هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
تکلیف اول: رولی بنویسید و در آن، ماجرای فردی را شرح دهید که با گیاه تاچلیوس پلمبیوم تماس پیدا کرده باشد و بسته به موقعیتی که موجب تماس گیاه شده، توهم ذهنی فرد را شرح دهید. (مربوط بودن تصورات شخص، با موقعیت به وجود آورندۀ توهم بسیار مهم است.)

جزیره اولان

بلاخره بعد از مدتها کشف شده بود چرا زنان اوالانی خودشون به طرف مردهای مورد علاقه اشون می رن .
بعله کشفیات ، کاشفان اولانی این رو نشون میداد که همه این دردسرها زیر سر گباهی به نام تاچیلوس پلمبیوم است !

بله و اخرین طمعه این گیاه کسی نبود به جزء ملکه اولان ، لیدی مورگانا لی فای !

لیدی در یک روز گرم تابستونی در حال گشت و گذار درجنگلهای اولان بود که به این گیاه برخورد و نتوانستجلوی حس چیز شدگی خود را بگیرد و به برگ های اینگیاه دست زد !

توهم ذهنی !

لیدی خود را در حال دید که دست در دست یک گرگینه ی پشاملو صورتی رنگ در جزیره اولان از وسط ملت رد میشن و ملت هم برای اونها هورا می کشن .
و بعد از ان تصاویری از چند بچه خوشگل ولی در این حال پشمالو دید که به دنبال او گرگینه صورتی رنگ می دویدن و هی عرعر می کردن !

پایان توهم ذهنی

بله اینجوری بود که پسر من به تور این ملکه خون اشام افتاد !

تکلیف دوم: دو گیاه و دو جانور که می توانند ذهن افراد را تسخیر کنند نام ببرید و نوع حالتی که در شما به وجود می آورند را بنویسید.

گیاه
خشخاش

این گیاه در کشوری بنام افغانستان مانند پشکل یافت می شود و از این گیاه عصاره خارج می شود که چیز(تریاک ) نام دارد و کسی که این عصاره رو بزنه تو رگ حالی می بره !

خشخاش (تریاک)

درمورد خشخاش و تریاک توضیح های دادیم ولی وقتی خود تریاک روهم خوب بکوبی عصاره ای دارد به نام چیز گانت (مورفین )که باعث می شود مغز مختل بشه و درد رو احساس نکنید !

حیوان

شمیر

این موجود بسی خوفناک دارای دو ردیف دندان است و وقتی کسی نزدیکش می شه برای اون موجود لالایی می خونه همین لالایی جادویی باعث می شودموجوده زندهخود با پاهای خودش بره تو شیکم این موجود !

مگناتور

این موجود پیل پیکر مانند ماموت می ماند ولی با این تفاوت که قدرت اینو داره موجودات زنده رو دور خودش جمع کنه و همه رو یه لقمه چپ کنه !

استاد جون می دونم دیر فرستادمش ولی مشکلات نت دیگه !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
تکلیف دوم: دو گیاه و دو جانور که می توانند ذهن افراد را تسخیر کنند نام ببریم و نوع حالتی که در شما به وجود می آورند را بنویسیم.

پرفسور به علت ِ قطعي ِ‌برق و نبودن ِ‌ اينترنت مجبور شدم اينو امروز بزنم. ببخشيد!‌


گياه

ماري جوانا :

ماری‌جوانا از گياهان داروهایی است که از گیاه شاه دانه گرفته می‌شود.

این دارو در قدیم برای تسکین درد مورد استفاده قرار می‌گرفت اما اکنون مواد مخدری است که آثار زیانباری بر مغز و بدن می‌گذارد.
کسانی که ماری‌جوانا مصرف می‌کنند از نظر جسمی و روانی به تاثیرات آن وابسته می‌شوند و همين نوع ‌ِ بسيار بدي از تسخير ذهن افراد ميباشد.

متاسفانه این محصول خطرناک در انواع مختلف مصرف مي‌شود. معمولا آن را دود می‌کنند. بعضی‌ها آن را در کیک یا بیسکویت می‌خورند یا بخار آن را مثل چای بالا می‌کشند.

يكي از مهم ترين گياهان ِ‌ توهم زا به عنوان ِ‌ مواد مخدر نيز شمار ميرود كه بعد از مصرف شما به تصورات و توهمات گولاخي دچار ميشويد !‌

حشیش :

ماده‌ای‌ست که از ترشحات چسبنده گل، برگ و ساقه گیاه شاهدانه مؤنث به صورت صمغ به دست می‌آ‏ید، رنگ آن معمولا قهوه‌ای و گاه سبز تیره، سیاه یا حنایی است و شکل خمیری و قابل انعطاف دارد.

روش‌های گوناگونی برای مصرف حشیش وجود دارد. کشیدن حشیش با استفاده از پایپ مثلا"‌!!‌ استفاده از حشيش در پزشكي در قديم، بیشتر بر قدرت آن در درمان روماتیسم، نقرس و مالاریا تأکید داشته‌است.

اثرات مصرف

* توهم ذهنی
* تغییر در درک رنگ و صدا
* افزایش اشتها
* سرخی چشمها
* گیجی و بی‌توجهی به اطراف
* تند شدن ضربان قلب و افزایش اضطراب
* احساس تشنگی، خشک شدن و کف کردن بزاق دهان

معمولا فرد پس از مصرف حشیش احساس آرامش و راحتی می‌کند، قوه درک و احساس او افزایش می‌یابد، رنگها به نظرش شفاف تر و روشن تر می‌آیند، صداها به نظر از فاصله دورتر به گوش می‌رسد.( از ته ِ‌ چاه ! )

به هر حال در ادراکات حسی به خصوص بینایی و شنوایی تحریف به وجود می‌آید، اشتها افزایش می‌یابد، مخصوصا در مورد غذاهای شیرین.

جانور ‌:

شتر

حيواني است كه لب هايي بسيار جذاب و تحريك كننده (!) دارد. بوثيدن ِ‌ شتر يكي از افكاري است كه اذهان بسياري را از جادوگران و ماگل ها به خود اشغال كرده است !‌




روح !

روح به معني ِ‌ چيزي است كه جسم ندارد . بنابراين، چيزي كه جسم نداره هم ميتونه به راحتي بدن و افكار فردي رو تسخير كنه .


[b]دیگه ب


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
جلسه سوم

در کلاس به آرامی باز شد و شخص ناشناسی با قدم های ارام وارد کلاس شد.
سکوت کلاس را فرا گرفته بود.فرد ناشناس به سمت میز رفت و پشت ان بر روی صندلی استاد نشست و مشغول نگاه کردن به چهره های متعجب دانش اموزان شد.

فرد در حالی که با دستمال سیاه رنگ چوب دستی اش را برق می انداخت گفت:نه جیمز سیریوس پاتر.من اشتباهی نیومدم.همین کلاس کار دارم!
جیمز با تعجب نگاهی به دور برش انداخت.به نظرم میرسید شخص مرموز در ذهن خوانی مهارت دارد.

فرد گفت:این درسته که من در ذهن خواهی مهارت دارم جیمز سیریوس.ولی تو هم در چفت شدگی زیاد استاد نیستی!
بعد به تد گفت:3 امتیاز از گروهتون کم میکنم.تا دفعه بعد درباره من اینطوری فکر نکنین!
تد از جا پرید ولی نتوانست چیزی بگوید.اگر این موضوع را سر کلاس دیگری به زبان میاورد حتما اخراج میشد!

فرد جلوی تخته سیاه کلاس ایستاد و گفت:لازم نیست اینقدر به خودتون فشار بیارین!من ایوان روزیه هستم.استاد جدید این درس.استاد قبلی به دلیل مشکلاتی که داشتن دیگه نمیتونن تدریس کنن.

ایوان نگاهی به کلاس انداخت و گفت:امروز میخوام شیوه چفت کردن ذهن رو به صورت حرفه ای بهتون یاد بدم.این شیوه بر خلاف شیوه های دیگه از چند مرحله تشکیل میشه.
سپس چرخی زد و روی تخته عبارات زیر را نوشت:

چفت شدگی گاندولینی:تخلیه ذهن + بستن ذهن + ایجاد افکار انحرافی + فراموشی موقت

مارکوس دست خودش را بلند کرد و پرسید:ببخشید استاد این چیزایی که گفتین یعنی چی؟
ایوان به پسری در انتهای کلاس اشاره کرد و گفت:واقعا فکر میکنی کسی حرفت رو در مورد من باور میکنه پسر؟مشکلی نیست.میتونی بری و به همه بگی فکر میکنی من کی هستم.فرقی نمیکنه!
بعد رو به مارکوس کرد و گفت:این تکلیف شماست.درباره چفت شدگی گاندولینی در صفحه 666 کتابتون توضیح داده شده.از روی اون یه مقاله مینویسین و برای جلسه بعد میارین.

بعد به سمت میز رفت و در حالی که وسائلش را جمع میکرد گفت:برای جلسه بعد مقاله رو بیارین.کامل هم باشه.الان کلاس تعطیله.جای دیگه ای کار دارم که باید به اون برسم.در ضمن تد ریموس لوپین خیال گزارش دادن اینکه کلاس زودتر تموم شده رو از سرت بیرون کن!قبلا با مدیر هماهنگ شده!
روزیه این را گفت و از کلاس خارج شد.با رفتن او همهمه ها بالا گرفت.
جیمز با عصبانیت مشتش را تکان داد و گفت:ای بابا.این بوقی دیگه کی بود؟
کسی از ته کلاس گفت:مگه نشناختینش؟اون روزیه است!میگن مرگخواره!!!
--------------------------------------------------------------------------
تکلیف:

1-مقاله ای درباره چفت شدگی گاندولینی بنویسین.در این مقاله درباره تاریخچه این روش توضیح بدین.تاریخچه به وجود اومدن روش و معرفی مبتکر این شیوه.(15 امتیاز)

2-هر کدوم از مراحل این روش رو به اختصار در یک یا دو خط توضیح بدین.(15 امتیاز)

نکته:طنز یا جدی بودن تکالیف ازاده.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳۱ ۲۲:۳۷:۲۹
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳۱ ۲۲:۴۰:۱۸

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
تکلیف اول:

پرسی ویزلی در حالی که لباسش رو مرتب میکنه و ادکلن خوشبوی همیشگیش رو میزنه ، توی آینه لبخند ملیحی به خودش میزنه و وقتی مطمئن میشه که از نظر ظاهر ، برازنده یک مدیر هاگوارتزه به سمت دفتر توجیهات به راه میافته ... در راه همه اش به دیالوگ هایی که باید بگه فکر میکنه.

از سوی دیگر در دفتر توجیهات غلغله ای برپاست. پیوز بلند شده و داره داد میزنه : « آقا این چه وضعشه ؟ چرا امتیازات کوییدیچ هافل رو اینطوری دادین ؟ اصلا کی امتیاز داده ؟ اصلا دراکو مالفوی کیه ؟ اصلا هاگوارتز چیه ؟ من کیم ؟ اینجا چیکار میکنم ؟ »

از سمت دیگه آبرفورث داره صحبت میکنه : « من الان دیدم که سه روز از روز تدریسم گذشته میخواستم بگم که من امروز میرم سفر و تدریسم رو پنج روز دیرتر میزنم »

مری باود در حالی که هنوز نفهمیده که سر پیازه یا ته پیاز و در کل دچار دوگانگی ارزشی شده و خیلی ارزشی شده و اصلا وجود اسمش این پست رو ارزشی کرده () بلند میشه میگه : « من میخواستم یادآوری کنم که امروز سه شنبه است ! پ.ن: ناظر این پست رو بعد از دیدن پاک کنه ! »

در همین اثنی پرسی بالاخره وارد دفتر توجیهات میشه و جلوی میزش میره تا به کارها رسیدگی بکنه. حس قدرت و مدیریت و اینا کلا گرفتتش و منم چون از آدمای جوگیر اصلا خوشم نمیاد کلا این تیکه رو توصیف نمیکنم !

در همین هنگام ویولت بودلر با یک گلدون گل میاد جلو و میگه : « آرش(!) ببین چه گلای قشنگیه ! »

پرسی هم برای اینکه بگه من خیلی مهربونم و دل کسی رو نمیشکونم دستش رو جلو میبره که گل برگ هاش رو لمس کنه ...

- نه اون تاچلیوس پلمبوسه .. دست نز ... !

پرسی :

**********

پرسی بر روی کوهی از بدن انسان ها ایستاده و لباسی از طلای خالص بیست و چهار عیار پوشیده.تمام بدنش میدرخشه ! یک گله بز به شکل بز های آبرفورث اما با صورت معلم ها و دانش آموزان هاگوارتز جلوش هستند و هر چند وقت یکبار یک شلاق میزنه و میگه : « راه برین ! راه برین بی خاصیتا ... هوششش ! »

بز ها آروم آروم حرکت میکنن و پرسی هم به حرف زدن ادامه میده : « مگه شما نمیدونید این ترم بزرگترین ترم هاگوارتزه ؟ مگه نمدونید 18 تا کلاس داره؟ روی حرف مدیر حرف میزنید ؟ هیچکس جز مدیر حق نظر دادن توی هاگوارتز نداره ! چرا ؟ چون من مدیرم و این ترم بزرگترین ترم هاگوارتزه ! چرا بزرگترین ترمه ؟ چونکه 18 تا کلاس داره ! پس کسی روی حرف مدیر بزرگترین ترم هاگوارتز که 18 تا کلاس داره حرف نزنه ! چونکه من باید بزرگترین ترم هاگوارتز رو که 18 تا کلاس ... »

همینطور که پرسی داره بز ها رو از بالای کوهی از اجساد انسان ها شلاق میزنه یکی از بز ها با صورت پیوز و به شکل روح پرواز کنان به سمتش میاد میگه : « بـــــــــــــــــــــــــــه ! »

پرسی : « بـــــــــــــــــــــــــه ! سلام ، حالت چطوره ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ »

پیوز بز چهره مستقیم به سمت پرسی میاد و با شدت به صورت پرسی برخورد میکنه و ...

**********

پرسی از توهم خارج میشه و متوجه گرابلی میشه که داره با دمپایی ابری هی میزنه تو سرش : « بوقی مگه بهت نگفتم پست کلاس من رو بزن ؟ بزنم شپلخت کنم ؟ ای خاک تو سرت ... چرا پس پست رو نزدی ؟ »

...

تکلیف دوم:

گل یاس : بوی خوشی که این گل در فضا پراکنده میکنه حتی در آلوده ترین شهر ها باعث میشه انسان برای چند ثانیه به راحتی و با آسایش خاطر تنفس بکنه ...

نیلوفر آبی : عکس این گل در کتیبه های تخت جمشید پیدا شده. برخی محققان جادوگر بر این باورند که بوییدن این گل بیش از 15 ثانیه باعث میشه که فرد در تخیلاتش به زمان هخامنشیان برگرده و تنها راه خارج کردن فرد از این تخیل بردن نام اسکندر مقدونیه

سیمرغ : بر طبق اساطیر ایران اگر کسی به بدن و پر های سیمرغ نگاه کنه خیره و مات میشه و خودش رو در تصوراتش در اوج جلال و شکوه و دارای فر پادشاهی میبینه و به همین دلیله که سیمرغ خودش رو جز به کسانی که واقعا فر شاهی دارن نشون نمیده !

شیر : اسناد رسمی نشون داده که هرکس شیر رو در مستند های تلویزیونی میبینه بلافاصله در تصورات خورده شدن خودش توسط شیر و خورده شدن شیر توسط خودش (آن یکی شیر است اندر بادیه/ وآن دگر شیر است اندر بادیه ) فرو میره و همچنین گاهی مشاهده شده که بلافاصله افراد با شنیدن نام شیر به یاد دستشویی و مرلینگاه و آشپزخانه می افتند که این هم نوعی تسخیر ذهن محسوب میشه !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
اولیش ( کلمه ای بس آلمانی ) :


زمان تایید کاندیدهای وزارت فرا رسیده بود و تمامی مدیران و کاربران و حتی کاندیدهای غایب و حاضر در شو و شعف خاصب بسر می‌بردند ، از میان مدیران ایوان روزیه برای تایید کاندیدها انتخاب شده بود که دلیلی اصلی آن انتخابهای فوق العاده استرجس پادمور و حرفهای تاثیرگذار آنیتا دامبلدور بود .

ایوان روزیه که خود را برای این انتخاب از روزها قبل آماده کرده بود ، همان روز صبح با لباسی مجلل و حرکاتی موزون که برگرفته از آداب و معاشرت اصیل زادگی وی بود از خانه خارج شده و به طرف وزارتخانه حرکت کرد ، ایوان می دانست برای آنکه شخصیتی عالی و تاثیر گذار جلوه کند بایستی تیپ و ظاهر کاملی داشته باشد تا در همان نگاه اول تحسین همگان را برانگیزد .

در همین افکار بود که به مغازه گلفروشی "کراوکر" رسید ، صاحب مغازه " مرینا کراوکر " در حال آرایش گلی زیبا بود که بنظر میرسید سالها برای بدست آوردن آن زحمت کشیده است . همین لحظه فکری به ذهن ایوان خطور کرد ، او می بایستی با در دست داشتن چنین گل کمیابی پا در میان افراد منتظر در وزارت می‌گذاشت ، قطعاً با چنین نمایی می توانست بیشتر و بیشتر ابراز وجود کند و بهترین افراد را انتخاب کند .

پس به سرعت به سمت گل حرکت کرد و بی آنکه توجهی به مرینا بکند و به خاطر آنکه خود را بالاترین مقام می‌دانست او را کنار زده و گل را بدست گرفت...

مرینا : اوه... نه جناب مدیر آن گیاه ِ تاچلیوس پلمبیوم ِ ، شما نباید به آن دست...

اما گویی کار از کار گذشته بود، ایوان در هپروتی رویایی بسر میبرد، توهماتی که روزها و ماهها و سالها به دنبال آنها میگشت ، او بود که میتوانست تمامی عرصه های سایت را بپیماید .

ایوان بر بالاترین قله سایت ایستاده بود ، اینجا گویی همان مکان تایید کاندیدا نیز بود ، جمعیتی میلیونی از طرفداران وزارت جمع گشته بودند ، او لباسی زرین بر تن داشت که نور آن چشمان تمامی انسانهای حاضر در آنجا مخصوصاً مخالفانش را کور میکرد ، دستش را بلند کرد و برای طرفداران میلیونیش تکان داد ، هلهله ای به پا خاسته بود و او با کاغذی در دست منتظر آرامش آنها بود تا کسانی را که با دقت فراوان انتخاب کرده بود تایید کند .

در یک لحظه همگی ساکت شدند ، ساحره هایی در دور دست او را نظاره میکردند و با صحبتهای پچ پچ مانندی که انجام میداشتند اذعان داشتند که تا کنون چنین مدیر مدبری پای به این جهان نگذاشته است و این همان منجی عالم بشریت است . رو به تماشاچیان ایستاده بود ، گویی همگی آنها به وی خیره شده بودند ، در یک لحظه هاله ای نیز دورتادور وی را فرا گرفت که گویی از او مراقبت میکرد .

بادی در غبغب انداخت و اسامی را اعلام کرد :

- بعد از کلی تفکرات فراوان جهان شمولی ، همه رو تایید میکنم الی اونایی که قدرت منو درک نکردن



دومیش ( که با دو تا بز خیلی تفاوت دارن ) :

گیاهان :

1.لاله ایوس :

این گل رو وقتی که نگاه کسی بهش بیفته تاثیر خودش رو میزاره ، بعد تاثیری که داره اینه که فکر میکنه یکی بقلش داره پرپر میشه ، بعد هی بیشتر پر پر میشه تا وقتی که دیگه پرسی باقی نمیمونه و شهید میشه و اینا ، معمولا هم در مورد بهترین دوست رخ میده ، از عواقبش هم رتبه های زیر صد گرفتن برای اعضای خانواده است

2. بیدیوس مجنونیوس :

این گیاه شاخهایی ب طرف پایین داره و همین باعث میشه سایه ی وسیعی داشته باشه ، وقتی که کسی زیرش سایه اش بره عمل میکنه ، البته معمولا روی افراد مذکر تاثیر میزاره که از اثراتش بدبخت شدن همون فرد ، بیچار شدن یک خاندان و البته تبدیل شدن به مرغ هست در ضمن تاکید شده که وقتی رفت قاطی مرغها حداقل سریع از زیر سایه بیاد بیرون که ( مثل زیر سایه مرگخوارا خطرناکه ) تخم نکنه ، وگرنه دیگه بیشتر و بیشتر حس بدبختی درش بوجود میاد


جانوران :

1. خرویوس :

این حیوان چهارپا تاثیر گذاری بس خفنزی داره که اصلا در این بحث نمیگنجه ، منتهی همین که باهاش تماس پیدا کنی رفتاری فرای انسانی و اینا انجام میدی که تحسین همگان رو برمی انگیزه ، یه جورایی بال هم در میاری و عی خیالت نیست و به پرواز در میای ، منتهی چون این پرواز حس توهمی ست ، هر چی زیر پات باشه رو خرد و خاکشیر میکنی و جلو میری ... احتیاج به انجام عمل خاصی نیست وقتی تماس پیدا کردی و خر شدی هر کاری بکنی داغون کردی

2. انسانیوس :

این جانور خیلی خطرناکه و کلا به همه جادوگرا تاکید میشه که اصلا بهش نزدیک نشن ، چون احتیاجی به نگاه کردن و لمس کردن و بوییدن و ... نداره ، هین که خود این جانور ازتون بدش بیاد همچین توهمی براتون درست میکنه که احساس میکنین دارین در یک فضای رعب آلود راه میرین و کلی اتیش دور و برتونه ( همون جهنم و اینا ) البته این احساس از این جهت خطرناک هست که هر چی فکر میکنی سریع به واقعیت تبدیل میشه

پیشنهاد میشه این جانور رو هر جا دیدین به سرعت فاصل بگیرین .


ویرایش شده توسط مری فریز باود در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۹ ۱۳:۵۵:۳۵

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۸

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
1:

- هممم ، چه قدر خوب میشد!کاشکی منم اون جا بودم!هممم

آلیس در سرزمین عجایب اینبار کنار درختی به خوابی عمیق فرو رفت و کتاب " هری پاتر و جام آتش " از دستانش به سمت رودخانه لیز خورد و در نتیجه دستش به گیاهی که تاچلیوس پلمبیوم نام داشت تماس پیدا کرد و دخترک از خواب پرید!

چشمانش صد و هشتاد درجه در کاسه چرخید و مردمک چشماش بزرگ شد و به سرعت یک یوزپلنگ از جا برخاست.

- چی شد؟

از روی عادت ، نگاهی به لباس هایش انداخت و ردایی را بر تن دید که نقش راونکلاو روی لباسش حک شده بود ، دور و برش را نگاهی کرد، او در ایستگاه قطار بود و ناگهان یاد قسمتی از کتابش افتاد، به دستانش نگریست که چرخ دستی در دستش بود و چمدان هایش درون آن بود، مقابلش ستونی بود که باید از آن عبور میکرد!

مردم یا همان مشنگ ها از کنار او عبور میکردند بدون آن که به او نگاهیبیندازند.

- بالاخره به آرزوم رسیدم

سپس عزمش را راسخ کرد و به طرف ستون دوید و ... تــــــــق (افکت خوردن سر آلیس به یک درخت)

2:

دو گیاه:

جعفری:وقتی سر سفره ی غذا بش نیگا میکنی خیلی دوس داری بخوریش، اما چون قبلا یه دفعه امتحانش کردی و دیدی بدمزس جلوی خودتو میگیری!اما...تحت تاثیرش قرار گرفتی، مدام بش خیره نگا میکنی تا بالاخره یکی بت تعارف میکنه نمیدونی چی کار کنی، با خودت میگی شاید ایندفعه فرق داشته باشه...یه دونه برمیداری و میذاری تو دهنت و چند ثانیه بعد...صورتت به همون سبز رنگیه گیاه میشه

گل مریم:وقتی یه بوته از اون رو میبینی که پر از گل های مریمه...دلت میخواد سندشو به نام خودت کنی!به سمتش میری، اون گلبرگ هاشو لمس میکنی و نگاهی به درونش میندازی و ... جیـــــــــغ!پر از حشره بود انواع و اقسام حشرات ذره بینی و غیر ذره بینی!اما نمیتونی از جات تکون بخوری وحشتناکن زشتن و هر چیزی که مربوط به اینا باشه هستن اینقدر میمونی و بش نگا میکنی تا یکی بیاد تو رو ببره!

دو جانور :

عقرب:داری تو زیر زمین خونه ی مردم فضولی میکنی، مقابلت یه عقرب زرد رنگ واستاده یا نشسته! خوب نگاش میکنی!چه خوشگله!چه رنگ جلبی داره!چه پاهای کوچولویی!عکسشو یه جا دیدم!... و اونوقته که میفهمی یه عقرب داره بت نیشخند میزنه!محو تماشاش میشی، میاد به طرفت و از انگشت پاهات بالا میره و تو نمیتونی هیچ حرکتی از خودت نشون بدی و وقتی نیششو زد، میتونی تا دلت میخواد جیغ بزنی!

مورچه!:یه دونه مورچه ی دانه به دهان!جلوت سبز میشه...میری نزدیک تر تا بیشتر نگاش کنی!با فهمیدن اینکه صدای مورچه ها از انسان ها هم بیشتره بهت میکنی و همچنان بش خیره میشی ببینی کجا میره، تا تمام اتاقا و آشپزخونه و بالای مبل و همه جا دنبالش میکنی و یهو میبینی غیبش زده...هنوز منگی!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
تکلیف اول


- گلخونه ي شماره ي چهار !‌
- ولي، من خودم روي در اون گلخونه رو خونده بودم. نوشته بود ورود هرگونه دانش آموزي ممنوع است و پيگرد قانوني دارد.
- .

هري در سكوت دوستش را هل داد و هر دوبه طرف گلخونه ي شماره ي چهار حركت كردند. نفس هاي دوست هري، چو (!)، تند ترو پرسر و صدا تر ميشد. نگاه هاي هردويشان به گلخانه ي شماره ي چهار بود. از كنار پلاكارد ِ ورود ممنوع عبور كردند. با باز شدن در ، هواي گرم گلخانه به بيرون يورش آورد. مرطوب بود!‌

- هري، ميخواي برگرديم؟
- آره !
- نه خب، تا اينجا كه اومديم، بيا بمونيم.

هري:
چو :
هري :

هري از چو فاصله ميگيره و وارد گلخانه ميشه. لبخند روي لبش ميماسه. روبروي هري، تنها گياهي كه توي گلخانه قرار دارد قد عَلَم ميكنه. گياه حدود دو سه متر قد و از پهنا نزديك يك مترو شصت است. برگ هايش سبز است و راه راه هاي صورتي و قرمز رنگ در ميان آن ، به چشم ميخورد. صداي برخورد ريز برگ هاي خار مانند ِ گياه به يك ديگر، به ترسناكي ِ‌ صحنه اضافه ميكند.

- چو، اگه ميترسي بريما ؟
- نه. من خوبم.
- ولي قشنگ معلومه كه ترسيدي ، بيا بريم.
- هري، من خوبم.
- يعني اصلا" نترسيدي ؟

چو : !!
هري: اين يعني چي؟

چو با دهاني باز و چشماني باز تر به پشت سر هري خيره شده. هري كه تكان وحشتناك ِ گياه رو حس ميكنه بدون اينكه برگرده از ته ِ دلش جيغ ميكشه. چو رو به شدت به سمت گياه پرتاب ميكنه تا اگر گياه قصد حمله داشته باشد، اول به چو حمله كند.

- هــــــــــــــــــــــَري !
- من شما رو اصلا" نميشناسم، بيخود من رو صدا نكنيد.

گياه گل قرمز رنگش رو با درون گل هاي * بنفش به نمايش ميگذارد. سپس چو را با ساقه هاي قطورش بلند كرده و داخل درون گل ها مي اندازد. هري به آرامي به سمت در ميرود كه ناگهان چو از درون گل پرتاب ميشود. طي پروازش روي هوا، بالاخره محكم روي هري مي افتد.

- آخ!
- سلام، شاه. اوووه، چه سعادتي! ميدونستم بالاخره شمارو مي بينم. شاه ِ جادوگران، گودريك گريفندور.
هري: بوقي من شبيه ِ‌همه كس هستم اِلا اون!

چو بلند ميشه و موهاشو صاف ميكنه.
-ايشون همسرتون هستند؟
و به كنار هري اشاره اي ميكنه.
هري : نميدونم. چه شكليه ؟
- زيبا .
هري : بله بله! همسرمه.

چو به سمت ِ هواي كنار هري ميره و به حالت ِ روبوسي در مياد.

هري : !!!‌
چو به سمت راست هري اشاره اي دوباره ميكنه و ميگه:
- اين هم پسر جوانتون هستند؟

- غلام شما هستند. از ايشون خوشتون نيومد، خودم هستم.
- واي!‌ پس بايد حتما" با هم ديگه بريم هاگزهد.

هري‌: هاگزهد؟ اين چو عجب زبِلي بوده كاش زودتر مي فهميدم.

چو دست ِ هواي سمت راست هري رو ميگيره و به سمت در ميره. هري كه تمام مدت خيال ميكرده چو ميخواد هري رو به هاگزهد بكشه كه باهم مرغ عشق بشوند و به آسمان ها بروند! و متوجه ِ توهم هاي مسخره ي چو نيست، به دنبال چو از در خارج ميشه.

در آخرين لحظه صداي قهقه ي گياه رو ميشنوه، اما بدون توجه به آن در گلخانه رو ميبنده.

-----
درون گل : اميائ احشاي ! گل ؛ نميدونم بهشون چي ميگن. شيره ي گل هم اونجاست.




تکلیف دوم: دو گیاه و دو جانور که می توانند ذهن افراد را تسخیر کنند نام ببریم و نوع حالتی که در شما به وجود می آورند را بنویسیم.


[b]دیگه ب


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
تکلیف اول: رولی بنویسیم و در آن، ماجرای فردی را شرح دهیم که با گیاه تاچلیوس پلمبیوم تماس پیدا کرده باشد و بسته به موقعیتی که موجب تماس گیاه شده، توهم ذهنی فرد را شرح دهیم. (مربوط بودن تصورات شخص، با موقعیت به وجود آورندۀ توهم بسیار مهم است.)

پق !‌ اين صداي له شدن سوسكي بود كه به موازات پاي روونا در حال دويدن بود . جنگل امروز تاريكتر به نظر مي رسيد . روونا تا چند ساعت ديگر بايد ماموريت خود را تكميل مي كرد و به خانه ي رايدل ميرسيد . نگاهي به همسفرش انداخت ؛‌ مايع سفيد رنگي از شكمش خارج شده بود و به لاست* كشيده شده بود . ايستاد و به افق نگاه كرد ؛ افقي در كار نبود زيرا چند درخت خوف و چماق بدست جلوي رسيدن اشعه ي دلنشين آفتاب را گرفته بودند .

روونا فرياد زد :‌ هوي ، اشجار نيمه اصيل ،‌ خلوت كنين بينيم با !
درختان شروع به حركت كردند و با نزديك شدن به او ويوو را به جنگل بازگرداندند . ولي آن درختان اصلا به درخت شبيه نبودند ، پس آنها كه ...؟ آه ...آه ... ول كن منو ، منو بزار پايين ، بهت اخطار مي كنم ،‌ كروشميو ‌!‌ ... اِ .... اشتباه گفتم ... اكسپليارموس .

با اين طلسم ‌ روونا از دست سانتو بيرون افتاد و محكم به زمين خورد . دستي ديگر او را گرفت و سر و ته بلند كرد ، چوبدستي اش را گرفت و او را برروي شانه هاي خود انداخت و به دوستان خود اشاره كرد كه :‌ بريم .
روونا فهميده بود كه گير سانتور هاي جادوگر خوار افتاده است و شروع به جيغ زدن كرد : جيييييييييييييييييييييييغ .
سانتور سوم كه براي اولين بار خود را در درون اين رول ظاهر كرده بود از شدت تحليل رفتن قدرتش بر روي زمين زانو زد . دست به گياهي برد ، آنرا كند و تا ساقه در درون دهان روونا فرو كرد !

روونا ناگهان خفيد و به توهم فرو رفت ...

در توهم

روونا در يكي از كلوپ هاي شبانه ي هاگوارتز ، مشغول رقصيدن با سالازار اسليترين .

- واااي سالي جون عجب دوايي بود ما خورديم ، عجب فازي ميده ؛‌ ميخوام پرواز كنم ...

به سمت پنجره رفت . با يك حركت چوبدستي آنرا منهدم كرد و ...
- واو دارم پرواز مي كنم ........ ها چي ؟ يكي منو بگيره .....

... - هوي روونا !‌ بيدار شو .
- چيه ؟ من كجام ؟ اصن من كيم ؟ كي منو ...ده ؟
ولدي‌ : آروم باش بانوي من . من تو رو از دست سانتورا نجات دادم . خب بگو بينم چه خبر از محفل ؟

روونا : پاق ... و با يك حركت آپارات كرد .

تکلیف دوم: دو گیاه و دو جانور که می توانند ذهن افراد را تسخیر کنند نام ببریم و نوع حالتی که در شما به وجود می آورند را بنویسیم.


جانوران :

اولي : باسيليسك : اين مار غول پيكر با نگاه كردن به چشم افراد تمام ذهن آنها كه بهتر تمام تمام آنها را تسخير مي كند و با نفوذ به ذهن و مغز فرد ، فرمان : KILL YOURSELF يا خودتو بكش را صادر مي كند .

دومي : جنهاي خانگي : جن هاي خانگي پس از كتك هاي بسياري كه مي خورنئ ، بسيار هوشيار مي شوند و وقتي چيزي از ارباب خود مي خواهند با نگاه كردن معصومانه و مظلومانه به او شروع به تسخير ذهن او مي كنند و ارباب موافقت خود را اعلام مي كند . بي خبر از اينكه جنش در هنگام بيرون رفتن از اتاق :

گياهان :

اولي :‌ گياه دمنتورولا : محل رويش در آفريقاي جنوبي . اين گياه با تسخير كردن ذهن فرد بوكننده گل اين گياه ، به او اين تلقين را مي كند كه دنيا به آخر رسيده است و چيز اميدوار كننده اي در جهان وجود ندارد. دقيقا مانند همكار خودش " ديوانه سازها " انسان را به ديوانگي و كام مرگ ميكشاند .

دومي :‌گياه ميبلوس ميمبل تانزانيا :‌ محل رويش و كشت در تانزانيا . اين گياه ورژن جديد گياه ميمبلوس ميمبل تونيا است كه مجهز به سلاح هاي كشتار جمعي به وسيله ي خلسه ي جمعي است .
اين گياه در گروه گياهان زينتي است كه هرگز نبايد بيش از 10 ثانيه به آن خيره شد وگرنه پورت اتصالي به مغز شما باز شده و دقيقا پس از 7 ثانيه ... مغز شما : No Signal


ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۷ ۱۲:۴۰:۵۳

»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
تکلیف اول: رولی بنویسیم و در آن، ماجرای فردی را شرح دهیم که با گیاه تاچلیوس پلمبیوم تماس پیدا کرده باشد و بسته به موقعیتی که موجب تماس گیاه شده، توهم ذهنی فرد را شرح دهیم. (مربوط بودن تصورات شخص، با موقعیت به وجود آورندۀ توهم بسیار مهم است.)

سنت مانگو شلوغ تر از همیشه بود. شفا دهنده ها به سرعت از یک طرف، به طرف دیگر می دویدند و به علت شیوع طاعون مغزی (کمی خطرناکتر از رماتیسم مغزی!!!) آشفته بودند، زیرا شیوع ناگهانی این بیماری بی سابقه بود و راه علاجی برای آن شناخته نشده بود. شفادهندۀ رده چهاری که به تازگی از مدرسۀ عالی شفادهندگی فارغ التحصیل شده بود، با تعجب به سرشفادهندۀ سنت مانگو می نگریست که برخلاف شور و هیجان و حالت عصبی آشکار دیگران، ساکت در گوشه ای تشسته بود و سرش را در میان دستهایش پنهان کرده بود.

شفادهندۀ جوان از کناری خود پرسید:
- سرشفادهنده چرا ساکته و هیچ کاری نمی کنه؟

- آخه فایده ای هم نداره که بخواد کاری بکنه. تنها یه نفر چنان قدرت شفادهندگی داره که می تونه طاعون مغزی رو معالجه کنه و الانم سرشفادهنده منتظره که اون فرد بیاد به کمکمون.

- چرا طرف تا حالا نیومده؟

- آخه راهش تا اینجا خیلی دوره.

- اصن اون کیه؟

قبل از اینکه پاسخی دریافت کند، سر و صدای شدیدی از بیرون به گوش رسید و بانوی قدبلند و جذابی که ردایی شاهانه در بر و عصای دوشاخۀ بلندی در دست داشت، درمیان استقبال حاضرین وارد شد. درست در قسمت دوشاخۀ عصا، گویی بلورین و نورانی به شدت می درخشید.

سرشفادهنده با عجله به بانو نزدیک شد:
- ملکه مورگانای عزیز، خیلی خوش اومدید. واقعا نمی دونستیم با این بیماری چیکار کنیم.

مورگانا عصایش را تکان داد و نور گوی، سراسر سنت مانگو را روشن کرد به طوریکه هیچ گوشه و کنار آن در امان نماند. سس لبخند زد:
- تنها کاری که باید بکنید اینه که تمام بیمارانتون رو توی یه سالن ببرید و بی حرکت روی زمین بخوابونید. نذارید هیچ شیئی رو ببینن و یا هیچ کاری انجام بدن. سعی کنید خلأ کامل رو توی ذهنشون ایجاد کنید. بعد شفادهنده هایی که کاملا صورتشون رو پوشوندن، کمی گیاه تاچلیوس پلمبیوم رو با پوست بیماران تماس بدن. درعرض چن دیقه حال تمامشون خوب میشه به شرط اینکه تمام موارد رو دقیقا رعایت کنین.

شفا دهنده ها به سرعت به طرف اتاق های بیماران دویدند تا دستورات مورگانا را اجرا کنند. سرشفادهنده با احترام مورگانا را به طرف دفتر خود راهنمایی کرد:
- روش کار شما فوق العادست بانوی من. هیشکی توی شففادهندگی به بااستعدادی شما نیست.

مورگانا همچنان که روی صندلی می نشست، لبخند دیگری زد:
- راستش فهمیدن راه معالجۀ طاعون مغزی هیچ ربطی به استعداد نداره و کاملا تصادفی بود.

- جسارت نیست اگه بپرسم چطور کشفش کردین؟

- نه. ابدا دوست عزیز.

مورگانا در خاطرات خود غرق شد.

سالها پیش - جزیرۀ آوالان

مورگانای خردسال با نگرانی به پیرمرد بیماری می نگریست که درطی گردش های مخفیانه اش در جنگل، به عنوان دوست یافته بود. پیرمرد جنگل نشینی که با هیچ کس آمد و شد نداشت و کودکان آوالانی او را دیوانه می پنداشتند. پیرمرد دیوانه نبود، بلکه چنانکه خود برای مورگانا تعریف کرده بود، به دلیل تماس با گیاهی عجیب، دچار اختلال حواس شده بود. او می گفت:
- یه روز داشتم تو جنگل راه می رفتم و به تبری که می خواستم واسه خودم بسازم فکر می کردم که یهو پام گیر کرد و پرت شدم وسط یه بوتۀ عجیب. بعد انگار صدتا... نه، هزار تا تبر دیدم که همشون با هم بهم حمله کردن. تبری که از بقیه بزرگتر بود به بقیه گفت چطوره تیکه پاره کنیمش؟ ولی یه تبر کوچولو اون وسط گفت: جیــــــــــــــــــــغ! من از خون می ترسم. جیـــــــــــــــــــغ!

یه تبر که صدای نازکی داشت و انگار مامان تبر کوچیکه بود، با تیکه پاره کردن من مخالفت کرد و آخرش قرار شد هرشب یکیشون بیاد سراغم و وانمود کنه که می خواد منو بکشه. منم خوب می ترسم و داد می کشم. بعد ملت خیال می کنن من دیوونم.

و اکنون پیرمرد، به حالت اغما افتاده بود. دو روز بود که لب به غذا نزده بود و مردم آوالان، علیرغم ترسی که از وی داشتند، با دلسوزی می گفتند که او به بیماری طاعون مغزی مبتلا شده است. مورگانا به جنگل رفت تا برای دوست پیرش که قادر به فکر کردن و حرف زدن و حتی نگاه کردن به چیزی نبود، دسته گلی فراهم کند. می دانست که مرد پیر نمی تواند گلها را ببیند ولی امیدوار بود که با لمس آنها، دوباره زیبایی زندگی را به خاطر آورد.

به خاطر توصیۀ اکید مامان بزرگ لی فای، دستکش های ضخیمی که مخصوص چیدن گل بود به دست کرد. مامان بزرگ لی فای عقیده داشت گیاهان ناشناخته ای در جنگل وجود دارند که لمس آنها یا استنشاق بویشان خطرناک است.

دسته گلی زیبا از گوشه و کنار جنگل فراهم کرد و به نزد پیرمرد بازگشت. دسته گل را در دستان او گذاشت و زمانی که با اندوه درحال خارج شدن از اتاق بیمار بود، ناگهان با صدای مهربان و آشنایی سر جایش میخکوب شد.
- چه گلای قشنگی برام آوردین پرنسس کوچولو.

مورگانا با حیرت به عقب نگاه کرد و پیرمرد را دید که کاملا سرحال روی تختش نشسته بود. پیرمرد با لبخند ادامه داد:
این گلی که این وسطه کاملا مثل همون گیاهیه که باعث شد تبرا بهم حمله کنن! حالا شکلشو یادم میاد. از موقعی که تبرا رو دیدم نتونسته بودم شکل این گیاه رو به خاطر بیارم.

پایان فلش بک

مورگانا به سرشفادهنده نگاهی انداخت و ادامه داد:
- همون موقع از باغبون قصرمون اسم اون گیاه رو پرسیدم و گفت که همون تاچلیوس پلمبیوم هستش. به این فکر افتادم که شاید این گیاه می تونه طاعون مغزی رو معالجه کنه و روی چن نفر که اونا هم طاعون مغزی داشتن آزمایشش کردم. متوجه شدم که بهترین نتیجه رو وقتی میشه گرفت که ذهن بیمار از هر فکری خالی باشه. اون پیرمرد چون قبل از بیماریش، ذهنش خالی بود و از ترس دیدن تبرها عادت کرده بود توی زندگیش به هیچی فکر نکنه، به سرعت از تماس با اون گیاه، دچار بهبود شده بود. به اصطلاح، چیزی که باعث بیماریش شده بود، باعث بهبودش هم شد و دیگه دیوونه و کم عقل نبود.

از جا برخاست:
- حالا هم اگه اجازه بدین، میخوام به شفادهنده ها و بیمارانتون سر بزنم که ببینم درست به حرفام عمل شده یانه.

و اتاق را ترک کرد.

تکلیف دوم: دو گیاه و دو جانور که می توانند ذهن افراد را تسخیر کنند نام ببریم و نوع حالتی که در شما به وجود می آورند را بنویسیم.

گیاهان:

1- خرزهره: پس از مراجعۀ یک ماگل و خر عزیزش به دامپزشکی، محققین متوجه مورد نادری از نوعی بیماری خرکی شدند. خر بینوا رنگ و رویی زرد و چهره ای تکیده داشت و ماگل ادعا می کرد که این اتفاق، پس از دیدن گیاهی با گل های صورتی در خر عزیزش رخ داده است. خر پس از مدتی مرد و با کالبدشکافی وی متوجه شدند که زهره اش ترکیده است. از آن زمان آن گیاه را خرزهره نامیدند که باعث می شود خرها با دیدنش، توسط وحشتی بی دلیل تسخیر شوند و زهره ترک گردند و بشود آنچه که نباید بشود.

2- ساکرامنتا ویولا: گیاهی بسیار زیبا و خطرناک. برگهای آن بسیار شفاف است به طوری که با آینه اشتباه گرفته می شوند. قربانی با دیدن برگهای آن وسوسه می شود که چهرۀ خود را در آنها ببیند ولی این عمل بسیار کار اشتباهی است زیرا این برگها مانند آینۀ نفاق انگیز عمل می کنند و چون شما دوست دارید که خود را زیبا ببینید، چهره ای فرشته آسا به شما نشان می دهند و شما مسحور قیافۀ نداشتۀ خود می شوید. سپس گیاه با استفاده از موقعیت، با برگهایش از پشت سر شما را نیش می زند و کم کم میل می فرماید و شما ابدا متوجه آنچه اتفاق می افتد، نمی شوید.

جانوران:

1- سوسک.

2- موش

قدرت تسخیرکنندگی هردوی این موجودات با یکدیگر برابر است. ولی در ساحره های مختلف، تفاوتی در میزان تأثیر آنها مشاهده می شود. با دیدن این موجودات، معمولا ساحرۀ قربانی، به مدت کوتاهی بی حرکت می ماند، کمی بعد با صدای جیغ ممتد و بالا و پایین پریدن نام این موجود را صدا می زند و سرانجام روی میز یا صندلی ای پریده به اولین جادوگری که دم دستش بیاید دستور اخراج این جانور را صادر می کند.

در چنین حالتی، ابدا با ساحره بحث نکنید و بلافاصله دستورش را اجرا نمایید چون ذهن ایشان کاملا تسخیر شده و فاقد هرگونه عکس العمل قابل پیش بینی ای می باشد به طوری که درصورت عدم اطاعت، ممکن است سر خود را فرو رفته در یک لنگه کفش بیابید.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۲۲:۵۵:۲۹


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
رولی بنویسید و در آن، ماجرای فردی را شرح دهید که با گیاه تاچلیوس پلمبیوم تماس پیدا کرده باشد و بسته به موقعیتی که موجب تماس گیاه شده، توهم ذهنی فرد را شرح دهید.

- ای ژانم... آخیش.. اشتخونام آروم گرفتن..آخیش..

در گوشه ای تنگ و تاریک در جنگل ممنوعه، دود و دمی دورادور جادوگری ژنده پوش را فرا گرفته بود.
مورفین گانت بار دیگر دماغش را بالا کشید و بعد با احتیاط نگاهی به اطراف انداخت.

از نیمه شب گذشته بود و در جنگل پرنده پر نمیزد. آسمان ابری و خاکستری از میان برگ های درختان سر به فلک کشیده ی جنگل خودنمایی میکرد. مایل ها دور تر از مورفین و بساطش سنتور ها تمرین تیراندازی میکردند و مایل ها دور تر از آن ها تسترال ها بازی میکردند و مایل ها دور دورتر از تسترال ها گراوپ با خشونت به اموال جنگل آسیب وارد میکرد و کمی دورتر از او، هاگرید در کلبه ی گرمش شام میخورد و باز هم دورتر، هری در قلعه با ولدمورت می جنگید و دامبلدور نیز به تماشای آن ها نشسته و تخمه میخورد و تشویق میکرد و باز کلی مایل اینور تر، درست زیر پای مورفین گانت تکه استخوانی که روزی بارتیمیوس کراوچ بوده در گور می لرزید!

(در راستای انجام کلی فضاسازی که استاد گیر نده باز که فقط دیالوگ داری!)

دوربین تریپ دور سریع یه عالمه صحنه رو خیلی تند فیلم برداری میکنه که از بین اونا فقط تصاویری از گیاه تاچلیوس پلمبیوم که یهو سر و کله اش کنار دست مورفین پیدا شده قابل تشخیصه و بعد چهره ی متعجب مورفین و دستش که با گیاه برخورد میکنه و زبونش که شیش متر بیرون میفته و بعد...

مورفین گانت به آرامی دراز کشید. نگاه رویاییش را به آسمان دوخت، تکه های چیز به آرامی از آسمان روی زمین فرود می آمدند، مورفین احمقانه لبخند میزد و حالا که بر روی کپه ای از چیز دراز کشیده بود دستهایش را به آرامی روی زمین میکشید و پروانه درست میکرد.. آهنگ ملایم و عاشقانه ای پخش میشد و مورفین لحظه به لحظه بیشتر زیر آواری از چیز های خیالی مدفون میشد..

دو گیاه و دو جانور که می توانند ذهن افراد را تسخیر کنند نام ببرید و نوع حالتی که در شما به وجود می آورند را بنویسید.


جانوران :


مار: ملت معمولن با دیدن مار ها اونقدر شوکه میشن که قادر به ادامه ی حرکت نیستن، اووونقدر سر جاشون می مونن و معطل میکنن که اگه ماره ندیده بودتشون هم، بلاخره میاد می بینه میگیره میخورتشون! روی همین حساب همیشه فرض این بوده که مارها قادر به تسخیر ذهن انسانن، حتی توی کارتون (!) های بیدل! هم وقتی شخصیت کارتونی با یه مار روبرو میشه، مار شروع به هیپنوتیزم طرف میکنه که این باز برمیگرده به همون باوری که انسان ها، چه مشنگ و چه جادوگر از این جانور دارن.

مارمولک: جیمز ها معمولن با دیدن مارمولک ها اونقدر شوکه میشن که قادر به ادامه ی حرکت نیستن، اووونقدر سر جاشون می مونن و معطل میکنن که اگه مارمولکه ندیده بودتشون هم، بلاخره میاد می بینه میگیره میخورتشون! روی همین حساب همیشه فرض این بوده که مارمولک ها قادر به تسخیر ذهن انسانن، حتی توی کارتون (!) های بیدل! هم وقتی شخصیت جیمز کارتونی با یه مارمولک روبرو میشه، مارمولک شروع به هیپنوتیزم جیمز میکنه که این باز برمیگرده به همون باوری که جیمزها، از این جانور دارن!

ببین ایوان این یعنی اند خلاقیت بود خداییش!

گیاهان :

کاکتوس : بیابونی هاش اونقدر بلند و بزرگن که انسان محو تماشاشون میشه و همونطور جلو میره، وقتی به خودش میاد که با کاکتوس یکی شده! به دلیل همین مبهوت شدن ناگهانی، کاکتوس جزو گیاهان تسخیر کننده و خطرناک محسوب میشه.

گل سرخ : زیبا و مغرور.. تسخیر کننده ی درجه ی یک! وقتی محو غنچه اش میشین اصلا به فکرتون نمیرسه ممکنه گلبرگ هاش همین الان باز شه و یه زبون دراز و لزج ازش بزنه بیرون و شما رو یه لقمه ی چپ کنه! خب چون نمیکنه....

نکته: نویسنده تسخیر شد!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.