هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
از کنار دیوار حرکت میکرد نمیخواست باعث توجه دیگران به خود شود.با اطمینان اما آهسته قدم برمیداشت.بدون اینکه نظر کسی را به خود جلب کند به پشت مجمسه سنگی رفت.از میان راهروهایه پر پیج و خم آنجا گذشت.همیشه از این مسیر به سمت دهکده میرفت.
بالاخره رسید.اکنون در مقابل بید کتک زن بود.با تکه چوبی به آرامی بر روی قسمت از بدن درخت ضربه زد و پنهان از دید دانش آموزانی که در آنسوی چمن هاگوارتز مشغول حرف زدن بودند به داخل سوراخی در زیر درخت فر رفت.
از راه تنگ و باریکی خود را به داخل خانه چوبی و کثیفی رساند.قیافه مضحکی پیدا کرده بود اما بعد از دیدن چهره دوستانش در خانه شیون آوارگان آسوده خاطر شد و به طرز عجیبی به آنان لبخند زد.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
کوچه ی دیاگون مثل همیشه شلوغ بود . ولی برای او اهمیتی نداشت . از جلوی بانک گرینگوتز گذشت و نگاه طمع کارانه به آن انداخت . کمی جلوتر ، وقتی اطمینان پیدا کرد که کسی او را نگاه نمی کند ، به دیوار پشت سرش تکیه داد . سرش را به آرامی ، به دیوار می زد .
این ضربه ، انگار برای او آرامش بخش بود . این عادت همیشه ی او شده بود که این جا بنشیند و به این ساختمان بلند نگاه کند .
براش مهم نبود که این رفتار برای دیگران عجیب به نظر می رسد . فقط برایش مهم بود که با نگاه به آن رویایش را ادامه دهد .
همیشه می دانست که در این جا ، جادوها و طلسم های مختلفی پنهان شده است . شاید این ، یکی از دلایل علاقه ی او به این جا بود .
وقتی با چشم های گرد شده به ساختمان نگاه می کرد و به آدم های درون آن فکر می کرد ، قیافه ی مضحکی به خود می گرفت . طوری که با وجود نفرت خود از این کار ، باز هم باعث جلب نگاه های مردم می شد .
شاید نباید این قدر به یک ساختمان توجه کرد .ولی رون ، همیشه به اسرار و به خصوص گالیون های آن فکر می کرد


آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 433
آفلاین
از كنار ديوار مي رفت تا شايد كمتر جلب توجه كند. اطمينان داشت قيافه ي فوق العاده مضحكي دارد اما سايرين اصرار داشتند كه او عجيب است نه خنده دار! هميشه سعي مي كرد خود را از ديد ديگران پنهان كند... باز هم از آن خيابان گذشت با اين تفاوت كه ديگر كودكي با سنگ به او ضربه نزد. ( اندر احوالات گوژپشت نتردام ) .



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

بارون خون آلود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۷ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
سعی میکرد به نامه توجه نکند. میخواست دو باره برگردد و نامه را بخواند . کنار دیوار پنهان شد تا کسی او را نبیند. وقتی رسید احساس کرد ضربه ای بهش خورده است.
پشتش را نگاه کرد کسی نبود این احساس برایش مضحک بود.
از این مساله گذشت . ناگهان دید نامه آن جا نیست و به خود اطمینان کرد.

اخطار : کلمات مشخص شده را رنگی بنویسید.


ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۲۲:۴۶:۳۱

هیچ وقت با ناظران ور نروید
چون عاقبت خوشی نداره!!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

کاترین بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۲ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
از ناکجا آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 400
آفلاین
بی صدا وآهسته گام برداشت . همیشه به هیچ چیزی اهمیت نمی داد اما الآن به طور مضحکی با کوچکترین صدای عجیبی که می شنید خودش را در پس دیواری پنهان می کرد.در آن شبی کخ سکوت همه جا را فراگرفته بود حتی نمی خواست کوچکترین جلب توجهی کند.دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود.به خودش اطمینان داشت پس به راهش ادامه داد. از هاگزمید گذشت.هاگوارتز فقط دیگر به صورت یک نقطه دیده می شد.وقتی که به خود آمد در حال دویدن بود.اضطراب سراسر وجودش را دربرگرفت.عرق سردی از روی پیشانی اش جاری شد.زخمش به شدت درد گرفته بود.میترسید اماهری باید کاری می کرد در انتهای راهروی بخش اسرار سیریوس در حال شکنجه شدن بود.

اخطار : کلمات مشخص شده را رنگی بنویسید.


ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۲۲:۴۱:۱۴

حتی در مرگ،کاش پیروز باشی!
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
سیریوس دلش می خواست برای همیشه آن جا را ترک کند ولی گویی هیچ راه فراری وجود نداشت ... بوی مشمئز کننده ی اجساد تمام فضای سرش را پر کرده بود و کم کم امکان نفس کشیدن را از او می گرفت ... با چشمانش همه ی دیوار ها را از نظر گذراند کم کم سرگیجه نیز به اوضاع وحشتناکش اضافه می شد ... در حالی که سعی می کرد خودش را سر پا نگه دارد که به زمین لزج زیر پایش نیفتد ناگهان چیزی عجیب توجهش را جلب کرد ترکی در آن دیوار های نفوذ ناپذیر ایجاد شده بود که تا چند لحظه ی پیش آن جا نبود آهسته و محتاط جلو رفت و از روی اجساد گذشت سعی می کرد به موجودات پنهانی که زیر پایش بودند فکر نکند ... جلوی دیوار رسید ترک را بررسی کرد و اطمینان حاصل کرد که دیوار در آن قسمت پوسیده شده است ... سپس پایش را عقب برد و ضربه ی محکمی به دیوار زد انعکاس صدای برخورد پایش با دیوار در آن فضای سرد و خالی مضحک بود امیدوارانه به دیوار خیر شد ... و ناامیدانه متوجه شد تغییری در آن حاصل نشده ... او تا ابد پیش اجساد پشت پرده می ماند ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۴:۱۵:۲۷



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۱۹ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
گوشش را به دیوار چسباند...صداهایی عجیب از آن طرف به گوش می رسید. همیشه منتظر این لحظه بود...حالا دیگر می توانست توجه و اطمینان اسنیپ را به خود جلب کند....کمی نزدیک تر رفت ..بله یک سوراخ آن جا روی دیوار بود.....!
سرش را نزدیک تر برد...دابی آنجا با قیافه مضحک ایستاده بود...انگار سعی داشت چیزی را پنهان کند...زمان به سرعت می گذشت ...!
یک نفس راحت کشید....چند ضربه به در زد!
-بیا تو دراکو!
-پروفسور من پیداش کردم ...اون جن خونگی برش داشته بود مطئنم پاتر هم با اون هم دسته!
اسنیپ لبخندی موذیانه زد و گفت : بریم که طبق معمول از گریفیندور امتیاز کم کنیم!!!

________________________________________________

با تشکر:

سامانتا ولدمورت.................................!!!!

اخطار : کلمات مشخص شده را رنگی بنویسید.


ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۲۲:۲۹:۰۸

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
توجه - همیشه - عجیب - پنهان - دیوار - گذشت - اطمینان - جلب - ضربه - مضحک

از خیابانهای شلوغ و پر رفت آمد لندن گذشت.سعی می کرد خود را بپوشاند تا توجه کسی را به خود جلب نکند.قد متوسطی داشت و با لباس عجیبی که به تن داشت خیلی مضحک بنظر میرسید.
به اطراف نگاهی انداخت بعد از اطمینان از عدم توجه دیگران وارد پاتیل درزدار شد.کافه تقریبا شلوغ بود.پس از میان آنان عبور کرد و خود را به حیاط پشتی رساند.چوبدستیش را از جیب پالتویش خارج کرد و چند ضربه بر دیوار آن بروی آجرها زد.دیوار شکافت پس داخل شد.
کوچه دیاگون شلوغ تر از همیشه بود.تعداد زیادی از دانش آموزان به همراه والدینشان برای خرید مدرسه به آنجا آمده بود.از کنار دیوار حرکت کرد چون نمیخواست با تنه زدن به دیگران از آنا عذرخواهی کند و این باعث شناسایی او شود.تقریبا به انتهای کوچه رسیده بود جاییکه بانک گرینکوتز در آنجا قرار گرفته بود.ماندانگاس خوشحال بود چون امنترین جایه ممکن برای پنهان کردن وسایل دزدیش را پیدا کرده بود.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵

بارون خون آلود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۷ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
به طرف (شمع) رفت. چند (دقیقه) به آن خیره شد. خواست با (دست) (شمع) را بردارد ناگهان نامه ای را دید. آن را باز کرد و دید (کاغذ)ی در آن است.روی آن با خط خرچنگ قورباغه نوشته بودند در (لندن) ........ ناگهان صدای پای کسی را شنید . نگاهی به (پنجره) انداخت و باعجله بیرون رفت و راه خود را (ادامه) داد.


هیچ وقت با ناظران ور نروید
چون عاقبت خوشی نداره!!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 433
آفلاین
دوباره به نوشته هاي كاغذ روي ميز خيره شد تا چند دقيقه ديگر او را ميديد شمع روي ميز هم خسته از انتظار فراوان در حال خاموش شدن بود يعني ممكن بود پس از دو سال دوري دوباره او را ببيند دستش را به پنجره ي بخار گرفته كشيد و به بيرون نگاه كرد پس از اعلام نتايج امتحانات سمج اين بهترين خبر بود يعني ممكن بود راه را گم كرده باشد فكر نمي كرد تا كنون به لندن آمده باشد صداي خش خشي مانع از ادامه آن افكار و بال و پر دادن به آنها شد مي توانست او را ببيند كه راه خود را از ميان برف سنگيني كه به زمين نشسته بود باز كند هرميون با خوشحالي به استقبال ويكتور رفت .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.