هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
#66

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی جدید:

- به به بچه های دیاگون! دیاگونیا سوییت دارم دو خوابه رو به دریا! آهای!..

دوازدهمین جاروی خانوادگی هم با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت، بی توجه از کنار جیمز که مقوا به دست کنار جاده ی اصلی هاگزمید ایستاده بود، رد شد.

- ناکترن! ناکترنی وایسا! سوییت دارم واست یه خوابه، کثیف و بوگندو و وحشتناک وسط جنگل ممنوعه، قلیون مجانی!

جاروی سیاه حتی سرعتش را کم نکرد.
جیمز سیریوس پاتر آهی کشید و روی چهارپایه اش نشست و به سیل جاروهای مسافر نگاه کرد که یکی پس از دیگری با پلاک های مختلف، با ارتفاع کم از جاده عبور می کردند تا بتوانند از صنایع دستی و تنقلات کنار جاده ای هاگزمید بهره ببرند.

جیمز ناگهان از جا پرید. جاروی شمشیر نشان گران قیمتی با سه سرنشین و پلاکی آشنا نزدیک میشد. جلو رفت و به موقع از کمر خم شد: همشهری سوییت میخوای دو خوابه بت میدم نصف ِ قیمت!

واژه ی "همشهری" برای جلب توجه پدر خوانواده و واژگان "نصف قیمت" برای فشردن پایش روی ترمز، کافی بودند.

جارو کمی جلوتر ایستاد و جیمز دوان دوان به سمت راننده اش دوید.
مرد قوی هیکل میانسال، تابی به سیبیل هایش داد و پرسید: چی داری بچه؟
جیمز صدایش را صاف کرد:
یه سوییت دو خوابه س آقا. رو به جنگل و دریاچه هاگوارتز. خیلی شیک و تر و تمیز، آب و برق همه چی تکمیل، وای فای رایگان، ورودیش از هاگزمیده خروجیش میره هاگوارتز.

- ببین پسرجون..ما خسته ایم. واسه یه شب یه جای خواب خوب میخوایم.

جیمز با معصومیت کودکانه اش به نوجوان ته جارو و ساحره ای که کنار همسرش نشسته بود چشم دوخت و گفت:
آقا شما همشهری مایی من بد تا نمیکنم باهات که.. ما کارمون قانونیه. بنگاه املاک داریم هاگزمید. حالا شما تشریف بیارین اونجا میزنیم حرفامونو.
- حالا آخرش چند؟
- عرضم به حضورت که حاجی صرف نمیکنه واسه ما کمتر گرفتن.. مرلین شاهده من زیر 200 نمیدم به بقیه..شما ولی اصن از وجناتت پیداست که نواده ی گودریگ گریفیندوری!..

سیبیل های مرد تکان خورد و لبخندش را پنهان کرد.

جیمز ادامه داد:
صاب کارم گرگینه س آقا، ببینه زیر 200 گرفتم سود که هیچی گازم میگیره فقط.
- نه دیگه نشد! تو به ما گفتی نصف قیمت!

جیمز که محکم شدن انگشتان مرد روی دسته جارو را دید با عجله اضافه کرد: هنوزم میگم داداش، شما همشهری مایی! من نمیخوام امشب رو جارو بخوابی که. نصف از جیب میذارم برا رضای مرلین. واسه شما درمیاد شبی 100 گالیون.

مرد سری به نشانه ی تایید تکان داد و به خانواده اش اشاره کرد که مهربون تر! بشینند.
- بپر بالا نشون بده آدرس بنگاهتو.

جیمز با خوشحالی نشست پشت پسرک نوجوان و کمربندش را بست.
مرد به راه افتاد و در همان حال پرسید: که گفتی همشهری هسی.. از کجا فهمیدی ما از گودریگز هالو میایم؟
- بس که هالوییــ..چیز..از پلاک جاروتون فهمیدم!

مرد سرش را به رضایت تکان داد و به سمت بنگاه ارتفاع گرفت.
جیمز نیشخندش را پنهان کرد.
شیون آوارگان امشب میزبان اولین مهمانانش بود.




پاسخ به: بنگاه شرط‌بندی گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲
#65

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- من میخوام شرط بوق بوق ببندم که بکشیم ولدک بوق را بوژبوژی تا گریفندور پیروز شود سالازار بترکد!
- امم..این..نسبتی داره با شما؟
جیمز با صدای تدی برگشت و با دیدن دایی چارلی پیرپاتال آلزایمری اش از جا پرید. آب دهانش را قورت داد و بعد از نگاه سریعی به اطراف زیرلب گفت:
- دایی جون! شما اینجا چیکار می کنی آخه؟!
- آمده ام که آبروی تو رو بوق کنم بوژبوژ! :hungry1:

جیمز که می خواست قبل از آمدن مشتری های بعدی چارلی را دک کند دستی به موهایش کشید و گالیون کف دست چارلی را گرفت و با عجله یک برگه بخت آزمایی را پاره کرد و قلم پر به دست گفت:
- رو کی شرط می بندی؟ چقد شرط می بندی؟
- روی تو بوژبوژی من میدونم بوق می کنی مرگخوار مروپ رو و سالازار دیگه بوق نمیزنه. مروپ با ما دشمنه بوق بوق تو می زنیش 80 تا گالیون!..

جیمز:
تدی: متاثر شدم جیمز.

جیمز، شرمسار از برخوردش، برگه را کامل کرد، یک کیسه گالیون نقد را گرفت و با خودش فکر کرد که الان باید چه عکس العملی نشان بدهد، نتیجه ی تفکراتش آن شد که تمام کلمات مودبانه ای را که بلد بود به زبان آورد:

- همم..نه دایی خوبی از خودته. صرف شده قبلا. مرسی. بزرگیتون. خواهش میکنم. نه بابا ما شاگردیم. بعد از شما. نفرمایین. منم رو مروپ شرط می بندم اصن.

چارلی: تو که نمیتونی رو حریفت شرط ببندی بوق بوق بوق! :oops:


دقایقی بعد از رفتن چارلی:

- من رو مروپ شرط می بندم!
- چی؟
- من سر شونصدتا گالیون با ملتی که میان اینجا شرط می بندم که تو به مروپ می بازی!
- تو واقعا فک کردی من نمیتونم از پس ننه ی ولدک بربیام!؟

تدی آهی کشید و دوباره نگاهی تدی اندر جیمز به برادر کوچکش انداخت:
- اکثر ملتی که میان تو بنگاه رو بردت شرط می بندن. ولی من میگم تو می بازی! بفهم!

جیمز بدون توجه به نگاه های معنی دار تدی داد و هوار راه انداخت:
- همیشه تعجب میکنه! نشونت میدم که من به اون پیرزن از اون دنیا برگشته نمی بازم! مگه بابام به پسرش باخت؟ حالا که اینطوره منم سر شونصدتا گالیون شرط می بندم با ملت که تو به آنتونین می بازی!
- دقیقا این همون کاریه که باید بکنی!
- هن!؟

تدی دستی به موهای فیروزه ای اش کشید. موهایی که با پیراهن ِ چسب اسپرت مشنگی اش ست بود. دکمه ی اول یقه اش را باز کرده بود و از پشت پیشخوان، ساحره کش ترین موجود ممکن بود.

اما درست در این سوی پیشخوان، از کمر به پایین، تنها چیزی که پاهای نحیفش را پوشانده بود، شلوار کردی کهنه و رنگ و رو رفته ای بود که بابای خدابیامرزش آن را به عنوان اولین هدیه ی کریسمس زندگی اش در تنها سال تدریسش در هاگوارتز از دامبلدور دریافت کرده بود و در تمام سال های عمرش عوضش نکرده بود {شلوار دیگه ای نداشت که بخواد عوض کنه!} و حتی با همان دوئل کرده و با همان مرده و با همان دفن شده بود و اینکه الان آن شلوار در پای تدی بود یعنی فقر، نبش قبر پدر را در پی داشته.

تدی پاچه های شلوارش را چپانده بود زیر یک جفت سیب زمینی که یکی دو تکه جوراب آن ها را به هم متصل می کرد.
و تدی کفش به پا نداشت.
کتانی های کهنه اش زبان باز کرده، پاهای جیمز را پوشانده بودند که کمر به پایین او هم دست کمی از برادرش نداشت.

تدی به کفش ها خیره شد، بعد چشمش افتاد به کیسه گالیون امانتی چارلی و بعد به جیمز که بالاخره به نظر می آمد متوجه منظور تدی شده.

تدی: داداشی! نباید برنده شیم! یه جفت کفش تازه لازم داریم. تا کی نوبتی بپوشیم؟

و دوربین از برادران غریب(!) دور شد و همزمان با پخش تیتراژ بچه های آسمان، از بنگاه خارج شد. دانه های برف روی تابلوی جدید بنگاه را می پوشاندند. اما برای استتار دیر بود. گروه های جادوگران و ساحرانی که سرگرم صحبت با یکدیگر به سمت ِ بنگاه شرطبندی روانه شده بودند، هر ساعت، بیشتر و بیشتر می شد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۳۰ ۱۵:۳۴:۱۸
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۳۰ ۱۵:۳۶:۲۵
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۳۰ ۱۵:۳۹:۱۷


پاسخ به: بنگاه شرط‌بندی گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
#64

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سوژه‌ی جدید

تق .. تق .. تق .. تق

- به نظرت چطوره شریک؟

- اولندش نمیدونم چرا عینهو بابات که اصرار داشت قبر اون جن خونگی رو با دست بکنه، باید اول صبحی تق تق اون میخ و تخته رو می‌کوبیدی تو سر من! دومندش من از صبح زود بیدار شدن متنفرم مخصوصا با صدای تق تق میخ و تخته!

جیمز با احتیاط از پله‌های نردبون پایین اومد و در حالی که به سمت تدی می‌رفت، دست کرد تو جیبش و یویوش رو در آورد و شروع کرد چرخوندنش. تدی که چشم از اون آلت قتاله بر نمی‌داشت و هر لحظه رنگش بیشتر می‌پرید، من من کنان گفت:‌

- الان که بیشتر دقت میکنم میبینم عجب ایده‌ی معرکه‌ای بود و چقد زیبا شده.

- منم نظر تو رو دارم!

و هر دو به تابلوی کج و معوجی که روی تابلوی قدیمی بنگاه تصب شده بود، نگاه کردند که رویش با خطی خرچنگ قورباغه نوشته شده بود:‌

"بنگاه شرط‌بندی گرگینه‌ی صورتی"

جیمز نگاهی انداخت به مغازه‌ی کثیف و خاک گرفته که مثل هر کاسبی دیگه‌ای دچار رکود اقتصادی شده بود و پرسید:

- یعنی ما دوباره پولدار میشیم؟

تدی از جیبش کاغذ مچاله ای رو در آورد و روبروی جیمز گرفت که ۱۶ اسم روش نوشته شده بود که دو تا دوتا بهم وصل شده بودند.

- ببین! ملت فقط واسه اینکه حریف دوئلشون رو انتخاب کنن از پریشب جلو در خونه گریمالد صف کشیده بودن. بقیه هم از همه جا اومده بودن تماشا.. من حتی کریچر رو دیدم یه گوشه نشسته بود تخمه میشکست! باورت میشه؟ بعد این همه سال همچی فسیلی سر و کله‌ش پیدا شده بود. میدونی این یعنی چی؟

- خنگ خودتی!‌ :proctor:

- خو چرا لیستو میخوری؟

- تدی!! این نقشه‌ی تو اگه کار نکنه فردا همینم نداریم بخوریما.

- شرط می‌بندم سر یه هفته اینجا بهتر از روز اولش بشه. این جماعت بفهمن می‌تونن سر شرکت کننده ها شرط ببندن، در اینجا رو از پاشنه می‌کنن. اون گوشه هم یه تلویزیون و چند تا صندلی میذاریم بتونن پخش زنده مسابقه ها رو ببینن، از رزمارتا هم نوشیدنی کره ‌ای و آتشین می‌گیریم سرشون رو گرم می‌کنیم. دیگه چی میخوای؟‌

- بلیتا رو سر مسابقه‌های حساس گرون کنیم! درصد پولی هم که می‌گیریم کمه.. باید بیشتر بشه. فردا تسترال نشی بگی مشتری زیاد داشتیم، بهشون تخفیف بدی!

- نه خیالت تخت!

مغازه‌های هاگزمید کم کم باز می‌شدند و مردم دهکده به زودی آگهی‌های تغییر کاربری بنگاه املاک رو می‌دیدند و به گوش بقیه می رسوندند... روزهای تلخ تدی و جیمز به آخر رسیده بود... احتمالا!





تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۷:۱۱ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲
#63

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
از این به بعد به جای تدی (رون) بگیم تونی و به جای جیمز (هری) بگیم جری!
----------------------------------------------

- جناب وزیر...جناب وزیر؟ جناب وزیر!

مورف از بالای ابرها به سه نقطه‌ی کوچیکی که روی زمین وول میخوردن و اسمش ور صدا میکردن و ماهی مرکب غول پیکر که بازوهاش جفت به جفت مشغول رقص تانگو با هم بودن نگاه کرد. خورشید بهش لبخند میزد و سخاوتمندانه پرتوهای زرد و نارنجیش رو روی قلعه میپاشید و تا اعماق سیاهچالهای اسلی رو روشن میکرد. مورف هم بهش لبخند زد و تیکه‌ای از ابری که روش دراز کشیده بود رو کند و مثل پشمک گاز زد و به پروازش ادامه داد.

- اوا خاک عالم، رونی این چرا یهو این شکلی شد؟
- همه‌ش به خاطر چیزه!
- چی؟
- چیز خانم جان، چیز!

و هر سه سرشون رو از تاسف تکون دادن و روشون رو از وزیر گانت که وسط کلاه وزارتش نشسته بود و پا دوچرخه میزد، بروگردوندن.

یک ساعت بعد

مورفین با ماهی مرکب رقص هیپ هاپ میکرد و به زبان مارها باهاش شعر میخوند.

- هری هنوز میفهمی این چی میگه؟
- هن؟
- زبون مارها... بازیلیسک.. اون ماره تو باغ‌وحش... ناجینی..

جری با درموندگی نگاهی به تونی کرد:

- من و تو که وسط قصه‌ نبودیم هم میدونیم ولدک که مرد، مارزبونی هری هم پرید! این که همیشه آویزون بود نباس بهتر بدونه؟
- تازه مثلا آیکیوشون بود!

- خنگ شما دو تایین! بابا زبون دیگه با این چیزا که فراموش نمیشه.. اصن واستا ببینم، چرا مثل دابی از قول سوم شخص حرف میزنین؟

-Obliviate بابا!

- چیکار کردی هری؟‌
- خاطراتش رو ریست کردم!
- دقیقا به چه زمانی؟
- معمولا یه سی سالی جابجا میشه!
-
- اوخ! چرا میزنی؟ داشتیم لو می‌رفتیم خب!
- خب بوقی، این الان به هوش بیاد میشه هرمیون ۱۱ ساله... فردا هم لابد میخواد بره سر کلاس.. نیشتو ببند! چرا میخندی؟
- چون فردا دیگه اینجا مدرسه‌ای نیست، این به نظرت به این راحتی دست از سر ساحتمون جدیدش برمیداره؟

مورفین گانت به شدت مشغول دوئل با دشمنی فرضی بود و فحش می‌داد و از خونه‌ی جدیدش دفاع میکرد.



ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۲ ۷:۵۱:۰۲
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۲ ۷:۵۱:۳۵
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۲ ۱۹:۳۳:۲۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲:۵۸ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲
#62

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
به محض این که پای بگمن به زمین رسید، کلاه وزارت که عروس هزار داماد است، بر سر آقای وزیر گشاد شد. جلوی دیدش را گرفت و در میان تقلاهای وزیر، او را بلعید و فرستاد پیش وزرای قبلی!
کلاه بعد از آروغی بلند، دوباره کوچک شد و اینبار بر روی سر فرد جدیدی نشسته بود.
- تشریف بیارید جناب وزیر.

رون (تدی) سرش را خم کرده بود، با دست راستش هوای پشت سر وزیر را داشت و با دست چپ مسیر را به مورفین گانت {که هیشکی متوجه ی ورود ژانگولریش نشد تریپ این شخصیت های فیلم و سریالا که بازیگراشون عوض میشن از یه اپیزودی به بعد و همه طبیعی می کنن انگار نه انگار بازیگر فلیت ویک تو هری پاتر و سنگ جادو خیلی فلیت فیک تر بود و خیلی وین گاردیوم لویوسا یاد داد به هری اینا تا چهار و پنج! که تازه اون جدیده رو فلیت ویکیشم که تموم شد گذاشتنش نقش گریپهوک! حالا هریس مرده بود گامبو رو آوردین {که تازه گمبون تو یکی از مصاحبه هاش اون اوایل گفته بود من نخوندم اصلا کتابای هری پاتر رو و ای آقا این چه طرز انتخاب بازیگره! (فلیت هوک (فلیت ویک + گریپهوک!) که فلیت هوک بود می گفت قبل از گرفتن نقش گریپهوک کتابا رو دنبال می کردم و مشتاق بودم برا ادامه داستان!} بعد آخه گمبونو اوردین کردین دامبل؟!اون از جلوه های ویژه تون این از بازیگراتون. شما اصن روتون میشه در مقابل ارباب حلقه ها و هابیت سر بلند کنید؟ میدونید اگه هری پاترو می دادین دست پیتر جکسون چه شاهکاری تحویل جامعه مشنگی و جادویی می داد؟ } دیگه این فلیت بدبخت رو واسه چی تغییر دادین و اصلا زیربار نمی رم من و اینکه دست اندرکاران فک می کنن ما تسترالیم نمی فهمیم تفاوت فلیت اول با فلیت دوم رو؟!:

فلیت اول:


تصویر کوچک شده


فلیت دوم:

تصویر کوچک شده


مشخصه اصن میخوان فلیت ویک اولیه رو حذف کنن از صفحه ی تاریخ! نشون به این نشون که من تو کل صفحه اول گوگل عکس بهتر از این پیدا نکردم ازش و بیشتر حوصله نداشتم بگردم! و اینکه اصن شما نگاه کنین به این دوتا عکس و تفاوت را احساس کنید! دیگه بنجامین باتن نیست که! فلیته! اون شبیه بینوایانه، این یکی چنان ژستی گرفته انگار مرلین کبیره!} نشان می داد.
مورفین که از همه جا بی خبر بود و تازه وارد رول شده بود و اصلا نمیدونه دنیا چــــه رنگــــــی شده! نمیدونه کــــــی رفتـــــــــــه کـــــــــی اومـــــــده!! سرش را بلند کرد و هاگوارتز را مقابل چشمانش دید. آن مدرسه ی منفور لامصب را که به زور کتک های آقاجان تا پنجم خوانده بود و بعد از رد شدن در امتحانات سمج، برای همیشه ترکش کرده بود.
و البته بعدها که برای استخدام در به در شده بود دوباره سراغ هاگوارتز آمده بود و ..

فلش بک – سه سال پس از فارغ التحصیلی مورفین:

- نه نمیدم.
- دامبل، ژون مادرت!
- نه! نه!
- ژون خوائرت!
- نچ! نه!
- دامبل ژون دائاشت!
- نخیــــــــــر!
- خیلی هیپوگریفی!
- نه! نه!
- پس تسترالی!
- مورفین! من به تو کار نمیدم! آرگوس فیلچ قبلا تقاضا کرده و من به اون اعتماد کامل دارم. خیلی مهربونه، اصلا با خشونت موافق نیست و بچه ها رو با نصایح برادرانه ارشاد میکنه! خیلی باهاش حال میکنم به قدری که میخوام وقتی ننه بابای هری مرد اونو بفرستم سوار موتور سیریوس شه بره هری رو از خرابه ها بیاره و اینا.

- بابا اون مرتیکه فشفشه رو خود ِ نامردت اصلا شر ِ کلاشت را نمیدادی بهش میگفتی فشفشه فشفشه گربه ت همش در حال ِ فش فشه! حالا میگی شرایداری رو..شبر کن بینم! مگه هاگرید قرار نیشت بره دنبال هری؟
- ها؟ هاگرید خر کیه؟ من ندارم هنوز شاگردی به این اسم!
- وا! اون هنو نیومده!؟ پش چجوری خبر داری از ننه بابای هری؟
- پیشگویی مورفین! تریلانی! سیبیل بچه ی خوبیه، گرچه گاهی خواهرش میره تو جلدش میاد اینجا فضولی میکنه نقره جات و بدلیجاتمو میزنه میشکنه بی تربیت ولی در کل خوبه! مفیده!

و مورفین..
که از تصاحب عنوان سرایداری هاگوارتز ناامید شده بود، آن شغل را برای همیشه نفرین کرد و از دفتر دامبلدور بیرون آمد و از آن نفرین به بعد بود که آرگوس فیلچ وحشی شد!

پایان فلش بک

هجوم خاطرات تلخ به ذهن ِ وزیر همانا و بازگشتش از راهی که آمده بود همان.

- من نمیااااااااااام!
- قربان! جناب وزیر!
- ولی..ما حرف زده بودیم!
- شما آمادگیتونو اعلام کرده بودین!
- آقای گانت! رونی من یکی از طرفدارای پر و پا قرص شما بود. صبح آفتاب نزده از خونه میزد بیرون. هر چقدر می گفتم مرد کجا میری کله سحر. می گفت میرم ستاد جناب گانت! چون ایشون تنها کسیه که می تونه...آقای وزیر! ..هوی!..

اما مورفین گانت، بی توجه به اعتراض هری و رون و هرمیون، ندیده و نشناخته (چون مورفین سوسوله مرگ رو به چشم ندیده اما چون مهارت خاصی در تشخیص توهمات داره دقیقا میدونست کجای تسترال، کجای ِ کالسکه قرار داره!) روی بخشی از هوا پرید که مطمئن بود یک تسترال آنجا ایستاده تا هرچه سریعتر از هاگوارتز دور شود.

- شیییییییییییههههههههه!
صدای شیهه ی خنده آلود(!) تسترال نامرئی همزمان بود با صدای "گرومپ!" ـی که از افتادن وزیر روی زمین حاصل شده بود.

رون (تدی) که ماهی یک شب مرگ ده- دوازده نفر را به چشم می دید ماشالله خنده اش را میان سرفه ای پنهان کرد چرا که تسترال آآآآآآآآآآن طرف کالسکه بسته شده بود نه ایییییییین طرف!
هری (جیمز) که اوضاع را وخیم می دید خم شد تا به مورفین کمک کند.
- جناب گانت، مدیران و کادر قلعه حضور ندارند. بهترین فرصت برای یک بازدید بی عیب و نقصه! امتحانش که ضرر نئاره!

مورفین که به کمک هری روی پایش ایستاده بود، ردایش را تکاند (که طی این حرکت هزاران هزار بسته ی سپید در باد رها شدند و به سوی دریاچه ی هاگوارتز رفتند و ماهی مرکب پیچیده را در کام اعتیاد فرو بردند) و با استیصال به قلعه چشم دوخت.

شاید باید به فکر شغلی شریف تر از سرایداری می افتاد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۲ ۳:۰۹:۰۳
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۲ ۳:۳۱:۳۱


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۱
#61

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خلاصه تا پست 59 اسنیپ:
جیمز و تدی از آزکابان فرار کردن و با استفاده از معجون مرکب به شکل هری و رون که رفتن مسافرت، دراومدن و بنگاه املاک گرگینه صورتی رو مجددا افتتاح کردند تا با پوشش جدید به کلاهبرداری هاشون ادامه بدن.
اولین مشتری اونا لودو بگمن؛ وزیر سحر و جادوست که دنبال یه کاخ برای وزارتشه. هری (جیمز) و رون (تدی) هم عکس یه قلعه رو به بگمن نشون میدن و وزیر هم بدون اینکه متوجه بشه قلعه ی مذکور هاگوارتزه، پسند می کنه.
از طرف دیگه جیمز و تدی میرن سراغ مسئولین هاگوارتز و خبر برگزاری فستیوال والیبال ساحلی ساحره ها در دیاگون رو به اسنیپ و خبر برگزاری مراسم بسکتبال مردان در کوچه ناکترن رو به دامبلدور میدن و پیشنهاد میدن به همین مناسبت فردا همه هاگوارتزو تعطیل کنن و برن به مراسم که دامبلدور و اسنیپ هم قبول می کنن. ادامه ی داستانو از پست 60 سالازار بخونید.


هرمیون می خواست سوالی بپرسد که رون (تد) دستش را گرفت و هر سه وارد کالسکه شدند و در بسته شد.

داخل کالسکه هرمیون پرسید: رون! اینجا چه خبره؟ مگه تو نباید ماموریت باشی؟ اما حالا... اینجا... جناب وزیر... قضیه چیه رون؟
رون (تد) سعی کرد به خودش مسلط شود. نفس عمیقی کشید. لبخندی زد و گفت: خب... همین ماموریتمه دیگه. باید برای جناب وزیر یه قلعه ی خوب و عالی، مناسب با شان والاشون پیدا کنیم.
- اوا! چه خوب! جناب وزیر! رونی من یکی از طرفدارای پر و پا قرص شما بود. صبح آفتاب نزده از خونه میزد بیرون. هر چقدر می گفتم مرد کجا میری کله سحر. می گفت میرم ستاد جناب بگمن! چون ایشون تنها کسیه که می تونه اوضاع آشفته ی جامعه رو درست کنه. رونی من فعالترین عضو ستاد شما...

همچنان که هرمیون با تعریف از رونی جونش مغز آقای وزیر را تیلیت می کرد، جیمز درگوش تد گفت:
- هوی! اگه زن دایی باهامون بیاد که میفهمه داریم هاگوارتزو میفروشیم به بگمن! لومون میده. چیکار کنیم؟
- راس میگی! پس از همینجا طبیعیش می کنیم.

هری (جیمز) سرفه ای کرد و نطق هرمیون را در مورد هنرهای بچه داری رونی جون نیمه کاره گذاشت:
- جناب وزیر! لازمه در مورد قلعه ی جدید توضیحاتی بدم. راستشو بخواید قلعه ای که داریم میریم به دیدنش...
- کجاست؟
- بله؟!
- این قلعه ای که می گید کجاست؟ یه ساعته کالسکه منتظره مسیرو اعلام کنید تا راه بیفتیم. کجا باید بریم؟
- آهان. جای دوری نیست! همین بغل گوشمونه. هاگوارتز!

کالسکه به سمت هاگوارتز به پرواز درآمد.

لودو با تعجب پرسید: هاگوارتز؟!
- بله. متاسفانه ته بودجه ی هاگوارتز بالا اومده و مدرسه در حال ورشکستگیه. اینه که پرفسور اسنیپ؛ مدیر هاگوارتز تصمیم دارن قلعه رو بفروشن و با بخشی از پولش یه ساختمون جمع و جورتر برای مدرسه بخرن و باقیشو صرف نجات هاگوارتز از ورشکستگی کنن.
- واقعا؟! تاسف آوره! چرا من وزیر در جریان نیستم؟! اسنیپ داره چه غلطی می کنه؟ این چه جور مدیریتیه؟ باید جلسه ی هیئت امنا تشکیل بدیم. صلاحیت اسنیپ به عنوان مدیر زیر سواله.
- بابامم همیشه میگه اسنیپ یه کله چرب بی خاصیته!
- بله؟!
تد سقلمه ای به جیمز زد و جیمز هم سریع سوتی اش را اصلاح کرد: مرحوم ابوی رو منظورمه!:worry: جیمز پاتر مقتول! خدا رفتگان شمارم بیامرزه... بله... در خاطرات ایام جوانیشون که بنده در قدح اندیشه دیدم این جمله رو فرموده بودن... بله...
چشمان هرمیون پر از اشک شد: اوه هری! تو هنوزم به پدر و مادرت فکر می کنی! هنوزم خاطرات اونا رو جمع می کنی؟ پسر بیچاره! پس هرچی ریتا اسکیتر نوشته بود راست بود؟ تو هنوز شبا برای مادرت گریه می کنی؟ اوهو اوهو اوهو اوهو!

رون (تد) بحث را ادامه داد: به هر حال جناب وزیر، پیشنهادم اینه در توبیخ اسنیپ عجله نکنید. شما قلعه ی هاگوارتزو بخرید تا هم مدرسه ورشکست نشه. هم قلعه به عنوان یه میراث فرهنگی در دستان با کفایت وزارتخونه بمونه. و هم وزارت نوپاتون به یه ثباتی برسه.
- حق با شماست جناب ویزلی! همین کارو می کنم. خب... مثل اینکه به هاگوارتز رسیدیم. بریم یه چرخی تو قلعه بزنیم.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۸ ۱۵:۳۴:۵۵


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۱
#60

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
صبح روز بعد هری (جیمز) و رون (تد) بسیار شیک جلوی در بنگاه املاک گرگینه ی صورتی ایستاده بودند و منتظر وزیر بودند تا به اتفاق هم برای بازدید هاگوارتز بروند .

هوای بسیار خوبی بود ،بادی ملایم میوزید ، آفتاب سوزش روزهای قبلش را نداشت ، همه چی به شدت خوب بود که ناگهان یک شی ناشناخته ی به کله ی رون برخورد کرد و بعد به زمین افتاد .

رون (تد) بعد از آنکه کمی به خودش آمد اطرافش را نگاهی کرد و متوجه شد آن شی ناشناخته چیزی جزء یک ماهیتابه نبوده است . در حال بررسی ماهیتابه بود که هرمیون گرنجر وارد شد .

- ذلیل مرده ، مرده شور قیافت رو ببرن رون ، می دونستم که دروغ گفتی میری ماموریت ، باید حدس میزدم با هری میاید هاگزمید عیاشی .

سپس رو به هری کرد و گفت :

- در ضمن هری آقا ، در اولین فرصت به جینی خبر میدم که تو اینجایی

رون سعی کرد دستهای هرمیون را بگیرد تا کمی آرامش کند ولی تلاشش کاملا بی فایده بود .

- خاله هرمیون ... چیزه ...هرمیون جان اشتباه می کنی . . . . این اصلا اونطوری که تو فکر می کنی نیست . . .

- چی داری میگی تو ؟ چرا صدات این شکلی شده؟

در همین حین در آسمان هاگزمید کالسکه ای پرنده ظاهر گشت ، بعد از چند دقیقه کالسکه جلوی در بنگاه فرود آمد .
لودو بگمن در را باز کرد و گفت :

- آقایون ...
لودو که از دیدن هرمیون بسیار تعجب کرده بود به روی خودش نیاورد و ادامه داد .

- و خانم عزیز ، لطفا سوار شید.


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
#59

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۴:۱۸
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 504
آفلاین
اسنیپ دامبلدور رو ساکت کرد و به طرف میز مدیریتش رفت و نشست . الکی خودش رو مشغول امضا کردن چند برگه کرد . بعد از مدتی سرش رو بلند کرد و با صدای گرفته ای گفت :

اسنیپ : چه کمکی میتونم بهت بکنم پاتر ؟

جیمز و تد کمی جلوتر اومدن و سعی کردن خوشحال ترین قیافه ای که میتونستن رو به خودشون بگیرن و بعد گفتن :

جیمز : فردا یه فستیوال ساحره های ورزش والیبال ساحلی در دیاگون برگذار میشه . من پیشنهادم این بود که کل مدرسه رو تعطیل کنیم و همگی بریم اونجا عشق و حال .

اسنیپ که از کارهای هاگوارتز کمی خسته هم شده بود و هم فکر ساحره های والیبال ساحلی بسیار خوب بود ، لبخندی به لبش زد و رو به دامبلدور کرد . دامبلدور که کمی عصبی به نظر میرسید ، از جلوی میز تکون خورد و به طرف پنجره رفت و گفت :

دامبلدور : یعنی هیچ پسر سیفیتی نیست اونورا ؟ همش ساحره ؟

تد و جیمز که تازه یادشون اومده بود آلبوس چه علاقه هایی داره ، سعی کردن که مشکل رو حل کنن و جیمز به صدای لرزانی گفت :

جیمز : تیم بسکتبال مردان هم در کوچه ناکترن یه مراسم راه انداختن .

دامبلدور که ناگهان صورتش از خوشحالی منفجر شد با سرعت به طرف جیمز رفت و به شدت بغلش کرد . جیمز که میدونست اگر این بغل ادامه پیدا کنه خطرناک میشه قضیه به آرومی گفت :

جیمز : اوکی آلبوس ، الان میتونی ولم کنی دیگه ! :vay:
دامبلدور : نه خوبه جات من دارم لذت میبرم ، اگر پایه ای بریم تو این اتاق خواب دفتر مدیریت به بقیه بغلمون ادامه بدیم .

تد که متوجه خطر شده بود به جیمز کمک کرد تا به زور از بغل دامبلدور کنار بیاد . دامبلدور با خوشحالی به طرف اسنیپ رفت و دو نفری با صدای بلندی گفتن :

اسنیپ و دامبلدور : اوکی فردا هاگوارتز تعطیل میشه .
جیم و تد :




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۹:۲۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
#58

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
هاگوارتز-دفتر دامبلدور

دامبلدور پشت میزش نشسته بود و با فوکس و وسایل قژقژوی نقره ای عجیبش بازی می کرد و اسنیپ هم روبرویش نشسته و کتاب معجون های فوق پیشرفته می خواند.

- خب فوکس! حالا مثلا من تامو کشتم و دارم پیروزمندانه برمی گردم هاگوارتز و تو باید ازم با آواز زیبات استقبال کنی. خب؟... هی! من برگشتم! من تامو شکست دادم. عکس منو توی قورباغه شکلاتی بذارید!هوراااااااا! خب... حالا آواز زیبا بخون!
- قاااااااااااااااار قاااااااااااااااااار!
- قارقار چیه؟ آواز بخون! آواز زیبا و محفلی و قشنگ!
- قااااااااااااااااار قااااااااااااااار!
دامبلدور یک پیت نفت از کمدش درآورد و روی فوکس خالی کرد و کبریت را هم کشید و ققنوس بیچاره را که می سوخت شوت کرد گوشه ی دفترش: برو بابا! تو اصن بازی بلد نیستی.من با سوروس بازی می کنم!بسووووووووز!

دامبلدور نگاهی به اسنیپ که آه می کشید انداخت و گفت: سوروس! معجون ریش درازکن آماده نشد؟
- نه آلبوس! گفتم که! آماده کردنش دو ماه طول می کشه.

دامبلدور دستی به ریشش کشید و بعد از مدتی دوباره پرسید: سوروس! معجون اکسپلیارموس قوی کن آماده نشد؟
- نه! بهت گفتم باید خوب بجوشه تا جا بیفته. سه ماه طول می کشه.
- معجون دماغ صاف کن چی؟
- صدبار گفتم یه همچین معجونی وجود نداره آلبوس!:vay:

دامبلدور لب ورچید و زیرلب غرولند کرد: پس چطور میشه که برای تام معجون رشد مو وجود داره!
در همین حین زنگ دفتر دامبلدور به صدا درآمد و دامبلدور خودش را به خواب زد: سوروس بخواب! بخواب! مثلا کسی اینجا نیست!
- یعنی چی؟ پاشو درو باز کن.
- نه! من حوصله ی دردسر ندارم. همش باید کارای محفل و هاگوارتز و جامعه ی جادویی رو انجام بدم. الانم یا استرجس اومده یه عالمه درخواست عضویت محفل آورده که بررسی کنم، یا سیبل می خواد ساعات تدریسشو براش عوض کنم یا تام برگشته و با ظهورش جامعه ی جادویی به وحشت فرو رفته و من باید جلوشو بگیرم. جماعت! من دیگه حوصله ندارم. به خوب امید و... نــــــــــــــــــــه! سوروس! میخوای چیکار کنی؟ درو باز نکن! بهم وفادار بمون! تو جاسوس من در بین مرگخوارایی نه جاسوس مرگخوارا در بین من!!! نـــــــــــــــــــــه!

ولی دیگر دیر شده بود. اسنیپ در را باز کرد و هری پاتر(جیمز) و رون ویزلی(تد) وارد شدند.

دامبلدور چپ چپ به اسنیپ نگاه کرد و زیر لب غرید:ای خائن! این پیت نفت من کوش؟



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۱
#57

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- چقدر این قلعه آشناست! حس میکنم یه جایی دیدمش

- :worry:

- ببینم این قلعه توی بوق درّه نیست؟ ده آبا اجدادی منه اونجا!

- نخیر جناب وزیر این قلعه در یک منطقه بسیار خوش آب و هوا و سرسبز در جنگل های اسکاندیناوی واقع شده، دارای سونا استخر جکوزی یک سال ساخت ... اوکازیون :zogh:

- خوب، بریم ببینیمش؟

- چیزه ... در واقع الان صاحب قبلیش هنوز تخلیه نکرده، ما به زودی مراحل قانونی رو به شکل کاملا قانونی (!) طی میکنیم بعد بلافاصله قولنامه رو امضا میکنیم

- من عجله دارم، برای گرفتن تخلیه میتونید به مسئول شهرداری بگین نشون به اون نشون که رو کمرت یه خال داری وزیر میگه فورا حکم تخلیه رو سریع صادر کنی! فردا همین ساعت میام تا آپارات کنیم. خدافس.

وزیر این را گفت و بلافاصله با صدای پاقی ناپدید شد تا جیمز و تدی بتوانند با خیال راحت به شادی و پایکوبی بپردازند ...

- یـــــــــــــوهـــــــــــــــــــو ... پولدار شدیم جیمز

- بارمونو بستیم تد

- این بزرگ ترین معامله زندگیمونه

- میتونیم یه قصر بزرگ با یه استخر پر از نهنگ و دیوارای صورتی بخریم

- قرمز :zogh:

- صورتی

- قرمز

- صورتی


اثر معجون مرکب داشت از بین می رفت و همین باعث شد جیمز و تد دست از دعوا بردارند و سریعا در مغازه را قفل کنند تا مجبور نشوند به جای قصر راهی زندان شوند. کمتر از 24 ساعت فرصت داشتند شرایط لازم برای نشان دادن یک هاگوارتز لوکس و البته خالی از سکنه به لودو را فراهم کنند ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.