منو این کارا...محاله!
آرامینتا نگاهی به دور و اطراف می کنه و میگه:
_ببینم چرا مغازت اینقدر خلوته! چرا مشتری کم داری؟
مرده یه آهی می کشه و جواب می ده:
_چی بگم خانم! از دست این مردم چی بگم! اینقدر دیگه مغازه چکش سازی زیاد شده که کسی نمی آد از ما چیزی بخره!
در همون بین:
_آخ چرا می زنی تو سرم ؟ مگه مرض داری؟
بلیز که با یکی از چکشا زده بوده تو سر هدویگ میگه:
_اه چقدر باحاله! چه ضربه شستی داره! در جا طرف رو نفله می کنه...آقا اینا چنده؟
مرده یه نگاه مشتریانه به بلیز میندازه و میگه:
_اینا... خدمتتون عرض کنم که 500 گالیون!
استرجس با صدای بلند می خنده و میگه:
_بلیز جون بزار سر جاش تا بابا اربابتو بدبخت نکردی!
بلیز:
هدی و سارا و استرجس:
آرامینتا با حالت عصبانی:
_تو با این گرون فروشیت می خوای مردم ازت جنس هم بخرن! این موضوع به وزارت گزارش داده میشه! یه مغازه چکش سازی کمتر زندگی چکش سازی های دیگه بهتر!
بقیه هم به خصوص بلیز که از اون چکش ها خیلی دلش می خواسته با این مورد موافقت می کنن! از مغازه می آن بیرون. ولدی یه نگاه دیگه به سر در مغازه میندازه و میگه:
_این مرتیکه رو با مغازش آتیش می زنم حالا ببینید!
اما آخر داستان بلیز خیلی خوش حال میشه چون بادراد یه دونه از اون چکش هایی که کش رفته بوده رو به عنوان پنجمین جشن تولد بلیز که در طول ماه گرفته بوده بهش هدیه می کنه!
وقتی محفلی ها جریان اول داستان رو می پرسن دومبل میگه:
_من با ولدی شرط بستم که جرئت نداره بیاد میدون گریمولد وایسته! اما خب اون از لج من هم که شده اومد و قرار شده برای این که من باختم ما هم یه بار خانه ریدل ها قرار بزاریم! و اونجا جمع شیم!
محفلی ها:

این داستان ادامه دارد در جایی که هیچ کس نمی داند کجاست.........



Re: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۸۵
#11

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
کارخانه ی چکش سازی
ساعت:شش و پنج دقیقه
ارباب لردی ولدی کبیر ،در مقابل البوس دامبلدور ایستاده و دستان خود را به شکل سر مار در اورده.
ارباب:چینگ چانگ چونگ......سبک مار وحشی
البوس نیز دستانش را از دو طرف باز کرده
البوس:های هوی های......سبک عقاب
ملت ارزشی از قبیل مونتاگ ،هدی،ادوارد،زاخی،مورفین،نیک،ساراو ....در حال بوق زدن هستند , هر یک محبوب خود را تشویق میکنند
ناگهان ارشام به میان ملت پرید:نشان مخصوص وزیر بزرگ: ققنوس
ارشام:ارباب لردی ولدی:منفی بیست امتیاز.البوس دامبلدورصفر امتیاز



بازگشت به داخل سوراخ
جاگسن : بچه ها از این طرف بیاین این راه یه راست می رسه به زیر میز ققنوس.
و خودش جلوتر از همه به راه افتاد.با هر بوقی که میزد،ملت هماهنگ زمین را میکندند.گروه ارزشی تا اعماق ناشناخته ی زمین پیش رفتند و ناگهان به پلکانی بزرگ رسیدند.در کنار پله تابلویی خودنمایی میکرد..
ققنوس ازاین طرف
ملت ارزشی چکش هایی رو که همراه داشتند از داخل گونی بیرون کشیدند و راه افتادند.از میان دری در انتها،نور بر پله ها میتابید و هرچه بالاتر میرفتند هوا روشن تر میشد.
جاگشن:با شماره ی سه بریزید داخل
1.2.3...ای ققی بیا بیرون......
اما اثری از ققنوس نبود.بادراد فنگ را در اغوش گرفته بود و با خنده به ملت ارزشی نگاه میکرد.ارشام نیز بر روی صندلی نشسته بود و زنجیری را در دست میچرخاند.
توماس:تو چرا این فنگ روبغل کردی؟ققنوس کجاست؟این ارشام چی میگه؟
بادراد:ققنوس هم همین الان در اغوش فنگ بود.اخه کارکنان وزارت قراره یه شناسه داشته باشند.این ارشام هم برای نظارت بر ارزشی بازان جوان اورده شده.به ارزشی ها امتیاز میده.
راستی توماس!، در کارخانه ی شما،جایی برای دوئل هست؟میخواهیم امتیاز دهی کنیم.
توماس:همین امروز بیاین.6 بعد از ظهر منتظریم.
------------------------------------------------------
نسخه ی کرابی:اگر قصد ادامه دادن دارید ،از «ارشام:ارباب لردی ولدی:منفی بیست امتیاز.البوس دامبلدورصفر امتیاز»ادامه دهید


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۹ ۱۸:۱۰:۰۵

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: چکش سازی لندن
پیام زده شده در: ۹:۴۴ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
#10

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ناگهان یه نفر از در وارد میشه : فردی با شنل سیاه موی قهوهای
رابستن : حتما با چشمان آبی
بله رابستن درست فهمیده بود اون جاگسن بود منم بهتون کمک می کنم . چون یه نقشه از تونلهای زیرزمینی وزارت دارم که هیشکی از اونا خبر نداره و نقشه رو به سایرین نشون میده .
جاگسن : این راه میره زیر میز ققنوس .
رابستن : جاگسن تو مهشری
جاگسن : ما اینیم دیگه
بالاخره به سمت وزارت راه می افتند .
جاگسن و توماس و آنی مونی جلو . رابستن و خانم بلک و بلیز پشتشان و پشت آنها هم ایگور و اسنیپ و چارلی.
جاگسن : تونل نشان میده که باید زیر این مکان باشه . اون کلنگایی که آوردین رو بیارین و مشغول کار شین و منم هدایتتان می کنم .
جاگسن با بوق ملت را هدایت می کرد . هر بوقی که می زد ملت هماهنگ با هم زمین را می کندند.
1 ساعت بعد
چارلی : مطمئنی که درست گفتی کجا رو بکنیم
جاگسن : یه کم دیگه بکنین الان دیگه به درش می رسیم .
15 بعد
آنی : درش اینجاست . بیاین کمک کنین تا درشو باز کنیم .
همه زور می زنند ولی هیچ کس نمی تونه در رو باز کنه بالاخره جاگسن میاد و در رو باز می کنه .
توماس:تو چه جوری در رو باز کردی .
جاگسن : حالا بماند و به بچه های اسلی یه چشمک می زنه .
رابی : ایول جاگسن . تو آبروی ملتمونو خریدی .
بالاخره نه پائین خره همه وارد تونل می شون . جاگسن : باید یه کاری کنیم اینجا پر به نظر برسه .
در همین لحظه خانم بلک وردی به زبان میاره ومیگه : درست شد.

جاگسن : بچه ها از این طرف بیاین این راه یه راست می رسه به زیر میز ققنوس


من یه شبح و�


Re: چکش سازی لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#9

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ادامه ي پست چارلي
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هدويگ بال زد و خود را از چنگ ملت كارخونه در آورد و به سقف چسبيد ، ملت نيم ساعت تو كف بودن و بعد توماس : اين هدويگ كجاس ؟
بليز : براي همينه كه موهامي منو كندي ؟
و به قسمتي از شقيقه اش كه مو نداشت اشاره كرد . توماس كه هنوز تو كف هدي بود گفت : اون جا از اول مو نداشت ...بليز تو ريزش مو داري .
آني : من يه دكتر خوب سراغ دارم .
بليز كه كله شو مي ماليد گفت : چرند نگو .
هدي : بوي دماغ سوخته مياد ...
كالين : بيا اين جا ...بيهوشيوش !
هدويگ جاخالي داد و ورد بيهوشي كالين سقف را بر سر ديدمان ملت فرو ريخت . هدويگ كه كنار پنجره در هوا معلق بود گفت : نخورد !
توماس : آواداكداورا !
هدويگ جيغ كشيد و از پنجره به بيرون پرواز كرد ، طلسم توماس باقي مانده هاي سقف را هم فرو ريخت . بليز : خب توماس اگه هدويگو كشته بودي چي مي شد ؟
توماس شانه هايش را بالا انداخت ( به طور اعجاب انگيزي همه ي ملت سالم بودند ) . چارلي : خب درسته اگه اون مي مرد بوي گند مي گرفت و هيچ كس نمي خواست پرهاشو بكنه .
آني : خب حالا كه هدويگ فرار كرد .
توماس : ولي ققنوس هنوز پر داره
كالين : ديوونه اون الآن وزيره !
توماس : خب پس مي ريم به وزارتخونه .
ملت :
آني : مگه از جونت سير شدي ؟ رفتن به وزارتخونه براي دستگير كردن وزير ؟
قرچ !
يكي از كفتراني كه در هوا پرواز مي كرد ماده ي ارزشي را به پايين پرتاب كرد . كالين : بميري چارلي با اين راه حل دادنت ... براي يه چكش بايد اعدام بشيم ؟
چارلي : ولي اين طوري تاپيك وسترن تر مي شه كه .
آني : راس مي گه .
منم مي تونم كمكتون كنم .
همه برگشتند و خانم بلك را ديدند كه در آستانه ي در ايستاده بود .
ادامه دارد ...




Re: چکش سازی لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#8

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
آنی مونی: هدی جان حالت خوبه بیل کجا بود برادر!! ما فقط چکش درست کردیم !!
هدی : حالا هرچی !! توماس داره آتیش میگیره !!
در این لحظه ی ناگهانی چارلی وارد می شه و توی هر دو تا دستش آفتابه است.
آنیتا: ایول !!
بلیز : حمله کنید افتابه هارو بیارین!!
همه ی ملت آفتابه های پر از آب رو روی توماس می پاشن و وقتی آتیش توماس خاموش می شه همه می گن : هیپ هیپ هورا!! هیپ هیپ هورا ..هیپ هیپ هورا و بعد آفتابه هارو به هوا پرتاب می کنن!!
چند ساعت بعد در دفتر توماس
کالین : خوب اقای توماس به دلیل قر کردن91 آفتابه از قرار دونه ای 5 گالیون شما باید مبلغ ...
توماس خودم می دونم چند گالیون اما گه من داغون کردم ؟
کالین خوب شما باید از حقوق کارمند ها کم کنید .
در همین لحظه یکی در اتاق رو می زنه و چارلی وارد می شه.
توماس: هر چی می کشم از دست توه که معلوم نیست از کجا پیدات شده!!
چارلی : قربان یه فکری به کلم رسیده که می شه شما این مبلغ رو نپردازین!!
توماس بعد از گفتن این حرف چارلی یکم نرم می شه می گه : بگو میشنوم.
چارلی دم گوش توماس می گه : ما می تونیم برای شرکت کالین آفتابه ی دزدگیر دار درست کنیم با ترمز ای بی اس!!
توماس : زحمت کشیدی!! از کجا؟
چارلی : با تغییر شکل!! هم وردش رو پیدا کردم و هم منبعی که اونو تغییر شکل بدیم!!
توماس:
1 ربع بعد در جلسه ی اعضای کارخانه
توماس :کارکنان و همکاران و شرکای عزیز !! من و کالین بعد از مدت ها فکر کردن!! به این نتیجه رسیدیم که می تونی همکاری خوبی رو اغاز کنیم . از این به بعد شما کارگران گرامی باید پر هارو تغییر شکل بدین و اونا رو به صورت آفتابه ای مجهز به ترمز ای بی اس و دزدگیر دربیارید. هرکی بیشتر آفتابه درست کنه مزد بیشتری می گیره در ضمن ما ورد تغییر شکلش رو هم به کمک چارلی ویزلی پیدا کردیم.
ملت: پر؟
توماس: متاسفانه برای این کار ماققط یه چیز رو می تونیم تغییر شکل بدیم و اون هم...
توماس بعد از مکث نمایشی می گوید: و اون هم پر های جغد ها و ققنوس هاست!!
همه ی نگاه ها به سوی هدویگ بر می گردد.
هدویگ:
ملت یه قدم به جلو ور می دارن
هدویگ:
یه قدم دیگه..
هدویگ:
آنی مونی : حمله !!
و هدویگ با سرعت زیادی سعی می کند خود را از دستان کارگران خارج سازد...
--------------
ببخشید اگه بد شد. شرمنده ی همگی. باور کنید نمی شد بیشتر از این سوژه بدم.


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۱:۵۴:۲۹

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: چکش سازی لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#7

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
جینا : عزیزم داری با کی حرف میزنی ؟ هنوز این بشقابا رو نشستیا !
بلافاصله صورت سوروس مثل گچ سفید شده و بر میگرده و محل رو به قصد آشپزخونه ترک میکنه !
آنی مونی در این فکره که حالا دزد گیر از کجا جور کنه که میبینه یه فروند بلیز به سمتش پرتاب شده . آنی و بلیز بعد از یک تصادف خوف با هم روی زمین ولو میشن . در همون لحظه چشم های آنی مونی عین فنر از حدقه میزنه بیرون چون رو در رویش یک عدد بلیز میبینه که عین بلیزی بود که تو بغلش بود فقط یکم رگه های ارزشی بودنش بیشتر بود .
آنی مونی : الان این .. چی شد الان ؟
بلیز توی بغل آنی مونی :
- توضیحش یکم پیچیدست سر فرصت جریانو برات تعریف میکنم .

مدتی بعد !

آنی مونی بعد از تلاشهای شجاعانه بسیار توانسته بود با تکیه بر قدرت بازوی خودش راز بلیز ها رو حل کند و حالا با یه بلیز واحد به کارخونه بازگشته بود و مشغول تبدیل بلیز به یک عدد دزدگیر بود !
آنی در حالی که یک عدد چراغ شبیه راهنمای هواپیما از نا کجا فراهم کرده بود داشت آن را بر روی سر بلیز کار میذاشت !
هدی : به نظرت جواب میده ؟
آنی مونی در حالی که داره عرقاشو پاک میکنه :
- پس چی ؟ آدایسیون ( لهجه افغانی ) رو میشناسی ؟ طرحهای منو دزدیده دیگه . وگرنه الان من مخترع برق بودم !
در همون لحظه توسط این خالی بندیه بزرگ سقف روی آنی مونی و بر و بچ خراب میشه !
آنی مونی : شوخی کردم !
ملت : پول سقف کارخونه رو کی میده ؟

چند لحظه بعد

- بزنش تو برق !
دیییییز دییییژ !!!
بلافاصله جریان قوی برق در رگ های بلیز به جریان درومد و چراغ بالا سر بلیز شروع به پخش نور های بی ناموسی و همچنین بوق بوق کردن کرد !
بلیز : آقا من بیمه نیستم آرو متر
هدی : ایول کارش عالیه !
آنی : وقتی میگم ادیسون طرحهای منو دزدیده .... !
بلافاصله ملت در یک اقدام پیشگیرانه برای جلو گیری از خسارات جانی و مالی احتمالی میپرن دهن آنی رو میبندن تا ادامه حرفشو نگه !
آنی مونی : ممممم ممممم مممم
ملت : آخیییییش !
جیییییغ جییییییغ ! توماس آتیش گرفته برید کمک !
در همون لحظه ملت در یک حرکت اسلوموشن سر های خود را میچرخونند و توماس رو میبینند که در حالی که بخاطر آتش جیلیز ویلیز میکند به بیرون میدود و فریاد میکشد .
هدی : بیل ها رو اماده کنید باید خاموشش کنیم !


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۰:۳۴:۴۴



Re: چکش سازی لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#6

سوروس.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 102
آفلاین
بعد از كلي بحث و تبادل نظر با آني و شركا به اين نتيجه ميرسن كه از بليز كمك بگيرن تا از ورود افراد ارزشي به كارخونه جلوگيري بشه.

آني بلند ميشه و ميگه:
بليز با من. من ميارمش. قانعش ميكنم تا بياد.

تومي و مابقي شركا بخصوص برادر خانم بنده با آني موافقت ميكنن.

-----------
تالار خصوصي اسلي

آني: ببين مهرداد جون . ااااا ببخشيد بليز جون همونطور كه ميدوني من به تنهايي يه كارخونه‌اي زدم كه چكش و بيل و كلنگ و چنگال و ال90 ميسازه . يكي دوتا از بچه‌هاي مفلوك و بدبخت رو هم آوردم تا به راه خلاف كشيده نشن.

بليز: بليزو نديدي؟
آني: هان؟ آهان

داشتم ميگفتم. بعد از تاسيس كارخونه تصميم گرفتم يه شريك هم بيگيرم. تا بهتر به كارها برسيم. براي همين هم اول اومدم پيشت تا بهت پيشنهاد شراكت بدم.

بليز يه نگاهي از روي شك و ترديد به آني كرد و گفت:
اين زابيني رو نديدي؟ خيلي نامرده!!!!

آني: :- o
آني همچنان در حال توضيح كارخونه بود و براي خودش كلي حال ميكرد كه در نبود تومي خودشو مالك كارخونه معرفي كرده بود.

اسنيپ با عجله از پشت در وارد شد و با هيجان گفت:
من فكر كنم بتونم كمكي بهتون بكنم!!!!

ولي ما به شما احتياجي نداريم
- جدا؟ اينو جدي گفتي؟
-آره. مگه شوخي هم داريم؟
اسنيپ برگشت و فرياد زد:
اليزابتا. آبجي بيا.

آني:
خب منظورم اين بود كه ما صاحب كارخونه‌اي. شما رو سر ما جا داري. اصلا بليز رو ولش. تو بيا شريك ما شو


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۹:۴۲:۱۳

[b][size=large][color=000099][font=Arial]كسي ميدونه شناسه قبلي من چي بود؟
1=[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=12601]اينه؟[/


Re: چکش سازی لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#5

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
آی هدی از تو بعیده! میمردی یه ذره بیشتر سوژه می دادی؟!
---
هدی رو جو میگیره و پرش رو میکنه تو چشمش و میگه:
_ اره قربونت برم! ما تصمیم گرفتیم که... !
و صحبت هدی به خاطر مشتی که به سرش میخوره و کلش رو میکنه تو پراش، نیمه تمام می مونه! و تمام این کارها، کار کسی نبود جز...
آهنگ قهرمان قهرمانان زده میشه و عادل فردوسی پور(!) اعلام میکنه:
_ حاج کالین کریوی کبیر! تشویق بفرمایید لطفا!
و ناگهان نورهای زرد و آبی و قرمز و سورمه ای و بنفش، چهره ی کالین رو نور باران میکنند ! کالین بلند میشه و دستاش رو میبره بالا، همه ساکت میشن! و با شور و شوق میگه:
_ خواهش میکنم تشویق نفرمایید. استدعا میکنم!... من متعلق به منکرات هستم! خواهر من شمارتو بده گراپی! 5 از 5 عزیز...

شترق!
_ کالین؟! کالین پاشو! چرا داری هزیون میگی؟! کالین؟!
کالین سرشو رو تکون میده و با ناراحتی میگه:
_ یعنی همش خواب بود؟!
تومی برمیگرده پشت میزش و میگه:
_ آره!... وقتی زدی تو سر هدی و اومدی حرف بزنی، هدی عصبانی شد و نوکش رو کرد تو کلت! تو هم از شدت درد غش کردی!!
کالین نگاه 5 از 5 ای به هدی می ندازه و هدی مثل دخترای 14 ساله هی سرخ و سفید میشه! البته به خاطر وجود پر، این تغییر رنگ دیده نمیشه!
کالین دوباره میزنه تو سر هدی و میگه:
_ آخه این نگاه 5 از 5 از لحاظ عصبانیت بود!
هدی سرشو میخارونه و میگه: آهان! از اون لحاظ!
کالین ابروش رو میندازه بالا و تو دلش میگه:" یک لحاظی بهت نشون بدم که...!
و بیسیمش رو در می یاره:
_ کالین کالین... جاسم؟!.خشششش کشششش!
_ جاسم جاسم .... کششششش.... به گوشم!.... خششششش.
_ کشششش... با نورممد و چراغعلی و بیل و کلنگ و ساتور بریزین اینجا... کشششش!
_ قربان بریزیم رو شما؟!... خشششش؟!
_ نه آبله!... بریزین این هدی رو شپلخیوس کنین!... کشششش!

هنوز لحظه ای از تموم شدن حرف کالین نمیگذره که یهو بیل ویزلی با اون وزن سنگین ورزشکاریش، می یفته روی هدی و ...
پرچ!
ققی له میشه! یعنی همون بلاکیوس میشه!
----
_ پرنده ی بی تربیت! خجالت نمیکشه از راه نیومده خودشو برای من معاون میکونه؟! نه خجالت نمیکشه؟! من کلی زحمت کشیدم که آفتابه بسازم بعد این جوونور دو پا که معلوم نیست اینهمه پر از کی بهش ارث رسیده می یاد معاون من میشه؟!...هع!( نکته صدا شناسی: صدا سکته ناقص الخلقه!)
تومی و مونی و بقیه ملت ارزشی میرن یه گالون آب از کشور دوست و همسایه ی افغانوستون، و از رود هیرمن وارد میکنن و میریزن روی کالین!
کالین: .... ایول! چند وقت بود حموم نرفته بودم!!!

بلاخره همه مثل بچه آدم میشینن پشت میز و کالین شروع به صحبت کردن میکنه:
_ بله! من و معاونم هدی که معلوم نیست کودوم مرلینگاهی رفته، به این نتیجه رسیدیم که بهتره شما با استفاده از فناوریتون، یه کاری کنین که آفتابه های ما علاوه بر ترمز ای بی اس، دزدگیر هم داشته باشه!
تومی یه نگاه" الهی من رو بکشن!" به کالین می ندازه و میگه:
_ حالا چقدر براش پول میدین؟!
کالین: نهایتا 2 گالیون!
تومی اول یه نگاه به خورشید میکنه که چقدر نازه! و بعد یه نگاه به در و دیوار و بلاخره نگاهش با نگاه کالین تداخل میکنه و فریاد میزنه:
_ اخه برای همین یه کلمه اینقده مسخره بازی کردی؟!
کالین میخنده و میگه:
_ برای شروع کار این پول هم از سرتون زیادیه!
تومی با استیصال به آنی مونی نگاه میکنه و وقتی میبینه اون تایید میکنه، دستشو میذاره زیر چونش و فکر میکنه دزدگیر از کودوم بوقی بیاره!
----------

یاد چکش دوتایی دایی و چهارتایی سرژ به خیر!
ببخشید اگه بد شد!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۷:۱۷:۴۱

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.