هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۵۶ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
- ما منتظریم پاتر!

هری به ماسماسک هایی که ویزلی ها به ولدمورت داده بودند، اشاره کرد و گفت: اینا کمتن؟ تضمین می کنم نصفشون رو نفروخته پول دو جلسه کاشت موت در می آد!

ولدمورت نیم نگاهی به دارایی هایش کرد. دو عدد گرگینه ی خیمه شب بازیِ صورتی، یک هفت تیر پاره پوره، کمی جوانه ی گندم، کره به مقدار لازم.
آهی کشید و گفت: کاری نکن آواداکداورات کنم پاتر. می گی چی می دی یا نه؟ سه پسته منتظریم. یادته تو کتاب هفت هی راه می رفتی باسیلیسک تو هورکراکسای ما می کردی؟ الانم چشمت کور، یه چی پیدا کن هورکراکسش کنیم.

هری اخم کرد. چیزی برای پیشنهاد کردن نداشت. اما... یادش آمد. به آرامی گفت: یه چیزی هست که... ام، چیزه...
- بگو!
- آره، فرزندم. بگو! ما چیزی داریم که به این کچل بدیم؟ ام... یعنی معلومه که ما چیزی داریم که به این کچل بدیم.

دامبلدور کمی به هری نزدیک شد و زیر گوشش گفت: نیروی عشقه؟ تام خوشش نمی آدا. قبول فک نکنم بکنه.
هری گفت: بخیت ختقخلت خلتقخ صمبثتب قب

دامبلدور دور شد که صدای هری را بشنود. آخر او دور شنوا بود و سمعکش هم خیلی وقت بود که سوخته بود و هرچه به آن مینروای بی خاصیت می گفت که "ای زن! قربون دستت. تو که سوات داری برو سر راهت یکی این سمعک ما رو بده درست کنن" او قبول نمی کرد.

هری گفت: گفتم نه. یه چیز دیگه می خوام پیشنهاد بدم. ولی ریشتون رفته بود تو دهنم.

بعد آروغی زد که جهان را لرزاند و دو کپه موی سیاه و سفید نشخوار کرد. سپس پتوی نخ نمایی را از جیبش در آورد.
- آه! ولدمورت. می دونی این چیه؟
- چیه؟
- این... این پتوی مامان مرحوممه. همیشه کار خرابی می کردم زیرمو با این خشک می کرد. بچه که بودم رو همین همه ی شب های پر ستاره و پر ادرارمو گذروندم. این سوراخشو می بینی؟ یه روز اسنیپ اومده بود خونمون روغن موش ریخت روش، هرچی کریچر وایتکس زد نرفت. آخر این قدر ساییده شد، پاره شد. این سبزی هم استفراغ نیست. جای همون طلسم خودته. خلاصه این که، خبرشم تو پیام امروز دادم. می خواستم به مزایده بذارمش .اما می دمش به تو. می تونی بجای این که بری تو دستار مردم، شبا تو این بخوابی! حتی تو شبا هم در حال ورزش کردنی انگار. شیکمت رو کوچیک می کنه. بت می دم تضمینی. به شرط برگشت آب.

ولدمورت کمی به چشمان هری - که خیلی شبیه چشمان مادرش بودند- نگاه کرد. دامبلدور هم با هیجان هری را تشویق کرد: پسر برگزیده ی خودمی. آخ دامبل فدای اون زخمش بشه. می دونی چقد بعدا از اسم تو پول در می آد؟ مردم حتی ممکنه اسم امروز رو بذارن روز هری پاتر. هیج کس تنها نیست، هری پاتر اول! هری من چقد قشنگه. ایشالا مبارکش باد. پتوش خوش آب و رنگه، ایشالا مبارکش باد! حالا بده قر رو تو کمر!


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۳۹ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
- ممم اووممم ماممم اممم.
- چی گفتی فرزند؟
- خیلی دیگه پیر شدی دامبلدور! صدا ازین نبود. ازون طرف بود.

توجه دامبلدور و ویزلی‌هایی که هرچه داشتن و نداشتن خالی کرده بودن، به سمتی که لرد اشاره کرده بود جلب می‌شه.
- عه هری! به کل فراموشت کرده بودم. ولی درسته، ما به خاطر تو اینجا اومده بودیم. هریمونو بدین بریم.

دامبلدور اینو می‌گه و با یک تکان چوبدستیش دست و پا و دهن هریو باز می‌کنه. هری به محض آزاد شدن دست به گریبان زخمش می‌شه.
- آخ زخمم. خیلی درد می‌کنه.

همون موقع ویزلی‌ها راهی که از روی دامبلدور طی کرده بودن تا به لرد برسنو برمی‌گردن و گرداگرد هری حلقه می‌زنن و شروع به ابراز نگرانی از بابت سوزش زخمش می‌کنن.

لرد که به دیدن چنین صحنه‌های ملایمی عادت نداشت، بعد از جاسازی اندک مالی که از ویزلی‌ها به جیب زده بود، گلوشو صاف می‌کنه.
- هی! ما اینجاییم‌ها! داشتیم قول و قراری می‌ذاشتیم.

دامبلدور نگاه نگرانشو از هری برمی‌داره و نگاه نگران‌ترشو به لرد می‌دوزه.
- چه قول و قراری؟

لرد شوکه نمی‌شه. لرد انتظار هرگونه اتفاقات این‌چنینی رو در مقابل دامبلدور می‌داد. پیریِ دامبلدور از مرز طبیعی‌ش پا فراتر گذاشته بود و چنین فرسودگی‌ای کاملا ازش انتظار می‌رفت.
- ما شونصد لیتر آب به شما می‌دیم. شما هم در عوض...
- آخ زخمم.
- این دیالوگ تکراری و مسخره‌تو بذار کنار پاتر!

دامبلدور در یک حرکت سریع هری رو می‌قاپه و از سر راه طلسم لرد کنار می‌کشه. که البته به دلیل کهولت سن چندین مهره از ستون فقراتش در اثر این حرکت سریع جا به جا می‌شه.
- تام چرا همیشه برداشت اشتباه می‌کنی؟ مطمئنم هری می‌خواست بعنوان پسر برگزیده سهمی تو این مبادله‌ی شونصد لیتر آب داشته باشه.

دامبلدور بعد از گفتن این حرف هریو به جلو هل می‌ده؛ و هری که عادت داشت مشکلات دامبلدور و محفلو به دوش بکشه، آه‌کشان منتظر می‌ایسته.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۶ ۱:۴۶:۴۲

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۱۸ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
- ممم اووممم ماممم اممم.
- چی گفتی فرزند؟
- خیلی دیگه پیر شدی دامبلدور! صدا ازین نبود. ازون طرف بود.

توجه دامبلدور و محفلیون به سمتی که لرد اشاره کرده بود جلب می‌شه.
- عه هری! به کل فراموشت کرده بودم. ولی درسته، ما به خاطر تو اینجا اومده بودیم. هریمونو بدین بریم.

دامبلدور اینو می‌گه و با یک تکان چوبدستیش دست و پا و دهن هریو باز می‌کنه. هری به محض آزاد شدن دست به گریبان زخمش می‌شه.
- آخ زخمم. خیلی درد می‌کنه.

همون موقع محفلیون گرداگرد هری حلقه می‌زنن و شروع به ابراز نگرانی از بابت سوزش زخمش می‌کنن.

لرد که به دیدن چنین صحنه‌های ملایمی عادت نداشت، گلوشو صاف می‌کنه.
- هی! ما اینجاییم‌ها! داشتیم قول و قراری می‌ذاشتیم.

دامبلدور نگاه نگرانشو از هری برمی‌داره و نگاه نگران‌ترشو به لرد می‌دوزه.
- چه قول و قراری؟

لرد شوکه نمی‌شه. لرد انتظار هرگونه اتفاقات این‌چنینی رو در مقابل دامبلدور می‌داد. پیریِ دامبلدور از مرز طبیعی‌ش پا فراتر گذاشته بود و چنین فرسودگی‌ای کاملا ازش انتظار می‌رفت.
- ما شونصد لیتر آب به شما می‌دیم. شما هم در عوض...
- آخ زخمم.
- این دیالوگ تکراری و مسخره‌تو بذار کنار پاتر!

دامبلدور در یک حرکت سریع هری رو می‌قاپه و از سر راه طلسم لرد کنار می‌کشه. که البته به دلیل کهولت سن چندین مهره از ستون فقراتش در اثر این حرکت سریع جا به جا می‌شه.
- تام چرا همیشه برداشت اشتباه می‌کنی؟ مطمئنم هری می‌خواست بعنوان پسر برگزیده سهمی تو این مبادله‌ی شونصد لیتر آب داشته باشه.

دامبلدور بعد از گفتن این حرف هریو به جلو هل می‌ده؛ و هری که عادت داشت مشکلات دامبلدور و محفلو به دوش بکشه، آه‌کشان منتظر می‌ایسته.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۶ ۱:۲۲:۰۲

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۰:۵۰ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- خب فرزند روشنــ... چیز... فرزندم. ما در عوض میتونیم... هممم... ما میتونیم...
-
- ما میتونیم... عرضم به حضورت که... میتونیم...

دامبلدور خیلی فکر کرد. دامبلدور قرار بود باهوش باشه. دامبلدور قرار بود خفن باشه. اون حتی به ذهنش رسیده بود که رون ویزلی رفیق نیمه راه میشه و فلان و گوی زرین و حافظه و آخر باز شدن و این صحبتا. دامبلدور باید یه پیشنهادی پیدا میکرد. یعنی درواقع اون قاعدتا باید میتونست یه پیشنهادی پیدا کنه.

- خب فرزندم... ما...
- بسه دامبلدور. ما خودمون میتونیم بهت پیشنهاد بدیم و اینطوری بهت توی تصمیم گیری کمک کنیم. بدیم؟
- عمو عمو یکی میخواد بهمون کمک کنه!
- عمو عمو تو میگفتی کمک خوبه!
- عمو تو میگفتی کسی خواست کمکون کنه باید دوستش داشته باشیم!
- ویزلی های روشنایی... باید بهتون بگم که در این زمینه ممکنه استثناهایی هم...
- نه عمو. تو میگفتی کار خوب استثنا نداره!
- تو که میگفتی همه ته دلشون خوبن!
- درسته ویزلی شماره ی 22، نه... 24... نه. نمیدونم چند. ولی کمک کردن ایشون جریانش...

قبل از دلیل و منطق آوردن دامبلدور، ویزلی های کوچکِ بی شمار از روی دامبلدور رد شدن و به سمت لرد شتافتن تا کمکشو، یا حالا حداقل نیت به کمکشو جبران کنن. البته حین رد شدن از روی دامبلدور چندتاییشون هم توی ریش دامبلدور فرو رفتن و برای همیشه مفقود الاثر شدن که در مقایسه با تعداد زیادشون میشه نادیده گرفت. هر کدوم از بچه ویزلی ها دستشون رو توی جیب شلوار های کهنه شون که قبل از اونا به ویزلی های بزرگتر تعلق داشته کردن.

- عمو بیا!
- عمو اینم بگیر!
- عمو دماغت کو؟
- اینم از طرف من عمو!

بچه ویزلی ها داشتن تمام سرمایه ی اندک محفلو یا به شکل حضوری، یا به شکل امضا و قرارداد به لرد تقدیم میکردن، و حالا مشکلِ پیدا کردن چیزی که محفل بتونه در عوض آب به مرگخوار ها بده، داشت بزرگ و بزرگ تر میشد.




ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
دامبلدور به فکر فرو رفت...محفل برای شستشوی ریش او فقط به تنهایی سالانه لیتر ها آب مصرف میکردند...با این حال باز هم کافی نبود!و یا حتی قوت غالب محفل که سوپ پیاز بود،همیشه به آب نیاز داشت...در صورت نبود آب نتنها محفلی ها از تشنگی،بلکه از گشنگی هم تلف میشدند...به طور قطع ساعتی یک قطره کفاف آن ها را نمیداد!
_تام...ما محفلی ها بسیار قانعیم!
_پس یک قطره در روز...خوبه؟
_نه تام...منظورم این نبود...بیا قانعت کنم!

دامبلدور همانجا بر زمین نشت و با انگشت بر خاک شروع به محاسبات کرد...
_ببین ما برای اینکه سفید و پاک بمونیم نیاز به شستشو داریم...پس شونصد لیتر برای شستشو...پیاز رو هم خالی خالی میتونیم بخوریم،ولی خب اکثر مواقع پیاز نداریم،مجبور میشیم سوپ پیاز بدون پیاز درست کنیم که خب نیاز به اب داره،پس این شونصد لیتر دیگه...حالا یه شونصد لیتر دیگه هم برای روز مبادا و مایحتاجات دیگه مثل نیاز فروان ارتور و مالی به آب برای زیاد کردن جمعیت محفل...
_خب نیاز نیست ادامه بدی دامبلدور،گرفتم ...پس شما حداقل یه شونصد لیتر آب میخوایین در ماه!
_صحیح است!
_خب...مشکلی نیست...ما شونصد لیتر رو بهتون میدیم!
_میدونستم تام...میدونستم که تو همیشه قلب رئوفی داری...همه ما در وجود خود عشق داریم!
_میذاشتی جمله ام رو کامل میکردم دامبلدور...میگفتم...ما حاضریم به شما شونصد لیتر بدیم...ولی شما به جاش به ما چی میذین یا چیکار میکنید؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید...و با دست دیگر عینک هلالی شکلش را روی چشمانش جابجا کرد...با دست دیگرش کلاه روی سرش را مرتب کرد...و با دستان دیگرش خودش را خاراند!به هر حال او دامبلدور بود...جادوگر بزرگی بود...میتوانست چندین دست همزمان داشت باشد!
_خب تام من نفهمیدم...منظورت چیه؟
_ببین...من گفتم حاضریم مذاکره کنیم....ما بهتون میخواستیم بهتون یه قطره در ساعت بدیم،به جاش از شما کلی چیز دیگه میخواستم...حالا که قطره به لیتر ها تبدیل شد...پس ما باید مذاکره کنیم ببینم در مقابل لیتر ها آب که بهتون میدیم،چی به ما میرسه!

دامبلدور به سختی آب گلویش را قورت داد...او ولدمورت را میشناخت،ولدمورت زیاد جادوگر منصفی نبود!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

آب توسط لرد سیاه قطع شده! آب خانه ریدل...محفل...و همه جا.

هری پاتر به دستور دامبلدور وارد لوله های آب می شه که منشاء قطعی رو پیدا کنه...و میاد می رسه به خانه ریدل.
لرد سیاه هری رو دستگیر می کنه. تازه شروع به شکنجه کرده که متوجه حضور دامبلدور و بقیه محفلی ها می شه.

.....................

-پروفسور دامبلدور...چه عجب از این طرفا؟
-قربونت تام. دلم برات یه ذره شده بود...باور کن همش به یادتم. کارای محفل نمی ذاره جغد بفرستم به مرلین.
-آره بابا درک می کنم. منم سرگرم همون کارا هستم خب. .ولی از نوع سیاهش. حالا چرا دم در وایسادین؟ بفرمایین تو...خسته می شین.بگم بچه ها یه فنجون چایی براتون بیارن...جیمزو نیاوردین؟
-نه اون خواب بود...بچه ها اینا هستن؟ به به به...چقدرم بزرگ شدن. این رودولف همین چند سال پیش بود که تو هاگوارتز شبا تختخوابشو خیس می کرد...برای خودش مردی شده.

لرد سیاه و دامبلدور درست رو بروی هم ایستاده بودند. لبخند شیرینی بر لب داشتند. دست های لرد سیاه روی بازو های دامبلدور قرار گرفته بود. طوری که هر لحظه ممکن بود او را دوستانه در آغوش بگیرد.

-بسه دامبل...حالمون داره به هم می خوره!
-خب خودت شروع کردی!
-اگه تو و دار و دستت یهو بپرین وسط سوژه ای که تو خانه ریدل جریان داره، منم این جوری قاطی می کنم. حالا سریع از همون راهی که اومدین برگردین و برین تا نکشتمتون.

دامبلدور با دست های پیر و چروکیده اش به دستشویی خانه ریدل اشاره کرد.
-به جان تام اگه دوباره برم اون تو ها! ما هری رو فرستادیم...وقتی برنگشت نگرانش شدیم و تصمیم گرفتیم از راه دیگه ای بیاییم دنبالش. و حالا که رسیدیم این جا متوجه موضوع مهمی شدیم!
-که ما خفن تر از توییم؟
-نه تام...که این وزیر بی کفایت جدید از منبع آب خانه ریدل برای لوله کشی محفل استفاده کرده. و الان ما به آب شما احتیاج داریم. مخصوصا الان خیلی احتیاج داریما...به دلیل راهی که برای اومدن به این جا ازش استفاده کردیم. به جان همین گیبن سه بار سیفون کشیدن رومون. این منبع آب ما رو باز کنین بریم.

-ارباب ارباب...بریم تو آبشون تف کنیم؟

لرد سیاه کمی از دامبلدور فاصله گرفت.
خیر! به دلایل ناموسی نبود.
لرد سیاه کلا خوش نداشت کسی در شعاع یک متری اش قرار بگیرد.
-هووووم...که این طور...خب...همین جوری که نمی شه. آب خیلی باارزشه...همین الان که ما داریم حرف می زنیم اون آب در حال تبخیر شدنه. باید در موردش مذاکره کنیم! در مورد شرایط استفاده شما از آب. مثلا...ساعتی یک قطره براتون کافیه؟




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
درست بود که لرد شکنجه گر شگفتی بود، اما چرا قبلش برای هری یک داستان طولانی تعریف نکند؟ تجربه نشان می داد که همیشه وقت برای یک داستان طولانی وجود دارد. لرد دستانش را به هم زد وصندلی ای زیر پایش ظاهر شد و با نشیمن گاه مبارکش روی آن نشست و در حالی که پیکسی اش را ناز می کرد، با صدای وحشت انگیزی داستانش را آغاز کرد.
- سال ها پیش، وقتی کودکی بیش نبودیم، رفتیم به یک غار و دوستامونو کشتیم. بعد برگشتیم به پرورشگاه. خانوم کولی هم اونجا بود ولی اونو نکشتیم. چند روز بعدش، داشتیم پوکیمان گو بازی می کردیم، گفتیم یک یوزر نیم خفن برای خودمون بگزینیم. گزینه ی اول تام مارمولک بود. ولی نه. بعد اندیشیدیم ولدمولَک. نه. آن هم خوب نبود. بعد از این همه پندار غمی گردیدیم که چوبدستیمان لوموس شد و ندا آمد: ولدمورت... ولدمورت... ما نام را پسندیدیم. دوباره ولی ندا آمد: بخوان! ما این ور رو نگاه کردیم. اون ور رو نگاه کردیم. هیچکی نبود. گفتیم: ما که سوات نداریم. دوباره ندا آمد: بخوان! ما هم دفترچه خاطرات خانوم کولی رو گرفتیم بخونیم و خوندیمش و بله بچه ها! این جوری شد که ما لرد شدیم-

- من به تو افتخار می کنم، تام!

لرد به چشم هری زل زد. آن پسرک، آن کله زخمی، بادر ممد پاتر، او را تام خوانده بود؟ چطور جرئت کرده بود؟

- آگوامنتنی... چیز، له لی جی منس... اوه، تام! این من بودم! من بودم.

لرد و جمیع مریدان به پشتشان نگاه کردند. بله! آلبوس دامبلدورِ روشنا آن جا بود. ردایی همچو پیراهن عروس و مرغی همچو شاهین بر دوشش بود ودر پشتش، هرگونه محفلی ای دیده می شد. از ویزلی باریک گرفته تا ویزلی فشن تا ویزلی جینی.

دامبلدور بانگ داد: محفلیون ِ من، به پیش! هری ِ من رو نجات بدین! اومدم، هری!


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
رودولف دوست نداشت دستش هری پاتری بشه. بنابراین قمه‌شو دراز می‌کنه و سر تیزشو به پشت یقه‌ی هری گیر می‌ده و اونو از زمین بلند می‌کنه.
- ارباب بفرمایین کجا بذارمش تا همونجا بذارمش!

هری همونطور که تو هوا معلق بود دست و پا می‌زنه و خواستار پایین گذاشتنش می‌شه. ولی کسی بهش کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌ده.

- ارباب چطوره ببریمش اتاق شکنجه؟

لرد در یک حرکت سریع هری رو از چنگ قمه‌های رودولف در میاره و خودش اونو از گردن می‌گیره.
- نمی‌شه. پاتر مال خودمونه! خودمون گرفتیمش.
- ارباب خب من که نمی‌گم شما نگرفتینش، می‌گم ببریمش اونجا شما شکنجه‌ش کنین.

لرد نگاهی به دوش حموم می‌ندازه و بلافاصله تصمیمشو می‌گیره.
- فکر خوبی کردیم. یه صندلی بیارین همینجا شکنجه‌ش می‌کنیم!

وینکی دوان‌دوان ازونجا دور می‌شه و چند ثانیه بعد با یه صندلی برمی‌گرده. لرد هریو رو صندلی پرتاب می‌کنه و بلافاصله طنابیو از غیب ظاهر می‌کنه و اونو می‌بنده.
- مایلیم پاتر چهره زیبای مارو ببینه و از وحشت خوف کنه. این موش کورو بینا کنین!

بلاتریکس به سمت عینک هری که در اثر دست به دست شدن هری گوشه‌ای افتاده بود می‌ره. از قصد با پا محکم روش می‌کوبه. بعد از اینکه صدای قرچ شکستن عینک، تک‌تک ذرات وجودی بلارو به حال میارن، اونو با جادو سالم می‌کنه و رو چشم کله‌زخمی قرار می‌ده.

هری بلافاصله بعد از بینا شدنش و دیدن جماعت مرگخواری که دورش حلقه زده بودن و همچون ندیده‌ها بهش زل زده بودن، آب دهنشو قورت می‌ده.
- آخ زخمم. جای زخمم سوخت. کمک.
- کله‌زخمی! ما محفلی نیستیم که با درد زخم تو به هیجان بیایم.

لرد چوبدستیشو به سمت دوش آب می‌گیره و در حدی که فقط یه قطره آب سرد ازش خارج بشه اونو باز می‌کنه. بعدش با لگدی هریو زیردوش آب هل می‌ده. قطرات سرد آب هر چند ثانیه یک‌بار بر فرق سر نامبارک هری فرود میان و رو صورتش جاری می‌شن.

شکنجه‌ی روانی از دیگر شکنجه‌هایی بود که لرد به خوبی اونو بلد بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۱۰ جمعه ۱ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-گرفتیمش...ما کله زخمی رو گرفتیم! خودمون شخصا گرفتیم. بدون کمک...بدون یاری! بدون کجاست یاری دهنده ای که...ما تو حمومیم؟ ...ما...؟ چشاتو ببند بی ناموس!

لرد سیاه شانس آورده بود که عینک هری در اثر برخورد با دیواره های لوله آب شکسته بود و الان موش کوری بیش نبود.

ولی در مرحله بعدی لرد سیاه اصلا شانس نیاورد!

چون مرگخواران در اثر فریاد هیجان زده و خبر دست اول لرد سیاه به صورت تسترال واری وارد حمام شدند!

-کو ارباب؟
-کجاست؟
-بکشین کنار منم ببینم.
-ارباب می شه بهش دست بزنیم.
-ارباب شما چقدر باهوشین. فرموده بودین لازم نیست برین دنبالش. خودش میاد سراغتون ها.
-حالا بکشینش خب ارباب!

لرد سیاه از هیاهوی ایجاد شده برای تماشای هری پاتر استفاده کرد و فورا ردایش را پوشید.
-شما هنوز نفهمیدین این روش ما نیست؟ ما باید با شکارمون تفریح کنیم. به این سادگیا نمی کشیمش. زجر کشش می کنیم.

هری پاتر که همچنان چیزی نمی دید، ناله کرد:
-پروفمون گفت بی زحمت آب ما رو وصل کنین.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۷:۴۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- ارباب چطور ممکنه درحالی که یه کاریه برای انجام دادن، هم زیبا باشه و هم جالب؟
- شیرازممد باز تو نظر دادی؟ من نمیدونم اصلا کی درخواست مرگخواری تورو قبول کرد. چی ما قبول کردیم یادمون نیست؟ یعنی میگی ارباب چیزی رو فراموش میکنه احمق؟ الان داری میگی من دیوونه‌م چون دارم با خودم حرف میزنم؟ آواکداورا !

اینگونه شد که شیرازممد درگذشت و یکی دیگر از ممد هایی که مرگخوار بودند، کم شد! مرگخواران به احترامش یک ثانیه سکوت کردند و ارباب سخنان گهربارش را ادامه داد:
- همانطور که میدونید الان ما خیلی خفنیم البته خفن ها نباید خودشان را اینگونه خطاب کنند اما ما چون دیگه زیادی خفنیم، این آپشن رو هم دا..

قبل از پایان سخنان گهربار، کبوتر بچه کرد و کاش بودیو میدیدی! دقیقا روی سر لرد هم اومد بچه کرد و رفت. خلاصه پیام اخلاقی که میشه گرفت اینکه در اوج خفن بودن یهو مواظب باشید که کبوتر میاد روی سرتون بچه میکنه..
- وا ارباب چقدر بهتون میاد! انگار موهای طلایی رنگ در اوردید. مای بلوند لرد!
- (شکلک دیفالت لرد!)

لرد به درون خانه پناه برد و برای تمیز کردن گندکاری روی سرش مجبور شد تا دوباره آب را وصل کند. هری پاتر که دقیقا در وسط لوله های سازمان مرکزی آب و فاصلاب ریدل و محفل گیر کرده بود به صورت خیلی شیری‌طور با فشار آب به سمت خانه ی ریدل هدایت شد و روی سر مبارک ارباب از طریق شیردوش آب فرود آمد!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.