هری که در این زمینه بسیار وسواسی بود و عینک ته اسکانی میکروسکوپی اش را بر چشم زده بود و کلی برگه مرگه زیر بغلش بود به همراه هاگرید(
) در بین تسترال ها قدم میزد و آن ها را برانداز میکرد
تسترال سومی که هری نزدیک آن شد هم عینک ته اسکانی ای داشت و کمی یه جوری بنظر می آمد. هری که با تسترال عینکی احساس همذات پنداری میکرد، نزدیک آن شد و به هاگرید گفت:
_ عمو هاگر، این چرا عینک داره؟!
هاگرید:
_ نمیدونم عمو جون! اونکه ازش تسترال هارو خریدم گفت اسم این یکی سیبیله و خیلی خاصه! یه توانایی های عجیبی داری! خیلی هم دوس داره با گوی و موی ها بازی کنه...
هری: سیبیل؟ نه نه چندشم میشه! از سیبیل خوشم نمیاد...
هری به سراغ تسترال بعدی رفت... این تسترال کاملا سیاه بود و چموش بنظر میرسید...وقتی هری رفت نزدیکش با پای چپش لگد انداخت و هری ترسید و به هاگرید گفت:
_ عمو، این چشه؟ چرا اینجوریه؟
هاگرید:
_ امممم...اونکه ازش تسترال هارو خریدم گفت اسمش مجیده!
هری:
_ مجید؟! عربیه؟
هاگرید:
_ نمیدونم والا! بعدشم گفت این گروه خونیش منفیه، چپ پا هم هست و قبلا عاشق بوده! تو دوران نقاهته! کلا خطرناکه...
هری:
_ نه من اینو نمیخوام! از منفی ها خوشم نمیاد... خطریه...
هاگرید:
_ ولی من از این خوشم میاد! حیوون هر چی چموش تر باشه من بیشتر باش حال میکنم عمو جون! به من بود که اصلا اژدها میخریدم ولی چاره ای نیست همینو برمیدارم...
تا تسترال مذکور حرف هاگریدو شنید و فهمید هاگرید قراره سوارش بشه و با اون وزنش احتمال فنا شدن بسیار زیاده، خواست جیم بزنه و به تاخت دور شه که هاگرید گرفتش و نذاشت و دنبال خودش تسترالو آورد و در حالی که تسترال غر و لند میکرد، به هری گفت:
_ عمو جون بدو دیگه! روده کوچیکه روده بزرگه رو گاز زد! نزدیک ناهاره! تو هم یکی از این لامصبارو انتخاب کن دیگه!
هری به تسترال بعدی نزدیک شد...تسترال بعدی آب از بینیش میچکید و سر حال بنظر میرسید و شاد و شنگول بود... هری به هاگرید گفت:
_ عمو، این اسمش چیه؟
هاگرید:
_ میگفت اسمش، مورفه! خیلیم زیرک و باهوشه ولی به رو خودش نمیاره! فقط یه ایراد داره اونم اینکه روزی یه بار باید بهش تزریق کنیم!
هری: چی تزریق کنیم؟!
هاگرید:
_ عمو جون تو به این کارا کار نداشته باش، اون با من! تو فقط پسند کن!
هری:
_ اوکی حله! منم اینو برمیدارم!