هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بلاتریکس که به هیچ عنوان قصد کوتاه آمدن نداشت به این نتیجه رسید که شرایط مصاحبه در چند دقیقه پیش کاملا عادلانه بوده و کلا لیاقت دامبلدور همین است.ولی با تلاش و پشتکار مورفین که به طرز عجیبی سرحال به نظر میرسید متوقف شد.درحالیکه دستهایش توسط مورفین گرفته شده بود و بطرف دامبلدور خیز برداشته بود شروع به صحبت کرد.
بلا:این امکان نداره.من مطمئنم تو داری اشتباه میکنی.اصلا مغزت تحلیل رفته.یادت نمیاد.ارباب جادوگری بسیار قدرتمند بودن.حتی مارهای وحشتناکی مثل باسیلیسک و نجینی از ایشون اطاعت میکنن.چطور جرات میکنی؟:vay:
دامبلدور لبخندی زد و دستی پدرانه روی سر بلاتریکس کشید.ولی فورا پشیمان شد.چون دستش لای موهای بلا گیر کرد و علی رغم تلاشهای یاران سفید,دست دامبل هرگز پیدا نشد و لای موهای بلا جا ماند.دامبل با یک دستش به مصاحبه ادامه داد:
دِ همین دیگه!شماها نمیدونین.حیوون خونگی تام نجینی نبود.خانم نوریس بود.تازه از همون گربه یه وجبی هم کلی میترسید.همش اضطراب داشت که نکنه غذای نوریس رو دیر بده و اون از دستش عصبانی بشه.برعکس تام, فیلچ شجاعانه خطرناکترین حیوانات رو برای همراهی خودش انتخاب میکرد.اون روزا جلوی سر تام کمی کچل بود.همین باعث شده بود عقده ای بشه و موهای پشت سرشو بلند کنه.ولی فیلچ کلا کچل کرده بود.معتقد بود موهاش مزاحم آزمایشات و تحقیقات مخوف و خطرناکش میشن.

در این قسمت مصاحبه بلاتریکس که طاقت شنیدن این حرفها را نداشت غش کرد و مورفین به مصاحبه ادامه داد.
مورفین:در مورد گروهبندی بگو.چرا کلاه ارباب رو انداخت اسلیترین؟

دامبل:راستش وقتی کلاه رو روی سر تام گذاشتیم کلاهه قاط زد.نمیدونم تو مغز تام چه خبر بود.ولی کلاه کاملا ناامید به نظر میرسید.دو ساعت و نیم ما زل زدیم به کلاه و کلاه زل زد به ما.تام که دید اوضاع خوب نیست شروع کرد به قانع کردن کلاه.ولی همین که جمله شو شروع کرد کلاه گفت اسلیترین!
مورفین:جمله ارباب چی بود؟
دامبل:تا جایی که من شنیدم گفت اصلی ترین دلیلی که من الان اینجا هستم...که کلاه نذاشت حرفشو تام تموم کنه!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
صبح روز بعد تیم تحقیقاتی شال و کلاه کردند و راهی خانه ی گریمالد شدند تا از بزرگترین جادوگر سفید که در گذشته ی ارباب هم حضور داشته مصاحبه بگیرند.

آنتونین در زد و صدای جیغ خانم بلک به گوش رسید: ای داد! ای هوار! دیوونه شدم از دستتون بابا! خونه رو خالی نمی کنین، خب نکنین. لااقل رفت و آمداتونو یه کمی کم کنین. صب زینگ! ظهر زینگ! شب زینگ! نصفه شب زینگ! ما یه ذره آسایش نداریم تو این خونه! دستتو بکش پسره ی جلمبر! بچه تربیت کردم که قاتوق نونم باشه، قاتل جونم شده...

صدای کشیده شدن پرده ی تابلو شنیده شد و چند لحظه بعد سیریوس در را باز کرد و از لای در به مهمانان خیره شد: گذرنامه لطفا!
آنتونین گذرنامه های تیم را تحویل سیریوس داد. سیریوس گذرنامه ها را بررسی کرد: هدفتون از سفر به خانه گریمالد چیه؟
آنتونین لیستی از جیبش بیرون کشید و شروع به خواندن کرد: شناسایی قلمرو دشمن، خوردن دستپخت مالی ویزلی، خواستگاری از فلور دلاکور، مذاکرات تجاری با کله زخمی...
بلاتریکس، آنتونین را هل داد و گفت: مصاحبه با دامبلدور درباره ی گذشته ی ارباب!

سیریوس با بی میلی در را به روی مرگخواران گشود: اگه دامبلدور عشق مصاحبه براتون ویزا صادر نکرده بود نمی ذاشتم حتی یکیتون سالم برگرده پیش اربابش!
گری بک دندان هایش را به سیریوس نشان داد و غرید. سیریوس هم متقابلا پاسخ داد: هاپ هاپ! گررررررررر!
در حالیکه سیریوس و فنریر در حال دریدن یکدیگر بودند، مرگخواران توسط کریچر به دفتر دامبلدور راهنمایی شدند.

چند لحظه بعد مرگخواران مصاحبه را شروع کردند.

بلاتریکس پرسید: بگو که ارباب قوی ترین و جذاب ترین و بی نظیرترین جادوگری بوده که دنیا تا حالا به خودش دیده. زود!
ایوان گفت: اوممممم! بلا! فکر نمی کنی موقع مصاحبه باید شرایط مصاعدتری برای مصاحبه شونده فراهم کرد؟
بلا با تندی پاسخ داد: مثلا چه شرایطی؟
مورفین به جای ایوان جواب داد: مثلا دهنش باز باشه و سر و ته از ریش به سقف آویزون نباشه.
بلا با دلخوری چوب دستیش را حرکت داد تا دامبلدور را به شرایط عادی برگرداند: ولی اینجوری که خیلی کسل کننده میشه.

دامبلدور که حالا روی صندلیش نشسته بود آهی کشید: آخیش! فرزندانم! قرار نبود منو شکنجه کنید دیگه. ولی من یه فرصت دوباره بهتون میدم که این اشتباهتون رو جبران کنید و شاید به روشنایی برگردید.

آنتونین مصاحبه را شروع کرد: خب. زود تند سریع بگو اسمت چیه؟ چند سالته؟ اهل کجایی؟ واز کی و چطوری با جادوگران آشنا شدی؟
- آلبوس ولفریک برایان پرسیوال آبرفورث آریانا دامبلدور محفلیانی تهرانی اصل سفید آباد! 153 رو رد کردم و اهل دره ی گودریک سفلی هستم و از وقتی چشم باز کردم دور و برم پر از جادوگران و ساحرگان بوده.
- چی شد که با ارباب آشنا شدی؟ در مورد اولین دیدارتون بگو.
- خب. این قضیه مال سال ها پیشه و ممکنه من بعضی جزئیات رو فراموش کرده باشم. اما ماجرا از این قراره که یه روز صبح پرفسور دیپت جلسه ی اضطراری گذاشت و بهمون گفت که تعداد ورودی های مدرسه خیلی کم شده و به همین خاطر هیئت امنا و وزارتخونه سرانه ی مدرسه رو کاهش داده و خرجمون از دخلمون بیش تر شده و با این وضعیت بودجه و بحران ارز و سکه عنقریب ورشکست میشیم و هممون باید بریم یکشنبه بازار، خروس قندی بفروشیم. این شد که همه عقلامونو ریختیم رو هم و قرار شد بریم از هر جهنم دره ای که شده دانش آموز پیدا کنیم برای مدرسه و سهم من از این حهنم دره ها پرورشگاهی بود که تامی کوچولو رو اونجا نگه میداشتن.
- واقعا جریان همونجوری بود که تو کتاب اومده؟
- نه! رولینگ قضایا رو تحریف کرده. واقعیت این بود که اون یتیمخانه یه شکنجه گاه بود. بچه های کوچولو اونجا مجبور بودن کارای سخت بکنن و تامی هم از این قاعده مستثنی نبود.
- ارباب اونجا چیکار می کرد؟
- توالت می شست!
- ببخشید؟!!
- البته گاهی وقتا سیب زمینی هم پوست می کند برای ناهار ولی وظیفه ی اصلیش همونی بود که گفتم.
- یعنی ارباب بدون هیچ اعتراضی اینکارو می کرد؟! کمد آتیش نمی زد؟ بچه ها رو شکنجه نمی کرد؟ مربی ها رو نمی کشت؟ دزدی نمی کرد؟
- نه! نه این که نمی خواست اینکارا رو بکنه! نمی تونست! تام تا 16 سالگیش فشفشه بود!
- چی؟!
- اوه! من به تامی قول داده بودم این رازو به هیچکس نگم ولی از دهنم پرید. اشکالی نداره. من به شما اعتماد می کنم و می دونم که این رازو به هیچکس نمی گید.
- بله. بله. حتما. میشه از دوران تحصیل ارباب بهمون بگید.
- حتما. همونطور که گفتم تام تا 16 سالگی فشفشه بود ولی تا اون سن با آرگوس فیلچ که رفیق صمیمیش بود کلی از روی کتاب جادوهای ابتدایی برای جادوگران مبتدی تمرین کردن و...
- با پشتکار فراوان موفق شدن که جادوگر بشن! درسته؟ می دونستم ارباب شخصیت کوشا و زحمتکشی داره.
- نه! برعکس! تام خیلی تنبل بود و این فیلچ بود که خیلی برای جادوگر شدن به آب و آتیش می زد و بالاخره هم فیلچ جادوگر شد و تام فشفشه موند.
- ولی الان که ارباب بزرگترین جادوگر قرنه و فیلچ فشفشه است.
- بله. حقیقت اینه که فیلچ بعد از اینکه موفق شد جادو کنه، چشمه های جوشان استعدادش یکی یکی شکفتن و همه ی اساتید اعتراف کردن که آرگوس فیلچ در آینده جادوگر بزرگی خواهد شد. خب، این باعث حسادت تام تنبل شد. همین حسادت باعث شد که یه شب 4 لیتر معجون فلیکس فلیسیس خورد و پرفسور اسلاگهورن رو دعوت کرد به کافه ی سه بسته داروی همین مورفین گانت که اینجا داره چرت میزنه و انقدر دراگ و مشروب و کوفت و زهرمار به خیک بی انتهای اسلاگ بست تا تونست فرمول یه معجون که با جادوی سیاه به دست می اومد رو از هوریس بگیره. بعدش توبیاس اسنیپ رو که دانش آموز نمونه در معجون سازی بود، با وعده ی یه پیت روغن مو راضی کرد تا اون معجون رو بسازه و بعدش معجون رو ریخت توی چایی فیلچ بیچاره. و همین معجون باعث شد همه ی استعدادهای فیلچ به کسی که معجون رو در چایی ریخته منتقل بشه و تام تبدیل به یه دانش آموز بااستعداد و فیلچ دوباره و این بار برای همیشه فشفشه بشه. ذات شریر تام از همون بچگی به دزدی تمایل داشت و قدرت های امروزش هم در واقع مال فیلچه که ازش دزدیده.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

لرد از مرگخوارای با سواد میخواد که زندگینامه شو بنویسن و هزار نسخه شو چاپ کنن و بدن بچه های هاگوارتز حفظش کنن. مرگخوارا سعی میکنن این کارو انجام بدن ولی موفق نمیشن.تصمیم میگیرن از کسایی که لرد رو در گذشته میشناختن کمک بگیرن و درباره گذشته لرد تحقیق کنن.
اول به پرورشگاهی که لرد در اونجا بزرگ شده میرن.مسئول پرورشگاه برای مرگخوارا توضیح میده که لرد چه بچه شرور و غیر قابل کنترلی بوده.گزینه بعدی بورگینه که لرد مدتی در مغازش کار کرده بود.بعد از بورگین مرگخوارا سراغ نجینی میرن.سالازار به عنوان تنها مارزبان موجود، داوطلب صحبت با نجینی میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نجینی درحالیکه مدام زبان دوشاخه اش را از دهانش در می آورد به سالازار خیره شد.سالازار زیر نگاه نافذ نجینی کمی دست و پایش را گم کرد.
-اممم....یا جد بزرگوارم!این چرا اینقدر خشن نگاه میکنه؟:worry:

ایوان که به نخود هر آش بودن عادت داشت جلو پرید.
-جد شما کیه سالازار کبیر؟

سالازار با عصایش ضربه ای به دنده های شکننده ایوان زد.
-من چه میدونم.این دیالوگ تام بود.خوشم اومد ازش.حفظش کرده بودم یه جایی استفاده کنم.اونم که نذاشتین.حالا ببند دهنتو ببینم چیکار دارم میکنم.

با بسته شدن دهان ایوان، سالازار به صحبتش با نجینی ادامه داد.
-پرنسس نجینی زیبا، ای مار خوش خط و خال، ای زیبای خفته...این جونورای بی خاصیت طی این سالها سعی کردن به خوبی از شما مراقبت کنن.آب و دونتونو سر موقع بدن.شما رو حمام ببرن،فلس هاتونو برق بندازن، نیشتونو مسواک بزنن.حالا به کمک شما احتیاج دارن.میخوان اطلاعاتی درباره تام بهشون بدین.شما همیشه در کنار ارباب هستین.ازتون خواهش میکنم نحوه آشناییتون با ارباب رو برامون تعریف کنین.




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
همه پشت دیوار مخفی میشن و منتظر میشن که نجینی از کنارشون رد بشه. ایوان که فکری توی سرش داره میگه: بچه ها بچه ها ساکت باشین، هیشششش. من یه فکری دارم.
در همین لحظه نجینی به اونها میرسه و بدون توجه به مرگخوارها با همون سرعت به مسیرش ادامه میده. ایوان که فرصت رو مناسب میبینه جلو میپره و میگه: بانو نجینی؟ یک لحظه وقت دارین؟

نجینی نگاه عاقل اندر سفیهی به ایوان میندازه اما متوقف میشه و صبر میکنه که ببینه قضیه چیه. ایوان که احساس میکنه موفقیت کوچیکی به دست آورده با خوشحالی میگه: نجینی بزرگوار، ما برای نوشتن زندگینامه لرد کبیر به بیانات گهربار شما احتیاج داریم. شما تنها آدم...موجودی هستین که بیشترین ساعات رو در کنار لرد سپری میکنین و حرف های شما میتونه الماسی باشه بر تاج زرین زندگینامه لرد سیاه.

نجینی به آرامی سرش رو به نشانه تاسف تکون میده و بدون اینکه ایوان رو حتی بوق هم به حساب بیاره، از کنارش رد میشه و به خزیدن خودش ادامه میده!
وقتی صدای چندتا خنده ریز از پشت سر ایوان به گوش میرسه، اون با ناراحتی برمیگرده و میگه:به چی میخندین؟ چتونه؟ نجینیه خب. اعصاب نداره. ول کرد رفت. اینکه خنده نداره مسخره ها!

لودو با انگشت به سالازار اشاره میکنه و میگه: ببینم ایوان، ایشون رو میشناسی؟
...هر هر هر خندیدم بامزه! نه اصلا نمیشناسمش! سالازاره دیگه. که چی؟
...میدونی چرا از سالازار خواستیم همراه ما بیاد؟
...برای اینکه مار زبونه و میتونه با نجینی صحبت کنه!

ایوان بعد از گفتن این جمله کمی سکوت میکنه و در حالیکه سخت به فکر فرو رفته میگه:ئه؟ از اون لحاظ؟ یعنی نجینی اصلا نفهمید من چی میگفتم؟ آخه توی بعضی سوژه ها نجینی میتونست حرف های ما رو بفهمه، فقط ما بودیم که نمیتونستیم حرفاش رو بفهمیم!
سالازار با عصاش ایوان رو به عقب هل میده و میگه: اون مال سوژه های دیگه بود. ما الان توی این یکی سوژه هستیم و توی این سوژه هم نجینی فقط زبون مارها رو حالیش میشه و بس! حالا جوونک خنگ و لاغر مردنی!! بکش کنار تا بهت ثابت کنم که دود از کنده بلند میشه. خودم با نجینی صحبت میکنم.

سالازار: فیششش فوشش فش! (نجینی یه لحظه وایسا کارت دارم!)
ایوان:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۱

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
بدین ترتیب مرگخوارا در گوشه ای از خانه ریدل کمین میکنن و منتظر عبور پر شکوه و با ابهت نجینی میشن.

-ایول.داره میاد.خودشه.دمشو دیدم.
-آماده؟1-2-3...بگیرینش!

سه مرگخوار بطور همزمان روی نجینی میپرن و در همون حالت شروع به سوال کردن میکنن.
-سلام نجینی.ضمن عرض پوزش از اینکه سه تایی پریدیم روت ازت میخوام سریعا توضیح بدی که با ارباب چطور آشنا شدی؟ایشون چه شخصیتی دارن؟رازی در مورد ایشون داری که برملا کنی؟شبا تو خواب حرف میزنن؟خر و پف چی؟تا حالا عاشق شدن؟بچه مچه که ندارن؟پرنس یا پرنسس سیاه؟

نجینی جوابی نمیده.حتی تکون هم نمیخوره.صدای هوگو ویزلی به گوش مرگخوارا میرسه که میگه:شما سه تا دقیقا سرگرم انجام چه کاری هستین؟زود از روی شیلنگ مخصوص من بلند شین که آب سماور تموم شده و الانه که لرد چایی بخواد و نداشته باشیم!

سه مرگخوار تازه متوجه میشن که چرا نجینی اونقدر نجیب و آروم رفتار کرده و تا اون لحظه قورتشون نداده.هوگو سری به نشانه تاسف تکون میده و شیلنگ رو کشون کشون بطرف آبدارخونه میبره.مرگخوارا که به اندازه کافی ضایع شده بودن سرو وضعشون درست میکنن.درست در همین لحظه ایوان به سمتی اشاره میکنه.
-بچه ها!داره میاد.ایندفعه دیگه خودشه.ولی یهویی نپرین روش.خطرناکه!این شوخی سرش نمیشه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۰۷ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لودو دست سالازار رو گرفت و سالازار هم به خاطر این بی احترامی با عصاش کوبید تو صورت لودو و اون هم که تعادلش رو از دست داده بود به عقب پرت شد که در این میان تنه محکمی به ایوان زد و باعث شد به اجزای سازنده اش تقسیم بشه! وینست برای آرام کردن مرگخوارها دست هاش رو توی هوا تکون میده و میگه: چرا همچین میکنین؟ یه لحظه وایسین ببینم!

سالازار با عصاش به لودو اشاره میکنه و میگه: این برای چی دست منو میگیره میکشه؟ نمیگه من پیرم، فرتوتم این دست کنده میشه از جاش!؟
این رو میگه و لگدی هم روانه لودو میکنه! وینسنت دست لودو رو میگیره و از روی زمین بلندش میکنه و میگه: حالا چرا تو ایوان رو زدی؟ اون بیچاره که کاری به کارت نداشت!
...مرسی وینسنت به نکته خوبی اشاره کردی! فقط وای به حالش وقتی همه این استخوان ها رو بهم بچسبونم. میدونم چیکارش کنم!

ایوان همون طور که این حرف رو میزنه مشغول جمع آوری تیکه های پخش شده اش از روی زمین میکنه. لودو با کلافگی میگه: من با اون چیکار داشتم! سالازار من رو زد، من خوردم به اون. تازه سالازار چرا قاطی میکنی؟! خب حتما کارت داشتم که دستت رو گرفتم دیگه.
...مثلا چه کاری؟
لودو با عصبانیت میگه: ببینم به نظرتون لرد به همین راحتی میذاره ما با نجینی مصاحبه کنیم؟ اگه اومدیم و بهش گفتیم و اجازه نداد چی؟ اون موقع دیگه نمیتونیم از نجینی سوال کنیم، حتی اگه تنها گیرش بیاریم. چون لرد میفهمه ما بر خلاف نظرش عمل کردیم و میزنه لهمون میکنه!

وینسنت که به نشانه تایید سر تکون میداد پرسید: خب پس به نظرت باید چیکار کنیم؟
به جای لودو، ایوان که تازه بدنش تکمیل شده بود و سرپا ایستاده بود گفت: باید سعی کنیم یه جایی نجینی رو تنها گیر بیاریم و باهاش صحبت کنیم. اینطوری اگه لرد مخالفتی داشته هم حداقل چون بهمون قبل از مصاحبه چیزی نگفته، بلایی سرمون نمیاره!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۲۸ ۰:۲۲:۱۴

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
با درود

- دنبال یک مارزبان می گردین؟

سالازار اسلایتیرین با همان وقار و نجابت و عصای همیشگی اش وارد شد.

بلا تریکس که محو تماشا ی ابهت اسلیترین شده بود به لودو ارنجی شد و ارام گفت:
- چه ابهتی، چه وقاری...

سالازار اسلیترین گفت:
- نیازی به تعریف نیست خانم جوان.

- و چه قدرتی.

و چند دقیقه ای در سکوت سپری شد و این سکوت احتمالا به خاطر محو شدن مرگخواران به قیافه مبارک رییس گروهشان بود.

- خب منو علاف کردین دیگه نه؟

سالاز اسلیتیرین با عصابینت این را گفت.

- خب نه قربان ما حواسمون نبود.

و لوسیوس صحبت وینسنت کراب را کامل کرد:
- بله قربان ما به یک مارزبان نیاز داریم تا صحبت های نجینی رو برامون ترجمه کنید.

- نیازی به توضیح نیست بزنید بریم.

----------------------
هیچی دیگه بقیه سوژه مشخصه.


با سپاس
کینگزلی شکلبوت
در پناه او


ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

لرد از مرگخوارای با سواد میخواد که زندگینامه شو بنویسن و هزار نسخه شو چاپ کنن و بدن بچه های هاگوارتز حفظش کنن. مرگخوارا سعی میکنن این کارو انجام بدن ولی موفق نمیشن.تصمیم میگیرن از کسایی که لرد رو در گذشته میشناختن کمک بگیرن و درباره گذشته لرد تحقیق کنن.
اول به پرورشگاهی که لرد در اونجا بزرگ شده میرن.مسئول پرورشگاه برای مرگخوارا توضیح میده که لرد چه بچه شرور و غیر قابل کنترلی بوده.گزینه بعدی بورگینه که لرد مدتی در مغازش کار کرده بود.تحقیق از بورگین ادامه داره.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بورگین جرعه ای از چایی را که هوگو آورده بود نوشید و کمی فکر کرد.باید با دقت جواب میداد.
-خب...تام پسر بسیار بلند پروازی بود.اون که نمیتونست تا آخر عمرش گوشه مغازه تنگ و تاریک من بمونه.حیف اون همه هوش و استعداد نبود؟یه روز گذاشت و رفت...البته به همراه همه پولهای دخل و اجناس باارزش مغازه من.چرا اونطوری نگاه میکنین؟من که نگفتم کار بدی کرد.خیلی هم از این کارش خوشحال شدم من.گرچه چند سالی طول کشید تا تونستم اون ضرر رو جبران کنم.

مرگخواران از نوشتن خسته شده بودند و بورگین از توضیح دادن.بلاتریکس با خشونت به بورگین اشاره کرد که از جایش بلند شود.
-به اندازه کافی تعریف کردی.الان حافظه تو پاک میکنم و برت میگردونم همون جایی که بودی.گرچه به نظر خودم راه ساده تری مثل کشتنت وجود داره.ولی ارباب مخالفن.

بعد از رفتن بورگین مرگخواران به بررسی گزینه های بعدی پرداختند.

-حالا بریم سراغ کی؟
-کی ارباب رو بیشتر از بقیه میشناسه؟
-خب معلومه...بلا!
-برو بابا ...با بلا که نمیشه حرف زد.بریم سراغ دامبل؟

وینسنت کراب که بسیار متفکر به نظر میرسید پیشنهاد جدید را مطرح کرد.
-یکی هست که خیلی به لرد نزدیکه.چرا از اون چیزی نپرسیم؟متوجه منظورم شدین؟لاغر...دراز...بی مصرف و بدرد نخور!

لودو با خوشحالی از جا پرید.
-ایوان؟مگه ایوان با ارباب آشنایی خاصی داره؟

وینسنت با کف دستش بر پیشانیش زد!
-هوففففف...نه بابا.منظورم نجینیه!اونم باید اطلاعات خوبی داشته باشه.تنها مشکل اینجاست که زبونشو نمیفهمیم.کاش یه مارزبون داشتیم اینجا.

در همین لحظه صدای تق تق آشنایی به گوش رسید و سالازار اسلیترین به کمک عصایش وارد اتاق شد.




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بورگین کمی فکر کرد.حرفهای لرد را در ذهنش سبک و سنگین کرد و بالاخره شروع به حرف زدن کرد:من میخوام براتون از گذشته پر افتخار لرد سیاه بگم. از گذشته ای که توش لرد جسور و بی باک بود. کله شق، خودخواه و با اراده...بله بله.دقیقا همین کلمات بودن.
ایوان استخوان زانویش را با حالتی تهدید آمیز به بورگین نشان داد و پرسید:منظورت از دقیقا همین کلمات بودن چیه؟
بورگین با دستپاچگی جواب داد:هیچی هیچی.خب کجا بودیم؟بله.بی باک و با اراده.لرد هرگز به کسی کمک نمیکردن.شبا هم ویترین مغازه کاملا خشک بود.
بلاتریکس:ویترین مغازه؟
بورگین:آره خب.لرد ترجیح میداد شبا اونجا بخوابه.میگفت احساس راحتی میکنه.ضمن اینکه دزدا هم جرات نمیکردن وارد مغازه بشن.هرچند دو سه بار مشتریا اومدن و ازم قیمت تام، یعنی چیز، لرد سیاه رو پرسیدن ولی به هر حال حرکت مفیدی بود.حقوقش رو بصورت هفتگی بهش میدادم.هیچوقت نتونستم بفهمم با اون حقوق ناچیز چطوری همیشه رداهای مارک دار میپوشید و اونقدر به سرو وضعش میرسید.به جان شما هفت تا دوست دختر داشت.چه هدیه هایی که براشون نمیگرفت.از پاتیل جواهر نشان بگیر تا خرس قطبی به عنوان حیوان خانگی!خیلی شجاع و راستگو هم بود.نه نه...راستگویی صفت خوبیه.فکر میکنم اینو نباید میگفتم.بسیار دروغگو بود...اینم که نشد.خب بگذریم.من کاملا ازش راضی بودم.

ایوان که از نوشتن خسته شده بود قلم پرش را کنار گذاشت.کمی در چهره بورگین دقیق شد و پرسید:خب، وقتی اینقدر ازش راضی بودی میخوام بدونم چی شد که دیگه تو مغازه تو کار نکرد؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ شنبه ۴ آذر ۱۳۹۱
#99

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بعد از اینکه همه محل رو ترک میکنن، لرد روی صندلی ای که رو به روی بورگین قرار داشت میشینه و به چشم های بورگین زل میزنه.
بورگین:اوه...چقدر دلم برات تنگ شده بود تا....لرد سیاه!
لرد با چشم های باریک شده اش به بورگین نگاه میکنه و میگه:مطمئنی؟
بورگین: خب آره، یعنی بله. کیه که دلش برای شاگرد قدیمیش تنگ نشه اونم وقتی شاگردش همچین جادوگر خفن و سیاهی شده باشه!

لرد صورتش را خاراند و گفت: بورگین...بورگین بیچاره!نگاش کن. حتی با وجود اینکه دست و پاش بسته است تمام بدنش داره میلرزه. میخوای کمی آب بخوری؟
...آی سالازار خیرت بده مردم از تشنگی! از بس حرف زدم دهنم کف کرد.
لرد لبخندی زد و گفت: میدونستم تشنه ای. ولی خب، ما اینجا فقط سرب داغ داریم. اگه میل داشته باشی برات یه ملاقه بیارم!

بورگین آب دهانش را قورت داد و گفت: نه راستش الان که فکر میکنم میبینم همچین هم تشنه ام نیست!
لرد دستی به روی چوب جادوش میکشه، کمی اون رو توی دستش جا به جا میکنه و میگه: خب بورگین. بذار برم سر اصل مطلب. تو قراره از گذشته من تعریف کنی. از گذشته پر افتخارم. از گذشته ای که توش من جسور و بی باک بودم. کله شق، خودخواه و با اراده. اما در عین حال قرار نیست دروغ پراکنی کنی و چرت و پرت تحویل مرگخوارام بدی، متوجه شدی؟

بورگین: جسور و بی باک، پس یعنی از شب ادراری ها و اینا حرفی نزنم؟
...کروشیو!
بورگین: خیلی خب بابا فهمیدم! پس باید بگم که با ادم ها مهربون بودی؟
...کروشیو!
بورگین: ای واااااای! چه گیری کردم من! خب ببین تو اصلا یه بچه خیلی خفن بودی که همیشه چشمات دنبال فرصت ها بوده و از هیچ فرصتی چشم پوشی نمیکردی و غیره و غیره و غیره. درسته؟

لرد لبخند زنان از روی صندلی بلند میشه، در رو باز میکنه، تک تک مرگخوارها رو به داخل اتاق پرت میکنه و میگه: مصاحبه شوندنتون اماده است. زودتر باهاش مصاحبه کنین و چیزایی که باید بنویسین رو بنویسین. این از اولش هم خنگ بود. ممکنه اگه کارتون طول بکشه باز به چرت و پرت گویی بیفته.
ایوان و بلا با لبخند روی صندلی ها میشینن و به بورگین میگن: خیلی خب حیفه نون، بنال ببینم چی برای تعریف کردن داری!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.