هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
چشمانش را باز کرد، این بار خبری از تابوت نبود و در اتاقی حدودا 7*7 بود، سرش را چرخاند؛ در سمت راستش مردی برروی تخت دراز کشیده بود و در وسط اتاق، حفره ای دیده میشد. نگاهی به جلویش کرد؛ عدد 62 به وضوح مشخص بود. رو به هم اتاقی اش کرد.
- اینجا کجاست؟
- طبقه ی 62.
- مگه جهنم 7تا طبقه نبود؟
- مگه ما تو جهنمیم؟
- عه نیستیم؟ دمشون گرم بابا من فک کردم الان می‌فرستن جهنم.
- کسی گفت قراره نفرستنت؟
- چرا انقدر گُنگ حرف میزنی؟ عین آدم صحبت کن خب.
- ببین، اولا که حوصله ت رو ندارم، ولی اینجا جائیه که رای نهایی صادر میشه، این حفره ای هم که این وسطه واسه ی اینه که راه فرشته باز باشه بین طبقه ها؛ تا جایی که من میدونم فعلا طبقه ی 27 اُم داره رایش اعلام میشه.
- چقدر طول میکشه تا به اینجا برسن؟
- هر 5طبقه رو توی سه ساعت میرن معمولا.
- 105 ساعت دیگه مونده؟!

تام هنوز هم ریاضی اش خوب بود!

- ببین بستگی داره. منم اصلا حالتو ندارم خواهشا دیگه انقد سوال نپرس.

هم اتاقی تام چرخی زد و به سمتی دیگر خوابید؛ تام ساعاتی طاقت فرسا را با هم‌اتاقی اش درپیش داشت!



آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-باشه!

و با خوشحالی به طرف انتهای صف دوید.

لرد سیاه هم با خوشحالی وارد صف شد. حداقل پنج روز جلو افتاده بود!
-ولی از چی؟!
این سوال را از خودش پرسید و برای دیدن جلوی صف سرک کشید...ولی چیزی ندید.

به طرف نفر پشتی برگشت.
-ما امروز مردیم. مایلیم بدونیم کجا داریم می ریم!

نفر پشتی نگاه سردی به او انداخت و جوابی نداد.
مرده ها، افرادی بی تربیت و فاقد احترام کافی بودند.
سوالش را دوباره و سه باره مطرح کرد و در بار چهارم، اندکی تهدید را چاشنی آن کرد.
-جواب می دی یا سر از تنت جدا کنیم؟

این بار جواب گرفت!
-تو بی جا می کنی مرتیکه نصفه و نیمه! فکر کرده این جا هم دنیاست! جلوتو نگاه کن تا جای چشماتم دو تا حفره خالی ایجاد نکردم.

لرد سیاه علاقه اش را به ابتدای صف از دست داد و به طرف جلو برگشت.





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
پیتر از خواب پرید.
چشم هایش را مالید و به کتابش نگاه کرد.ولی...ولی یه چیزی جلو کتابی بود که قبل از خواب تو کافه سه دسته جارو داشت میخوند و روی کتابش خوابش برد.
پیتر فهمید چه چیزی جلو کتابش بود.اون جسم خودش بود!
_جییییییییییییغغغغغغ
_ده... بچه ساکت شو... سرم رفت.

پیتر که حالا دید بدنش روحش شفافه با نگرانی پرسید:
_تو فرشته مرگی؟
_بلی .
_ججییییییغغغغغغغ.

مرگ یه چیزی مثل ابر به دهن پیتر چسبوند و گفت:
_ساکت باش دیگه... تو هم مثل اون دختره رواعصابی با اون جیغات.

پیتر اومد چیزی بگه ولی دهنش بسته بود پس ساکت شد.
مرگ دست پیترو گرفت و با خودش به دم در کافه برد و چون پیتر خیلی اهوم اهوم میکرد مرگ ابر رو از رو دهنش برداشت.
پیتر درحالی نفس نفس میزد گفت:
_اینا خیلی نفس گیرن... من الان مردم؟میرم بهشت یا جهنم؟چقد میگیری منو برگردونی؟من کلی آرزو داشتم. میخواستم به مرگخوارا بپیوندم. راست میگن که تو بهشت همه چی هست؟؟ تو زنو و...

مرگ با ابر جلوی دهن پیترو گرفت.
_ساکت باش.خودت میفهمی

ولی پیتر نمیتونست.چون اولا نمیتونست حرف نزنه.دوما نمیتونست صبر کنه.

مرگ یهو داد زد:
_اسنپ مرگ!!

یه ابر اومد جلوی پای مرگ و پیتر.
-سوار شو جونز .باید بریم ایستگاه حسابرسی.

پیتر که نمی دونست ایستگاه حسابرسی کحاست ولی چاره ای نداشت سوار شد.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۴۲:۰۶
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 440
آفلاین
مروپ به همراه فرشته های راهنمایش به سمت درهای بهشت به راه افتادند.

-از در اول از سمت چپ بفرمایین داخل...فقط لطفا با پای راست داخل بشین!
-فرقی داره؟
-شما انسان ها درک نمی کنین که! شق القمر میشه...آسمون و زمین از هم می شکافه...کوه ها جیغ زنان...
-باشه باشه.

مروپ دری را باز کرد و با دقت خنثی کردن بمب، پای راستش را داخل گذاشت.

-جییییییغ! اوا خاک بر سرم.‌..مرلین؟! دوباره رفتی زن دوم گرفتی؟ سلیقه هم که نداری...حداقل یه چشم رنگیشو می گرفتی! همین الان میرم طلاقمو ازت بگیرم.
-نه به جان شما...ما بجز شما حورالعین زیباروی، همسر دیگه ای اختیار نکرده ایم. ما اصلا این خانم را به جا نمی آوریم!
-عه؟ مرلین مامان منو نمی شناسی؟ رفتی اون دنیا مامانو فراموش کردی؟

حورالعین ساطوری را به سمت سر مرلین پرتاب کرد.
-پس می شناسیش!
-آره خب...مادر لرد سیاه هستن...ولی به جان شما ما اون رسم ۴ همسری رو خیلی وقته منسوخ کردیم. مگر می شود برای حوری زیبایی مثل شما هبو آورد اصلا!

مروپ که فکرش را هم نمی کرد روزی مشاهده گر دعوای زن و شوهری مرلین و همسرش باشد ماتش برده بود.
ناگهان به بیرون از در کشیده شد.

-بابا گفتیم از در اول از سمت چپ نه از در اول از سمت راست! اشتباهی وارد بهشتی شدین که متعلق به پیامبر ها بود. حالا اگر مرلین با ساطور زنش نصف بشه تقصیر شماست!
-شرمند فرشته مامان! انقدر که حواسم به این بود با پای راست وارد بشم یا با پای چپ حواسم به در نبود.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- خیلی خب...پس میرم جهنم.
- آره...میتونم لیست کارهای بدت رو برات بخونم، ولی مثل اینکه خودت قبولشون داری. حالا با خاطرات بد، همراهیت میکنم تا در جهنم...

اگلانتاین و عزرائیل از پشت میز بلند شدند و به سمت دری که از خود گرما ساطع می کرد، رفتند.
پافت دستگیره را هل داد و در با صدای جیر جیر بلندی باز شد.
عزرائیل که گویی از پرسیدن سوالش مردد بود، گفت:
- فقط یه سوال داشتم...چرا نمی خواستی خاطرات بدت پاک بشن؟
- آخه...در اون صورت یادم می‌رفت درحال تحمل چه جور دنیایی بودم.

اگلانتاین این را گفت، قدمی به جلو برداشت...و زیر پایش خالی شد و پایین رفت.

- با عرض سلام و درود...به اطلاع می رسانم به دروازه های جهنم رسیده و باید فرم های معرفی خود را پر کرده تا ما بتوانیم وظایفی به شما محول کنیم.

پافت از روی زمین سرد و سفت بلند شد و سعی کرد سرگیجه اش را کنترل کند.
- چی؟
- با عرض سلام و درود...به اطلاع می رسانم به دروازه های جهنم رسیده و باید فرم های معرفی خود را پر کرده تا ما...
- نه...اونو فهمیدم...وظایف چیه؟
- با عرض سلام و درود...به اطلاع می رسانم به دروازه های جهنم رسیده و باید فرم های...
- خیلی خب بابا...فرم هاتو بده!


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۴۲:۰۶
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 440
آفلاین
فرشته جدید نامه اعمال مروپ را بررسی کرد.
-مروپ گانت فرزند ماروولو...یک کائنات...
-آره آره میدونم. فرشته قبلی هم هزار بار اینا رو گفت. خب تهش چی؟
-هوووم...چون سه دونگ بهشت اتوماتیک بخاطر مادر بودنت زیر پاته و فرزند آزاری هاتم بخاطر دلسوزی مادرانت بوده و شوهرتم که خودش ولت کرد، پس برو به...
-اسلیترین؟!

فرشته نگاه عاقل اندر سفیه ای به مروپ انداخت.
-نه بابا مگه گروهبندی هاگوارتزه؟! برو به بهشت! حالا دست راستتو بیار میخوام نامه اعمالو بدم دستت.

مروپ نگاهی به دست راستش انداخت.
-فرشته مامان؟ راستش این نامه اعمالم سنگینه و دست راستمم آرتروز داره. نمیشه بدیش دست چپم؟

فرشته خشمگین شد.
-نخیر نمیشه...باید حتما دست راست باشه! وگرنه شق القمر میشه...آسمون و زمین از هم می شکافه...کوه ها پا در میارن و جیغ زنان فرار می کنن...این چیزارو شما انسان ها درک نمی کنین که...یالا دست راستتو بیار جلو...
-باشه.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- منتظرما.

نکیر که از شانس بدش گیر یکی از بدترین مرده هایی که میشد یافت افتاده بود، در حالی که با انگشت روی پاهایش ریتم می‌گرفت؛ این را گفت.

- آخه... داستانش طولانیه، ببین یسری دارم، ولی خب شخصی نیستن.
- استعلام بگیرم؟
- بگیر خب... ولی ندارما!

تام داشت! اموال شخصیِ زیادی را از طریق وزارت به خود اختصاص داده بود، اما ممکن بود اگر نگوید، فرشته ها هم نفهمند.

- 10هزار گالیون فقط خرج خونه ت شده! بعد میگی ندارم؟!

فهمیده بودند!

- نه... خب... ببین... ببخشید.

نکیر در حالی که نامه ای را از منکر می‌گرفت، رودرروی تام ایستاد.
- به هرحال با این اوضاع نامه ت آماده ست. می‌فرستیمش بالا خودشون قضاوت می‌کنن درموردت. کار ما همینجا تمومه.
- الان چی میشه؟
- ببخشید!
- چی؟

و با ضربه ای که به سرش خورد و اورا قبض روح کرد، فهمید که چی!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۴۲:۰۶
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 440
آفلاین
مدت ها از آخرین باری که مامور حسابرسی چرتکه اش را تکان داده بود گذشته بود زیرا کارمندان فرشته درگاه، در وقت استراحت ظهرگاهی به سر می بردند.

-بلاخره بیدار شدی فرشته مامان؟

با آرامش چرتکه اش را تکانی داد.
-یک کائنات محبت...

صدای زنگی به گوش رسید. فرشته از جایش برخاست.
-خب دیگه من برم ناهار...شما همین جا علاف بشین تا من بیام!

و رفت.

بیست هزار سال اخروی بعد...

-چه عجب اومدی فرشته مامان!
-به قدری کار ما پشت میز نشین های درگاه سخت و جان فرساست که نمی دونید. کار ما حتی از کار در معدن های جهنمم سخت تره! برای همین از وقت نهار به نیکی استفاده می کنیم و حتی از وقت بعد از ناهار...من یه خواب قیلوله انجام بدم و شما بیشتر علاف بشو تا من بیام.

و دوباره سرش را روی میز گذاشت و به خواب رفت.

هزاران سال اخروی دیگر سپری شد. فرشته حسابرسی مروپ که حالا بسیار پیر و فرتوت شده بود، زمان بازنشستگی اش فرا رسید.
-نه من از میزم جدا نمیشم! من و میزم با هم خاطره داریم. چه روز ها که روش چرت زدم. چه مهر های بهشت و جهنمی که پای نامه اعمال ملت روی همین میز نزدم. نه من جایی نمیرم‌.

دو فرشته به زور او را از میزش جدا کردند و با خود بردند.

-فرشته حسابرسی شماره ۱۲۲ هستم. بفرمایید.
-امم...ببخشید مامان جان...راستش من الان چند قرنی هست که اینجام. می خواستم یه مهر پای نامه اعمالم بزنید اگر زحمتی نیست.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-پاشو دیگه! چرا بیدار نمیشی؟
-ها؟

ربکا کم کم چشمانش را باز کرد. هنوز خوابش می آمد. خمیازه ای کشید و به آدم روبه رویش خیره شد. برق میزد و سفید بود. گیج شده بود ولی همچنان سر از ماجرا در نمی آورد.

-پاشو ببینم. منو معطل خودت کردی.

ربکا کمی صبر کرد. مرگخوار تازه وارد بود؟ اگر مرگخوار بود چرا سفید بود؟
-راستی، تو تازه واردی؟
-من؟ اینو باش. میگم پاشو از رو میز.
-میز؟ اینجا اتاق خودمه. چطور جرات میکنی...

مرد با چند حرکت سامورایی(!)او را از روی میز به پایین انداخت. ربکا دستی به موهایش کشید. بعد ایستاد. سرس درد میکرد. به مرد روبه رویش نگاه کرد. همچنان سفید بود.
-منو گروگان گرفتین؟ چرا آخه؟ چطوری؟ واسه ی چی؟ من؟ به چه دردتون میخورم؟ تازه خیلی جیغجو هم هستما!
-وای خدای من! چرا منو فرستادی پی این؟
-من خیلی با شماها بدم. اصلا یه جوری جیغ میزنم کر بشین. محفلیای بد! خفاش میگیرین؟ برین پروانه بگیرین. پروانه خوشگلتر از... نه نه! چیزه... پروانه زیاده، راحت تر گرفته میشه. چرا خفاش میگیرین؟

فرشته که فهمیده بود ربکا از هیچ چیز خبر ندارد، چنان محکم روی صورتش کوبید که ربکا ساکت شد. فرشته با تاسف سری تکان داد و تلاش کرد برایش همه چیز را توضیح دهد.
-اینجا دفتر منه. توام اومدی که مهر تایید بگیری.
-مهر تایید چی؟ برای چی؟ برای زندانی کردنم؟ پروفسورتون بهتون یاد نداده با مهمون باید چطوری رفتار کنین؟ با یه خفاش مظلوم کمیاب در خطر انقراض؟
-پروفسور کیه؟ زندان چیه؟ اینجا اولین اتاق تایید صلاحیت مرده است.
-مرده؟ مرده؟ کی مرده؟
-خدایا به من صبر بده! خب تو دیگه!
-من؟

ربکا با تعجب به مرد نگاه کرد.
-تو کی هستی پس؟
-من منکر م دیگه. توهیچی درباره شب اول قبر...
-شب اول چیه؟ قبر چیه؟ من تازه به دوران جوانی داشتم میرسیدم. جوونم... آرزو دارم.
-این دیگه مشکل خودته.
-چرا به مرده ها توجه نمیکنین؟ چرا؟ من با مسئولین کار دارم!
-بشین سرجات بابا! ازت سوال کردم ولی خواب بودی جواب ندادی. بشین تا نکیر بیاد.

منکر کاغذ سوالات را جمع و جور کرد و به سمت در رفت.
-10دقیقه دیگه نکیر میاد. اومد بهش بگو منم صدا بزنه. فکر فرار از اینجام به سرت نزنه ها.
-نه بابا. من اصلا نمیخوام از پنجره به بیرون نگاه کنم. و اصلا از پنجره فرار نمیکنم.

منکر با نگاه "بری، خودم پوستتو میکنم" از اتاق بیرون رفت. ربکا با سرعت به سمت پنجره رفت و تلاش کرد پنجره را باز کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین

بلاتریکس طبق گفته فرشتگان مسیری را طی کرده، به دروازه‌ای رسید. فرشته پیر و فرتوتی جلوی دروازه ایستاده و مستقیما به تخم چشم بلاتریکس زل زده بود.
-بیا فرزندم... بیا ببینیم نامه اعمالت چند چنده.

بلاتریکس اصلا به فرشته پیر رو‌به‌رویش اعتماد نداشت.
-به من نگو فرزند. یاد یکی میوفتم.
-باشه... بیا درختم... نزدیک شو... خب... چقدر قتل و شکنجه تو پرونده داری... هوم... عجیبه!

بلاتریکس نمی‌دانست چه چیزی عجیب بود. حتی انسانی با ضریب هوشی جلبک هم تشخیص می‌داد که بلاتریکس هیچگاه انسان خوبی نبوده است.

-هوم... چقدر نیکی کردی تو زندگی... راست می‌گن که کتاب رو از جلدش قضاوت نکنین‌ها... جلدت سیاهه اما درونت...
-نگو! ساکت! نگو اون واژه‌رو... درونم هم سیاهه. سیاه مثل قیر...

اشکی از چشم فرشته پایین آمد.
-چقدر تو متواضعی... چه انسان گرامی هستی... چقدر...

بلاتریکس خیلی فکر کرد. لاکن هیچ کار نیکویی را به یاد نیاورد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.