مخش شو ، یه ورزشگاه بسازید:
اول از همه به دبیر عژی ... اهم ... اهم ... منظورم عزیز بود:
- آخه دبیر گرامی من اگه کل جمعیت همون ملت همسایه که می شناسیمم واسه کارگری بگیرم که نمی تونستم یه ورزشگاه بسازیم ... درک کن! البته همیشه محدودیت خلاقیت میاره و اینا....
" لطفا به جمله بالا توجه نکنید چرت و پرتی بیش نبود که از بخش تبعید شده ذهنمان بیرون جست"
پاق!
چه حسی به آنجانبتان دست می دهد وقتی که در فاصله ی پنجاه متری از سطح زمین پاقیده شوید و در طرفت العینی با طبعیت از قوانین بی سر و ته نیوتون چونان آنتونف ششصد و هفت ( هواپیمای شخصی استاد کلاس بقلی
) بسوقوطید؟ خب احتمالات به ما می گویند که شما ابتدا به این شکل
و اندک زمانی نگذشته به این شکل در خواهید آمد
و سپس مجموعه ای از حرکات ناشایست را به نمایش خواهید گذاشت.
متنی که خواندید شرح حال سیسرون هارکیس دانش آموز بخت برگشته هاگوارتز است که در ساعت هفت و نیم صبح که مشغول صرف صیغه بّلّعتُ با بهره گیری از مفعولی مانند نان و مربا و سایر بود. این دانش آموز بخت برگشته ، بدون آنکه بداند تکه ای نان را که روز قبل شخص معلوم الحالی به نام "مورفین گانت چیژکش" جای گذاشته بود را برداشته و با لذت تمام فرو داد و بسی بسیار حالش را برد. اما خیلی زود از حالت :grin: به حالت
و در نهایت به مرحله
رسیده و او نیز به هزاران قربانی معزل چیژ پیوست ...
سیس که همچنان در حالت مذکور باقی مانده و از خود خویشتن رها گشته بود، ناگهان از خود خویشتن خویش پاقید و شد آنچه که گفتیم...
باز می گردیم به خیلی متر بالاتر از زمین در کنار سیس:
- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!
صدا بدون خش و بم از حنجره استریو جوانک به بیرون انتقال می یافت.
دو سه ممتر پایین تر از خیلی متر بالاتر از سطح زمین:
سیس در این فاصله دریافت که خارج کردن صدای «عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا» از حنجره اش هیچ فایده ای ندارد. سپس به سلول های خاکستری مغزش که هنوز کما بیش تحت تاثیر نان آلوده به چیژ بودند ، فشار آورد تا چیزی طراوش کنند.
هفت هشت متر پایین تر از دو سه متر پایین تر از خیلی متر بالای سطح زمین:
چشمان سیس در این ناحیه به هماهنگی با سلول های خاکستری رسیده و ورزشگاه کوئیدیچی را با مشخصاتی به شرح زیر وزاندازیدند:
ورزشگاهی بس بسیار بزرگ و دلفریب با تندیسی از ملک الموت مونتاژ غرب ، که داسی به مراتب دراز در دست بر بالای سکوی تماشاگران نصب گردیده و آنچنان بزرگ و با شکوه است که مجسمه مسیح ریو دو ژانیرو نیز در برابرش خود را می بازد و میکلانژ دست خالق این اثر را می بوسید. از بالای داس دراز جنابشان نیز هزاران طناب به جداره های ورزشگاه که تماما با جمجمه های طبیعی اصل و تازه مزین شده بودند متصل شده بود.
جزئیات بیشتر در ده پانزده متر پایین تر از هفت هشت متر پایین تر از دو سه متر پایین تر از خیلی متر بالای سطح زمین:
سیس کم کم غرق در شکوه ورزشگاه شده بود و ارتفاع سنج وجودش را که دم به دم رقمش کاهش می یافت را به فراموشی سپرده بود:
صندلی هایی همه از چرم اعلای تسترال و دسته های چوبی ای که از درخت بید کتک زن صنعت شده بود و به هنگام فحش دادن تماشاچیان ، چنان ابراز وجود می کرد که جایش تا چند هفته باقی می ماند. البته این که سیس در حال سقوط چگونه این را فهمیده من خود نیز نمی دانم. تم رنگی ورزشگاه نیز بی شباهت به تم مجلس ختم نبود و این هوش سازنده را می رساند. زیرا که در این روزگار اگر فرصتش پیش آمد ، در خلال مراسمات ختم مسابقه توپ ول در هوایی ( برگردانده شده کوئیدیچ به زبان ملتی شرقی) برگزار کنند جهت شادی ، شادروان . شما هم جهت شادی روحش صلواتی نصار کنید
. همه چیز از در و دیوار و صندلی های چرم تسترال همه سیاه سیاه بودند. دروازه های جناحین نیز به طور خاصی به حلقوم چندین باسیلیسک لطیف و زیبا راه داشتند. که موجب می شد دروازه بان حتی هنگامی که تیم مقابل حمله نمی کند. حسابی فعالیت کند و بدنش گرم بماند.
در فاصله ای که دماغ سیس با زمین سه وجب و یه ذره با زمین سنگلاخی ورزشگاه فاصله دارد:
سیس:
- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
و ما هم با او همراه می شویم به سبک خودمان:
- عــــــــــــــــا عا عا عـــــــــــــــــــــــــــــا
این را بدانید که پس از آن سیس در یک بسته و با عنوان مواد غذایی خسرو در فروشگاه های سراسر کشور به فروش رسید