صبح روز بعد تیم تحقیقاتی شال و کلاه کردند و راهی خانه ی گریمالد شدند تا از بزرگترین جادوگر سفید که در گذشته ی ارباب هم حضور داشته مصاحبه بگیرند.
آنتونین در زد و صدای جیغ خانم بلک به گوش رسید: ای داد! ای هوار! دیوونه شدم از دستتون بابا! خونه رو خالی نمی کنین، خب نکنین. لااقل رفت و آمداتونو یه کمی کم کنین. صب زینگ! ظهر زینگ! شب زینگ! نصفه شب زینگ! ما یه ذره آسایش نداریم تو این خونه! دستتو بکش پسره ی جلمبر! بچه تربیت کردم که قاتوق نونم باشه، قاتل جونم شده...
صدای کشیده شدن پرده ی تابلو شنیده شد و چند لحظه بعد سیریوس در را باز کرد و از لای در به مهمانان خیره شد: گذرنامه لطفا!
آنتونین گذرنامه های تیم را تحویل سیریوس داد. سیریوس گذرنامه ها را بررسی کرد: هدفتون از سفر به خانه گریمالد چیه؟
آنتونین لیستی از جیبش بیرون کشید و شروع به خواندن کرد: شناسایی قلمرو دشمن، خوردن دستپخت مالی ویزلی، خواستگاری از فلور دلاکور، مذاکرات تجاری با کله زخمی...
بلاتریکس، آنتونین را هل داد و گفت: مصاحبه با دامبلدور درباره ی گذشته ی ارباب!
سیریوس با بی میلی در را به روی مرگخواران گشود: اگه دامبلدور عشق مصاحبه براتون ویزا صادر نکرده بود نمی ذاشتم حتی یکیتون سالم برگرده پیش اربابش!
گری بک دندان هایش را به سیریوس نشان داد و غرید. سیریوس هم متقابلا پاسخ داد: هاپ هاپ! گررررررررر!
در حالیکه سیریوس و فنریر در حال دریدن یکدیگر بودند، مرگخواران توسط کریچر به دفتر دامبلدور راهنمایی شدند.
چند لحظه بعد مرگخواران مصاحبه را شروع کردند.
بلاتریکس پرسید: بگو که ارباب قوی ترین و جذاب ترین و بی نظیرترین جادوگری بوده که دنیا تا حالا به خودش دیده. زود!
ایوان گفت: اوممممم! بلا! فکر نمی کنی موقع مصاحبه باید شرایط مصاعدتری برای مصاحبه شونده فراهم کرد؟
بلا با تندی پاسخ داد: مثلا چه شرایطی؟
مورفین به جای ایوان جواب داد: مثلا دهنش باز باشه و سر و ته از ریش به سقف آویزون نباشه.
بلا با دلخوری چوب دستیش را حرکت داد تا دامبلدور را به شرایط عادی برگرداند: ولی اینجوری که خیلی کسل کننده میشه.
دامبلدور که حالا روی صندلیش نشسته بود آهی کشید: آخیش! فرزندانم! قرار نبود منو شکنجه کنید دیگه. ولی من یه فرصت دوباره بهتون میدم که این اشتباهتون رو جبران کنید و شاید به روشنایی برگردید.
آنتونین مصاحبه را شروع کرد: خب. زود تند سریع بگو اسمت چیه؟ چند سالته؟ اهل کجایی؟ واز کی و چطوری با جادوگران آشنا شدی؟
- آلبوس ولفریک برایان پرسیوال آبرفورث آریانا دامبلدور محفلیانی تهرانی اصل سفید آباد! 153 رو رد کردم و اهل دره ی گودریک سفلی هستم و از وقتی چشم باز کردم دور و برم پر از جادوگران و ساحرگان بوده.
- چی شد که با ارباب آشنا شدی؟ در مورد اولین دیدارتون بگو.
- خب. این قضیه مال سال ها پیشه و ممکنه من بعضی جزئیات رو فراموش کرده باشم. اما ماجرا از این قراره که یه روز صبح پرفسور دیپت جلسه ی اضطراری گذاشت و بهمون گفت که تعداد ورودی های مدرسه خیلی کم شده و به همین خاطر هیئت امنا و وزارتخونه سرانه ی مدرسه رو کاهش داده و خرجمون از دخلمون بیش تر شده و با این وضعیت بودجه و بحران ارز و سکه عنقریب ورشکست میشیم و هممون باید بریم یکشنبه بازار، خروس قندی بفروشیم. این شد که همه عقلامونو ریختیم رو هم و قرار شد بریم از هر جهنم دره ای که شده دانش آموز پیدا کنیم برای مدرسه و سهم من از این حهنم دره ها پرورشگاهی بود که تامی کوچولو رو اونجا نگه میداشتن.
- واقعا جریان همونجوری بود که تو کتاب اومده؟
- نه! رولینگ قضایا رو تحریف کرده. واقعیت این بود که اون یتیمخانه یه شکنجه گاه بود. بچه های کوچولو اونجا مجبور بودن کارای سخت بکنن و تامی هم از این قاعده مستثنی نبود.
- ارباب اونجا چیکار می کرد؟
- توالت می شست!
- ببخشید؟!!
- البته گاهی وقتا سیب زمینی هم پوست می کند برای ناهار ولی وظیفه ی اصلیش همونی بود که گفتم.
- یعنی ارباب بدون هیچ اعتراضی اینکارو می کرد؟! کمد آتیش نمی زد؟ بچه ها رو شکنجه نمی کرد؟ مربی ها رو نمی کشت؟ دزدی نمی کرد؟
- نه! نه این که نمی خواست اینکارا رو بکنه! نمی تونست! تام تا 16 سالگیش فشفشه بود!
- چی؟!
- اوه! من به تامی قول داده بودم این رازو به هیچکس نگم ولی از دهنم پرید. اشکالی نداره. من به شما اعتماد می کنم و می دونم که این رازو به هیچکس نمی گید.
- بله. بله. حتما. میشه از دوران تحصیل ارباب بهمون بگید.
- حتما. همونطور که گفتم تام تا 16 سالگی فشفشه بود ولی تا اون سن با آرگوس فیلچ که رفیق صمیمیش بود کلی از روی کتاب جادوهای ابتدایی برای جادوگران مبتدی تمرین کردن و...
- با پشتکار فراوان موفق شدن که جادوگر بشن! درسته؟ می دونستم ارباب شخصیت کوشا و زحمتکشی داره.
- نه! برعکس! تام خیلی تنبل بود و این فیلچ بود که خیلی برای جادوگر شدن به آب و آتیش می زد و بالاخره هم فیلچ جادوگر شد و تام فشفشه موند.
- ولی الان که ارباب بزرگترین جادوگر قرنه و فیلچ فشفشه است.
- بله. حقیقت اینه که فیلچ بعد از اینکه موفق شد جادو کنه، چشمه های جوشان استعدادش یکی یکی شکفتن و همه ی اساتید اعتراف کردن که آرگوس فیلچ در آینده جادوگر بزرگی خواهد شد. خب، این باعث حسادت تام تنبل شد. همین حسادت باعث شد که یه شب 4 لیتر معجون فلیکس فلیسیس خورد و پرفسور اسلاگهورن رو دعوت کرد به کافه ی سه بسته داروی همین مورفین گانت که اینجا داره چرت میزنه و انقدر دراگ و مشروب و کوفت و زهرمار به خیک بی انتهای اسلاگ بست تا تونست فرمول یه معجون که با جادوی سیاه به دست می اومد رو از هوریس بگیره. بعدش توبیاس اسنیپ رو که دانش آموز نمونه در معجون سازی بود، با وعده ی یه پیت روغن مو راضی کرد تا اون معجون رو بسازه و بعدش معجون رو ریخت توی چایی فیلچ بیچاره. و همین معجون باعث شد همه ی استعدادهای فیلچ به کسی که معجون رو در چایی ریخته منتقل بشه و تام تبدیل به یه دانش آموز بااستعداد و فیلچ دوباره و این بار برای همیشه فشفشه بشه. ذات شریر تام از همون بچگی به دزدی تمایل داشت و قدرت های امروزش هم در واقع مال فیلچه که ازش دزدیده.