هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
صبح روز بعد سرکلاس
-ارباب میریم دنبالش و بهش ابراز علاقه خاص میکنیم
-رودولف
-ام نه چیزه بهش میگیم که شما بهش ابراز علاقه خاص می کنید؟
-رودووووووووووولف
-اه خب ارباب من تو این درس مشکل دارم از هکتور بپرسید لطفا
لرد سیاه که می دانست از ته ته رودولف تنها یک ساحره دزد در می آید رویش را به سمت هکتور کرد و سوالش را تکرار کرد
-ارباب من که ازش به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده میکنم و بهش از معجونام می دم.
ممد مرگخواری از آن پشت اعتراض خود را به گوش جهانیان رساند. البته بعد از فریاد زدنش توسط ارباب سیاهی به دیار باقی شتافت.
-لینی.
-بله ارباب!
-تو جواب بده باهاش چیکار میکنی؟
-ارباب بچش رو میگیریم مرگخوار میکنیم خودش رو هم میکشیم یا به عنوان نفوذی به محفل میفرستیم
-نه!
لینی که تقریبا نا امید شده بود روی صندلی نشست و ساکت شد.
-خب احمقا حالا که خودتون نفهمیدید خودمان جوابش را می گوییم ما بچش رو میگیریم آموزش مرگخواری میدهیم و خودش را هم به عنوان نفوذی به محفل می فرستیم.
در همین هنگام ملتی از مرگخواران به هوش اربابشان افتخار کردند.
-ام چیزه منم که..
-ساکت! رودولف تو که بلدی برو حواسشو پرت کن تا یکی از ممد مرگخوارا بچش رو بگیره.
-بله ارباب! خانوم می دونید من از بین هر ده زن فقط به ده تاشون ابراز علاقه خاص می کنم؟
در همین هنگام ممد بچه را قاپید و به ارباب داد متاسفانه بچه هه فکر کرد دماغ لرد افتاده و شروع کرد به کردن دست هایش در دو روزنه ایشان.
-بچه احمق دستات رو دربیار الان یه کورشیو میزنم سوراخ بشی ها
-انقه اونقه نق نق نذند(صدای بچه هه)
-اخی چه نازه (با افکت دماغ گرفته) لینی میگم این رو از ما بگیر یرو بخوابونش
در همین هنگام بویی از بچه رها شد و لرد را پخش زمین کرد


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۰۰ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

وزارتخونه تصمیم می گیره میزان سیاهی مرگخوار ها رو بسنجه.
و در نتیجه این کار لرد تصمیم می گیره به مرگخواراش مجددا سیاه بودن رو آموزش بده.
....................

روز بعد...آموزشگاه مرگخواری:

مرگخواران عالی رتبه لرد سیاه دور میز بزرگی جمع شده بودند. لرد سیاه پشت میز استادی قرار گرفته بود.
-می بینم که تعداد کمی از یارانمون حضور به هم رساندند. این جوری بهتره. شما مرگخواران عالی رتبه، آموزش های ما را به دیگر یارانمان هم اطلاع دهید. چون همه آن ها در این مکان جا نمی شدن که.

مرگخواران کمی دور و برشان را نگاه کردند. تا جایی که می دیدند همه مرگخواران در کلاس حضور داشتند...ولی خب...روی حرف لرد سیاه که نمی شد حرف زد.

لرد سیاه درسش را شروع کرد.
-خب...از الان بگم! ما این اسنیپ نیستیما! اگه کسی جیکش در بیاد دماغشو می گیریم اونقدر می کشیم که بتونیم از یه چشمش فرو کنیم و از چشم دیگش در بیاریم و در ناحیه سبیل به هم گرهش بزنیم.

درس اول...تصمیم!

این جا شما یک مادر و نوزادش را مشاهده می کنین.

واقعا هم مشاهده می کردند!
روی میز کوچکی که در وسط کلاس قرار داشت ساحره یا مشنگی وحشت زده نوزادش را در آغوش گرفته بود.

لرد سیاه ادامه داد:
-شوهر این زن به لرد سیاه که ما باشیم خیانت کرده. و به طرز فجیعی توسط ما کشته شده. الان زن و بچش باقی موندن. تصمیم شما به عنوان یک جادوگر سیاه چیه؟ رودولف...تو جواب بده ببینم!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
جمعیت مرگخوار پوکر فیس وار به هکتور نگاه کردند.لرد اندکی فکر کرد و کروشیوی به هکتور زد.هکتور به رعشه افتاد سسپس بلند شد و به لرد گفت:
-لرد من یک معجون"چگونه پس از اینکه سیاهی مان رفت،سیاهی مان برگردد"دارم.

جمعیت دوباره پوکر فیس وار به او نگا کردند.لرد که خسته شده بود با عصبانیت گفت:
-از الان شما به دست خود من آموزش می بینین.هرکی که مثل قبل نشه،از اینجا بیرون می ندازمش.

مورفین که طبق معمول داشت چیز میزد،بلند شد و گفت:
-لرد،منم باید آموژش ببینم؟من یکم برم چیز بژنم درشت میشه....و از شدت خماری به زمین افتاد.

لرد به میان مرگخواران آمد با قاطعیت گفت:
-فردا همه باید راس ساعت 5 داخل قصر مالفوی باشید.

هم همه ای شد و جمعیت رفتند تا بخوابند.ردولف که طبق معمول به فکر ساحره ها بود،به هکتور که هنوز در حال ویبره بود گفت:
-هکتور،هنوز میتونی اون معجونو درست کنی؟

هکتور لرزان اطرافش را نگاه کرد وگفت:
-آره،ساعت 2بیا در کلوپ جادوگران.... سپس با همان حالت ویبره آپارات کرد.





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_خب...همه از معجون های مرگخوار سنج من بخورن تا مشخص بشه که کی مرگخواره کی نیست...اونایی که مرگخوار نیستن هم باید اموزش مرگخواریت ببینن تا سازمان امنیت و اطلاعات جادوگری عنوان مرگخواری رو ازشون نگیره و...
_برای چی این عنوان رو بگیرن هکتور؟!
_عه؟! ارباب کی تشریف فرما شدین؟
_ما لرد غافلگیر کننده ای هستیم...و به سوالمون جواب ندادی!
_چیزه ارباب...آم...یه نامه ای از طرف سازمان امنیت و اطلاعات جادوگری براتون اومده که گفتن طبق بررسیشون ما به اندازه کافی سیاه نیستیم...و خواسته شده که طی یک ماه خودمون رو به میزان قابل قبولی در سیاهی برسونیم...از همین رو تشه در خدمت شماس...من قصد داشتم با معجون مرگخوار سنج،تولیدی تشه میزان مرگخواری مرگخواراتون رو بسنجم...و از این رو...آم...ارباب...چی شده؟!چیزی اذیتتون کرده که اینجوری نگاه میکنید؟!

مهم نبود که در آن لحظه رودولف به دلیل استفاده بدون رعایت کپی رایت از دیالوگش توسط هکتور،دچار تشنج شد و غش کرد،بلکه مهم نگاهی بود که لرد با آن به هکتور خیره شده بود...نگاه پر ابهت و پر جذبه ای که سرشار از "نظرت چیه ساکت شی؟!" و "اگه جونت رو دوس داری فرار کن!" بود...
_هکتور...حالا ما چشم پوشی میکنیم از اینکه نامه ای که برای ما فرستاده شده رو خوندین...مشکل اینجاست...چه کسی از شما خواست که مرگخوار های ما رو بسنجی؟! شما قبلا سنجیده شدین!

مرگخواران با ترس به اربابشان خیره شدند...
_منظورتون چیه ارباب؟
_ما خودمون از این سازمان مذکور خواستیم که مرگخوارهای ما رو بسنجه...از نظر ما هم شما بسیار میزان سیاهیتون کم شده...مرگخوار هم مرگخوار قدیم...مثلا ایشون رو نگاه کنید...لاکرتیا،اون چیه دستت داری نازش میکنی؟!
_بله ارباب...اینا جن های خانگی هستن،زیر چتر حمایتیمون نگه شون داشتیم...خیلی نازن...نه ارباب؟!

لرد در حالی که سرش را به نشانه تاسف نشان تکان میداد،ادامه داد:
_بیا! قبل ها ما الادورایی داشتیم که سر جن های خانگی رو میبرید،حالا وضعمون این شده...یا سوزان این چه لباسیه پوشیدی؟!
_قشنگه ارباب؟!لباس رنگین کمان طوره!
_حالا سیاه نمیپوشین نپوشین،یه رنگ...رنگارنگ آخه؟!قبل ها مرگخواران ابهت داشتند...مثل یوان اسکلت بودند مثلا،مایه رعب و وحشت میشدن...اما الان،گاومیشی داریم که مایه خنده اس!

مرگخواران سعی کردند از خود خجالت بکشند...ولی خب هر سعی ای منجر به نتیجه نمیشود...لرد اینبار با قاطعیت لب به سخن گشود..
_ما تصمیمی گرفتیم...از اونجا که نتیجه مطالعاتی که من خواستم از اون سازمان،نشون از کم سیاهی شدن شما داره،قرار بر این شده که به شما اموزش دوباره بدم....حالا به هر طوری نیاز هست!
_معجون مرگخوار اموزش دهی بدم بهشون ارباب؟


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۷ ۱۶:۰۶:۵۲



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۴۵ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
آریانا به شیشه نگاهی میکند و با لحنی که شک و تردید به وضوح در آن پیدا بود، میگوید:
- هکتور تو مطمئنی که این معجون درسته؟

هکتور در حالی که دست کم دو ریشتر بر شدت ویبره اش افزوده شده بود، رو به آریانا میکند.
- آریانا من همیشه به کارم مطمئن بودم و هستم و خواهد بود. ولی حالا چون تویی این بار رو من دوباره چک میکنم. ولی میدونی که هرگز تسترال بین درز معجون های من نمیره!

آریانا و سایر مرگخواران به یک مورد مشترک فکر میکردند. البته که تسترال بین درز معجون های هکتور نمیرفت! آن ها معتقد بودند معجون های هکتور به قدری افتضاح هستند که درز قادر به توصیف شدت فاجعه نبود. در واقع معجون های هکتور درز نداشتند، آن ها شکاف هایی به عظمت زخم روی سر هری پاتر در وجودشان داشتند. البته مرگخواران پس از کمی تفکر و یاد آوری چهره لرد به این نتیجه رسیدند که زخم روی سر هری پاتر اصلا عظیم نبود. بنابراین تصمیم گرفتند شکاف معجون های هکتور را با عظمت لرد مقایسه کنند. پیش از اینکه از این مقایسه هم پشیمان شوند، هکتور مشغول خالی کردن جیب هایش و چک کردن معجون ها شد.
- خب این که معجون تشه است!

آرسینوس با شنیدن این نام جدید و ناآشنا نتوانست جلو خودش را بگیرد و با آرامشی ساختگی گفت:
- تشه دیگه چیه هکتور؟
- تو واقعا نمیدونی تشه چیه آرسی؟ وای بر تو آرسی، واقعا که! چطور تو نمیدونی تشه چیه؟ چطور این برند جهانی رو نمیشناسی؟
- هکتور بهتر نیست به جای این همه داد و بیداد بگی تشه چیه و انقدر هم انرژیت رو هدر ندی؟

هکتور چشم غره ای به آرسینوس رفت، صدایش را صاف کرد و با لحنی که انگار در حال معرفی بزرگترین دستاورد بشر است مشغول صحبت شد.
- خانوم ها و آقایون! من بلاخره موفق شدم تولیدات شرکت هکتور رو با برند اختصاری تشه به ثبت جهانی برسونم! این موفقیت بزرگ بر همه شما مبارک باشه! نیازی نیست به من تبریک بگید. هدیه هم نیازی نیست بدید. همین که من این برند رو به ارباب تقدیم کردم کافیه تا افتخاری باشه برای همه ما تا بتونیم نام تشه رو به گوش همگان برسونیم!

مرگخواران مطمئنا از شنیدن این خبر چنان مشعوف شده بودند که حتی قادر نبودند این شادی را در چهره هایشان بروز دهند و همگی با لب هایی صاف هر دو ثانیه یک بار پلک می زند و به هکتور نگاه می کردند. هکتور هم به خوبی درکشان می کرد چون دوباره ویبره زنان مشغول ادامه بررسی معجون هایش شد.
- خب این که معجون گردشه! اینم که معجون نامرئی شدنه، این یکی هم که مال ریختن تو گوش آریاناست. نه اینم که نیست! این یکی هم که نیست! الان همین جا بود، پس چرا پیداش نمیکنم؟!

هکتور پس از دقایقی چند سر و کله زدن با معجون هایش این بار یک شیشه زرد را بالا گرفت و پیروزمندانه گفت:
- این شما و این هم معجون مرگخوار سنج!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-در این مورد کوچکترین شکی دارین؟

مرگخوارا شک داشتن. خیلی هم زیاد شک داشتن. رودولف از جیب های شلوارش شک هاشو در آورد و روی هم چید و برج بزرگی درست کرد و بلافاصله سند زد و به یه محفلی فروخت. محفلی مذکور رفت توی برج شروع به زندگی کرد ولی با اولین نسیم ملایمی که وزید برج روی سرش ریخت و محفلیه پخ پخ شد.
آرسینوس کلاه وزارتشو از روی سرش برداشت و یه عالمه شک روی زمین ریخت.
باروفیو شک های ریخته شده روی زمین رو با بیل چوبی جمع و بار گاومیشاش کرد. این وسط روونا با حالتی مغرورانه برای باروفیو توضیح داد که بیل چوبی همون پاروئه و اون دهاتی بی سواد هیچی ندونیه.
ریگولوس با دیدن اون همه شک از خود بیخود شد و شروع به سرقت شک کرد. در حالی که توی سرش داشت نقشه هایی برای راه انداختن تجارت شک و تردید میگشت. حتی شاید میتونست رشته ای برای آموزش این نوع تجارت تو دانشگاه ها راه اندازی کنه و ازش پول در بیاره. ریگولوس طمعکار بود.
تو همین گیر و دار سیوروس دود بالای سرشو میخارونه.
-نمی دونم چرا دودم میخاره.
زاغی منقارشو توی دود فرو میکنه...و بله! یک دسته شک هم از اونجا در میاد.

هکتور این منظره ها رو میبینه و ...نه...اشتباه میکنین. ناامید نمیشه. هکتور پررو تر از این حرفاس. به ویبره زدنش ادامه میده. شدید تر از همیشه.

رودولف که اعصاب نداره میگه:
میشه آرومتر ویبره بزنی؟ اوضاع رو نمیبینی؟ ما با این همه شک چیکار کنیم حالا؟

هکتور سرعتشو کم نمیکنه. جواب میده: نمیشه خب. معجون توی جیبم به این روش آماده میشه. الان فکر میکنم دیگه آماده باشه. بفرمایین. این شما و این هم معجون مرگخوار سنج!

هکتور بطری قرمز رنگی از جیبش درمیاره و به طرف مرگخوارا میگیره.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-هکتور؟ ما یکیو لازم داریم مرگخوار بودن خودتو ثابت کنه...حتی جادوگر بودنت رو...و در صورت امکان می شه روی انسان بودنت هم تحقیق کرد. من حتی درباره موجود زنده بودنت هم شک دارم!

رودولف که در شناسایی موقعیت های قابل سوء استفاده استاد بود، با جهشی بلند به سمت آرسینوس پرید و با دو دست گردنش را گرفت.

آرسینوس از این حرکت مهرآمیز رودولف غرق در شعف شد و چشمانش از اشک شروع به برق زدن کردند.
-اوه...رودولف...چقدر دلت برای من تنگ شده بوده! نمی دونستم اینقدر به من وابسته ای.

رودولف در یک حرکت نه چندان مهرآمیز، چنگی به گردن آرسینوس زد و جدید ترین کراواتش را از گردنش باز کرد.
-شرمنده داداش! باید موجه جلوه کنم!

رودولف سعی کرد کراوات مسروقه را دور گردن خودش ببندد...ولی رودولف از این استعداد ها نداشت. برای همین یک گره ساده به کراوات زد.
-خب...ببین...من فکر می کنم شخصی که باید این آزمایش مرگخوار سنجی رو انجا بده باید ظاهری رسمی و شیک داشته باشه. مثلا...

-مثلا در بالاتنه هیچ لباسی بجر کراواتی که زدن گرهش رو هم بلد نبوده نپوشیده باشه؟

رودولف متوجه شد که به آن شکل زیاد هم شیک به نظر نمی رسد. همه نقشه های آینده سازانه رودولف مبنی بر تایید صلاحیت ساحره ها و رد کردن بی دلیل جادوگران و سازماندهی کودتایی عظیم به رهبری خودش و پشتیبانی ساحره ها، نقش بر آب شد. همه به سراغ گزینه قبل برگشتند...گزینه ای بسیار لرزنده!

-هکتور؟ تو واقعا می تونی معجون مرگخوار سنج درست کنی؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
سوژه جدید.


نقل قول:
بسم مرلین:
یا لرد! طی بررسی هایی که در مدت اخیر صورت گرفته، برخی از مرگخواران شما، امتیاز کافی در زمینه سیاهی نداشته و از نظر معیارهای مرگخواریِ مورد نظر وزرات، مردود می شوند. لذا تقاضا می شود در طی یک ماه، درآموزش های مرگخوارانتان تجدید نظر نمایید. در غیر این صورت، با آنها به عنوان شهروند بدون مجوز برخورد می شود.

امضا: سازمان امنیت و اطلاعات جادوگری


یک مرگخوار معمولی در چنین شرایطی، پس از خواندن این نامه، دچار لرز می شود. اما در این موقعیت، ما با یک مرگخوار معمولی روبرو نیستیم. استاد اعظم ویبره خانه ریدل، هکتور دگورث گرنجر، وقتی برای بار سوم نامه را از اول تا آخر مطالعه کرد، از لرزیدن ایستاد. و باز هم ایستاد! و باز هم ایستاد.
هکتور حتی برای یک لحظه به این فکر نیافتاد که شاید خودش هم نیاز به آموزش داشته باشد. هکتور در فکر ساختن معجون آموزش مرگخواری بود.
آنقدر به معجون فکر می کرد که یادش رفت در قدم اول باید جریان را به اربابش بگوید. هکتور با صدای بلند فریاد کشید تا همه مرگخواران را در سالن مرکزی خانه ریدل جمع کند. اما خب فریاد کشیدن قطعا کافی نیست. هکتور متوجه شد که مجبور است برود و تک تک مرگخواران را از بخش های مختلف خانه جمع کند.
از آشپزخانه!
از گلخانه!
از اتاق نجینی ! (هکتور نتوانست جلوی پوزخند زدنش را بگیرد و فکر نکند که مگر جا قحطی بود)
و حتی از اتاق تسترال ها!
بلاخره موفق شد همه را در تالار جمع کند. و نامه ساواج را در دستش تکان تکان بدهد.
- اینو ببینید! ما در خطریم!

رودولف با بی تفاوتی با نوک یکی از قمه هایش، ناخن هایش را تمیز می کرد.
- چی شده؟ ساحره ها اعتصاب کردن؟
- نه رودولف بدتر از اون!
- ساحره ها قهر کردن؟
- این کجاش بده؟ نه بدتر از این!
- ساحره ها گذاشتن رفتن؟

تکه ای گچ روی به سر رودولف برخورد کرد.
- آخه اگه گذاشته باشن رفته باشن من اینجا برگ سدرم؟
- الین!
- تو اونو از کجا می شناسی رودولف؟ اصن تو اینجا چکار می کنی؟ تو که مرگخوار نیستی
- خب قراره مرگخوار بشم.

هکتور بحث را قطع کرد.
- آها! مرگخوار! این نامه می گه بعضی از ما از نظر وزارت مرگخوار حساب نمیشیم. و ارباب فعلا اینجا نیست. برای همینم فردا همتون یه معجون مرگخوار سنج ساخته دست بزرگ معجون ساز خانه ریدل رو می نوشید که بفهمم کی نیاز به آموزش داره.
- ممنون که به من اعتماد داری هک!

هکتور برای چند لحظه نلرزید.
- ولی من منظورم خودم بود!


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ ۲۲:۲۷:۴۶

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۳ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


با پودر شدن لرد سیاه سالن غرق در غم و اندوه شد. رودولف قمه هایش را به کناری پرتاب کرد و خودش را روی پودر لرد سیاه انداخت.
-اربااااااب...ارباب کجا رفتین؟ چرا ما رو با فقدان خودتون تنها گذاشتین؟ ارباب من برای کی غر بزنم؟ برای یک مشت پودر؟

رودولف می گفت و اشک می ریخت. اشک هایش با پودر لرد سیاه مخلوط شد و خمیر سیاهرنگی بوجود آورد. رودولف به آرامی کمی از خمیر را جمع کرد و مجسمه کوچکی درست کرد.
-ارباب؟ ارباب؟...چقدر زشت شدین ارباب!

رودولف سعی کرد پودر بیشتری جمع کرده آدمک را زیباتر کند...ولی متوجه شد که پودرهای اطرافش در حال جارو شدن هستن.
-اوهوی! کی داره ارباب رو جارو می کنه! قصد داری چه کاری انجام بدی؟

هکتور سینی ای پر از نمکدان در دست داشت و پودر ها را با دقت جمع کرده و داخل نمکدانها می ریخت.
-چه کارایی که انجام نمی دم! می تونم شصت تا معجون با اسانس ارباب درست کنم...می تونم بذارم رو میز و گهگاهی بپاشمش رو غذام...می تونم بذارم تو اتاقم و بهش خیره بشم!

درست در همین لحظه در سالن باز شد و ده ها جغد بسیار خشمگین وارد سالن آموزشگاه شدند. بال بال زدن همزمان گله جغد گردباد شدیدی ایجاد گرد و کل ارباب ها را با خودش برد. رودولف ماند و مجسمه زشتش...هکتور ماند و نمکدان های خالیش!

جغد ها که از طرف وزارتخانه مورد توبیخ قرار گرفته بودند به طرف دانش آموزان حمله ور شدند.

ولی این بار نامه ای در کار نبود.

هر جغد یقه یکی از دانش آموزان را گرفت و با قدرتی بسیار جادویی به هوا بلند کرد و از همان راهی که آمده بودند پرواز کنان به سمت هاگوارتز واقعی پرواز کردند!


پایان.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۹:۲۳ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
آرسینوس دهانش را باز کرد تا سخنرانی پر شکوه و تاریخی اش را آغاز کند ،اما ناگهان رایحه ای مطبوع از گلویش خارج گردید و با صورت ارباب اربابان ولدی اصابت نمود.این عطر بس سمی بود و معجون های کشنده هکتور را در جیب تمبانش می گذاشت.این طور شد که یکی از جاودانه سازهای لردی جان به باد فنا رفت و اگر شما در کتاب گینس خوانده اید این هری پاتر بود که رکورددار نابودی جاودانه سازها بود،بس فریب خورده اید.ولدی پودر شد و بر زمین ریخت.وینکی هم که یک جن خانگی خوب و تمیز و پاکیزه بود،بلافاصله ظاهر گردید و تکه های ارباب را با جارو خاک انداز از کف آنجا جمع کرد.چرا که می دانست ارباب بسیار به نظافت منزل ریدل اهمیت داده و این جمله همواره ورد زبانش بود:"هر کاری می خواین بکنین،فقط خونه رو کثیف نکنین!..."(چی؟!!...برنامه عمو پورنگ اینو میگه؟بی خود!بی خود!این مشنگا خلاقیت ندارن که.هی تقلید می کنن.)
آرسینوس اهم اهمی نمود و چون لرد به او تاکید کرده بود که فقط در حد سه خط وعظ کند ،تصمیم گرفت زندگی نامه ی جد اندر جدش را برای طفل های معصوم تعریف بنماید.خورشید پشت آب های دریاچه پنهان گردید و روز ریاکار جای خودش را به شب پاک سرشت داد.شب سپید هم بالاخره از فک زدن های آرسینوس درمانده بشد،منزل ریدل را ترک کرد و پست خود را به روز واگذار نمود.این طور شد که روزها و شب ها از پی هم گذشتند و قصه های هزار شب ننه شهرزاد ملقب به آرسینوس به پایان نرسید.
-خلاصه سرتونو درد نیارم،این پدر پدر پدر پدر(انتگرال به سمت بی نهایت میل می کند.)...
نعره ای از پشت سر به گوش رسید و آرسینوس نتوانست سه خط سخنرانی اش را تکمیل کند.لردی جان که مرگخوارها تکه هایش را با چسب دوقلوی رازی به هم وصل کرده بودند،سر و کله اش پیدا گردید.
-آرسینوس نامه به هم می بافی؟...کروشیو!
ولدی اشتباه بزرگی مرتکب شد.چون تنظیمات سیستم آرسینوس روی مود خاطرات و شجرنامه قرار داشت و در این حالت او مجهز به سپر آنتی کروشیو بود.پس این گونه شد که طلسم به سمت لرد عزیز برگشت و از آن جایی که چسب دو قلو هنوز خوب خشک نشده بود،ولدی جان مجددا پودر بگردید و کف سالن را که وینکی بیچاره با زحمت برق انداخته بود،دوباره کثیف کرد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.