یاهو
ساعت : بعد از غروب آفتاب
مکان: پشت درب مدرسهفضا در سکوتی عمیق فرو رفته بود . شب دامن سیاه خود را بار دیگر بر آسمان بالای هاگوارتز پهن کرده است !زیر نور ماه نقره فام چندین عدد چشم ، برق می زنند.
صدای خرت خرت له شدن برگها نشان از آمدن تعدادی انسان به سمت درب آهنگین و بزرگ مدرسه میداد!
-هووووو...هـــووووو ( لامصب فضاسازی نیست که
!)
رز در حالیکه به بوته ی توت فرنگی زیبایی تبدیل شده بود ساکت و مغموم خود را نزدیک ایوان ، که بی شباهت به درختچه های خاردار نبود، کرد و گفت:
- هنوز نقشه ای به ذهنت نرسید؟!
ایوان که با هربار استفاده از شامپو شارژ فکری میشد به دلیل تغییر شکل این امکان برایش بوجود نیامد و در جواب رز، از جمله ی " Can Not Server! " استفاده کرد!
ناگهان صدای مگ گونگال در فضا طنین انداز می شود.
- خب همه حاضرن ؟!
ملت با صدایی سراسرهیجان: بــــــعلهههههههههههههه...
مگ گونگال چشم غره ای به ملت می رود و می گوید:
- هیییسس... آروم تر...خب کی می دونه چرا میخواد وارد هاگوارتز بشه ؟!
شاگرد لاغر اندازی که برحسب تصادف زخمی صاعقه ای شکل روی پیشوونی اش قرار داشت
سریع دستشو بالا می کند و می گوید:
- زیــنـگ .....
مگی یه مشورتی با فلیچ !می کند و می گوید:
- شرکت کننده ی شماره یک بفرمایید!
همان پسر! کلی ذوق مرگ می شود و می گوید:
گزینه ی یک صحیحه !
مگی یه اخمی به ابروهاش می دهد و می گوید:
- نه غلطه ... بیست امتیاز منفی...
در این هنگام -راوی- جفت دستاشو بالا می برد و بالا و پایین می پرد !
- اجازه خانوم.. جواب صحیح اینه که پشت هر زن موفقی یه شوور موفقه !
مگی نگاهی با فلیچ رد وبدل می کند و می گوید:
- نه متاسفانه...شما هم نتونسیتد جواب صحیحی بدید.. شما فقط برنده ی یک ساعت مچی با آرم هاگوارتز می شید !نظر دیگه ایم هست ؟!
ملت: نــــــع!
وبدین ترتیب مگی جواب این سوال را ضمیمه ی ردای هریک از دانش آموزان کرد و سپس لبخندی به همه تحویل می دهد و سه مرتبه زیر لب می گوید:
- یک خامه ی هم زده ، هم زده نیست مگه این که همش زده باشند!
درب با صدای غییییژژی باز شد و دانش آموزات تازه وارد با دنیایی آرزو وارد عالم جادوگری شدند، در این بین وجود آن دو بوته توجه هیچ کسی را به خود جلب نکرد و آنها توانستند از ازدحام جمعیت بهره مند شوند و با ظاهری خمیده وارد مدرسه شدند!
.:. یه ربع بــــــعد ...در بالای سن، در جایگاه دامبلدور، بنر بزرگی قرار داشت که رویش با عنوان " شناسه موجود نیست! " حک شده بود! و به جای آن یکی از دانش آموزانی که نخواست اسمش فاش شود، طومار بلندش را گشود و شعرش را خواند:
"جورابم را در باغچه ي هاگرید مي كارم
سبز خواهد شد مي دانم مي دانم!
من باقالي يي ديدم حرف مي زد با خود
و جغدي ديدم كه سيفيد بود و در آن حسي بود
كه دلم مي خواست پرهايش را بكنم!!
زندگي غرق شدن در بوي گند يك جوراب است
و فرو بردن آن در حلق باقالي ها
زندگي شايد... "- ببین رز! الان که فکر میکنم میبینم بهتره که از یه سال اولی بخوایم بره و برامون بیاره ! یـــا همه رو بیهوش کنیم و کلاه رو بگیرم! راه سوم اینه که وقتی کلاه رو بعد از مراسم بردن دفتر دامبل بریم و برداریم! راه چهارم م...
- راه چهارم اینه که خفه شی!
- باوش !
- خوبه! من میگم بهتره خودمون رو به عنوان پدرومادر یکی از شاگردا که با طلسم فرمان اونو توجیه ش کردیم جا بزنیم و بعد از اینکه خودمون رو برای دلداری اون بچه به کلاه نزدیک کردیم، با یه طلسم بیهوش کننده به سمت استادا کلاهو بگیریم و آپارات کنیم!
ایوان: راه پنجم؟ به امتحانش می ارزه ! ما فقط یه ساعت وقت داریم! من میرم سراغ همین پسری که داره میاد ...
:.: کافه هاگزمید .:.مرگخواریوون درحالی که غرق در عیش و نوش بودند، با صدای بلند به حرکات هلیکوفتری سالازار میخندید و فریاد میزند: " دوباره دوباره! "
ریگولوس گیتار الکترونیکش را از جیبب انتهایی ردایش بیرون کشید و با آخرین توان درحال نواختن آهنگ و خواندن شعری با مضمونی اینچنین بود:
" تووو ووو وووو پا رو قلبم گذاشتی! توووو ووو وووو لیاقت منو نداشتی! ... حالا دیگه زیر آب منو می زنید؟ حالا دیگه منو تحویل نمی گیرید؟ یادته 3 سال پیش اومدم تو تالار گفتم سلام بعد تو خواب بودی جواب سلاممو ندادی؟!... حالا حالیت می کنم! با اون موهای فر دارت! زشت! ارزشی! خزو خیل!... توو این بازی تو باختی یه بازی که خودت اونو ساختی.... تووووو ووووو وووووو...." درهمین حال راوی از فرصت استفاده میکنه و به سمت وسیله ی صوتی کافه طلسم " شاتابیوس" ارسال میکنه و با لبخند به بقیه ی مرگخوارای خوشجال نگاه میکنه!
- فقط نیم ساعت وقت دارن!
این صدای زنگدارِ ولدی بود که شنیده شده بود!