لطف کن و یه مقدار بیشتر در مورد سوژه توضیح بده.من به طور واضح متوجه نشدم که قضیه چی هست.یعنی دراکو میاد خرید میکنه و بعد به کمک این وسایل تو هاگوارتز الف دالی ها رو نابود میکنه یا با کمک اینها میارتشون ناکترن و اونجا کارشون رو می سازه؟
---------------
هاگوارتز :الف دالی ها مث همیشه تو اتاق ضروریات دور هم جمع شده بودن و در مورد تکالیفشون و وضعیت درسیشون با هم صحبت میکردن و هر از گاهی از سال بالاتری ها سوالاتی میپرسیدن.الف دال علاوه بر مهارت جادویی به درس هایشان هم کمکشون کرده بود.گرابلی با غرور بالا سر الف دالی ها راه میرفت و هر از گاهی نکته ای رو بهشون اشاره میکرد.وقتی یه دور کامل زد و به وضعیت تمام الف دال رو چک کرد راهی برای خودش باز کرد و به وسطشون رفت و گفت:
-خب دیگه بسته.الان وقتشه که یه مقدار رو طلسم های نابخشودنی کار کنیم.بالاخره باید این طلسم رو شروع کنیم و امروز روز خوبیه!
با آوردن نام طلسم های نابخشودنی تن الف دالی ها لرزید و اونها با تعجب به گرابلی خیره شدن.دیدا سعی کرد خودش رو شجاع تر نشون بده و گفت:
-به نظرت این طلسم یه مقدار برای بچه ها زود نیست؟اونها هنوز سنی ندارن!
اسپروات هم ترسش رو کنار گذاشت و اضافه کرد:
-به علاوه کی میخواد این طلسم ها رو به ما یاد بده؟به نظر من هیچکس اونقدر مهارت نداره اینجا که بدون خطر بتونه کاری بکنه!
در همین حال بود که ناگهان پنجره بزرگی بر روی دیوار باز میشه و نور زیاد باعث میشه که چشمان الف دالی ها نتونه جایی رو ببینه.مرلین با لبخندی از درون پنجره به بیرون میپره و نگاه مظلومانه ای به الف دالی ها میکنه.
الف دالی ها هم فکر میکنن که مرلین برای آموزش طلسم اومده ولی وقتی مرلین همچنان با لبخندی به دهن از جلوی اونها میگذره و از در اتاق ضروریات بیرون میره ،تمام افکار الف دالی ها پاره میشه!
-این چی بود؟چی شد؟چیکار کرد؟
-من اول فکر کردم به صورت ژانگولری خودش رو میخواد وارد سوژه بکنه.
-باب شما نمیشناسید مرلینو مگه؟مث همیشه اومد به ساحره های گروه یه سر بزنه و بره!همیشه همین کارو میکنه!
------------
کوچه ناکترن:دراکو از مغازه بورگین بیرون اومد و با سرعت به طرف دیاگون حرکت کرد.در راه چند فشفشه و جادوگر و ساحره با لباس های پاره و لب های خشک شده و چشمان سرد دستانش رو گرفتن و اون رو نگه داشتن.دراکو با ترس بهشون خیره شده بود و سعی داشت که بتونه فرار کنه.
-پسرم مشخصه که گم شدی!
-نه به خدا گم نشدم.خیلی هم بلدم و واردم اینجاها رو!
-نه ببین تو گرمی حالیت نیست.تو گم شدی خودت خبر نداری!
-باور کنید گم نشدم.من اینجا رو خیلی خوب میشناسم.ببینید اینجا مغازه بورگینه،اونجا هم مغازه مورفینه که چیز میفروشه!
-چرا متوجه نمیشی پسر جان؟شما گم شدی و دیگم رو حرف من حرفی نیار!فهمیدی؟حالا بیا بریم تا راهو بهت نشون بدم!
دراکو فکری به سرش میزنه.به سرعت گردنبند رو در میاره و به ساحره ی فقیر نشون میده.ساحره با دیدن گردنبند چشمانش دو تا میشه و با سرعت اون رو از کیسه دراکو بیرون میکشه.به محض اینکه دستانش با گردنبند تماس پیدا میکنه نیروی عظیمی بهش وارد میشه و به هزاران و شاید میلیون ها تیکه مساوی تقسیم شده و همچون خاکستر بر روی زمین میریزه!دراکو نگاه خشنی بهش میکنه و با سرعت به طرف دیاگون میره تا از اونجا به هاگوارتز برگرده!
ویرایش ناظر
دوستان عزیزی که می خوان ماموریت الف دال رو انجام بدن بدون در نظر گرفتن پست مرلین عزیز ادامه پست رو بزنید .
ممنون
[b][size=medium][color=6600FF][font=Arial][url