اعضای محفل، بیل و کلنگ هایشان را در زمین فرو میکردند و خاک را به سر و صورت همدیگر میپاشیدند. در این بین، عده ای از محفلی های خوش ذوق هم دایرهای به دور قبر تشکیل داده، دست میزدند و پا میکوفتند! هکتور هم در بالای قبرش معلق شده بود و آوازی غمگین را برای حاضران در مراسم، میخواند.
-یه قبری دارم خوشگله... اَهو اَهو... فرار کرده ز دستم؛ دوریش برایم مشکله؛ کاشکی اونو میکَندم! اَهوهوهو...
مرگخواران حاضر در مراسم، از شدتِ احساسی بودنِ این آواز، به یاد قرض ها و بدبختی هایشان افتادند و آنها هم گریه کردند و بر سر و صورت خود زدند.
آنسوتر، آشپزخانه ریدل-غذا پخت! غذا پخت! غذا پخت!
همه اجنه حاضر در آشپزخانه، همگام با شعارهای پرمفهومِ وینکی، به پخت فسنجان و پیتزا مشغول بودند. عده ای از آنها، بسته های سیب زمینی را روی همدیگر خالی میکردند؛ عده ای دیگر، مواد لازم برای تهیه فسنجان و پیتزا را به خودشان میمالیدند و روی سیب زمینی ها غلت میزدند. جن های بزرگ تر هم روی سیب زمینی ها بالا و پایین میپریدند تا آنها را له کنند و پوره سیب زمینی بسازند.
بعد از اتمام این پروسه، اجنه تازه میفهمیدند برای طبخ پیتزا و فسنجان، نیازی به پوره سیب زمینی ندارند و کلا دارند اشتباه میپزند!
اجنه، دوان دوان به سطل آشغال ها هجوم میبردند و پوره ها را معدوم میکردند. ولی خب؛ از هیچکس پنهان نیست که جن ها معمولا حافظه ضعیفی دارند. اینطور میشد که دوباره، عده ای از آنها به سمت گونی های سیب زمینی هجوم میبردند و پوره سیب زمینی میساختند!
-اجنه سیب زمینی پخت! اجنه سیب زمینی دوست داشت!
وینکی، همچنان به ساخت شعارهای انقلابی اش ادامه میداد و همقطارانش را به ساخت هرچه سریعترِ غذا تشویق میکرد.
ناگهان، از میان جمع انبوه اجنه، جنی در جلوی وینکی ظاهر شد و ترسان و لرزان گفت:
-مواد لازم تموم شد!
اجنه همه مواد لازم رو مصرف...
تتترق!هنوز جمله جن مذکور کامل نشده بود که سرش توسط گلوله های مسلسل وینکی، هدف قرار گرفت و ترکید!
وینکی داد زد:
-جنآشپزیکی، جن کذب! جن بد! جنِ نشر اکاذیب!
هنوز چندی نگذشته بود که جن دیگری روبروی وینکی ظاهر شد و خبر قبلی را تکرار کرد.
-مواد لازم تموم شد!
اجنه همه مواد لازم رو مصرف...
تتترق!-جنآشپزیکی2 هم جنِ نشر اکاذیـ... عه! چرا اجنه همه مواد لازم رو مصرف کرد؟
وینکی، تازه متوجه بحران موجود شده بود.