هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۳:۵۷ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
- ماریا آخر میذاری حقیقت رو بهت بگم یا نه؟
- مارکوس دهنمو سرویس کردی. بگو دیگه.
- دِ بهت میگم سخته زن!
- ای خاک بر سر من که اون همه خواستگار پولدار رو ول کردم اومدم با تو بی عرضه!

تصویر سیاه میشه!

دام دادا دام دا دا دا... دام دادا دام دا دا دا دااااا... دا دارارام را را!

( آهنگ پس زمینه ی پدر خوانده)

تصویر سیاه از جادوگر تی وی در حال پخش شدن بود و آهنگ مورد نظر هم در حال پخش شدن.
تصویر هی سیاهی ـش رو از دست داد و مردی با کت و شلوار مشکی رنگ که بعضی از جیب هاش قلمبه شده بود، روی یک صندلی دسته دار با شکوه نشسته بود! کلاه لبه داری رو روی سرش طوری گذاشته بود که صورتش معلوم نمی شد.
یک سیگار برگ بین انگشتان دست چپش دود می کرد و همه ی فضای دور و برش سیاه بود که حس خفن ناک بودن به بیننده القا می کرد.

دُن فلچر دستش رو زیر کلاه زد و صورت ـش مشخص شد. خنده ای کرد و شروع به صحبت کرد:
- ای ملت غیور. ای کسانی که یک عمر اراذل، اوباش، دزد، دغل باز، بی شرف، بی پدر مادر، بی ناموس، بی همه چیز، مردک تسترال نفهم() خطاب می شدید... دیگر خفت و خواری کشیدن بس است! به کانون بیایید! نه آقا چیزه یعنی! به کانون نروید! به پیش ما بیایید. شورش کنید، تندش کنید، ترشش کنید! اصلاً بزنید همه چیز رو بترکونید.

تصویر دُن فلچر رفت و به جای اون صحنه ای از شورش و آشوب ملت در وزارتخونه نشان داده شد. یه سری از ممد ها شَک و شیشه(!) مردم رو می شکستن و روی سر و مغزشون می ریختن، عده ای دیگه از اصغر ها با مشت و لَغَت ( تلفظ صحیح این کلمه لغت هست. اما متأسفانه دیده شده بعضاً به اشتباه از لگد استفاده کرده اند! این ها توطئه های افرادی ـست که قصد دارند فرهنگ و ادب خلافکاران را به انحطاط بکشن!) به جون ملت افتاده بودن و تا میخوردن اون ها رو میزدن!

- دوستان من! و همچنین دشمنان من! دور جدید شورش ها و آشوب ها نزدیکه. هیچ جنبنده ای از این آشوب ها در امان نخواهد بود، مگه این که به ما بپیونده! خلافکارانی که از آزکابان آزاد شدند می تونن با مراجعه به ما و گفتن اسم کاراگاهی که اون ها رو دستگیر کرده، مقدمات دستگیری و شکنجه ـش رو فراهم کنند!

دُن فلچر لبخند رضایتمندی زد و ادامه داد:
- دوره ی درستکاری به پایان رسیده دوستان من! هرج و مرج چیزیه که الان جامعه باید به خودش ببینه، تا یاد بگیره که به ما احترام بگذاره. دیگه قدرت دست ماست. منتظر بقیه ی پیغام ها باشید!




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-اوه کارلوس...من سالهاست که می خوام این حقیقت رو بهت بگم!
-چه حقیقتی ماریا...از جلوی چشمام دور شو.تو منو تنها گذاشتی و رفتی با فرناندو ازدواج کردی.نمی خوام حرفاتو بشنوم!
-ولی اون دختر بچه ای که جلوی در دیدی...اون...اوه...من باید بگم!
-نگو!
-بذار بگم!
-چیو بگی؟
-حقیقت رو!
-خب بگو!
-آخه نمی دونم چطوری بگم!
-خب نگو!
-آخه باید بگم!

پس از زنده ماندن شخصیت اصلی در هیجان انگیز ترین قسمت سریال مورد اشاره لینی وارنر(چون شخصیت های اصلی معمولا جان سالم به در می برند)سریال جذاب "به خاطر فرزندم" مجددا قطع شد و آرم قرمز رنگ "خبر فوری" روی صفحه جادوگر تی وی نقش بست.

تصویر تعداد زیادی خبرنگار و فیلمبردار علاف و کلافه را نشان می داد که روی پله های فرودگاه مشنگی در انتظار ورود شخصی بسیار مهم بودند.

-اومد...اومد!
-نه بابا...مگه به این سادگیاس؟انتظار داری مثل ما از در بیاد؟اون با ما فرق می کنه!ولی نمی دونم چرا اینجا با ما قرار گذاشت.قراره از جای دوری بیاد؟
-نه...می گفت اینجوری ورودش با ابهت تر میشه.راستی...میگن بال داره!
-من شنیدم می تونه با مژه هاش جادو کنه!
-یعنی چشاش خوشگله؟
-نه بابا, نیروی جادوییشو می گم.پلک زدنش یه چیزیه در حد آواداکداورا! تازه تو دوره ای که غیبش زده بود رفته یه دوره اختصاصی رول نویسی زیر نظر رولینگ گذرونده.اصلا همه کسایی که یه مدتی می رن و بعد بر می گردن مطمئنا جاهای مهمی رفتن و کارای مهمی انجام دادن.

بالاخره انتظار به پایان رسید.دو ساحره در ها را باز کردند و جادوگر کوتاه قامتی از پشت در پدیدار شد.عینک آفتابی بسیار بزرگی به چشمانش زده بود و دستش را جلوی صورتش گرفته بود.
-اوه پناه بر مرلین قدیمی...بازم خبرنگارا...اینا اینجا چیکار می کنن؟از کجا فهمیدن من قراره بیام؟

ساحره سمت چپ جواب داد:خب...شاید از اینجا که خودتون دعوتشون کردین! حتی چند تا گالیون براشون...

جادوگر کوتاه با عجله ساحره را کنار زد و بطرف سیل خبرنگاران رفت.
-خواهش می کنم...چرا راحتم نمی ذارین؟من مایل نیستم بیشتر از این تبدیل به یک چهره مشهور بشم.

خبرنگاران جادوگر را محاصره کردند.پس از زده شدن چندین فلاش روی صورت فرد تازه وارد, یکی از خبرنگاران شروع به صحبت کرد.
-ممکنه خودتونو برای بیننده های ما معرفی کنین؟

جادوگر تازه وارد با لبخندی تمسر آمیز به آرم روی میکروفون خبرنگار نگاه کرد.
-هه...جادوگر تی وی؟از اولم کارتونو درست انجام نمی دادین.از اینکه ساعت هاست شما رو در انتظار گذاشتم اصلا متاسف نیستم.کاری مهمتر از انتظار برای ورود من نداشتین!ولی باشه...بازم از خودگذشتگی به خرج می دم و خودمو برای تازه واردای کم هوش و بی ارزشی مثل شما معرفی می کنم!

جادوگر یک قدم جلوتر رفت تا بیشتر دیده شود.دستهایش را به دو طرف باز کرد.طوری که انگار می خواست همه را در آغوش بگیرد.
-من...خفن خفنیان هستم! ده سال پیش عضو سایت شدم.به مدت یک ماه فعالیت بی وقفه در تاپیک های مهم سایت مثل "معرفی شخصیت" داشتم.بعد رفتم...و حالا احساس کردم مجددا به وجود با ارزش من نیاز دارین.اومدم تا شما رو ازانحطاط و بدبختی نجات بدم.

-ممکنه کمی برای ما درباره اون روز ها توضیح بدین؟
-چقدر براتون متاسفم که اون روزا رو ندیدین...نمی دونم چطوری وصفشون کنم.البته من ذاتا فضاسازیم خیلی خوب بوده.ولی مشکل اینجاس که شما نمی فهمین.اون روزا همه چی متفاوت بود.اصلا این سایت یه رنگ و روی دیگه ای داشت... قالب داشتیم عینهو رنگین کمان...هر تاپیک یه رنگی بود.پستا برق می زدن.مدیرا متواضع بودن.عین خودم!هر روز صبح یه جارو دستشون میگرفتن, قبل از ورود کاربرا تاپیکا رو جارو می زدن.نقد وجود نداشت.سوژه و خلاصه وجود نداشت.چون ما احتیاجی به این چیزا نداشتیم. حتی احساساتمون هم رنگارنگ بود.دوستی های ما فرق می کرد.ما حاضر بودیم برای هم بمیریم.حتی سه چهار نفرو میشناسم که برای هم مردن.یکی روی رزرو یکی از دوستاش رزرو کرده بود.وقتی متوجه اشتباهش شد از شدت عذاب وجدان در جا خودکشی کرد.چه استعداد هایی داشتیم.طنز می نوشتیم، طرف از خنده روده هاشو از دست می داد.جدی می نوشتیم طرف دو هفته تو بیمارستان روانی بستری می شد.نوشته های فعلی رو می خونم...واقعا متاسف می شم.چقدر ضعیف...چقدر سطح پایین...ببین کارمون به کجا کشیده...

-ببخشید! من دکترای ادبیات دارم.سه کتاب هم چاپ کردم که بسیار پرفروش بودن.الان به عنوان شغل دوم مشغول تهیه خبر هستم.به نظر شما شانسی دارم که در آینده مثل شما بشم؟

خفن خفنیان برای اولین بار از لحظه ورودش, زد زیر خنده!
-اوه عزیزم...بلند پروازی تو رو تحسین می کنم.ولی بهتره کمی واقع بین باشیم.تو هر کاری هم که بکنی نمی تونی یه قدیمی باشی!جو اون دوران رو نمی تونی تجربه کنی.اون موقع بعد از تایید شخصیتمون به ما ژن های خلاقیت و استعداد ذاتی نویسندگی تزریق می کردن.انجمنا رو بگو...من یادم میاد وقتی پامو می ذاشتم تو انجمن زیر سایه...

خبرنگار جوانی که قصد داشت در پایان همان روز از رئیسش درخواست اضافه حقوق کند با احتیاط پرسید:
-جسارت منو ببخشید ولی اون موقع که کلا انجمن زیر سایه ای در کار نبود...گریمولدی هم نبود.همینجوری هر کی هر کی بود!ملت می تونستن یه روز صبح بیدار بشن و خودشونو محفلی اعلام کنن.شما فکر نمی کنین برای هر عضوی دوران اوایل ورودش به دلیل هیجان ها و تجربه ها و دوستی های جدید جذاب تر بوده باشه؟!

خفن خفنیان که کمی رنجیده خاطر به نظر می رسید عینکش را روی صورتش جابجا کرد.
-همین دیگه...شما نمی فهمین!ما قدیمیا فرق می کردیم.اون موقع ها آزادی مطلق بود...مدیرا هفته ای یه بار خودشونو از سردر سایت آویزون می کردن.عین کیسه بوکس.هی کی میرفت یه مشت میزد...هر کی برمیگشت یه مشت دیگه.یه جور تخلیه خشم بود.یه جور ریلکسیشن! چه مدیرایی داشتیم...چه لردایی داشتیم...چه دامبلدورایی...چه مرگخوارایی...یه طلسم می زدن سایت منفجر میشد.مدیرای فنی یه هفته روش کار میکردن تا با کمترین آسیب برش گردونن.یادم میاد تو یه ماموریتی زدین انجمن کینگرکزاس رو غیب کردیم.خب مدیرا شاکی شدن که اینجا دروازه ورودی ایفای نقشه.کاش یه جای دیگه رو منفجر می کردین.ولی ما غیر قابل کنترل بودیم.یه مرگخواری داشتیم که هوش و ذکاوت از سلول های مغزش فوران می کرد.با یه نقشه زیرکانه آلبوم اما واتسون رو برای سایت فرستاد.یعنی عکسا رو یکی یکی فرستاد تا آلبوم به تدریج تشکیل و سالها بعد سایت "فیل بوق" شد....یعنی ایشون کاشتن تا آیندگان برداشت کنن.ما تا یه هفته از این هوش و ذکاوت در بهت و حیرت به سر می بردیم.

-بسته شدن سایت دقیقا چه فایده ای برای جبهه شما داشت؟!

خفن صدای خبرنگار را نشنیده گرفت...به نظر نمی رسید بیشتر از 25 سال داشته باشد.و خفن کسی نبود که به فردی چنین بی تجربه جواب بدهد.ولی وقتی خبرنگاری سالخورده با موهای سپید سوال بعدی را پرسید نتوانست خود را به نشنیدن بزند.
-عضوی داشتیم به نام ویولت بودلر...ایشون هم قدیمی بودن.ولی وقتی بعد از مدتی طولانی برگشتن خفن بازی در نیاوردن...مثل بقیه فعالیت کردن.شخصیتشونو ساختن.حتی شخصیت جدیدی ساختن و از سوابق شخصیت قبلیشون هم استفاده نکردن.نظرتون درباره ایشون چیه؟

چهره خفن در هم کشیده شد...حداقل از پشت عینک بزرگش اینطور به نظر می رسید.
-من واقعا براش متاسفم...اشتباه کرد...و نتیجه رو ببینین.این خانم الان به کجا رسیده؟از وقتی برگشته یک قدم پیشرفت کرده؟

-ناظر و جادوکار ویزنگاموته...ملتو راهنمایی می کنه...پست نقد می کنه...گهگاهی یقه لرد سیاه رو میگیره و یه سری آمار و ارقام ازش می خواد...فعالیتم می کنه.
-اینا اهمیتی ندارن...شما جواب این سوال منو بدین که آیا این فرد خفن هست؟...نیست دیگه! یکیه مثل بقیه! برای من مهم نیست طرف چقدر کمک کرده، چقدر و با چه کیفیتی فعالیت کرده.چقدر در دوران قدیم یا حال تاثیر گذار بوده، برای من از ادعاش بگین!این چیزیه که باید داشته باشه.اینه که مهمه...
.
.
.
تصویر قطع شد...

چون درست در همین لحظات مدیر جادوگر تی وی به این نتیجه رسید که داستان زندگی کارلوس و ماریا بسیار جذاب تر از توهمات خفن خفنیان است!

خبرنگاران بصورت دسته جمعی در معده های خود احساس ناراحتی می کردند...چیزی شبیه حالت تهوع!




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
به طرز فجیعی و درست در لحظه ای که قرار بود مرگ یا عدم مرگ شخصیت اصلی سریال مشخص شه، تصاویر قطع می شه و در پس زمینه ی قرمز رنگی عبارت بزرگ Breaking News پایین صفحه نقش می بنده و گزارشگری شروع به حرف زدن میکنه:

- همونطور که در نشریات مختلف و رادیو و تلویزیون و هرچی که بگین، خبرایی مبنی بر تخته شدن در وزارتخونه شنیدین و دیدین، بالاخره ما میخوایم که پرده از وقایع افتاده برداریم و شمارو به دیدن تصویری که همین چند لحظه پیش به دستمون رسید دعوت کنیم. تصویری که صورت دانگ رو در حالیکه به دوربینای حاضر در ساختمون ستاد انتخاباتی وزارتخونه زل زده نشون میده:

تصویر کوچک شده








گزارشگر کمی سرخ و سفید میشه و بعد از یکم بال بال زدن و ایما و اشاره به دست اندرکاران پشت صحنه، بالاخره تصویر عوض میشه ...

تصویر کوچک شده











اینبار تصویر چند ثانیه بیشتر باقی نمیمونه و سریعا مسئولین رسیدگی میکنن و بالاخره تصویر درست روی آنتن میره.

تصویر کوچک شده









گزارشگر بی توجه به سوتی هایی که رخ داده، آرامش خودشو بدست میاره و به شرح ادامه خبر می پردازه:

- این تصویر از دوربین های نصب شده توی ستاد انتخاباتی قبل از دریده شدنشون توسط ماندانگاس فلچر ملقب به دانگ و افرادش گرفته شده. همونطور که مشاهده میکنین دیگه با این تصویر هیچ شکی تو حمله دانگ و رفقا به ستاد باقی نمیمونه. به فضای پشت سر دانگ نگاه کنین! اصن ویران شده.

گزارشگر مکثی میکنه و بعد از ناپدید شدن تصویر ادامه میده:

- همینطور ما بالاخره تونستیم کودک کم بینای ذکر شده تو پیام امروز رو راضی کنیم که فیلم هایی که از صحنه گرفته رو در اختیار ما قرار بده و موفق هم شدیم. شمارو با مشاهده این فیلم تنها میذارم.

تصویر عوض میشه و فیلمی شروع به پخش شدن میکنه...

گروهی از ارازل و اوباش به دنبال رهبرشون یعنی ماندانگاس فلچر همینطور که طول خیابونو طی میکنن و سطل آشغالای تو راهشون رو واژگون میکنن یکراست به سمت ساختمون ستاد انتخاباتی میرن. با رسیدن به جلوی در، لحظه ای همه درنگ میکنن و بعد درحالیکه همگی فریاد "گــــــــــوووووداااااا" سر میدن درو میشکنن و وارد ساختمون میشن.

به دلیل عدم توانایی دوربین در فیلمبرداری داخل ساختمون، سرعت پخش فیلم چند برابر میشه و فقط هر از گاهی پرت شدن شخصی از درون پنجره یا ساختمون به بیرون و گریختن تعدادی از افراد دیده میشه. بعضی از پنجره ها هم میشکنن و خرده شیشه هاشون تو آسمون شروع به پرواز و بعدش فرود اومدن رو سنگفرش خیابون میکنن.

و بالاخره دوباره سرعت پخش به حالت عادی برمیگرده و اراذل مشاهده میشن که با لبخندی بر لب در حال مهر و موم کردن ستاد هستن. دانگ هم بعد از زدن مقداری تف به برگه ای، اونو پشت در می چسبونه و ... خش خش!

دوباره گزارشگر در چارچوب تلویزیون ظاهر میشه و شروع به صبحت میکنه:

- همونطور که می بینین تمام وقایا صحت داره و دیگه کسی نمیتونه دست به انکار بزنه، پس برای هرگونه اتفاقی که ممکنه در آینده بیفته خودتونو آماده کنین. و البته تصویر به دلیل پیش اومدن کار اجباری برای کودک (رفتن به مرلینگاه) قطع میشه و متاسفانه از ادامه اتفاقات خبری نیست. با توجه به نبود وزیر و وزارتخونه و هر گونه قانونی، صلاح ندیدیم صورت همراهان دانگ رو هویدا کنیم و به صورت شطرنجی پخش کردیم. اما اگه فیلمو ضبط کرده باشین بتون اطمینان میدم که با یکم دقت براحتی میتونین اونارو شناسـ... از پشت صحنه میگن وقت ما به اتمام رسیده. تا Breaking newsای دیگر، شب خوش!

همینطور که گزارشگر سرشو پایین میندازه و دفتر دستکاشو جمع میکنه تا صحنه رو ترک کنه، تصویر عوض میشه و سریالی که در ابتدا اشاره کردیم شروع به پخش شدن می کنه ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳ ۱۲:۴۱:۲۴



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۴۴:۳۹
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
فیلمی متفاوت، با حضور ستاره های قرن رادیو و تلویزیون

- مرلین، ما دیگه به حرفات اعتماد نمیکنیم؛ کشته میشی یا بکشیمت؟!

- اما ارباب، من بهتون ثابت میکنم

جایی که حتی اثبات نیز کارایی نداشته باشد، چه باید کرد؟

چه کسی را یارای گریز از لرد سیاه است؟

- من باید یه راهی برای جلب اعتماد دوباره ی ارباب پیدا کنم، وگرنه نمیتونم به زندگی ادامه بدم، باید بهش نشون بدم که دین پیامبر، هر قدر هم قوی باشه فقط توسط منجی کامل میشه!

پر فروشترین فیلم در تمام اعصار؛ با هنرمندی مرلین کبیر و لرد سیاه

- دیگه هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه بجز اینکه برم و یه استشهاد محلی برای ارباب جمع کنم!

استشهادی برای ارباب


آیا مرلین موفق خواهد شد؟ همه چیز در انتهای فیلم معلوم میشود؛ با ما باشید!

استشهادی برای ارباب




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۵:۰۳ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۴۴:۳۹
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 718
آفلاین
- و تو ای پیامبر، به لرد سیاه بگو که هر از گاهی آغوشش را برای محفلیان نیز بگشاید، تا از خوان نعمتش همه را بی دریغ احسان کند و منتی بر او نباشد...

فیلمی متفاوت

با حضور رابعه اسکویی در نقش مالی ویزلی


- احتمالا این صدای دعوای ننه جون و آقاجونته...

فیلمی برای تمام سلیقه ها! حتی شمایی که هرگز فیلم نمی بینید!

فیلم تحسین شده ی انجمن مرگخواران مقیم مرکز!


- زود برو سراغ مرلین. بگو اینجا مورد شماره ی 598 رخ داده. نیاز به کمک فوریش داریم! .

فیلمی برای آنانکه قدرت لرد سیاه را نادیده میگیرند؛ باشد که دیگر هرگز وی را دست کم نگیرند که عذابی دهشتناک بر سر و روی آنها فرود خواهد آمد.

-همه ی ما به عنوان مرگخوار قسم یاد میکنیم که اولین نفر در هر حمله ی گریز ناپذیر و آخرین نفر در هر عقب نشینی گریز ناپذیر در مواجهه با دشمنان لرد سیاه باشیم...

فیلمی در دو قسمت به کارگردانی:
آیلین پرنس
و
مرلین کبیر


تصویر کوچک شده

دیدن این فیلم به کودکان زیر 20 سال و محفلی ها و افرادی که سفیدی وجودشان بیشتر از سیاهی ست، توصیه نمیشود.
این فیلم مستندی از اتفاقات واقعی می باشد.


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۵ ۵:۳۳:۵۲



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
صدای چلیک چلیک دوربین های خبرنگارا پشت سر هم به گوش میرسه و تنها چیزی که دیده میشه یه عالمه سر و فلاش دوربینه.
همه ی خبرنگارا با هم حرف میزنن و سیل سوالات نامفهوم روی سر سوژه سرازیر شده که ناگهان..

- ساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااکت!! یکی یکی!

با جیغ جیمزسیریوس پاتر، سکوت حکم فرما میشه.
یکی از خبرنگار ها که هیکل چهارشونه ای هم داره جلو میاد و همزمان با جلو اومدنش، تیتراژ کنکوری ها پخش میشه.

تست کی بیشتر میزنه؟ هرکی که کلاس میره!..

- سلام آقای پاتر!

پوله و کلاس...تسته و سمج..من شب و روز درس میخونم...تا پشت ِ سمج نمونم..


- سلام.
- حسابی آماده ای دیگه؟ داری میری رتبه ی یک شی!؟

کی کلاس بیشتر میره؟..اون که گالیون بیشتر میده!...


- هن؟!
- حسنی های هستم از خبرگزاری هاگوارتز! برامون بگو با وجود مسئولیت نظارتی جدیدت چه بلایی سر امتحانات سمجت میاد!؟ از پسشون برمیای؟!
- من ناظر نیستم! من تخریب چی ام!!

در این میان یکی از خبرنگاران سریع لینک پست ِ قبلو که مصاحبه ی لینی هست از جیبش درمیاره و حسنی های رو هل میده سمت جنگل ِ ممنوعه و لینکو میذاره روبروی جیمز و جیمز همزمان که با یه دست برای های، بای میفرسته ، با دست دیگه لینکو انگولکش میکنه و میرسه به این قسمت که :
نقل قول:
با این القاب و اسمای جدید فقط میخوان من و شمارو گول بزنن.


جیمز پوزخندی میزنه و از جیبش یه عکس درمیاره تحویل خبرنگارا میده:
تحویل خبرنگارا!

صدای دوربین ها و همهمه ی خبرنگارا شدت میگیره و جیمز که از این همه استقبال به وجد اومده دوباره چک میکنه عکسو خودش و جیغ میزنه که:

- آقا اشتباااااااااااه آپ شده فراموشش کنین باب اینو نیگا کنین اینو اینو!
و درحالیکه ردای خبرنگاران رو که همه هجوم بردن رو لینک قبلی و عکس میندازن به زور چنگ و دندون میکشه عکس جدید رو تحویل میده و فریاد میزنه:

- من ناظر نیستم!! اگه ناظر بودم .. ول کن اون عکسو باو اشتباهی بود از دستم در رفت!...اگه من ناظر بودم تو انجمن خصوصیم تاپیک های خصوصی ناظرین رو میتونستین ببینین ولی نگا اینا همه واس گریف و محفله!

جیغ آخر جیمز بالاخره توجه خبرنگاران رو به عکس جدید جلب میکنه و سکوت حاکی از برملا شدن این حقیقت که جیمز ناظر نیست، فراگیر میشه.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۸ ۱۵:۲۵:۵۵


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
تعداد زیادی از خبرنگاران بعد از اطلاع یافتن از کنفرانس خبری، سریعا خودشون رو به محل مربوطه رسوندن و حالا شونصد تا خبرنگار منتظر افشای حقایق رو به روی لینی نشستن. با اولین سوال خبرنگاری، رسما کنفرانس خبری شروع میشه.

- دوشیزه وارنر! آیا این حقیقت داره که شما تمام این مدت نشر اکاذیب میکردین؟

- معلومه که نه! فک کنم اون عکس منتشر شده از اطلاعیه ی تد ریموس لوپین، همه چیزو کاملا توضیح داده باشه. اون اطلاعیه رو خود تدی زده بود، نشون به اون نشون که عینا یه عبارت تو هردو اطلاعیه ی منتشر شده از تد تکرار شده. به جملات آبی رنگ توجه کنین!

لینی عکسی رو که به تازگی گرفته رو به خبرنگاران نشون میده و تو اون یکی دستش هم عکس قبلی رو به نمایش میذاره.

خبرنگار مذکور بعد از کشف حقیقت خفه میشه و سرجاش میشینه. خبرنگار دیگه ای که به دلیل ازدحام زیاد فقط صداش شنیده میشه و تصویرش در دسترس نیست میپرسه:

- حالا که وزیرلوپین شمارو عزل کرده میخواین چی کار کنین؟

- به نکته ی خیلی خوبی اشاره کردی. وزیر لوپین حکم صادر کرده، کسانی رو عزل کرده و جیمز رو بعنوان معاون خودش تعیین کرده. عزل معاونین مگه توسط چه کسی جز وزیر میتونه صادر شه؟ تمام دستوراتی که توسط تد داده شده خودش به معنای حکومت کردن و وزارته دیگه! چیزی از این واضح تر؟

لینی یه قلپ از آبی که جلوش گذاشتن مینوشه و ادامه میده:

- اصن چطور من و هلگا عزل شدیم درحالیکه ادعا میکنه اینا همه ش توطئه ست و کلاه سرش گذاشتن؟ چه کسی این تغییرات رو انجام داده؟ پس معلومه لیلی اوانز تمام این کارارو براشون کرده و با استفاده از دسترسیش من و هلگارو برداشته و جیمز رو جایگزین کرده. تمام حرفایی رو که تا دیروز نقض میکردن، حالا علنا دارن ازش استفاده میکنن.

خبرنگاری نکته ای رو متذکر میشه: اما جیمز به سمت تخریب چی منصوب شده و نه معاون!

- آیا جز اینه که فقط وزیر و معاونانش حق نظارت بر جامعه رو دارن؟ با این القاب و اسمای جدید فقط میخوان من و شمارو گول بزنن. خودتون ملاحظه بفرمایین.

لینی عکس دیگه ای از تابلوی سردر وزارتخانه رو به نمایش میذاره و ادامه میده:

- چشماتون رو باز کنین و حقایق رو ببینین، حکومت تدی از الان آغاز شده و بعنوان وزیر داره حکم صادر میکنه. اینا همه ش یه معنی داره، یعنی اون وزارت رو پذیرفته! پس رانده شده بودنش معنایی نداره! برای یه رانده شده این یک ننگه بزرگه که بیاد و کلاه وزارت رو بر سرش بذاره، اما اون با خونسردی تمام نه تنها کلاه وزارت رو نگه داشته، تازه داره ازش استفاده میکنه و کارهای دولتی رو انجام میده و بعنوان وزیر دستور صادر میکنه.

لینی لحظه ای سکوت میکنه و بعد از نگاهی گذرا به خبرنگاران ادامه میده:

- اون داره سعی میکنه با این کارا و دخیل کردن جیمز در وزارت، شکافی که بین رانده شدگان بوجود اومده رو پر کنه و جیمز و دامبلدور رو گول بزنه. باز هم اشاره میکنم که تمام دستورات داده شده به معنای حکومت کردن و پذیرفتن وزارته که کاملا در تضاد با چیزیه که ما از رانده شدگان سراغ داریم. حالا هم دیگه براش مهم نیست که چه آشوب و بلوایی داره در جامعه ایجاد میکنه. من و هلگا سعی کردیم آرامش رو برگردونیم، اما از اونجایی که از این آشوب لذت میبره مارو عزل کرد تا مانعمون بشه. اون داره سر خودشو کلاه میذاره نه ما.

پچ پچ بین خبرنگاران بلند تر از قبل میشه و از پشت اشاره میکنن که وقت به اتمام رسیده، پس لینی عکسا و مدارک و برگه هاشو برمیداره و از اونجا خارج میشه.




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۴۵ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
دینگ. دنگ. دونگ!


گزارشگری به هیئت مشنگی، با نگرانی کاغذهاش رو، نشسته پشت ِ میز، مرتب کرد.
- اهم. با سلام. خدمت تمام جامعه‎‌ی چیز... ساحره و جادوگر فکر کنم...

یکی از پشت صحنه:
- منظورت چیه که فک کنم؟!
- با این وضع شیر تو شیر مملکت فردا یهو دیدی پدرخوانده وزیر شد و همه ساحره‌ها رو از دم تیغ گذروند. یا آیلین وزیر شد و مثل یه مشت هیپوگریف به همه جادوگرا تاختن. من چه بدونم باس جامعه رو چی خطاب کنم آخه!
- Easy Tiger. بقیه حرفاتو بزن!

مجری که عرق از سر و روش جاری بود، یه مقدار کراواتش رو شل کرد و با دقت به اوراق زیر دستش نگاه کرد:
- جـ... جـامعه‌ی عزیز... به نظر می‌رسه ما یه کم... چیز... نه نه! چیز نه. یه مقدار تغییر در چیزهای وزارتخونه داریم... چی می‌گن... چیزای وزارتخونه... سران ِ وزارتخونه. شنیده‌ها حاکی از... شنیده‌ها حاکی از آن است که وزیر مردمی.. تدی ریموس لوپین...

صدایی مخلوط از جیغ و غرش در دوردست‌ها شنیده می‌شه:
- من وزیر نیسـتــــــــــــــــــــــــــــــــــم!

گزارشگر با استرس ِ تموم یه مقدار دیگه کراواتش رو می‌کشه تا شل‌تر شه و صدایی بغض‌آلود در استودیو طنین می‌ندازه:
- حالا هرکی که وزیره... این نامه و این و این رو برای فرمانداران، شهرداران و ریش‌سفیدان دهکده‌ها فرستادن تا مانع از اعتصاب نقاط مختلف جامعه‌ی عزیزمون بشن. وزیر مردمی مایل بودن...

- من وزیر نیسـتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!

گزارشگر یه نیگا به عقب می‌ندازه تا مطمئن شه موجودات درنده به داخل هجوم نمیارن و یه نیگا به آسمون می‌ندازه تا مطمئن شه ماه کامل نیست. بعد همونطوری که نامه ها رو با دستای لرزون طوری نگه داشته که دیده بشن، ادامه می‌ده:
- هرکسی... این هلگا هافلپاف که الان معاونه، معاون هرکسی که هست... معاون هرکی که هست... این نامه‌ها به دستور اون نوشته شدن... این هلگا هافلپاف معاونه... اونا کی‌ن دارن از در استودیو میان تو؟ اینا چی می‌خوان؟! هلگا نامه داده بود! اینجا چه خبره؟! به خدا همه‌ش تخصیر ِ اینه!

مجری برنامه در همین لحظه، خشتک به خشتک آفرین تسلیم می‌کنه و همونطور که کاغذا رو اینور اونور می‌شوته، همچون سانتوری در تعقیب آمبریج، چهارنعل از استودیو می‌دوئه بیرون!

برای چند دقیقه، خبری نیست جز صحنه‌ی آشفته‌ی اونجا تا بالاخره مردی با عینک آفتابی و ردای سیاه و موهای ژل خورده و به فرمت ِ مأمورای توی مردان ایکس، میاد جلوی دوربین و با صدایی به فرمت صدای بتمن می‌گه:
- حکومت نظامیه. از این به بعد به جز به دستور مروپی گانت و لودو بگمن ِ نود و هشت درصد جانباز، برنامه ضبط نمی‌کنین.

دوربین خاموش می‌شه و بعد از اون...

فقط سیاهی می‌مونه و...

ابهام!


.
.
.

حقیقتاً در جامعه چه می‌گذرد...؟



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۲

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
ياكسلي:سلام عرض ميكنم خدمت بينندگان عزيز برنامه VOJ يا صداي جادوگر.در اين برنامه به اتفاقات سياسي روي داده در هفته ميپردازيم.ميهمانان برنامه:آزاد انديشان سياسي يعني كاظم اوباما و جرج لندن.
-سلام به همه جادوگران آزاد انديش.
ياكسلي:بحث امشب مربوط به همدست بودن مورفين گانت،دلوروس آمبريج و تد ريموس لوپين است.نظر شما چيه كاظم؟
-چي گفتي ياكسلي؟
-گفتم حكومت زوپس چيز گرگ آيا ميتواند نيازهاي سياسي،اقتصادي،فرهنگي و اجتماعي مردم را در قالب برنامه اي ناسيوناليسم و غير ديكتاتوريسم جادويي حل كند؟
-
-نظر تو چيه جرج؟
-
-خب،بريم پيام هاي بازرگاني رو ببينيم و بعد از يه استراحت كوتاه برميگرديم.

-با خريد برجهاي ما در لندن صاحب يك جاروي مدل 2014 شويد.

-آخه شما دو تا احمق كه هيچي سياست نميفهميد چرا ميگيد آزاد انديش سياسي هستيد؟
-خودت ما رو به زور اوردي.
تهيه كننده:آقا رو آنتنيم.
ياكسلي:من ديگه اينجا كار نميكنم.برميگردم سر مملكت اصليم حتي اگه بيفتم تو آزكابان.


آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
"دا لا لا" (افـکت روشن شدن تلویزیون های سامسونگ! )

تلــویزیون صــفــحه سفیــدی را نشان مــی داد که در وسطش یک هویج خودنمایی می کرد!

فــردی با صدایی که شبیه به غرش خرس بود گفــت:
-مــن مــیگم بــرفـک رو صحنه باشه! ازاین بـرفای گنده تو تو خوشم نمیاد!

و ناگهان در کادر تلویزیون بــرفـک هایی شروع به بندری زدن کــردند.

هــویــج شروع به تکان خوردن کرد و در همین حال صدایی گفت:
-آخه بـوقی، برنامه زنـده می خوایم پخش کنیم! فــکـ می کنن پارازیته! به خدا کانالو عــوض می کنن!

و دوبــاره صــفحــه سفیــد شــد.

- با اون گوله بــرفای تو کـلـه صفحرو ســیفــید می بینن، میرن کــــلـن تلویزیونو عوض می کنن!

و بــرفک هایی از سـمت راست کادر بــه طرف سمت چپ بـه حرکت در آمدند!

-دلشونم بخواد اصن، حــداقل این برفای دونه درشت من به یه دردی میخورن! تلویزیونای کهنه دور انداخته میشــن!

صـدای ترقی ناشی از طلسم بـرف زا به گوش رسید و این دفعه دوباره صــفــحه ســفــید شد!

- اصــن مـــن میگــم بــرفــک... یا قبول می کنی یا دماغــتو می کنما!

هویج از اینور صفحه سفید به آن طرف می رفت!

-دمـــاغــمو ول کن! بــوقی! دماغمو پــس بده!

- اهــم، اهـم! بــرنــامه زنـدس!

ناگهان موج بــرف در صحنه قطع شد و یـــک ساحره بـرفی بیــنـی به دست و یــک خـرس قطبی در ابعاد غول آسا در حال کشیدن همان بینی( هویج!) از میان آن همه برف نمایان شدند! ساحره برفی به سرعت به خودش آمــد و دماغــش را از میان پنجه های خـرس بیرون کشید و سر جایش گذاشت و گفــت:
-سلام بر همه بینندگـان عزیز! به بــرنامه روز های بــرفی خوش اومــدین،ما در حال هوای زمستانی که اتفاقا با خبر مهم امروزمون هم همخوانی داره در خدمتتونیم!

خــرس قطبی خیلی جنتلمنانه کراوات سفیدش را صاف کرد و با لبخندی به سفیدی برف رو به دوربین گفــت:
- بــلــه، در نهایـــت شادی و خوشحالی و بــرفناکی باید اعلام کنم که کودتای با شکوه بانو آمبــریج به پیروزی رسیده! و دولت آزادی و پرواز به طور رسمی سرنگون شد!

ســاحره بــرفی با ذوق زدگی گفت:
-دقــیـــقــاً، یعنی الآن همه در ارامشیم... دیگه به هیچ ساحره ای طلم نمیشه، هـیـچ برفی آب نمیشه، هـیـچ جادوگر سالاری ای وجود نخواهد داشت، ]ـیچ بستنی ا از شدت گرما نرسیده به دست ماست نمیشه! هیـچ کابینه ای تماما جادوگر نخواهد بود!

خــرس قــطبی اضافه کرد:
-هــیـچ خرسی بر اثر گرمای بیش از حــد نمی میره!

ساحره برفی تائید کرد سپس چوبدستیش را رو به دورین گرفت و گـفت:
همکارانمون، پیامک جادویی شمارو برامون روی صفحه نمایش میدن!
نقل قول:

ســلـام،
من سـپـیده حلزونی بیست و دو ساله از لندن هستم. شوهرم معتادی مـفـت خور بود که امروز بالاخره با افتادن در کوره جادوگر پزی شرش از سرمون کم شد و کـرم حلزون صــادر شد! بــا تشکر!


-خــیــلی خوشحال شدیم ســپــیده جان! با امید شنیدن خبر هایی به همین خوبی!

نقل قول:
بــا نام مرلین و بـرف و سرما و قندیل و یخ و بستنی و یخمک و پیست دیزین و شمشک و آب و هوای سرد دربند و نسیم ملایم آلـسکا و مارک میهن! سیمین شش ساله از شیراز هستم و نــظر خاصی نــدارم! :relac:


دســت اندر کاران برنامه:

نقل قول:
با سلام،
خانوم اسنو، شما دماغتونو عمل کردین؟!


ساحره برفی دستی بر هویج، هـمان دماغــش کشید و گفت:
- نـه خیر! بنده دماغم از همون اول اینقدر خوش فرم بوده!

سپس بعد از زوم کردن دوربین روی دماغش و زوم آوت کردنش ادامه داد:
-مــی بینیم که دولت ساحره سالاری همه مردم، اعم از آدمــیان، آدم بـرفی ها، خـرس ها و خرگوش های قطبی و... رو هم پشت خودش داره، قــدرت داره، و بــا اقتدار تمام بـر سرزمین های سفید پوش حکمرانی می کنه، سوال ما اینه که چه کسی می تونه این قدرتو شکست بده!

خــرس قطبی جواب داد:
-مسلـمــا هیچ کــس، بـه بخض ورزشی برنامه مــی رسیــم. پاتــیــناژ ورزش مــحــبــو...

"تــــق"
تلویزیون خاموش شد!



ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۴ ۱۶:۵۷:۳۲

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.