هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲:۵۱ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
#68

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
کوییدمورت و دستیار تازه استعفاداده‌اش که دوباره سر سه سوت برگشته بود!‌ جلوی در یکی از سلول‌ها ایستادند.

- اینجا سلول کیه؟
- مجنون شماره‌ی ۳۱۹۵۸ ... رز ویز..
- همون ۳۱۹۵۸ ..بهتره تمرین کنی اسمشون رو نگی و با شماره صداشون کنی.
- ولی چرا قربان؟
- چون شخصیتشون کم کم نابود میشه و تبیدل میشن به یه مشت عدد و رقم بی‌خاصیت و هر کاری که بگیم میکنن.. حالا درو وا کن!

دستیار مربوطه متفکرانه سرش رو تکون داد و از جیبش یه دسته کلید از این گنده‌ها که شونصد تا کلید بهش وصله رو درآورد و اگه فکر کردین که قراره یکی یکی اینا رو تو سوراخ امتحان کنه، کاملا درست فکر کردین در همین حال هم کوییرل برای خودش شکلک خنده ی شیطانی میزد و حسابی با خودش و متد نوین قرون وسطایی تربیتیش حال کرده بود.

- ما چقدر پلیدیم.. ما چقدر خبیثیم...
- ما یا شما کوئیرل؟
- هین؟
- میدونین که این خباثت رو باید مدیون ما باشین دیگه؟ کمال همنشین و همزیستی مسالمت‌امیز و سینرژی و این صوبتا؟!
- ترمز کن ... ترمز کن... میدونی که اگه پس کله‌ی ما نبودی الان تو هم همزیست! یکی از این سلولا بودی رعیت شماره‌ی ۲۶۵۱۷؟
-
این حرف ولدمورت رو برد به شصت هفتاد سال قبل.. به یتیم‌خونه و قوانین سختش و روزایی که با شماره اتاقش صداش میزدن یا نهایتا میگفتن ریدل ۶۶۶ ... البته رشته افکارش در آستانه‌ی فروپاشیدن بود!

تیلیک! (افکت باز شدن در بعد از دقایقی بس طولانی)

- سلام ... کویی ... ارباب ... دستیار
- دستیار! این چرا لقوه داره؟
- من لقوه ندارم که! .. من ویبره دارم! ... تازه جیغم بلدم بزنم ولی بیشتر ویبره دارم!
- اینو تو خونه‌ی ریدل چطوری کنترل میکردی تو؟
- ما با شما حرفی نداریم! .. اگه چوبدستی داشتیم بهتون..
- حالا که نداری یارو... دستیار... بهش آرامبخش قوی بده لقوه‌اش آروم بشه.
- ویبره!

ولی کویی منتظر نموند و همه از سلول خارج شدن و با آتشفشانی گولاخ روبرو شدن.

- عله سرورم.. شما اینجا چیکار میکنی؟
- اومدم شیکار!
- شیکار چی؟ کی پاش رو سیم سروره؟
- به تو ربطی نداره! اصن پسرکی با انگشت خود!! بیا بریم یه کاربر بگیریم، من گشنمه!

دستیار مجددا استعفاش رو همون لحظه تسلیم کرد و دمشو گذاشت رو کولشو و د در رو! کوییدمورت هم دنبال عله راه شکار رو پیش گرفتن.

- عله.. عله.. این خوبه؟
- نه این تو خونش چیز داره!
- عله..عله.. این خوبه؟
- نه مگه ماهو ندیدی کامله!
- عله.. عله.. این خوبه؟

عله جلوی سلول ویولت بودلر ایستاد و لبخندی ترسناک شبیه اونا که ولدمورت میزنه، زد!

- نه.. این حیفه... اینو میاریم تو کادر مدیریت، ایوان رو جاش میخوریم!‌


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۰:۲۹ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
#67

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- ما خلیم ما چلیم! ما خلیم ما چلیم! ما خلیم ما چلیم :hungry1: ما خلیم ما چلیم ما خلیم ما چلیم! ما بچه های بلبلیم! باز میشیم بسته میشیم!

- ما بچه های بلبلیم! باز میشیم بسته میشیم! ..اهم..سااااااکت! سااااااااااااکت!

کوییرل دستارش را که باز کرده بود و دستمال یزدی وار به دور سرش تکان میداد، جمع کرد روی سرش و دوباره فریاد زد:

- گفتم ساکت!

ناگهان دستی دستمال اسکاور به دست وارد کادر شده، عرق پیشانی صاب تیمارستان را پاک میکند و بعد استعفا می دهد می رود پی کارش.

کوییرل آهی می کشد و چشم هایش را می بندد. وقتی بازشان می کند، همه ی بیمارها غیبشان زده.
لبخند می زند. از جذبه اش لذت می برد و می آید مکان را ترک کند که ناگهان..

- سک سک کویی!! :hungry1:

جماعت ِ دارالمجانین چپیده بودند کنار دیواری که تا لحظاتی پیش کوییرل به آن تکیه زده بود.

دقایقی بعد - دفتر دارالمجانین:

- اونا دارن از کنترل خارج میشن قربان. تا کی میخواین پاتونو رو سیم سرور نگه دارین؟!
- تو.. با این قضیه..مشکلی داری؟...کوییرل!؟
لحن سرد و بی روح عله پاتر، مو را به تن کوییرل و لردولدمورت پس کله اش سیخ کرد.
چند قدم عقب تر رفت. با احتیاط زمزمه کرد:
- ولی آخه..قربان..اونا خونه شونو میخوان..این سایت ده ساله که..
- ساکت! من کرم دارم!! میخوام پامو بذارم رو سیم سرور ببینم چی میشه خب!

کوییرل سرش را پایین انداخت و به کفش هایش خیره شد.
لرد ولدمورت پس کله اش هم به سوراخ روی سقف چشم دوخت قاعدتا.
چقدر دلش برای بلا تنگ شده بود. چقدر دلش برای کل کل های چت باکس تنگ شده بود. چقدر دلش برای کوییدیچ تنگ نشده بود. چقدر دلش برای زیرسایه تنگ شده بود.
اما آن سیم..آن سیم سرور لعنتی.. کاش می توانست از پس کله ی کوییرل بیرون بجهد و کفش های نوک تیز خاکی عله را از روی سیم سرور سایت پس بزند..کاش..

کوییرل از اتاق بیرون رفت. در را پشت سرش بست و به دیوار تکیه زد.
- آآآآآآآآآآآآآخ!
- چی شد!؟
- صورتم پرس شد!
- معذرت.
- خارش.

و کوییرل درحالیکه پس کله اش (بینی نداشته ی ولدک) را می مالید به سمت سلول ها حرکت کرد که برای آخرین بار در آن شب، بیمارها را ویزیت کند.




ها راستی..
سوژه ی جدید!!



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
#66

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خلاصه:
مسابقات بین المللی خل و چل ها، مسابقه ای ابداعی توسط دامبلدور بوده که خودش همواره در اون برنده میشده. حالا بعد از دامبل، لندن باید یه نماینده به این مسابقات اعزام کنه. بین محفلی ها و مرگخوارها ، برای این عنوان رقابت شکل میگیره.
نماینده ی محفلی ها: گودریک گریفندور و رون ویزلی
نماینده ی مرگخوارها: روفوس اسکریم جیور و لودو بگمن (عضو ذخیره: ایوان روزیه)
در مدت یه هفته نماینده های محفل باید در خونه ی ریدل ها دیوونه بازی کنند و نماینده ی مرگخوارها در خونه ی شماره 12 میدان گریمولد. هرکس که دیوونه بازی بیشتری در بیاره، به مسابقات راه پیدا میکنه.
روفوس، توسط محفلی ها در جریان یه درگیری کشته میشه.

________________

لردسیاه، روزنامه رو روی تختش انداخت. چوبدستش را در هوا میچرخاند و انواع و اقسام طلسمهای سیاه را به اینور انونور پرت میکرد. بعد از حدود شونصد تا طلسمی که در میکنه . فریاد میزنه: ایوواااان! ایوواااان!
جوابی نمیشنوه و دوباره فریاد میزنه: ایوواااان! ایووااان!
بلاتریکس با عجله و ترس به اتاق لرد میاد و درحالی که به خودش میلرزه میگه:
_ای ارباب عزیزم... ای سیاه سیاهیا ... ای به قربان کله ی کچلت شوم ! ایوان پایینه ولی نمیاد پیشتون :worry:
لردسیاه عصبانی تر میشه و از تختش میپره پایین و شورومپ شورومپ به سمت ایوان میره. ایوان در اتاق پذیرایی در حال بازی مارپله با گودریک و رون بود.
_ایوان! باید بری جای روفوس برای مسابقات... اوهوی... مگه نشنیدی صدات کردم؟!
ایوان تاسش را با چوبدستش تکانی داد و گفت:
_چرا ... شنیدم ... ولی اهمیت ندادم!
لرد سیاه، ملت مرگخوار، گودریک و رون:

مهره ی ایوان به دُم یک مار رسید و ایوان مهره رو به بالا و جلوی دهن مار برد. مار که باید مهره را قورت میداد حرکتی کرد ولی ایوان با یه آواداکداورا مار ِ بازی را کشت! ایوان خنده ی پیروز مندانه ای کرد و رو به لرد کرد:
_خب میگفتی لردی؟!

گودریک و رون با خودشون فکر کردند که ایوان از اونچیزی که فکر میکردند دیوانه تر است!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۴ ۱۱:۱۲:۴۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۴ ۱۶:۳۳:۱۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۱
#65

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
محفل گودریک و رون عزیز :

گودریک لیوانیو از آب مرلینگاه پر کرد و در چای مخصوص لرد ریخت سپس با خنده از آن جا دور شد .

سه ثانیه بعد

_ هوووووووگووووووو ، بیا این جا چرا این چاییت بوی مرلینگاه می ته ؟

هوگو با ترس و لرز به ارباب نزدیک شد و گفت : ارباب کار این محفلیاس .

لرد سیاه بعد از دستور دادن به لودو برای پاک کردن زبونش و ضد عفونی کردن اون گفت : پیام امروزو برای من بیار .

هوگو پیام امروزو به دست لرد داد و فلنگو بست تا اولین کسی نباشه که لرد بعد از خوندن خبر مرگ روفوس می بینه .

لرد سیاه به صفحه ی اول روزنامه چشم دوخت .

نقل قول:
محفلی ها نماینده ی مرگخواران را به قتل رساندند

محفلی ها روفوس اسکریم جیور نمایندهی مرگخواران را به قتل رساندند و لودو بگمن رئیس سحر و جادو را با دست شکسته به خانه فرستادند .

لودو بگمن امروز صبح با خشم دستور آتش زدن الفیاس دوج را صادر کرد .

ما به خانواده ی این مرد تسلیت ...


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
#64

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لودو گفت:
- شما حالتون خوفه؟آره؟عسیسمة، ویولت، میای بریم یبا هم قدم بزنیم؟
الفیاس هنگام مسواک زدن دندوناش در 5 طبقه پایین بود.به محض تمام شدن حرف لودو اون 5 طبقه را طی کرد و به بالا آمد و داد زد: :zogh:
- ویولت، عزیزم، نگران نباش.از دست این دیوونه نجاتت میدم. الفیاس نگران روبروی لودو و پشت به بانو ایستاد و گفت:
- جرعت داری نزدیک شو دیوونه.

محفلی ها حسرت خوردن که چرا اونو نمایند خودشون نکردن.

روفوس و لودو همزمان به یه چیز فکر کردن.ما داریم تظاهر میکنیم.با آخرین جمله الفیاس خشم لودو برانگیخته شد.
-بیا جلو دیوونه.

لودو به عصبانیت داد زد:
- من دیوونه نیستم.
و با عصبانیت به الفیاس حمله ور شد.روفوس هم وارد درگیری شد.الفیاس با یک دست گردن لودو رو چسبیده بود و با دست دیگر گونه بانو رو نوازش میکرد.
با پاهاش میزد تو سر روفوس و با دندوناش دست لودو رو گاز میگرفت.(کلا دستشو یکجا شیکوند.)

الفیاس مثل گاو میشی که رنگ قرمز دیده، حمله ور شد و متاسفانه، متاسفانه، روفوس به رحمت ایزدی پیوست. (عبارت های دیگر:به درک واصل شد.مرد.فوت کرد.شرشو کم کرد.در گذشت.)

لودو با دیدن سرنوشت همکارش دست از جنگ برداشت و گفت:
- ببخشید الفیاس.متاسفم.
جیغ زنان از محفل فرار کرد و داد زد:
- مردم کمک.کمک.تیمارستانی دیوونه به من حمله کرد.وای.کمک.

محفل، گودریک و رون عزیز:


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#63

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
اثری از لودو نبود. جیمز سیریوس جیغ کشید:

- شاید افتاده تو چاه دستشویی...آخیش...از یکیشون خلاص شدیم.

روفوس خود را به سرعت به آنجا رساند و گفت:

- یعنی چی افتاده؟ چه بلایی سر لودو آوردین بوقیا؟ کارنامش تو جیبم بود!

رون گفت:

- نگران نباش مرلینگاه ما دو تا در داره. آخه بخاطر چی اینقدر-

روفوس حرف رون را قطع کرد و گفت:

- خب چرا دو تا داره؟

- یه درش شخصیه و یکی عمومی.

-

- همه اعضای محفل از یه در عمومیش وارد میشن. از در شخصیش هم سیریوس بلک استفاده میکنه.

- خب در دیگش کجاست؟

رون، روفوس را از مرلینگاه بیرون کشید و او را در موقعیتی قرار داد تا تمام زوایای خانه را ببیند. سپس به در سمت چپ مرلینگاه اشاره کرد و گفت:

- اون در شخصیه که فقط سیریوس ازش استفاده می کنه. نمی دونی چقدر دوس دارم از اونجا وارد مرلینگاه شم.

روفوس که با قیافه ای به درب عمومی مرلینگاه نگاه می کرد با خود فکر کرد:

- منو لودو که جلوی اینا کم میاریم. اینا از اول دیوونه بودن! شاید امشب بتونیم درو بترکونیمو ببینیم چطوریاس...

سپس بلند پرسید:

- اگه از اونجا وارد شیم ویوی(view) داخل مرلینگاه فرق داره دیگه نه؟

- نه. ولی از اونجا وارد شدن کلاس داره!

ناگهان صدای خرت خرتی از آشپزخانه شنیده شد و لحظه ای بعد لودو در حالی که خیس آب شده بود از آنجا بیرون آمد.

بانو ویولت در حالی که با بهت به لودو نگاه می کرد پرسید:

- کجا بودی؟ چی کار می کردی؟

لودو به بانو خیره شده بود و جواب نمی داد. بانو پرسید:

- حالت خوبه؟

- البته که خوبم...ویولت من!



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
#62

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
در خانه ی ریدل ها!!

مرگخواران حسابی خانه ی ریدل را تمیز کرده بودند و منتظر نمایندگان محفل بودند .

پس از حدود 2 ساعت که البته در این مدت لرد به خاطر عصبانیت 3 نفر را کشته بود!!! نمایندگان رسیدند .

نمایندگان با خوشحالی برای مرگخواران دست تکان میدادند و یک کتلک خوشگل هم می انداختند به مرگخواران!!!

در افکار مرگخواران و لرد: عجب بابا اینا خیلی دیگه دیوونه ان!! ولی خوب مجبوریم تحملشون کنیم دیگه.

در افکار گودریک و رون: حالا کجاش رو دیدید اینا که چیزی نیست!!!

بالاخره گودریک شروع به صحبت کرد: خوب دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه حالا اینا رو ولش کن شام چی داریم ؟؟

مرگخواران:

در همین حین هم لرد داششت تک تک مو های نداشته اش را از عصبانیت میکند!!!

وقتی که بالاخره شام آماده شد ...

مرگخواران برای اینکه جلوی محفلی ها کم نیاورند خیلی با کلاس و شیک غذا میخوردند!!

اما محفلی ها که هم میخواستند ثابت کنند دیوانه هستند غذا را مستقیم زدند توی صورت لرد!!!

بدیهی است که لرد از عصبانیت قرمز شد!!! و پنج نفر را به قتل رساند!!!

در همین حیین خانه ی شماره دوازده گریمولد:

روفوس و لودو نشسته بودند وسط آشپز خانه و داشتند فوتبال یبازی میکردند.

محفلی ها: عجب غلطی کردی اینا رو راه دادیم ها!!!

لودو و روفوس:

و دوباره خانه ی ریدل:

دو محفلی زئدتر از همه غذا را خوردند( یا درواقع ریختند رو سر و کله ی لرد و مرگخوارا)

رفتند مستقیما توی اتاق لرد و مشغول طناب بازی با نجینی شدند!!( در واقع از نجینی به عنوان طناب استفاده کردند) و سپس رفتند روی تخت با شکوه و بزرگ لرد خوابیدند ...

پس از چند دقیقه لرد وارد اتاق شد ولی آنقدر متعجب بود که نتوانست هیچ چیز بگوید.

لرد با دیدن نجینی ابتدا قرمز شد سپس سبز شد سپس نارنجی و سپس بنفش و در کل به هر رنگ ترکیبی و غیر ترکیبی ای که وجود داشت در آمد و عاقبت با یک عربده محفلی ها رو از خواب نازشان پراند و داد و بی داد شدیدی راه انداخت.

لرد که پس از حدود 5 ساعت عربده زدن صدایش دورگه شده بود گفت: حالا برید توی اتاق خودتون بکپید.

دو محفلی:

لرد: ای خداااا یا اینا رو بکش یا منو از دست اینا نجات بده!!!

خانه ی شماره دوازده گریمولد:

لودو و روفوس تمام پنجره ها را با توپشان شکسته بودند و حالا هم داشتند روی تبلوی مادر سیریوس سبیل میکشیدند!!!

در همین حین هم مادر سیریوس انواع و اقسام رکیک ترین فحش ها را به تمام آنها میداد...

محفلی ها: ای خداااا ای مرلین ما چه گناهی مرتکب شدیم که افتادیم دست این جونورا..

اکنون لودو رفته بود توی تخت ریموس و و روفوس هم حدود 3 ساعت توی مرلینگاه بود.

محفلی ها: فکر کنم خوابش برده بچه ها مجبوریم در رو بشکنیم.

کل ملت محفلی: ماکسیم بمباردا!!!

پس از انفجار در ملت محفلی دیدند که...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۷ ۲۱:۱۸:۱۷


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
#61

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سال ها پیش یعنی درست از زمانی که آلبوس پرسیوال ... دامبلدور زنده بود، مسابقاتی رو پایه گذاری کرد که هنوزم که هنوزه بعد از مرگ او به اعتبار او هر سال برگزار میشود. مسابقات خل و چل ها

در سال هایی که دامبلدور مرحوم در قید حیات بود همیشه خودش برنده بی چون و چرای این مسابقات بود. مسابقه بدین شکل بود که هر کس دیوانه بازی بیشتری در میاورد و کارهایی میکرد که به عقل هیچ دیوانه ای نمیرسید برنده میشد.

این مسابقه کم کم اینقدر طرفدار پیدا کرد که از محدوده شهر لندن خارج شد و به کل انگلیس و بعد از اون به کل جهان گسترش پیدا کرد بطوریکه در حال حاضر از هر شهر یک شخص به مسابقات بین المللی خل و چل ها اعزام میشود.

امسال جنگ و جدل سختی بین مرگخواران و محفلی ها برای انتخاب نماینده لندن در مسابقات بین المللی خل و چل ها بوجود آمده. از طرف محفل رون ویزلی و گودریک گریفندور و از طرف مرگخواران روفوس اسکریم جیور و لودو بگمن انتخاب شدند تا با هم رقابت کنند و هر کس دیوانه بازی بیشتری درآورد بعنوان نماینده لندن در مسابقات بین المللی جادوگری خل و چل ها حضور پیدا کند و باعث افتخار گروهش شود.
(شایان ذکر است ایوان روزیه بعنوان عضو ذخیره مرگخواران انتخاب شده.)

قرار شده نمایندگان محفل یک هفته در خانه ریدل باشند و نمایندگان مرگخواران یک هفته در خانه گریمولد و هر کس دیوانه بازی بیشتری درآورد انتخاب میشود...

دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه ...
دیوونه غم نداره هیچ چیزی کم نداره ... دیریم دیریم ریریم ریم



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱:۱۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱
#60

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست آخر)

-هی هی هی...ول کن یقه رو.تو اصلا متوجه نیستی داری چیکار میکنی.شما مشنگا عجب موجودات پول دوستی هستین!

فروشنده با شنیدن کلمه مشنگ مثل همه مشنگهایی که با این واقعیت روبرو میشوند عصبانی شد.دکمه کوچکی را که روی پیشخوان قرار داشت فشار داد.لودو قهقهه بلندی زد.
-اوه...الان من واقعا ترسیدم.دکمه میزنی برای من؟تو میدونی من کی هستم؟

فروشنده:نه!
لودو سعی کرد با حالتی مخوف آستین دست چپش را بالا بزند، ولی فروشنده دستانش را گرفته بود و موفق نشد.
-ببخشید.من نمیتونم تکون بخورم.میشه لطف کنی آستین چپو بالا بزنی؟

فروشنده آستین چپ لودو را بالا زد و با دیدن علامت شوم شکلکی درآورد!
-خب که چی.من از اینا ده تا دارم!حیف که نمیتونم نشونت بدم.:zogh:

چهار دقیقه و سی ثانیه بعد لودو و روفوس فهمیدند که چرا باید از دکمه روی پیشخوان میترسیدند...درست وقتی که ماشین مشنگی چراغ دار سررسید و مشنگ کلاه بسر، دستبند آهنی را به دستان دو جادوگر زد.


نیم ساعت بعد...اداره پلیس:

-که اینطور...شما جادوگر هستین و گم شدین و میخوایین برگردین خونتون.رئیستونم گوش نداره و برای پرواز از چوب دستی استفاده نمیکنه؟

لودو اصلاح کرد:گوش داره.دماغ نداره...و برای پروازم چوب دستی لازم نداریم.ارباب از چوب جارو استفاده نمیکنن.باید موقع پرواز ابهتشونو ببینین!چرا اینجوری نگاه میکنین؟مگه قول ندادین همه حرفامو باور کنین؟الان دارین باور میکنین دیگه؟

رئیس پلیس و سه همکارش آماده خنده بودند که در باز شد و پلیس دیگری به همراه لینی وارد اتاق شد.
-بفرمایید رئیس.با استفاده از ردیاب پیداش کردیم.یه تیکه چوب برداشته بود و داشت سعی میکرد وسطشو با موی اسب پر کنه!تا ما رو دید چوبه رو گرفت طرفمون و یه چیزی تو مایه های کروش گفت!

لینی لبخندی به دوستانش زد.
-گفتم شاید کار کنه خب!


نیمه شب...سلول سه نفره!

-هی...الان ارباب داره چیکار میکنه؟
-خب خوابیده حتما.فکر کردی از نگرانی غیبت ما خوابش نمیبره؟
-ارباب که اصلا نمیدونه ما نیستیم.ما بستری بودیم.یادت رفته؟دچار پارانودتا شده بودیم.شفابخشه میگفت همچین بیماریی وجود نداره.ولی ارباب میگفت هست.توهم کودتا!
-یعنی یه بار دیگه ارباب رو میبینم؟یعنی میتونم یه نقشه کودتای دیگه بکشم؟
-ساکت میشین یا نه؟!موی اسب کار نکرد...شاید این پر خروس کار کنه.هوش ریونی تو زندان هم بدرد میخوره!


درست دو طبقه بالاتر رئیس پلیس مهر قرمز رنگی را روی پرونده سه زندانی زد.
-فردا صبح ببرشون.وضعشون وخیمه.فکر نمیکنم اینجا بتونن کاری براشون بکنن.بیمارستان روانی ما چندان مجهز نیست.

مامور پلیس نگاهی به یادداشت روی پرونده انداخت.
-چشم قربان.کجا ببرمشون؟پایتخت؟

رئیس پلیس با حرکت سر تایید کرد.
-آره...ببر همونجا.اونجا از این موارد زیاد بوده.یه بخش عجیب و غریب داره که مخصوص همچین بیماراییه.حتی دکتراشم غیر عادی هستن.جای این سه تا همونجاست.دارالمجانین لندن!


پایان


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۵ ۱:۵۸:۴۴



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
#59

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
- ببخشید آقا، میشه بگین این رد یاب چطور کار می کنه؟

لودو و روفوس، در یک مغازه لوازم صوتی و تصویری ، این سوال را از فروشنده پرسیدند.

فروشنده ردیاب را از لودو گرفت.او همانطور که با ردیاب ور میرفت آن دو را زیر چشمی می پایید و همین موضوع روفوس را نگران کرد.روفوس در حالی که ظاهرا مشغول ارزیابی کیفیت تلویزیون ها بود دست لودو را کشید و گفت:

- بیا در ریم لودو. گفتم که مغازه رو اشتباه اومدیم. اصلا شاید اینی که تو بهش میگی ردیاب یه وسیله خطرناک باشه... یه سلاح...یه...واو عجب صحنه ای!

لودو خود را از دست روفوس که سرگرم شده بود خلاص کرد و جلوی پیشخوان برگشت. مرد فروشنده شروع به صحبت کرد:

- این ردیاب تنظیم شد. اون نقطه چشمک زن آبی شمایین و اون نقطه چشمک زن قرمز چیزیه که رد یاب بهش بسته شده. البته الان کسی از اینا استفاده نمی کنه... بهتون پیشنهاد می کنم-
لودو رد یاب را از دستان مرد بیرون کشید و از او تشکر کرد. مرد با ناراحتی گفت:

- میذاشتین حرفمو میزدم. خوب پولش میشه-

روفوس با شنیدن واژه پول، جلوی پیشخوان رفت و با حالتی از خود راضی اسکناس مچاله شده، یعنی همه پولی که داشتند، را روی پیشخوان انداخت. او همانطور که همراه لودو از مغازه خارج میشد گفت:

- بقیش مال خودت.

ناگهان فروشنده از جایش بلند شد و به سرعت به سمت آنها دوید. یقه لودو را گرفت و گفت:

- تا بقیه شو ندین جایی نمیرین.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۱۸:۵۷:۰۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.