هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخوارانی که به دنبال یک پاتیل نو و جدید روانه شده بودند، همچون موجی عظیم، فوج فوج به کوچه دیاگون آپارات کردند تا هم پاتیل بخرند، هم بروند یک سلامی به اولیواندر برسانند و به یاد دوران قدیم حسابی پخش کنند و شاد شوند.

چند ثانیه بعد، مرگخواران با صداهای پاق بلندی در کوچه دیاگون ظاهر شده بودند. ملت که اصولاً به دیدن این تعداد از مرگخواران، به صورتی انقدر ناگهانی عادت نداشتند، خوف کردند و محو شدند. مرگخواران هم البته این موضوع را به کتف چپشان حواله کردند و رفتند دنبال مغازه خرید پاتیل، اما ناگهان، لینی که بسیار حشره باهوش و زرنگی بود، گفت:
- من الان متوجه یه مشکل بزرگ شدم.

مرگخواران به لینی نگاه کردند. نگاه مرگخواران سنگین شد. ستون فقرات ظریف لینی شروع کرد به خم شدن و ترک خوردن، پس لینی به سرعت گفت:
- الان نصفه شبه خب. همه مغازه ها تعطیلن.

مرگخواران:

- البته الان یه راه حلی داریم، بریم کوچه ناکترن که مغازه هاش همیشه بازن.

مرگخواران نیز به این عقل و هوش آفرین ها گفتند و اینبار همگی شاد و خوشحال و خندان رفتند به سوی کوچه ناکترن. در کوچه تنگ و تاریک و خلوت پیش میرفتند و به دنبال مغازه ها میگشتند. اما به نظر میرسید که کوچه ناکترن بیشتر شبیه هزارتو باشد، و البته آنها هم هیچ مغازه ای ندیدند. تا اینکه ناگهان کورسوی نوری از یکی از مغازه ها، توجه مرگخواران را جلب کرد. مرگخواران به آرامی به آن سو رفتند، در مغازه را باز کردند و وارد شدند. سپس رودولف گفت:
- عه... این که بورگین خودمونه و انقدر با ترس و لرز اومدیم تو مغازش! اوهوی! بورگین، بلند شو بیا ببینم، اون کمالاتایی که قرار بود جور کنی برای من چی شدن راستی؟

مردی خمیده با لباسی پوسیده در پشت پیشخوان ظاهر شد.
- این وقت شب چه افتخاری نصیبم شده که ملت شریف... یعنی پلید مرگخواران به مغازه محقرم اومدن و اینجارو با...
- این تعارفا رو بیخیال شو بورگین، یه پاتیل بزرگ نیاز داریم.

بورگین به نقاب آرسینوس نگاه کرد. از نقابش ریلکسی و "همه چی درست میشه" میبارید. هرچند بورگین شک داشت اگر بگوید پاتیل در مغازه اش پیدا نمیشود، باز هم این حالت آرسینوس پایدار بماند، پس گفت:
- یه چند ثانیه به من مهلت بدید.

بوزگین به سرعت پشت پیشخوان ناپدید شد. رفت به انبار پشت مغازه اش و پاتیلی را که عنوان "پاتیل نفرین شده" بر آن خورده بود، برداشت و برگشت پیش مرگخواران.
- بفرمایید این هم یه پاتیل سایز بزرگ. مال یه آقای معجون ساز پیر بوده، فقط چند بار دندون مصنوعی گذاشته داخلش.

مرگخواران هم متفکرانه شصت گالیون تحویل بورگین دادند و بعد هم یک علامت شوم فرستادند هوا که موجبات شادی و خنده خود و ترس و وحشت ملت را فراهم کنند، بعد هم آپارات کردند به خانه ریدل...

دو ساعت بعد:

- و اینم از آخرین ماده مورد نیاز.

ملت مرگخوار به هکتور که چند قطره آب دماغ غول غارنشین در معجون میریخت، نگاه کردند.

- از همون اولشم داری اشتباه میزنی و از همون اولشم دارم میگم بهت. نباید اصلاً پای چپ سوسک مینداختی توش. باید نیش عنکبوت مینداختی!

هکتور هم بدون توجه به آرسینوس که داشت با حالتی عصبی با کراواتش بازی میکرد، آخرین ماده تشکیل دهنده معجون را اضافه کرد، چندین دور آن را هم زد و سپس معجون به رنگ سبز لجنی را در یک بطری بزرگ خالی کرد.
- بریم واسه پاک سازی اتاق لیسا.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۴۳ دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۹:۴۵
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
ابتدا همه در سکوت به الیزابت خیره شدند...
بعد چهره ها یکی یکی تغییر کرد و به حالت های مختلفی در آمد؛ خشم، تعجب، ناباوری، افسوس...
در این بحبوحه فاجعه آرسینوس با خشم و ناباوری اعتراض خودش را ابراز کرد:
-یعنی چی که تموم شد؟

بعد در حالی که کراواتش را با دست نشان میداد، ادامه داد:
-ببینید! کراواتم بو گرفته! دیگه برق نمیزنه! این فاجعس!

بقیه هم به تبعیت از آرسینوس چهره های حق به جانبی گرفتند و شروع به اعتراض کردند.
لیسا و الیزابت که فهمیده بودند هوا کماکان دارد پس میشود، فرصت را غنیمت شمردند و در همان حال که همه مشغول اعتراض بودند، پاورچین پاورچین و با قدم هایی رو به عقب صحنه جرم را ترک کردند و مرگخوار های معترض را با شیشه خالی معجون براق کننده سر ارباب تنها گذاشتند.
بعد از مدتی اعتراض و سر و صدا لینی موفق شد تا مرگخواران را متفق کند و میز گردی برای حل مشکل تشکیل دهد، او به عنوان یک حشره بیش از حد برای چنین کار هایی پتانسیل داشت!
وقتی نظم به جمع برگشت لینی گفت:
-خوب شروع میکنیم! یکی یکی پیشنهاد بدید، تاکید میکنم یکی یکی!

برای اولین بار همه گوش کردند و یکی یکی شروع به ارائه پیشنهاد هایشان کردند که یکی پس از دیگری به دلایل مختلفی رد میشدند.
در سویی دیگر، دلفی جدا از جمع مرگخواران به دنبال یک تکیه گاه میگشت، نه یک شانه ستبر، بلکه لوستری قوی!
او کلافه شده بود همه جا بو میداد، خیلی خیلی بو میداد! دلفی از کثیفی بیزار بود، این که او به وسواس حاد مبتلاست یکی از راز هایی بود که کسی از آن خبر نداشت!
در نهایت کلافه شد، طنابش را روی شانه انداخت و به جمع مرگخواران پیوست.
وقتی چند دقیقه ای به حرف ها گوش داد متوجه موضوع بحث شد و در آن شرکت کرد.
-اصلا خودت اینجوریش کردی هکتور! خودتم درستش کن، یه ذره از اون تورب... تورپین یاد بگیر!
-آخه من که نمیدونم چه معجونی درست کنم!
-خب... چه میدونم!؟ برو معجون براق کننده سر ارباب درست کن! این بار به مقدار کافی!

این آماندا بود که پیشنهاد دلفی را تکمیل کرده بود.
همه مرگخوار ها از این ایده استقبال کردند...

-آخه توی پاتیلمم معجون موندگاری مونده! دیگه نمیتونم معجون درست کنم!تازه اگرم میشد، کوچیک بود، معجون کم میومد

آرسینوس که هنوز هم با افسوس و اکراه کراواتش را در دست گرفته بود گفت:
-مثل این که تنها راه اینه که واست پاتیل بخریم نه؟ به پاس زحماتی که واسه پخش کردن این بوی مطبوع و خوشایند کشیدی!
-آره تنها راهشه

و اینگونه شد که همه به دنبال یک پاتیل نو و بزرگ روانه شدند!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۱۷:۵۹:۰۱

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۲۸ دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۴:۳۱:۲۶
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
-حالا اگر این لیسا خانم سر و صدا نمیکرد الان معجون براق کننده داشتیم!
-همیشه این کارو خراب میکنه.
دوباره چهره های عصبانی مرگخواران به سمت لیسا برگشت.
لیسا با یک لبخند ملیح به آن ها پاسخ داد.
-کسی که کار رو خراب میکنه خودشم درستش میکنه!

چهره ی مرگخواران تغییر کرد. کمی از حرف های لیسا متعجب شدند.

-این شما و این... معجون براق کننده ی سر ارباب!

لیسا راست گفته بود. خودش کار را خراب کرده بود اما خودش هم درست کرده بود.
حالا موقع دعوا بود.

- اون معجون رو بده من!
- نخیر بده به من میدونی اون میتونه چقدر ساحره رو جذب کنه؟
- این برای تمیز کردنه نه برای استفاده شخصی!
- ساکت!

سر ها به طرف الیزابت چرخید!
- به همه میدیم! هر کدومتون یه طرف مشغول بشه !به صف بشین!

مرگخوارن با نظم و ترتیب به صف شدند و یکی پس از دیگری معجون میگرفتند.
اما همیشه همه چیز به خوبی پیش نمیرود.
فقط 3 نفر معجون گرفته بودند که الیزابت فریاد زد:
-معجون تموم شد!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳۰ ۲:۳۱:۵۰

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۱ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

در اثر فرار یکی از معجون های هکتور، بوی نامطبوعی فضای خانه ریدل رو پر کرده. لرد به مرگخوارا دستور می ده اتاق ها رو یکی یکی بگردن و تمیز کنن!

از اتاق لیسا شروع می کنن و تصمیم می گیرن برای تمیز کردن، از معجون براق کننده سر لرد استفاده کنن. برای برداشتن معجون، وقتی که لرد خوابه به اتاقش می رن.

................

-ارباااااااااااااااااااااب!

لرد سیاه از خواب پرید...و این اتفاق خوبی نبود!
در حالی که لرد گیج و منگ و عصبی روی تختخوابش نشسته بود و در حال لود شدن بود، مرگخواران به طرف لیسا برگشتند.

-الان دقیقا چه مرگته؟
-یعنی بمیرم؟
-تو نمی فهمی که ما مخفیانه اومدیم اینجا؟
-یعنی نفهمم؟
-تو معنی بی سرو صدا رو می دونی؟
-یعنی نادونم؟

لرد سیاه با چهره ای خشمگین از روی تخت بلند شد. مرگخواران مرلین را شکر می کردند که لرد مویی در سر ندارد....وگرنه مطمئنا در آن لحظه به حالت سیخ سیخ در آمده بود.
لرد با ابروهایی در هم کشیده و چشمانی که از خشم برق می زدند به طرف جمع مرگخواران رفت...ولی یکی از آن ها با خونسردی لرد را کنار زد و وارد اتاق شد.
طناب بلندی را که در دست داشت به صورت حلقه ای گره زد. نگاهی به سقف انداخت و سرگرم بررسی آن شد. طناب را دور سرش چرخاند و به طرف سقف پرتاب کرد!

-دلفی...می تونیم بپرسیم داری چیکار می کنی؟
-بله ارباب...دارم می رم در خلوت تنهاییم بمیرم. سعی کردن تو اتاق خودم و اتاق لیسا و اتاق آماندا بمیرم...ولی لوسترشون ضعیف بود. مال شما قویه. اومدم این جا بمیرم! خلوت تنهاییمم آوردم. تو جیبمه.

لرد سیاه گیج تر از قبل شده بود! با این حال، رو به یارانش کرد.
-ما تازه موفق شده بودیم با این بو مبارزه کنیم و به خواب شیرینی فرو بریم! همین الان برمی گردین...و یکی یکی اتاق ها رو تمیز می کنین. به هیچ دلیلی هیچ کار دیگه ای انجام...


شترق!


دلفی و لوستر، نقش زمین شده بودند...

مرگخواران دلفی را هم جمع کردند و سر کارشان برگشتند.
-نوبت اتاق بعدیه!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
هیچکدام از مرگخواران نمیدانستند که چی شد که یهو به این فکر افتادن هرچی معجون توی خونه ی ریدل هست از همین "معجون موندگاری" گرفته تا "معجون براق کننده سر مبارک ارباب" خالی کنن توی هلق هکتور!

- هکتور، به نفعته بدونی چطور جلوی کثیف شدن وسایل بگیریم!
- آره وگرنه دستور العمل بالا اجرا میکنیم.
- خب اسمش معجون موندگاریه دیگه باید موندگار باشه.

هکتور همونطور که ویبره میزد با خودش فکر کرد که پادزهری برای معجون ساخته یا نه ولی باید عرض کنم که زرشک اما ناگهان چراغی بالای سر هکتور ظاهر شد که بخاطر ویبره رفتناش خاموش شد!

- خب ما میتونیم از معجون براق کننده سر مبارک ارباب استفاده کنیم!

این ایده مرگخواران را در فکر فرو برد. لیسا گفت:
- اما ارباب که اصلا اجازه نمیده ما به اون معجون نگاه کنیم.
- حتی نمیدونه که ما میدونیم که اون نمیدونه که ما میدونیم که همچین معجونی وجود داره.

این جمله ی سنگین آماندا برای مدتی ملت مرگخواران را در حالت پوکر فیس برد. بعد از چند دقیقه بالاخره ملت مرگخواران به حالت اولشون در اومدن و لینی گفت:
- متاسفانه چاره ای نداریم باید بریم شهید کربلا بشیم.

اینگونه شد که مرگخواران مفهوم حرف لینی را متوجه نشده و با هواپیمای شخصی اربابشون رفتند به کربلا و با کافران جنگیدند و بعد از یک جنگ سخت و درحالی که بعضی هاشون واقعا شهید شده بودند به خانه ی ریدل برگشتند. لینی با دیدن وضعیت مرگخواران گفت:
- بابا منظورم این بود که بریم معجون ارباب برداریم.

مرگخواران دوباره به حالت پوکر فیس وارد شدند اما از آنجایی که نمیخواستند جلوی همدیگه کم بیارن گفتند:
- ما میدونستیم ره رفتیم در راه خدا شهید بشیم ره.
- درسته رفتیم ثواب کنیم.
-

حالا که مرگخواران موضوع را ماست مالی کرده بودند به سمت اتاق ارباب لرد ولدمورت به راه افتادند. وقتی رسیدند کمی درز در اتاق را باز کردند و اتاق را دید زدند؛ ارباب درحالی که خر و پف میکرد روی تخت خوابیده بود و نجینی روی یک تخت دیگر بود و البته یک پوست نارنجی رنگ هم کف اتاق بود که زمانی بدن یوآن ابرکرومبی بود!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۲۰ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۴:۳۱:۲۶
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
-چرا من ره انتخاب میکنید؟ لیسا را انتخاب ره کنید!

لیسا دهانش را باز کرد تا اعتراض کند اما لینی وسط حرف او پرید.
- خوبه خیلی عالیه بریم.
-هی کجا؟ اصلا چرا من؟
- تو انتخاب شدی! بریم سراغ اتاق لیسا؟

همه با سر حرف لینی را تایید کردند و بعد به سمت اتاق لیسا رفتند.

اتاق لیسا

- من اینجا وسایل شخصی دارم! اونارو خودم تمیز میکنم!

کسی بدون توجه به حرف لیسا، هر کدام به یک سمت از اتاق لیسا رفتند.

-راستی یه سوال دارم!
-چیه آماندا؟
-میگم بو رو چجوری تمیز میکنن؟
-آماندا این بوی معجونه و ما معجون رو از روی وسایل پاک میکنم.
-آهان!

هر کدام سرگرم تمیز کردن وسیله ای در اتاق لیسا شد و خود لیسا از فاش شدن اسرارش میترسید؛ اما به روی خودش نمی آورد.

-این داداشته؟ چه خوشگل بوده!

لیسا با شنیدن این حرف بغض کرد. کسی از چگونگی مرگ او خبر نداشت. حرفی نزد.

-اولین شب قرامون، لوکاس، قلب؟ چه جالب.
- فکر میکردم لیسا از پسرا متنفره!
-بده من اونو!

لیسا با عصبانیت عکس را از دلفی گرفت.

اتاق تکانی خورد.
این فقط نشانه ی یک چیز بود!
ورود هکتور.
-میگما یه چیزی من هنوز موفق به مهار کردن معجونم نشدم اگر تمیز کنید دوباره کثیف میشه!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۷ ۱:۵۳:۲۷

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
-مگه من مردم كه شما بي خاصيتا چنين مسئوليت مهمي رو انجام بدين؟
بلاتريكس دستش را توي كيسه كرد و كاغذي را در آورد: اين چقدر بدخطه! كي اينا رو نوشته؟ ام... پريم اوردين!

كتنيس جيغ زد: من! من داوطلب مي شم!

كراب كه اعصاب معصابي برايش نمانده بود، پاشنه ي ٥٠ سانتي اش را فرو كرد در حلق كتنيس و گفت: يك كاغذ ديگه بردار.

بلاتريكس به كاغذي كه برداشته بود زل زد: "لوك چالدرتون خيلي خفن است." و با صداي ضعيفي گفت: اينا يه شوخيه براتون؟

-اين كفره! كفر!
- واي! واي! تو مسلمون نيستي، بلاتريكس!
- استغفراللرد، بلاتريكس! تو به خفني لوك شك داري؟ توبه كن! زود باش!

چشمان بلاتريكس گرد شد: چي؟ نه! معلومه كه نه. من فقط داشتم...
- شانس آوردي! مي دوني حد داره شك به لوك؟

بلاتريكس در حالي كه هنوز مي لرزيد، كاغذ بعدي را خواند: هري پاتر!
نگاه هاي "وات د..." گانه ي مرگخواران با هم تلاقي كرد و تصميم گرفتند كه به روش قديمي اعضا را انتخاب كنند؛ بقاي قوي ترين ها

بلاتريكس انگشتش را به سوي ليني كرد: تو! اتاقت كجاست؟
ليني هم منويش را درون چشم بلاتريكس كرد و گفت: مي ريم اتاق باروفيو!




روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-من...

مرگخواران با تعجب به طرف کراب برگشتند...و هر چه سعی کردند خودشان را کنترل کنند، موفق نشدند...و با شور و شوق شروع به تشویق این همه جسارت و شجاعت و صداقت کردند.
اشک از چشمان کراب جاری شد.
اشک کراب سیاه رنگ بود.
گریه کردن، جزو برنامه آن روز کراب نبود و به همین جهت احساس نیاز نکرده بود که از ریمل مقاوم گران قیمتش استفاده کند.
-ممم...من...من فقط میخواستم بگم من بگم از اتاق کی شروع کنیم؟

تشویق ها متوقف شد.

کراب اصلا شجاع نبود. حتی داشت اشک میریخت و در این حالت خیلی هم ترسو به نظر میرسید و اصلا خاک بر سر کراب!

به عنوان مجازات، مرگخواران اجازه ندادند کراب نظرش را بگوید.

-ویب!
-نه هکتور...دلیلی نداره از اتاق لینی شروع کنیم. تازه...اتاقش اونقدر کوچولوئه که دست من به زور میره توش. چه برسه به خودم.
-ویب!
-نه هکتور...کسی علاقه ای به استفاده از معجون کوچک کننده تو نداره. حالا ساکت باش ببینیم چیکار باید بکنیم.


در این بین لیسا با کیسه بزرگی به جمع پیوست!
-منصفانه ترین راه حل همینه...قرعه کشی! ما که به هر حال اتاق همه رو میگردیم. یکی یکی اسما رو در بیاریم و اتاق ها رو بگردیم که کسی از قلم نیفته. لینی...به جای تهدید هکتور، برو تو کیسه و یکی از کاغذا رو در بیار.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بعد از خروج لرد، همه با نگاه های طلبکارانه همدیگر را برانداز کردند.

-سینوس...پاشو برو حموم! ماسکه رو زدی نبینیم یه وجب خاک نشسته رو صورتت؟

به آرسینوس برخورد! آرسینوس جادوگری بسیار تمیز و مرتب بود که حتی کراواتش هم با وجود پارچه ای بودن، برق می زد. قصد داشت جواب دندان شکنی به این پیشنهاد برخورنده بدهد که شخصیت لرزانی در میان جمع توجه همه را به خود جلب کرد.

-چته تو؟
-متفاوت تر از همیشه می لرزی. همیشه از چپ به راست لرزش داشتی. الان از راست به چپه.
-احساس می کنم ریگی به کفش داری...اعتراف کن ببینیم...تو ارتباطی با این بوی پخش شده داری؟

هکتور از شدت هیجان پاتیلش را روی سرش سرو ته کرد. و در حالی که محتویات ژله مانند پاتیل سر و صورتش را سبز رنگ کرده بود جواب داد:
-معلومه که دارم! معجون ترکید!
-خب؟
-خب ترکید دیگه...بعدشم فرار کرد و خودشو تو کل خونه پخش کرد. به نظر من شما باید کل خانه ریدل ها و تک تک اتاقا رو تمیز کنین. معجون من همه جا نفوذ کرده. عجله کنین! وگرنه این بو هشتاد و شیش سال و سه روز می مونه. اندازه عمر پدربزرگم! معجون موندگاری درست کردم.

مرگخواران متوجه شده بودند که باید چه کاری انجام بدهند...ولی فکر تفتیش و تمیز شدن اتاق هایشان آن ها را کمی نگران کرده بود...هر مرگخواری، رازی برای خود داشت!

-خب...از اتاق کی شروع کنیم؟





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۱۸ یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
سوژه جدید:

پـــــــــــــــــــــــاق

برای چند لحظه، تمام خانه ریدل در سکوت فرو رفت.
قمه در دست های رودولف لرزید.
ریگولوس سکه ای را که از جیب کراب کش رفته بود انداخت
گویندالین، با سر به دیوار روبرو خورده و پخش زمین شد.
و لرد ولدمورت چشم هایش را باز کرده و به سقف اتاقش خیره شد!
- تو این خونه نمیشه خوابید؟ حتی صبح های تعطیل؟

سرش را بلند کرده و بعد اخم کرد. پتو را روی نیمه پایینی صورتش کشیده و غرولند کنان هیس هیس کرد:
- ما اینطوری تربیتت کردیم نجینی؟ از اتاق برو بیرون!
.
.
.
آرسینوس در تالار فرعی خانه ریدل، روبروی پنجره نشسته و کتاب "چگونه معجون ساز واقعی را تشخیص دهیم" را می خواند.پنجره کمی باز بود و نسیم سرد ماه فوریه، موهای همیشه مرتبش را گاهی به چپ و گاهی به راست متمایل می کرد.
وقتی صدا برای چند لحظه آرسینوس را از جا پراند، کتاب از دستش افتاد. ولی وقتی خم شد تا کتاب را از روی زمین بردارد اخمی کرد. و وقتی به محوطه خانه ریدل رفت تا هوایی بخورد، مراقب بود کسی پشت سرش راه نرود.
.
.
.
- نه ... نه ... گوش کن. تو ساحره با کمالاتی هستی.منم جادوگر با کمالاتی ام. ما خیلی به هم میایم. ما...

صدای بلند برای لحظه ای رودولف را هم پراند. ولی بعد به ساحره چشمک زد. ساحره جوان بینی ظریفش را چین داد و اخم کرد.
- پیـــــف. حالا چرا نیشت بازه!

و از اتاق بیرون رفت. رودولف با تعجب خودش نگاه کرد.
- به من گفت پیف؟


یک ساعت بعد، تالار اصلی خانه ریدل


هر کدام از مرگخواران، در گوشه ای از تالار ایستاده و یا حتی نشسته بودند. و هرکدام به نوعی, بینی و دهنشان را پوشانده بودند. لرد هم یکی از پوست های قدیمی نجینی را به صورتش بسته بود.

- یاران بوگندوی ما! یک دلیل و فقط یک دلیل قانع کننده بیارید که ما لااقل بفهمیم چرا بو میدین؟

صدای اعتراض مرگخواران بالا رفت.
- ارباب تقصیر ما نبود.
- ارباب کار آرسینوسه!
- تقصیر من چیه. تقصیر جاروی خودته که صداشم در نمیاد.
- آخه مگه جارو بو می گیره! من مطمئنم کار رودولفه!
- بلا تو خودت بدتر از من بو میدی.

بلا پشت چشمی برای همسرش نازک کرد.
- ساحره ها بو نمیدن!

نیشخند رودولف از پشت ماسک جراحی اش دیده نشد. البته آن ماسک آنقدر نازک بود که هیچ چیزی را عقب نمی زد. حتی سبیل های رودولف را.

- چرا اون ماسکو زدی رودولف؟
- چون قیافه ام ساحره کش میشه. مثلا تو، الان ازم خوشت نیومد؟ البته تو به طور فنی یه ساحره نیستی کراب. ولی خب بازم...

کراب بالا و پایین پرید و باعث شد بوی گند بیشتر به مشام برسد.
- اربااااب. اون به من گفت ساحره نیستم! به من گفت زشتم. گفت کمالات ندارم.
- هی! من کی اینا رو گفتم؟
-

مرگخواران یکی پس از دیگری، ساکت شده و به اربابشان خیره شدند.
- گلدان های نجینی دارن توی پشت بام خشک میشن. ما می ریم به اون ها آب می دیم و شما این بو رو برطرف می کنید.

گویندالین با شاخه های جارویش، پس سرش را خاراند.
- چطور چیزیو که نمی دونیم کجاس برطرف کنیم؟
- خب پیداش کنید!


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.