هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#58

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
اولين ساعات صبحگاه بود که سکوت رخوت­آور حاکم بر پاتيل درزدار بر اثر وارد شدن جمعي از دانش­آموزان در هم شکست. بچه­ها که پس از جابجايي توسط رمز تاز هنوز تلوتلو ميخوردند با شور و هيجاني وصف­ناپذير به صف در کنار يکديگر ايستاده، گوشه و کنار مهمانخانه را از نظر ميگذراندند.
فضای مهمانخانه دچار تغييراتي شده و همه­ی ميز و صندليها در امتداد ديوارها قرار گرفته بود تا محوطه­ای خالی جهت تمرين عملی آن روزشان ايجاد گردد.
هنگامی که همهمه­ی دانش­آموزان به اوج خود رسيد پروفسور اسنيپ جلو آمد و همگان را به سکوت دعوت کرد.
- پروفسور کارکاروف ليستي در اختيار من گذاشتن، اسم هر کس که ميخونم جلو مياد و با يکي از داوطلبين دوئل ميکنه...
اِما همانجا ايستاده بود و با نگاهي هراسان دوئل دوستانش در مقابل ساحره­ها و جادوگراني که چند سال از خودشان بزرگتر بودند را دنبال مي­نمود...
- اِما دابز!
اِما که احساس ميکرد تمام افسونها را از ياد برده است با گامهايي سست و لرزان به طرف پروفسور اسنيپ رفت. چشمان مضطربش جمعيت داوطلبان را ميکاويد و در آن لحظه که دختري هم سن و سال خودش به ميدان آمد نفسی عميق از سر آسودگي کشيد.
هر دو لحظه­اي در برابر هم سر بر فرو آوردند و سپس با قدم­هايي بلند و آهسته از يکديگر فاصله گرفتند.
- يک... دو... سه!
- استيوپفای!
دختر سرش را کنار کشيد و پرتو سرخرنگي که از کنارش عبور کرد تنها سبب حرکت ملايم موهايش گشت.
- اکسپليارموس!
افسون ساحره­ی جوان به قفسه­ی سينه­اش برخورد و او را به چند متر عقب­تر پرتاب کرد، چوبدستی از ميان دستش لغزيد و به گوشه­ای افتاد.
- اينسنديو!
اِما حرارت شعله­هاي آتش را احساس کرد، روی زمين غلتي زد و فرياد کشيد: "اکيو واند!"
با لمس دوباره­ی چوبدستش از زمين برخاست و بی­درنگ و گفت: "دنساگو!"
دندانهاي دخترک با حالتي غيرعادی و بسيار سريع رشد ميکرد... لبخندی بر لب اِما نقش بست.
- انگورجيو!
اين حرکت غافلگيرانه­ی ساحره امکان هر گونه دفاع را از اِما سلب و درنتيجه ثانيه­ای بعد دماغ او شروع به متورم شدن نمود. اِما عاجزانه اطرافش را از نظر گذراند و نگاهش بر روی قفسه­اي که درست بالای سر حريفش قرار داشت ثابت ماند.
- ريداکتو!
- ايمپديمنتا!
ورد ساحره با اختلاف زيادی به خطا رفت و قسمتي از پيشخوان را ويران ساخت در حالی که طلسم اِما قفسه را خرد و بر روی او خراب کرد. صدای تشويق جمعيت به هوا خواست و اِما که افسون خنثی­کننده را بر روی دماغش اجرا ميکرد به ميان دوستانش شتافت.


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۱:۳۸:۲۶


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#57

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
با کمک رمز تازي که پروفسور ايگور کارکاروف از مديريت مدرسه آلبوس دامبلدور دريافت کرده بودند ، دانش آموزان بدون دردسر و بصورت کاملا مجاز توانستند به پاتيل درزدار راه يابند ، مهمانخانه بزرگي که در شهر بزرگ لندن قرار داشت و به گونه اي لندن را به کوچه دياگون متصل ميکرد ؛ دانش آموزان در يکي از بخش هاي مهمانخانه پاتيل دردزدار فرود آمده بودند ، سالني طويل و عريض که گويا در گذشته يکي از سالن هاي عمومي غذاخوري آن بوده است .

چند رديف صندلي فکسني در انتهاي سالن چيده شده بودند که چند جادوگر که در بين آنها سوروس اسنيپ هم به چشم ميخورد روي آنها لميده بودند ، بلافاصله بعد از انتقال دانش آموزان به سالن پرفسور اسنيپ که گويا مدت ها منتظر آنها بود ، به سرعت از جايش بلند شد که البته به غير از پيچ و تاب ناگهاني رداي جادوگري اش ، به واژگون شدن يکي از صندلي هاي زهوار در رفته انجاميد .

دانش آموزاني که به پاتيل درزدار منتقل شده بودند ، تعدادشان به 20 تن هم نميرسيد ولي بلافاصله بعد از نزديک شدن پرفسور اسنيپ يکصدا سلام کردند ؛ پرفسور اسنيپ با لحن خشک و تند هميشگي اش گفت : سلام ، همونطور که ميدونيد اين جا پاتيل درزدار هست و قراره که شما با هم دوئل کنيد ، از اونجايي که با کميه زمان مواجه هستيم ، تنها 3 نفر بايد دوئل کنند که اسامي اونها توسط ايگور کارکاروف نوشته شده ، به ترتيب :

پرسي ويزلي - فرگوس فينيگان
دين توماس - سوزان بونز
باب آگدن - هوريس اسلاگهورن

همونطور که متوجه شديد ، فرگوس فينيگان و هوريس اسلاگهورن لطف کردند و کمي از وقتشون رو به ما اختصاص دادند ، من ازشون خواهش کردم که از وردهاي ساده که شما اونها رو فرا گرفتيد استفاده کنند ؛ دانش آموزا توجه کنن ، يادتون باشه که از وردهايي که کارآيي دارند استفاده کنيد و قبل از اجراي وردهاتون فکر کنيد و اولين چيزي که به ذهنتون رسيد رو به کار نبريد ، و با صداي کشدار و بمي گفت: البته اگر ذهني داشته باشيد !

خيلي خوب ، ويزلي ، فينيگان با رعايت قوانين دوئل شروع کنيد ، هر دو نفر تعظيم کوتاهي کردند و 5 قدم از يکديگر دور شدند . با دستور من شروع کنيد : 1 ، 2 ، 3 شروع

پرسي بدون وقت کشي چوبدستي اش را بلند کرد و گفت و با صداي نسبتا بلندي گفت : اسکور جيفاي !
فرگوس فينيگان لحظه اي از تب و تاب افتاد ، لحظه اي رنگ صورتش متمايل به بنفش شد و بدون اختيار شروع به بالاآوردن کرد ! گوي هاي شفاف و نسبتا بزرگي از دهانش خارج ميشدند ، گويا مقدار زيادي صابون خورده بود !

پرفسور اسنيپ با بي توجهي گفت: ويزلي اين ورد براي استفاده روي دانش آموزان مناسب نيست ! فاينيت اينگانتاتم !
فينيگان مجددا ايستاد ، اثرات کف و صابون از بين رفته بود و مجددا حالش بهبود يافته بود ؛ پرسي به آرامي زمزمه کرد : ولي اين که دانش آموز نيست !!!

فينيگان که اين اتفاق برايش گران تمام شده بود که يکي از دانش آموزان که در حال آموزش دوئل بودند به او لطمه وارد کنند ، گلويش را صاف کرد ، چوبدستي اش را بالا برد و فرياد زد : آلوهومورا !!
اتفاقي نيفتاد ، اين بار با صداي بلندتري فرياد زد : آلوهومورا !
پرفسور اسنيپ که موفق نشده بود نيشخند هميشگي اش را پنهان کند گفت : فرگوس ! ميشه بپرسم تو چيو ميخواي باز کني ؟

اينبار نوبت دين توماس و سوزان بونز شده بود که بلافاصله بعد از شروع دوئل دين توماس توانست با استفاده از ورد نويکريوس سوزان را از مچ پا آويزان کند ، که گويا همين طلسم براي از دور خارج کردن سوزان از رقابت کافي بود !

بله ، باب آگدن و هوريس اسلاگهورن مانند فيل و موش مقابل هم ايستاده بودند ، باب آگدن دانش آموز ريز نقشي بود ولي هوريس اسلاگهورن که يکي از جادوگران زبده بود با هيکل فيل مانندش در حاليکه سيبيل هايش را تاب ميداد مقابل باب ايستاده بود .
پرفسور اسنيپ : 1 ، 2 ، 3 شروع !

هوريس که بيش از اندازه به خودش مطمئن بود ، حرکتي نکرد ، در عوض باب که ترس وجودش را احاطه کرد و بود و دستانش ميلرزيد چوبدستي اش را مقابل چهره بي باک اسلاگهورن گرفت و با صداي آرامي گفت : ديفيندو !

پرتو سرخابي رنگ يکراست به سمت صورت هوريس پرواز کرد ؛ فريادهاي تمسخر آميز حاضرين ، هواس اسلاگهورن را سر جايش آورد ، بله ! طلسم آن دانش آموز سال دومي ريز نقش توانسته بود يک طرف سيبيل هاي هوريس را بر باد دهد ؛ هوريس که يکايک اعضاي بدنش از خشم ميلرزيد چوبدستي اش را بلند کرد و با صدايي که لرزش حاکي از خشم در آن مشهود بود گفت : آنگورجيو !
سوروس اسنيپ که آماده بود بلافاصله فرياد زد : رودوچو ، و باعث انحراف افسون آنگورجيو شد که البته برخورد آن طلسم باعث شد نيمي از ديوار سالن فرو بريزد !

سوروس اسنيپ با صداي بلندي فرياد زد : اسلاگهورن ! اين افسون براي درد غير قابل تحمله و از افسون هاي نابخشودني هست ! تو حق نداشتی از این استفاده کنی ! مجبورم اين کارت رو گذارش بدم به دامبلدور !

اسلاگهورن که آماده مقابله بود با صداي بلندتري ادامه داد : مگه نميبيني اين دانش آموز ابله با سيبيل هاي مثل سرو من چيکار کرد ؟

سوروس اسنيپ که با اشاره به دانش آموزان فهماند در گوش سالن جمع شوند با صداي زيری گفت : نبابا اینطوری که خيلي ناز شدي که


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#56

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
بوممم!!!

اعضای کلاس 10 نفر 10 نفر در مهمان خانه ظاهر میشدند ... باور نکردنی بود فضای مهمان خانه به طور کل تغییر کرده بود در میان مهمانخانه حفره ی بزرگی به وجود آمده بود که از چوب های واکس خورده پوشیده شده بود ... در میان حفره حفره ی دیگری بود که انتهای آن نا پیدا بود ...

همه ی افراد حاضر در مهمانخانه در دور حفره نشسته بودن و مشغول نگاه کردن به دانش آموزان هاگوارتز بودند که مات و مبهوت به حفره ی میان نگاه میکردند ...

_خوش آمدید ...

اسنیپ از پشت جمعیت ظاهر شد و به جلوی دانش آموزان آمد و گفت:

خب شما در داخل این حفره به دوئل میپردازید ... اینجا مکان رفت و آمد هستش ... درسته که اینجا امروز در اجاره ی ماست ولی بازم کسی نباید دوئل شما رو ببینه ...

تق !!!!!!!!

اسنیپ به سمت صدا برگشت و گفت:

آقای کریوی برای چی از این حفره عکس گرفتی 10 امتیاز از گریفیندور کسر میشه تا یاد بگیری که دیگه بی خودی عکس نگیری ... اون دوربینتم فعلا در اختیاز من قرار میگیره ...

اسنیپ وردی را زیر لب خواند و دوربین از دست کالین رها و به سمت او به حرکت در آمد....او دوربین رو در جیب ردای همیشه مشکی اش پنهان کرد و گفت:

آقای پادمور شما اول تشریف ببرید ...

همه به استر نگاه میکردند و استر به بقیه ...

اون با یک پرش کوتاه به داخل حفره پرید و به اسنیپ که اکنون در بالای سرش حضور داشت نگاه کرد و منتظر شد ...

اسنیپ به جمعیت نگاه کرد و گفت:

آقای بارتی کراوچ شما بفرمایید ...

بارتی نگاهی به استر کرد و به داخل حفره پرید ... اسنیپ دستاشو به هم زد و کتابخانه های عظیمی از داخل حفره ی بی انتها بیرون آمدند و شروع به حرکت کردند .... او ادامه داد و گفت: این کتابخانه ها در حرکت هستند شما باید از بین آنها یا از کنار آنها ورد های خود را برای حریفتان بفرستید ... 1 ... 2 ... 3

دوئل آغاز شده بود ولی هیچ کدوم از آنها کوچکترین حرکتی نمیکردند ... تا اینکه اسنیپ گفت:

یک تکونی به خودتون بدید ....!!!!!!!!!!!!!!!

استر به خودش آمد و فریاد زد :

انگورجیو !!!

ورد از شانس بدش توسط بارتی به سمت خودش بازگشت و به پشت سرش برخورد کرد ... این بار گویی نوبت بارتی بود ... چون فریاد زد :

دنساگو!!!!

این ورد بدون اینکه حرکتی از سمت استر انجام بشه به اون برخورد کرد و بالافاصله دندانهایش شروع به رشد کرد ... استر به پشت کتابخانه شیرجه زد و چوب خودشو به سمت دندانهایش گرفت و ورد کوچک کننده رو بر زبان آورد ...

تا قبل از اینکه این دوئل دردسری براش بشه باید کارو تموم میکرد...
از گوشه کتابخانه بارتی رو هدف گرفت و فریاد زد :

اکسپلیارموس!!!

بارتی که متوجه نشد ورد از کدام سمت به طرفش می آید شکست خورد و چوب دستی اش به بیرون از حفره پرتاب شد ...

افراد حاضر در مهمانخانه شروع به تشویق کردند ولی اسنیپ در حال پیدا شخص دیگری بود


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#55

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
یا لطیف

پَق ... در کنار پیشخوان مهمانخانه ی پاتیل درزدار و درست در جایی که فضای نسبتا بزرگی را از میز و صندلی ها خالی کرده بودند ، 12-10 دانش آموز با رداهای سیاه در حالی که همگی کلاه جادوگری مندرسی را در دست گرفته بودند ظاهر شدند . جمعیت حاظر در مهمانخانه برای سومین بار به کنار پیشخان نگاه کردند . قبل از این گروه دو گروه دیگر هم با رمزتار به آنجا آمده بودند . در وسط مهمان خانه فاصله ی تقریبا 15 متری ای را با میزهای چوبی پوشانده بودند و روی میز ها اسنیپ با لبخند خشکی ایستاده بود . دانش آموزان تازه وارد به سمت میز ها حرکت کردند . ساحره ها و جادوگران به همراه دانش آموزان هاگوارتز میز را احاطه کرده بودند . همه ی مهمانخانه به غیر از میز های دوئل و اطراف آن در تاریکی فرو رفته بودند . چند جادوگر شنل پوش در گوشه ی تاریک رستوران در حال صحبت بودند .

الیور وود خود را از میان جمعیت به کنار میز رساند . حالا کاملا به محل دوئل نزدیک بود و می توانست همه چیز را راحت ببیند . کنار او جادوگر جوانی ایستاده بود و با هیجان به اسنیپ نگاه می کرد . الیور برق چشمان او را به راحتی می دید . اسنیپ بر روی میز ها شروع به حرکت کرد . با هر قدمش صدای ناله ی میز ها بلند می شد .
- همونطور که می دونید دانش آموز های هاگوارتز برای تمرین دوئل به اینجا اومدن . پرفسور کارکاروف هم منو مسئول برگزاری این دوئل کرده . از بین جادوگرها و ساحره ها کسی هست که بخواد با یکی از دانش آموزای هاگوارتز دوئل کنه ؟!

هنوز صحبت اسنیپ تموم نشده بود که مرد جوان کنار الیور دستش را با سرعت بالا برد . اسنیپ به طرف او چرخید . سرش را آرام تکان داد . مرد با سرعت روی میز پرید . چشمان اسنیپ روی الیور قفل شد . الیور آب دهانش را با صدای بلندی قورت داد . چند نفر اطراف او آرام خندیدند .اسنیپ با صدای بلندی گفت :
- فکر کنم آقای وود فرد مناسبی برای دوئل با ایشون باشه .
الیور چند ثانیه مکس کرد و بعد او هم مثل مرد بالای میز رفت .اسنیپ به الیور و مرد نگاهی انداخت و گفت :
- فقط حق استفاده از طلسم های مجاز رو دارید . قوانین دوئل رو هم باید کاملا رعایت کنین ! آماده اید ؟
الیور و مرد سرشان را به نشانه ی تایید تکان دادند . هر دو چند قدم به سمت عقب رفتند . تعظیم کردند و روبری هم ایستادند . هر دو چوب دستی هایشان را جلوی صورتشان گرفتند . الیور هنوز برق چشمان مرد را می دید . مرد نیشخندی به الیور زد .
- یک ... دو ... سه ...

با شماره ی سه مرد جوان بدون معطلی فریاد زد : " انگورجیو "
اشعه ی زرد رنگ به طرف الیور روانه شد . الیور زیر لب گفت : "سرعتش
از توپ بازدارنده بیشتر نیست ! " و بعد با یک جهش بلند از جلوی طلسم کنار رفت و در حال حرکت فریاد زد : " اکسپلیار موس " اشعه ی قرمز با سرعت به سمت مرد جوان رفت . مرد اول کمی به سمت چپ رفت . اما انگار منصرف شده باشد مسیرش را تغییر داد و به سمت راست ، بدنش را کنار کشید . اما دیگر دیر شده بود . اشعه ی قرمز به شانه ی مرد برخورد کرد . شانه ی مرد به طرف عقب پرت شد . چوب دستی مرد تکان شدیدی خورد اما از دستش نافتاد. مرد چوب دستی اش را محکم در دست گرفت و فریاد زد : "دنسانگو " . اشعه ی فسفری رنگ با سرعت عجیبی به سمت الیور آمد . الیور نتواست جا خالی بدهد. اشعه به او برخورد کرد . بعد از چند ثانیه دندانهای الیور سریع شروع به رشد کردند . صدای خنده ی جمعیت بلند شد . الیور بدون توجه به خنده ها به زحمت دهانش را که به خاطر رشد سریع دندانهایش غیر عادی شده بود را تکان داد : " انگورجیو " اشعه ی آبی به سمت مرد رفت . مرد که تازه از زمین بلند شده بود با عجله به ست چپ رفت . ناگهان صدای شکستن میز به گوش رسید و پای مرد در میان میز گیر کرد . اشعه ی آبی به مرد برخورد کرد . بدن او به سرعت شروع به ورم کردن کرد . الیور چهره ی مرد را نگاه می کرد که از شدت درد در هم رفته است . الیور رو به اسنیپ کرد و به زحمت گفت :
- متوقفش کن !
اسنیپ با آرامش زیر لب چیزی گفت . رشد دندانهای الیور متوقف شد . الیور به طرف مرد رفت و دستش را به طرف او دراز کرد . مرد دست ورم کرده اش را به الیور داد و پایش را از میز بیرون کشید . صدای خنده ی مردم در میان صدای تشویق های آنها گم شد .
....................................
فعلا...
یا علی


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#54

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
هیاهو پاتیل درزدار را فرا گرفته بود.
امروز رستوران از روزهایی دیگر شلوغتر بود.تام با کمرخمیدش از میزی به میز دیگر میرفت تا به سفارشات رسیدگی کند.
در میان شلوغی ناگهان در باز شد و چند دانش آموز به جمعیت اضافه شدند.
گویا آنها دنبال چیز یا کسی بودند.تام که از موضوع خبر داشت با انگشتانش به میزی اشاره کرد و دانش آموزان را به طرف میز راهنمایی کرد.
در پشت میز مردی درحال نوشیدن چایی نچندان گرم بود.
مرد با دیدن بچه ها چایش را در روز میزی که پوشیده از خاک بود گذاشت و بعد از لیسیدن لبانش ایستاد و بعد آنان را به اتاقی راهنمایی کرد.
کف اتاق پوشیده از بالشهاییرنگی بود و در وسط اتاق چیزی دراز و مستطیل شکل وجود داشت.
اسنیپ از میان بچه ها باب و یکی دیگرا را که از لباسش معلوم بود که از هافلپاف است انتخاب کرد و بعد آنان را با دستش به بالای مستطیل خواند.
باب و پسر با علامت اسنیپ شروع به دوئل کردند.
پسر با تمرکز خاصی به باب خیره شد و بعد چوبش رو بلند کرد.
الکتانگو.....
ورد الکتانگو شبیه به زنجیری قرمز رنگ بود که چرخان به سمت باب میامد.
باب با سپری ورد را به سمت پسر باز گرداند و بعد نگاهش را به پسر خیره شد.پسر از ورد بکاه استفاده کرد.
دو ورد به هم برخورد کردند و بعد با صدایی نچندان بلند از بین رفتند.
ناگهان پسر کنترل خود را از دست داد و به عقب پرتاب شد.
اسنیپ بعد از کمی صبر به سمت باب رفت:
استفاده از چشم در دوئل تکنیکی قدیمیست...ولی خب تو برنده شدی.
بعد هم .دستش را گرفت و وی را برنده اعلام کرد.
باب با خوشحالی به سمت پسر رفت.دستش را گرفت و وی را از زمین بلند کرد.و بعد هم همه باهم نوشدنی کره ای خوردند.
-------
ببخشید اگر بد شد.اگر پاره خط ها رو بهم بپسپونید 20 خط میشه.بازم ببخشید


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۴:۱۶:۳۶
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۴:۴۱:۳۳
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۴:۴۲:۵۶
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۲۲:۲۱:۲۲



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#53

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
مهمانخانه پاتيل درزدار پس از كلاس طلسمها و وردهاي جادويي :

... صف نسبتا طويل دانش آموزان وارد مهامنخانه ي تاريك شد و پرسي ويزلي كه در ابتداي صف بود چوبدستي را تكان داد و زير لب گفت :
- لوموس !!!
و بر سر چوبدستي حاله اي از نور توليد شد و فضاي مهمانخانه را روشنتر كرد و پروفسور اسنيپ كه پشت پيشخوان مهامنخانه نشتسه بود و جامي از آب كدوهلوايي را سر مي كشيد به سمت آنها آمد و گفت :
- سلام . همانطور كه پروفسور كاركاروف به شما گفتن من اينجا شماها رو سازماندهي مي كنم . خب مي تونين برين اونطرف مهامنخانه و منتظرم ن بمونين تا من بيام ...
... حدودا پنج دقيقه بعد پروفسور اسنيپ با گروهي از مردها و زنها آمد و گفت :
- طبق ليستي كه من دارم . اولين نفر كسي نيست جز پرسي ويزلي ... كي مي خواد با اون دوئل كنه ؟
مردي از پشت جمعيت گفت :
- من ... من ... من حاضرم !
اسنيپ گفت :
- خب اسمتون ؟
مرد گفت :
- ايوان روزيه !!!
با شنيدن اين نام مو بر تن خيلي ها سيخ شد , زيرا او يك مرگخوار بود .
اسنيپ گفت :
- خب ويزلي و آقاي روزيه برين و جلوي يكديگر بايستيد .
آن دو رفتند و جلوي يكديگر ايستادند .
اسنيپ گفت :
- چوبها آمده !
و دو چوب به صورت عمود بر زيمن جلوي يكديگر آمدند .
و اسنيپ ادامه داد :
- حالا برگردينو و 5 قدم برين و با شماره ي 1...2...3 شروع كنين .
آن دو به دستور او برگشتند و پشت به پشت يكديگر 5 قدم در خلاف جهت هم حركت كردند و برگشتند و گارد گرفتند و اسنيپ ادامه داد :
- 1...2...س ... سه !
روزيه به سرعت چوبدستي را تكان داد و چرخي زد و گفت :
- تارانتالگرا !
وپرسي كه معناي آن را مي دانست به سرعت فرياد زد :
- پروتگو !
و جلوي ورد رقص پا را گرفت . و به سرعت فرياد زد :
- انگور جيو !
روزيه به سرعت جاخالي داد و گفت :
- ايمپديمنتا !
پرسي هم در جوابش فرياد زد :
- سكتوم سمپ ...
ولي چون ورد حريف با او فاصله اي نداشت جا خالي داد و چوبدستي را با تمام قدرت به سمت روزيه گرفت و فرياد زد :
- اكسپليارموس !
و چوبدستي آن مرگخوار از دستش بيرون آمد و به زمين افتاد و خود مرد هم تعادلش را از دست داد و به زمين اصبت كرد .
اسنيپ گفت :
- عالي بود . ولي سعي كن دوئل رو زودتر تمام كني . خب ... نفر بعدي مورگان الكتو .
و مورگان هم با كمي دردسر دوئلي خوب را نمايش داد و اسنيپ دوباهر گفت :
- نيوت اسكمندر ! شنيدم تو دانش آموز تازه وارد و ارزشي هستي . سعي كن بتوني از پس اين دوئل بربياي . و گرنه صد در دص از هاگوارتز اخراج مي شي . كسي كه نتونه يه دوئل ساده رو انجام بده به درد هيچكاري نمي خوره .
يوت كه كمي ترسيده بود گفت :
- چشم قربان .
و اسنيپ ادامه داد :
- كي مي خواد با اين دانش آموز دوئل كنه ؟
كه شخصي بيرون آمد و گفت :
- من !
اسنيپ كه كمي تعجب كرده بود با كمي چرب زباني گفت :
- نه پروفسور . شما چرا خودتونو كوچيك مي كنين ؟
شخص گفت :
- اشكالي نداره .
اسنيپ رو به نيوت كرد و گفت :
- خب نيوت تو بايد با پروفسور كوئيرل دوئل كني .
نيوت كه خشكش زده بود از ترس كمي لرزيد و گفت :
- چشم قربان .
و با پروفسور كوئيرل به سمت جايگاه رفتند و اسنيپ گفت :
- چوبها آماده !
و هر دو نفر چوبها را آكاده كردند . كوئيرل كه از ترس نيوت خبردار شده بود با صداي كمي به او. گفت :
- نترس نيوت جان . من زياد سخت نمي گيرم . چون مي دونم كه تو تازه واردي اومدم كمكت كنم .
نيوت هم با همان صداي كم جواب داد :
- ممنون پروفسور .
و اسنيپ گفت :
- برگردين و 5 قدم برين و با شمارش من شروع كن ...
ولي قبل از اينكه حرفش تمام شود نيوت و پروفسور كوئيرل با هم شروع كردند به قدم زدن و رفتند و برگشتند و اسنيپ ادامه داد :
- 1...2... 3 !
و نيوت فرياد زد :
- دنساگو !
و كوئيرل با يك جاخالي آن را پس زد و فرياد زد :
- كروشيو !
ناگهان صداي :
- اووووووووووووووووووووووووووووووووو !
بر سالن جاري شد و نيوت با كمي دستپاچگي فرياد زد :
- اكسپكتوپاترونام .
و دو پرتو نورياني به يكديگر اصابت كردند و همديگر را خنثي كردند و نيوت كه يك لحظه پروفسور كوئيرل را غافل يافته بود فرباد زد :
- دنساگو !
و پرتو نوراني به پروفسور كوئيرل برخورد كرد و ناگهان دهانش مثل غار علي صدر باز شد و دندانش هايش با سرعتي غير قابل تصور رشد كردند و به گردن لاغرش رسيدند و داشتند آن را پاره مي كردند كه پروفسور اسنيپ ضد طلسم آن را به صورت غير لفظي ( غ.ل ) انجام داد و داندانها به صورت اولشان بازگشتند و اسنيپ گفت :
- خب . واسه يه دانش آموز تازه كار خوب بود . ويزلي الكتو و اسكمندر مي تونين برگردين به مدرسه . خداحافظ .
و آن سه از مهمانخانه خارج شدند و به سمت مدرسه با رمزتازي ديگر رفتند .



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#52

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
دانش آموزان چندتا چندتا وارد مهمانخانه پاتیل درزدار شدند !
فضا دم کرده بود و تعدادی جادوگر و ساحره ، عجوزه ها و یک جن در مهانخانه داشتند غذا می خوردند !
اسنیپ جلو آمد . با لحنی سرد و خشک گفت : « سلام ... لطفا همه اونجا بایستید . » و به گوشه ای اشاره کرد که خطی کشیده شده بود و فضای باز نسبتا بزرگی ایجاد کرده بودند تا افراد بتوانند دوئل کنند !
دانش آموزان به آن سمت حرکت کردند و افراد داخل مهمانخانه هم که کنجکاو شده بودند کم کم اطراف آن محوطه تجمع کردند.
اسنیپ جلو امد و ناگهان همه ساکت شدند. اسنیپ اینگونه شروع کرد : « با توجه به درخواست پروفسور کارکاروف ما اینجا اومدیم تا شما دوئل رو تمرین کنید ! خوب شروع می کنیم . نفر اول ! »
سپس لیستی را از جیب ردایش بیرون شکید و اسم اول را خواند ! « اریکا زادینگ » اریکا جلو آمد و اسنیپ رو به جمعیت گفت : « کی حاضره با این خانم دوئل کنه ؟ »
یکی از ساحره ها جلو آمد. موهای طلایی پر پشت و بلند داشت که موج خاص و زیبایی در آن دیده می شد. صورتی کوچک و کشیده داشت و بینی باریک و قلمی . لبانش باریک بود و چشمانش میشی و خلاصه از زیبایی هیچ کم نداشت.
زن جلو آمد و خودش را معرفی کرد : « جوآن برودلی »
سپس تعظیم کوتاهی کرد و ناگهان شروع به دوئل کردند.
« اکسپلیارموس » این صدای اریکا بود.
« پرتگو » جوان بلافاصله بعد از این ورد گفت : « سیکولنتولیس »
« اکسپلیارموس »
جوآن بلافاصله گفت : « استیوپفای »
اریکا جاخالی داد و گفت : « انگورجیو »
« پرتگو »
« اکسپلیارموس »
« اسکورجیفای »
« پرتگو »
« پرتگو»
اریکا از طلسمی که برگشته بود جاخالی داد و اینبار با سرعتی بر نظیر گفت : « دنساگو »
طلسم مستقیم به پیشانی حرف خورد و بلافاصله چشم های او گرد شد و دهانش را باز کرد. لحظاتی بعد همه متوجه شدند او مجبور شده دهانش را باز کنند زیرا دندان های او با سرعت بسیار زیادی رشد می کرد و بزرگ میشد. دندان های زد جلویی و نیش او تا گردنش رسیده بود و هر لحظه داشت دراز تر میشد !
اسنیپ ورد خنثی کننده را زمزمه کرد و گفت : « خوب بود دوشیزه زادینگ ... نفر بعدی ! »


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۰:۱۸:۴۸
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۰:۲۵:۱۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۸:۳۴ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#51

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
ورود ناگهانی دانش آموزان، جمعیت را به شدت ترساند. سرانجام زمانی که بچه ها از روی زمین برخاستند سوروس اسنیپ از میان تاریکی گوشه مغازه بیرون آمد.
- خب! بلاخره اومدین؟؟ رمز عبور....
لوپین آرام به سمت اسنیپ رفت و نامه ی عربده کش را به او داد. اسنیپ با چوبدستی به آن ضربه ای زد و زمزمه کرد:
لیکارنیوم انی فریموری
نامه آتش گرفت اما بر خلاف همیشه به جای اینکه فریاد بزند،در گوشه ای از مغازه جای گرفت. با قرار گرفتن نامه در آنجا نوری به آسمان برخاست و سریع فرو نشست.
اسنیپ پس از مطمئن شدن از رمز، به سراغ کارش رفت. چوبدستیش را زیر گلویش گرفت و وردی را زیر لب زمزمه کرد. آنگاه در حالی که صدایش، در تمام پاتیل درزدار طنین مینداخت گفت:
- میدونم که همه ی شما منتظر دیدن این لحظات بودید. دانش آموزان هاگوارتز آمده اند که با کسانی که مایلند یک دوئل کوچک انجام دهند. از تمامی کسانی که میخواهند در این دوئل شرکت یا آن را تماشا کنند میخوام که به اتاق کناری بروند
سپس صدایش را به حالت عادی در آورد و همراه دانش آموزان در پشت دری که به تازگی ایجاد شده بود ناپدید شد.
در درون اتاق دوئل غوغایی برپا بود. تمامی مشتریان در اتاق جمع شده بودند و جای سوزن انداختن باقی نگذاشته بودند. سرانجام زمانی که اسنیپ شروع به حرف زدن کرد، سکوت برپا شد:
- خب کسانی که مایلند با دانش آموزان هاگوارتز دوئلی انجام دهند پشت خط قرمز
و با دستش به قسمتی از زمین اشاره کرد که با خط قرمز علامت گذاری شده بود. او ادامه داد:
و دانش آموزان هاگوارتز پشت خط زرد
وقتی همه سر جای خودشون قرار گرفتند اسنیپ گفت: ادوارد بونز و جو رابرتی
زمانی که هر 2 نفر آماده شدند اسنیپ شمارش را آغاز کرد:
-3....2....1
با گفتن آخرین شماره، جو رابرتی فریاد زد:
اکسپلیارموس
اختر سرخرنگ به سمت ادوارد رفت اما او فرزتر بود چوبدستیش را تکانی داد و در ذهنش گفت: اینی گاسوا
ناگهان پرتوی آبی رنگ به سمت اختر رفت و آن را در خود بلعید سپس چرخی زد و نابود شد. ادوارد درنگ نکرد و دوباره در ذهن خود گفت:
- ایونگاایوین
اختری سبز رنگ به رنگ سبز آواداکداورا. همه با تعجب به ادوارد چشم دوخته بودند. مرد از شدت ترس نیروی تکان خوردن را از دست داده بود
اختر به او برخورد کرد مرد بر روی زمین افتاد اما.... او نمرد بلکه ملق زنان در هوا به پرواز در آمد.
تماشاگران از شدت خنده دل هایشان را گرفته بودند. سرانجام زمانی که اسنیپ فهمید که جو نمیتواند ورد را خنثی کند فریاد زد: برنده دوئل ادوارد بونز.
سپس ورد خنثی کننده را برزبان آورد و نام های دیگری را خواند: ریموس لوپین و سام راکنر
دو مردی که اسنیپ نامشان را خوانده بود جلو آمدند و رو به روی هم دیگر قرار گرفتند. چوبدستیشان را در اوردند و سپس تعظیم کردند. برگشتند و 5 قدم رو به عقب رفتند.
اسنیپ شروع کرد: 3.....2.....1
اینبار لوپین پیشقدم شد و وردی قوی را در ذهنش گفت: وتس ترالین
نوری نارنجی رنگ از نوک چوبدستی به سمت سام رفت، سرعتش بالاتر از سرعت طبیعی هر ورد بود، فرصتی باقی نمانده بود، ورد به واکنر برخورد کرد و او را چند متر به هوا بلند کرد سپس او را تکانی داد و دست هایش را بالا کشید. آن نور کم کم تمام بدنش را در بر میگرفت تا او را تبدیل به یک تسترال کند اما درست به موقع چوبش را در میان زمین و هوا گرفت و سپس در حالی که سعی میکرد ورد را صحیح اجرا کند با صدایی ضعیف ورد خنثی کننده را زمزمه کرد. درست زمانی که همه پیروزی لوپین را حتمی میدانستند نور از بین رفت. سام بی درنگ وردی را در میان زمین و هوا روانه لوپین کرد. لوپین تنها زمان این را داشت که جاخالی دهد تازه به خود آمده بود. چوبش را بلند کرد و در حالی که علامت X را بر روی هوا میکشید این ورد را خواند: اینگارتینیوم بترک
یک نور بنفش رنگ به طور زیگ زاگ به سمت سام واکنر رفت اما سام اینبار کاملا حواسش جمع بود چوبش را بالا گرفت و با زمزمه کردن ورد لاگرنکارتیوم، یک سپر را در دور خود به وجود آورد.
ورد به سپر خورد سپر کار ساز نبود و ورد بیش از حد قوی بود. سپر شکست و ورد به سمت قفسه سینه ی سام رفت اما در میان راه میخکوب شد و از بین رفت. لوپین با تعجب به محلی که ورد ازبین رفته بود نگاه میکرد طلسم معلق کننده اش کار نکرده بود لوپین به دقت به زیر ورد نگاه کرد. یک خرگوش در حالی که سعی میکرد، خود را رها کند در آنجا ایستاده بود. مکث او فرصت خوبی بود، سام واکنر وردی را به سمت او فرستاد اما زمانی لوپین متوجه آن شد که دیگر دیر شده بود نیروی ورد لوپین را محکم به عقب پرتاب کرد و آن را در چند متر آنطرف تر بر زمین انداخت. چشمان لوپین آرام آرام بسته شد و او بیهوش شد.


تصویر کوچک شده


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#50

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
در این تاپیک تکلیف درس کلاس طلسم ها و افسونهای جادویی انجام میشود.

خب فکر کنم متوجه شده باشید...نگاه کنید شما دراین تاپیک رول های تک به تک میزنید و دوئل با اسنیپ را توصیف میکنید!

توجه کنید که توصیف مسافرخانه پاتیل درزدار و نحوه قشنگ بیان دوئل و کوتاه نویسی و پردازش به سوژه باعث گرفتن امتیاز بیشتر میشوند.جدی یا طنز هم فرقی نمیکند!هری پاتری نوشتن هم در الویت کار و منطق در رول هم رعایت شود!
مهمتر از همه در امتیاز دهی نام بردن طلسم ها و اتفاقی که برای حریف می افتد است!

در ضمن پرفسور اسنیپ در مسافرخانه است ،ولی نه برای دوئل به شما!بلکه او از بین تماشاگران فردی را برای دوئل با شما انتخاب میکند!پس خودش را برای دوئل انتخاب نکنید!


اگر مشکلی داشتید در مسنجر یا کلاس کلاس طلسم ها و افسونهای جادویی بپرسید تا جواب بدم!

لینک یک پست خودتان را در کلاس کلاس طلسم ها و افسونهای جادویی بدهید!


*صحبتی به ناظر:پست های این تاپیک نیازی به نقد نیست..پست ها توسط من و در کلاس نقد میشود پس زحمت نکشید!ممنون!

ممنون از همکاری ناظران و دانش آموزان عزیز!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۰:۳۴:۳۹
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۰:۴۴:۲۶

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#49

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
پست پایانی ، علاقه مندان به زودی ادامه داستان را می توانند در تاپیک خوابگاه مدیران دنبال کنند .
ملت هافلی به همراه اریکا پس از صرف چایی با نبات به سمت اتاق خواب میروند و تصمیم میگیرند شبانه هم از پاتیل درزدار بروند و هم گاو صندوق را خالی کنند .

ملت هافلی بجز بورگین که در موبایل خز و خیل دو صفرش کلیپ می بیند بقیه خیره به ساعت هایشان نگاه میکنند ، لودو : اَه ، نباید این ارنی رو میفرستادم ، آدم قحطی بود ؟

دانگ که حسابی تو فکر رفته است می گوید : عیب نداره ، بزار الان میاد اگر همه خواب باشن هم صندوق و خالی میکنیم هم بی سر و صدا میریم .... بورگین تو داری چیکار میکنی ؟

بورگین سریعا چند کلیک روی گشی رو فشار میدهد و پته تته کنان میگوید : هیچی دارم ... آهان ، اس ام اس بازی میکنم .

اریکا به سرعت از جایش یک جهش میزند و گوشی را از دست بورگین میگیرد و مشقول دیدن می شود : مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ، تم مرلین ، داشتی مراسم سوگواری شصت شهید قزوینی رو میدیدی ؟!!

بورگین ، من هم بعد از هشتصد تا پست آدم شدم :

در همین لحظه ارنی وارد میشود : خوب وقته رفتنه ، اوضاع رو به راه ، همه حاضرید ؟

همه با حرک سر آمادگی خود را نشان میدهند . هافلی ها چمدون ها را در نبود ادی به دست پیوزه تازه وارد میدهند سپس آرام آرام از پله های پایین میروند . با اینکه دیگر کسی قلیون نمیکشد هنوز هم مه قلیضی در هواست ، تام که پشت پیشخان خوابش برده و آب دهانش به روی میز جاری شده است .

لودو به دانگ اشاره میکند : ببین گردنبند گاو صندوق توی گردنشه ، امکان داره وقتی میخوایم برش داریم بیدار شه ....

اما حرکت دانگ و برق چشمهایش لودو را ساکت میکند ، دانگ با حرکتی سریع گردنبند را در می آورد سپس به سمت گاو صندوق میرود و تموم موجودی آن را داخل کیسه ای که از غیب ظاهر کرده است میریزد . سپس با بقیه هافلی ها از از پاتیل درزدار خارج میشود .

سوسیت ( soe soot ) تیریپ سوت زدن برای تاکسی گرفتن : خوابگاه .... ماشین اول با صدای ویژی رد میشود ... دانگ دوباره میگوید : خوابگاه ..... و ماشین می ایستد .

دانگ به کنار پنجره میرود : چقدر میشه تا خوابگاه ، ااااا شوما ... ایول بابا ... شورشت و بخورم ... ضد حذب و و مدیریت ، من عاشق انقلابی های جوونم ... مخصوصا یادگاری از بلاک ساواک داشته باشن ، بشین مجانی ... دانگ فریاد میزند : بچه های بیاید و ملت از پشت درخت میریزن بیرون ....

راننده : این همه ...

دانگ به وسط حرف راننده میپرد : بچه هامون جا موندن تازه ... برو دمت گرم ...


راننده تا آخر راه غرولند میکند اما در نهایت آنها را مجانی به خوابگاه میرساند .


پایان ماموریت .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۹:۲۲:۴۶
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۹:۳۲:۳۲


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.