هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- فوووووت.. فوووووت.. فووووت..
- مدرسه نازنینم :worry:

گروه دوم همینطور به سمت هاگوارتز می دویدند.
روح بزرگ لرد به سمت آن ها می دوید.
گروه اول به دنبال لرد می دویدند.
گروه دوم به سمت هاگوارتز می دویدند.
روح بزرگ لرد به سمت آن ها می دوید.
گروه اول هم به دنبال لرد می دویدند و دیگر فرصت نشد که گروه دوم به سمت هاگوارتز بدوند، چون دو گروه به هم برخورد کردند و روح بزرگ لرد یک سطل آب روی همه شان خالی کرد.

نماینده گروه اول: چی؟!
نماینده گروه دوم: چرا؟!

همه خیس شده بودند و با حیرت به روح لرد ولدمورت نگاه می کردند، که ناگهان چند قدم دورتر را نشان داد و شروع به خندیدن کرد. همه نگاه ها برگشت و مرگخوار ها متوجه سوروس شدند که سعی داشت مخفیانه گروه خود را ترک کند.
بلاتریکس لبخندی زد و گونه اش را کمی با چوبدستی بالا داد:
- داشتی کجا می رفتی سوروس؟

سوروس دو دستش را به پشت سرش چسبانده بود.
- من؟ من جایی نمی رفتم که. ینی چرا.. داشتم می رفتم کمک بیارم.

- دروغ می گه موهاش فر شده!

همه نگاه ها به سمت ولدمورت برگشت. روونا پرسید:
- ارباب چرا اینطوری شده؟!
- فوووووت... نفهمیدی؟ فووووت... فووووت.. با... فوووووت.. بدعنق.. فووووت.. قاطی.. فووووت.. فووووووت..
متاسفانه رز ویزلی از شدت فووووت جان به جان آفرین تسلیم کرد و حرفش را نصفه گذاشت.
همه هوش های ریونی به دردسر های آینده در شهر فکر می کردند که دستشان شروع به سوختن کرد. مرگخوار ها نگاهی به ساعدشان انداختند و با حیرت نگاهی به هم انداختند که...

- سوروس! چرا موهات اون شکلی شده؟!

اسنیپ در اثر سوزش دست، ساعدش را از روی موهای خود برداشته بود و چندین هکتار جنگل آمازون روی سرش بوجود آمده بود.
- بگذریم. الآن برگردیم.. یا جلوی بد- عنق- ارباب رو بگیریم؟!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- این ابعادی ره که من میبینم، اونه که میاد ما ره میگیره!
- اکسپلیارموس اصلا!
- آخ جون یه تیکه آتیش افتاد این وسط. بیاین روش پاتیل معجون بذاریم و دورش رقص سرخ پوستی بریم!
- اصلا این همه روح چه جوری تو بدن ارباب بوده؟
- آتیش! یه آتیشِ شگفت انگیز!! فندک من کو!
- دوده نشست رو موهام! نباید روغن جاذب میزدم.


مرگخوارا دچار تشویش شده بودن. می دویدن، جیغ میزدن، هول میشدن، آتیش میگرفتن حتی. ولی هیچ کدوم نمیدونستن که چطور حجم عظیمی از روح رو با خودشون ببرن خونه ی ریدل که به لرد پیوند بزنن.

- آه! آرامش خویشتن را حفظ نمایید.

لادیسلاو خونسرد بود. به شکل دیفالت خونسرد بود. این قدر خونسرد بود که ته جمله ش نقطه گذاری هم بکنه. و در ضمن. ریونی هم بود.

- تمام این حجم عظیم را روح تشکیل نمی دهد. بخشی از آن دود حاصل از سوختن است. ما باید بخش روح ارباب آن را جداسازی نماییم.

خانه ی ریدل، پشت در اتاق سابق گروه اول

روونا و رز هنوز داشتن به ترتیب پشت سوراخ شیفت عوض میکردن.

- فهمیدم فهمیدم! اینا همه شون تبدیل به لن های مختلف شدن که جای خالیشو حس نکنیم. واسه همینه وزوز میکنن!
- وز وز میکنن؟!

بلا با شنیدن این حرف از جاش بلند شد. به سمت در رفت و چن تار پر فِر و پر وز از موهاشو برای بهتر دیدن از جلوی چشمش کنار زد.

- کروشیو همتون! کروشیو!

اعضای گروه مات و مبهوت به بلا نگاه کردن.

- راه بیفتین!طبق نقشه مون!

مرگخوارا آپارات کردن. و وقتی که توی هاگزمید ظاهر شدن، با آتیش بزرگی مواجه شدن که یه پس چهره ای از لرد توی دودش دیده میشد. بعد از اینکه رز فوووت کنان شروع به دویدن به سمت هاگوارتز کرد، گروه دوم متوجه وضعیت بدشون شدن. اونا یه بار دیگه از گروه اول عقب افتاده بودن.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-لوموس...

فوت فوت فوت فوت...

-رز؟...آروم بگیر! این منم! روونا! قراره آتیشای اونا رو فوت کنیم. و کجا دیده شده که لوموس با فوت خاموش بشه؟

رز آرام گرفت. و روونا با نور چوب دستی اش سعی کرد از سوراخ کلید داخل اتاق را ببیند.
-چیزی دیده نمی شه. چرا چرا...کراب رو دارم می بینم. صدای وز وزشونم میاد. انگار دارن پچ پچ می کنن. فکر کردن من می ذارم مدرسه ای رو که با خون دل ساختم منفجر کنن!

در سمت دیگر در، عروسکی به شکل کراب رو به در نشسته بود...و طلسمی که در اتاق می گشت و صدای وز وز تولید می کرد...و مرگخوارانی که دقایقی پیش راهی هاگوارتز شده بودند!


جایی در نزدیکی هاگوارتز:


-ایول! من همیشه آرزو داشتم مدرسه مو بترکونم.

مرگخواران در نزدیکی هاگوارتز سنگر گرفته بودند.

-خب؟ به نظرتون می تونیم این کار رو انجام بدیم؟ هاگوارتز توسط طلسم های قدرتمندی...
-محافظت می شه که من از همشون اطلاع دارم! ناسلامتی مدتی مدیرش بودم.

توجه مرگخواران به اسنیپ جلب شد. حق با او بود. بنابراین همه یک قدم به عقب رفتند تا سوروس مدرسه را منفجر کند. در این بین زنوفیلیوس نگرانی های عمیق تری داشت!
-می گما...ارباب به سلامت باد...ولی بر و بچه های ما الان اون تو هستن. بمیرن همشون؟

اسنیپ برو بچه ای نداشت. اهمیتی به لونا هم نمی داد.
-ما الان روی سلامتی ارباب تمرکز کردیم...بچه ها رو بعدا هم می شد تعمیر کرد. ولی محض اطلاع جنابعالی یادآوری می کنم که الان تابستونه. مدرسه تعطیله...و دختر شما معلوم نیست به بهانه مدرسه کجا رفته! حواست به دخترت باشه آقا! مزاحم منم نشو. تا این دومیا نرسیدن باید انفجار رو حاصل کنم.

سیوروس شروع به خواندن طلسم کرد. چوب دستی اش را تکان داد. چشمانش را بست...باز کرد... زبانش را کمی بیرون آورد...بعد چرخید...رقصید...پرید...جهید...خزید...
و چون دیگر حرکاتش داشت از کنترل خارج می شد، ضربه آخر را وارد کرد.

طلسم سرخ رنگی از چوب دستی اسنیپ خارج شد و به طرف هاگوارتز رفت.
مرگخواران چشم ها را بسته و گوش ها را گرفتند.
صدای مهیبی ایجاد شد...و هاگوارتز به شکل گلوله آتشینی در آمد.

-ایول...ترکید ...ولی...اون دیگه چیه!

روحی که منتظرش بودند در حال پرواز از هاگوارتز بود. ولی این تکه روح کمی متفاوت بود...این روح بسیار بسیار بزرگ بود. ابعادش تقریبا به اندازه کل هاگوارتز بود...و بسیار خشمگین به نظر می رسید!

-تیکه ارباب پرواز کرد...یکی اونو بگیره!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-هکتور؟ چی باعث شده فکر کنی اولین معجونی که برای ارباب پختی اهمیت خاصی داره؟
-من فکر نمیکنم ریگولوس. من فقط عمل میکنم. من هکِ عملم!
-و در حین عمل کردن فراموش میکنی که اون جسم سخت نابود شد. روحشم رفت تو گاومیش. گاومیشه رو هم تصمیم گرفتیم بپزیم...هی...گاومیشه چی شد این وسط؟

مرگخوارا با کمی جستجو گروه دوم رو میبینن که شاخای گامیشه رو گرفتن و کشون کشون دارن از محل دورش میکنن. ولی یه چیزی بود که اونا حساب نکرده بودن.باروفیو یه سوت بلبلی میزنه و گاومیشه چهارنعل به طرف گروه اول برمیگرده.
گروه بدون اینکه وقت تلف کنن همراه گاومیش غیب میشن.

در مسیر آپارات به سمت خانه ریدل گاومیشه رو قانع میکنن که زندگی گاومیشی فایده ای نداره و بهتره بمیره. همونجا با اشعه چوب دستی آرسینوس کبابش میکنن. چون میدونن گروه دوم هم در تعقیبشونه. به محض رسیدن به خانه ریدل بدو بدو به طرف اتاق لرد میرن.
-ارباب گاومیش!

لرد بی حال، ولی همچنان مقتدر از جا بلند میشه.
-گاومیش خودتی و هفت جد و آبادت.

-نه ارباب...گاومیش ره آوردم صرف کنین.
-ما تسترال میل داریم.چون رژیم داریم. تسترال دیده نمیشه.هر چی میخوریم انگار هیچی نخوردیم. هی میتونیم بیشتر بخوریم.
-ارباب جون مادرتون این ره بخورین. براتون تسترال ره هم میارم.
-مادر ما که مرده.
-ارباب روح مادرتون این ره بخورین پس.

لرد سرانجام راضی میشه و شروع به خوردن گاومیش میکنه.با هر لقمه اصلا چهره ی مبارکش باز تر و درخشان تر میشه.

-ارباب اون گاومیشو نخو....

بله!

بازم صدای بلاتریکسه که دیر رسیده! و گاومیشه تناول شده!

گروه اول پس از این پیروزی مقتدرانه به اتاق جلساتشون برمیگردن.

-خب؟ این یکی درست پیش رفت.مقصد بعدی...به علایق ارباب فکر کنین. ارباب دیگه چی دوست داشت؟
-هاگوارتز! اونجا رو مثل خونشون میدونستن.
-هاگوارتز که خیلی بزرگه. ما از کجا بدونیم چی رو هورکراکس کردن؟
-لازم نیست بدونیم! کلشو با محتویاتش منفجر میکنیم! منفجر کردن کار ماست.

پشت در اتاق، گروه دوم گوشاشونو به در چسبوندن.
-حالا چیکار کنیم؟
-دنبالشون میریم! هر چی روشن کردن فوت میکنیم!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۹ ۱۴:۱۷:۴۰

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۰۰ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
جسم هکتور که گویا قصد دل کندن از این دنیا را نداشت تا لحظاتی طولانی سر پا ایستاده بود. بلاخره با چشم غره مامور همراهی روحی که دست به سینه منتظر ایستاده بود و هر دو ثانیه یک بار پوفی میکرد، با صدای دنگی درون پاتیل محبوبش افتاد. و این ظاهرا پایان کار هکتور بود. او مرده بود.

پــــــــــــــاق!

روح شفافی که درون یک پاتیل نشسته بود و همانند غول چراغ جادو روی هوا شناور بود، از جسم بی جان هکتور بیرون آمد و دستش را به دست مامور همراهی داد.
- حالا نمیشه یه کم بیشتر بمونم؟ من هنوز کلی معجون نساخته دارم.

مامور که مشخص بود به شدت بی اعصاب و بد خلق است، گفت:
- تا همین الان هم سه بار باید میمردی و نمردی، یک بار هم که زنده کردیمت. طبق محاسبات ما تا الان هم تو حدود دو میلیون معجون اضافی ساختی. حالا میای بریم یا یکی بی اعصاب تر از من بیاد دنبالت؟

هکتور ناچار بود برود. نگاهی به جسم بی جان درون پاتیلش کرد و برای خودش بغض کرد. سپس پاتیلش را به دست مامور همراهی داد و به سوی دیار بالا پرواز کرد.

مدتی بعد- دیار باقی

- عجب رسمیه، رسم زمونه... قصه ی مرگ و معجون پزونه! میرن جادوگرا، از اونا فقط، چوبدستی هاشون، به جا میمونه...

هکتور نگاهی به جمع ملت مرده در صف انداخت. صفی بسیار طولانی از ارواحی رنگارنگ.

- آقا ببخشید میشه یه کم بری اون طرف تر منم بتونم برنامه رو ببینم؟
-من تازه... هی... تو... لینی؟
-هک... هکتور؟ تو... اینجا...

شتــــــــــــــرق!

هکتور با پاتیل محکم به لینی کوبید که موجب شد لینی بار دیگر به شکل لکه ای آبی روی دیوار در بیاید.
-ک...مک!

دقایقی بعد- دفتر برقراری نظم ارواح


- چرا زدیش؟
- دلم خواست. همش تقصیر اونه که من مردم.
- به من چه ربطی داره؟ من که مرده بودم.
- همین که گفتم همه چیز تقصیر توئه.
- تقصیر خودته.
- پاتیلیه رو بندازید بیرون.

دو ثانیه بعد- زمین

هکتور همچنیان در حالت درگیری بود و داد و بیداد میکرد و متوجه نشده بود به کجا فرستاده شده و چشم بسته با هدف نامرئی مبارزه میکرد. هکتور در حالت درگیری و داد و بیداد بود که ناگهان چشمش به آریانا افتاد و داغ مرگش تازه شد.
- تو منو کشتی!
- این چرا برگشت؟
- قاتل، آدمکش، جانی بالفطره، جوان ناکام گذار... انتقامم رو میگیرم!
- هک تو مردی نمیتونی انتقام بگیری!

هکتور فکر کرد و فکر کرد و سپس با لبخندی شیطنت آمیز پرواز کنان پاتیلش را درست روی سر آریانا جا داد و خودش روی شونه او جا خوش کرد.

- نه، دوباره شروع شد.
- بهتون گفتم اون جسم سخت پاتیلی بود که اولین معجون رو توش برای ارباب پختم؟ فکر کنم هورکراکس بعدی رو پیدا کردیم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
سوروس بلند بلند داد مى زند و مخالف مى طلبد.
- کى مخالفه؟ هر کى مخالفه از گروهش صد امتياز کم مى شه و به اسليترين اضافه مى شه. اگه طرف عضو اسليترينه ميديم باسيليسک بخوردش! چرا ساکت شديد؟ زود بگيد کى... اممم... روغن موى من کو اصلا؟

اسنيپ جمله ي آخر را وقتى گفت که گروه دوم که مخالف بودند، با چوبدستى هايشان جلو آمدند.
- ما مخالفيم!

گروه اول هم بلافاصله چوبدستى هايشان را کشيدند و جلو آمدند.
- آدمش نيستيد!

آريانا كه خون دامبلدورها در رگ هايش جريان داشت، هميشه طرفدار صلح، دوستى، عشق و محبت بود.
- بچه ها آروم باشيد! بدون دعوا هم ميشه حل کرد قضيه رو! :worry:

گروه مخالف نابودي هوركراكس، رو به موافق نابودي هوركراكس:
- ميريد کنار يا ببريمتون کنار؟!

گروه موافق رو به مخالف:
- ريز مى بينمتون عامو!
- بچه ها دعوا نکنيد!
- اگه واسه همه لاتيد، واس ما شکلاتيد!
- الان بهتون نشون ميديم کى شکلاته!

گروه ها رفتند که طلسم هاى رنگارنگ به سمت هم شليک کنند. گروه ها خواستند بزنند هم را بکشند و ديگر گروهى باقى نماند.


- بچه ها دعوا نکنيد! بچه ها لطفا دعوا نکنيد! اکسپليااااارموووووس!

اعضاى دو گروه از ترس سرجاى خود خشک شدند.

- با يه طلسم خلع سلاح حل کردم قضيه رو.


شدت اين فرياد خيلي بالا بود اما چيزى که باعث شد گروه ها دست از دعوا بکشند، فردى بود که اين فرياد را زد و آن طلسم کوفتى را براى هزارمين بار اجرا کرد. و لامصب فكر مي كرد حل كرد قضيه رو!

طلسم رفت بالا. بالا بالا و خورد به سفينه ى فضايى بى بازگشت به زمين و سوراخش کرد و به زمين بازگرداندش.

آريانا:

سپس منعکس شد به سمت زمين. به يک درخت چند هزارساله خورد و قطعش کرد.

آريانا:

بازگشت به سوى يه اقيانوس و نقطه ى برخورد را چاه کرد.

آريانا:

سپس با همان سرعت اوليه به سمت گروه ها بازگشت.

اعضا دست ها را روى سر گرفتند اما اتفاقى که بايد بيافتد مى افتد. طلسم چرخيد و چرخيد و فرت خورد به فرد لرزاننده ى معجون ساز گروه.

هکتور دگورث گرنجر.

و درجا او را کشت.

آريانا:


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۹ ۰:۰۰:۲۷

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
گاومیش، به اذن مرلین، روی دو پایش نشست. سرش را بالا آورد و با صدایی دورگه سخن گفت.
-اینجا کجاست؟ ما رو واسه چی آوردین اینجا؟ چرا روی زمین نشستیم؟ چرا حس می‌کنیم تبدیل به...

صدای گاومیش توسط مسلسلی که روی سرش کوبیده شده بود، قطع شد. وینکی رو به بقیه مرگخواران کرد و گفت:
-گاومیشِ کم‌فرهنگ داشت ادای ارباب درآورد. وینکی نخواست گاومیش ادای ارباب درآورد. وینکی جن خووب؟

مرگخواران، با قیافه هایی بهت زده به جن نگاه کردند. سپس سرشان را به طرف گاومیشی که بر زمین افتاده بود، برگرداندند. مرگخواران خیلی بهت زده شده بودند. مرگخواران نمی‌توانستند این را درک کنند. مرگخواران داشتند می‌ترکیدند. مرگخواران آن‌قدر در بهت و حیرت فرو رفته بودند که دست هایشان را بر سر کوبیدند. بعضی از آنها هم ترکیدند و به در و دیوار ریختند.

-
-
-
-
-خفه شین دِ لامصبا! سوژه رو با جیغ که نمی‌شه پیش بُرد. فکر کنین ببینین چه بوقی بخوریم این وسط!
-بوق های تشه بخورید. مناسب برای هر سن و سال و ذائقه ای! بوق بدم بهتون؟

مرگخواران که دیگر نمی‌دانستند چه گِلی به سر بگیرند، تصمیم گرفتند بوق های هکتور را بخرند و به سر بگیرند تا فکری به ذهنشان برسد.
این شد که همه مرگخواران رفتند و از هکتور بوق خریدند و روی سرشان گذاشتند تا جن خووب شوند خودشان را از منجلاب کنونی، بیرون بکشند.
لامپی بالای سر سوروس ظاهر شد.
-فهمیدم!
-کله چرب، جن فهمیده!

سوروس پا پیش گذاشت، چوبدستی‌اش را در دماغ جن کرد و بعد، رو به بقیه مرگخواران گفت:
-بایـد این گاومیش رو بکشیم، بپزیم و به خورد ارباب بدیم تا هورکراکـس به بدنـش برگرده. کسی مخالفتی داره؟ نه نفهمیدم... کسی مخالفتـی داره؟ مخالفـت داره کسی؟ هرکی مخالفه غلط کرده مخالفه!

گروه دوم مخالفت داشتند. خیلی هم مخالفت داشتند.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۲۰:۴۲:۰۵
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۲۰:۴۳:۴۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
- گفتم اینجا دارید چیکار میکنید ؟!

- شما رو نیگا نیگا میکنیم ؟!

- زیبا بود . پتریفیکوس توتالوس !

- ای بانوی کمترین رنج این چنین که بنمودی ما را بر آن داشتی که چوب دستی های خویش بیرون کشیده گِرد شما حلقه شویم و در برابر شما قد افراشته کنیم تا از آرمان های خویش ..

تـــــــــــــــــقققق

وینکی ماهیتابه ای که ظاهر کرده بود و بر فرق سر لادیسلاو کوبیده بود رو به کناری انداخت. و رو به بقیه گفت:

- این عامل شورشی علیه هورکراکسهای ارباب با مرگخوار وفادار ارباب زیاد صحبت کرد. وینکی صدای اعتراضش رو خفه کرد. وینکی جن ِ صداخفه‌کُنِ خوب؟

آریانا در حمایت از لادیسلاو چوبدستی خودش رو بیرون کشید :

- اکسپلیارموس !

طلسم اشتباهی به اسنیپ برخورد کرد و موهای چربش نورانی شدن:

- اخه چرا این از حافظه اش هیچ جوری پاک نمیشه ؟؟!!

کنت الاف پاچه های شلوارش رو از بالای قوزک پاهاش بالاتر کشید و شنلش رو توی کمربند شلوارش فرو کرد و خودش رو اسنیپ انداخت و گوشه شنلش رو توی دهن اسنیپ فرو کرد. رز دورخیز کرد و به سمت ریگولوس حمله کرد و دور گردنش حلقه زد و با جیغ گوش راستش رو کر کرد. قصد داشت برای گوش چپ هم وارد عمل بشه که گاومیش باروفیو به دنبال گیاهی که اونورتر بود از کنار باروفیو حرکت کرد و از بین مرگخوارها گذشت و در اشتیاقِ رسیدن به گیاه ، پاش به اندام خشک شده هکتور که نزدیک درخت افتاده بود برخورد کرد و روی هکتور افتاد و شاخش در محل ترک خورده فرو رفت. ناگهان ریشه های درخت از اطراف تنه درخت از زیر خاک بیرون اومدن و صدای جیغ عجیبی که از محل ترک خورده زمین به گوش میرسید بقیه رو ساکت کرد. ترک هی عمیق تر میشه. خاک کنار رفت و دود غلیظی از سوراخی که ایجاد شده بود بیرون زد و به اولین چیزی که نزدیکش بود وارد شد : سوراخ دماغ ِ گاومیشِ باروفیو !

روح سیاه به محض اینکه وارد گاومیش شد، موهای گاومیش ریخت و دماغش از بین رفت.

مرگخوارهای گروه اول و دوم :


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۷:۲۷:۰۴
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۷:۲۸:۵۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۷:۳۵:۳۹

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-بدبخ شدیم ...زمین ترک خورد. الان همگی درونش فرو میریم و زمین ما رو میبلعه.بعد ترکه ادامه پیدا میکنه و زمین دو تکه میشه و ما از اون طرف زمین میفتیم پایین...یعنی بالا...یعنی تو فضا معلق میشیم.بعد تو اون وضعیت معلق ممکنه آرایش صورتمون به هم بریزه. جاذبه که وجود نداره.

هکتور برای اولین بار کار مفیدی انجام داد. بیلش را برداشت و ضربه محکمی به سر کراب وارد کرد که البته اتفاق خاصی هم نیفتاد. کراب کله خر تر از این حرف ها بود.ولی به هر حال ضربه باعث شد او ساکت شود. آرسینوس نگاهی به هکتور انداخت.
-تو بیل داشتی؟ بیل داشتی و رو نمیکردی؟

-این که بیل نیست. قاشقمه!

مرگخواران در پی هورکراکس، هکتور را مجبور کردند که با استفاده از همان ترکی که ایجاد کرده بود، شروع به کندن زمین کند. هکتور هم که لاغر و مردنی و ضعیف! جرات مخالفت نداشت. شروع به کندن کرد.

هن و هن و هن و هن کند...
لرزان و خوشحال به کندن ادامه داد...تا این که بیلش به جسم سفتی برخورد کرد.

-چه جور جسمی مثلا؟!

این صدای بلاتریکس بود که اصولا نباید صدای نویسنده را میشنید و اصولا نباید در آن صحنه حضور میداشت...ولی خب شنید و داشت!

گروه دوم درست در مقابل گروه اول ایستاده بودند. چوب دستی هایشان را به طرف گروه اول گرفته بودند.
-شما دارین این جا چیکار میکنین؟

هکتور کمی فکر کرد.
-امممم....د...درخت میکاریم!

بلاتریکس نگاه تمسخر آمیزی به اطرافش انداخت.
-اوه...بله...چقدر هم این جا به درختکاری احتیاج داره.

-به جان باروفیه این یکی را راست گفت. این جا از موهای بلاتریکس انبوه تره!

باروفیو از این که جمله ای گفته بود که خود به خود با دو حرف "ره" تمام شده بود از شدت خوشحالی جان به جان آفرین تسلیم کرد...ولی کمی بعد با جفتک یکی از گاومیشانش جان را دوباره از جان آفرین پس گرفت و برگشت. الکی که نبود.سوژه ادامه داشت.

جسم سفت زیر بیل هکتور بود و بلاتریکس هنوز منتظر جواب!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۳:۵۸:۴۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران گروه دوم تصمیم گرفتند برای جلوگیری از گم کردن یکدیگر، دستان همدیگر را بگیرند و همگی باهم آپارات کنند.
- من وژیفه شخت آپارات کردن رو انجام میدم.
- نععووها...

پااااااااااق

ثانیه ای بعد، مرگخواران همچنان به صورت دایره وار در محلی دیگر ظاهر شدند.
- اینجا چرا همچینه؟
- چشه؟!
- چرا ساحره نداره خب؟!
- داداچ تو جنگل شاحره کجا بود؟
- رودولف! موضوع این نیست که ساحره نیست، موضوع اینه که جنگل نیست اصلا!
- نه سیو... ببین، شاید این شن و ماسه ها جلوی جنگلو گرفتن خب.

مرگخواران بالاخره بیخیال بحث کردن شدند و یک نگاه به اطرافشان انداختند. اما ناگهان دای گفت:
- مگه اون ابوالهول نیست؟!
- راست میگه بچه... آقا، جمع کنید بریم... اشتباه اومدیم.

مرگخواران دوباره با صدای پاق بلندی غیب شدند.

چند دقیقه بعد:

- آخ! افتادم روی کاکتوس!
- عه... جنگله که... درست اومدیم بالاخره!
- من کارمو خوب بلدم. اونم توقف بین راهی بود داداچا.
- ولی هنوزم درختا نمیذارن جنگلو ببینم. ساحره هم نداره تازه.

سوی دیگر، گروه اول:

گروه اول، در حالی که سر و کله شان از نیش پشه ها و سایر جانوران قلمبه شده بود، و حتی در ردای بعضی هایشان هم تیغ گل و گیاه به چشم میخورد، همچنان به پیش روی استقامتی خود ادامه میدادند.
تا اینکه بالاخره گیبن به سخن در آمد:
- میگم حالا تا اینجا اومدیم، کسی نقشه ای چیزی داره؟
- آره دیگه. باروفیو میتونه سوار بر گاومیشش پرواز کنه و بره بالای درختا که ببینه اون سرو بلند کجاست.
- نه نه... از معجون پرواز من استفاده میکنیم!
- باروفیو بردار سریع اون گاومیشو!
- آه دوستان گرانقدر من، اصلا نیازی به چنین کار بیهوده ای نمیباشد. درخت سرو درست در همین گوشه است اصلا. چرا کار بیهوده انجام دهیم؟

ملت مرگخوار به سمت لادیسلاو نگاه کردند. او به یک درخت سرو تکیه داده بود و لبخندی بر لب داشت.
مرگخواران به سرعت حمله کردند به سمت درخت.
- نکنید آقا! زیرش سفته. بیل و کلنگ بیارید!
- معجون کندن زمین بدم؟

ویبره هکتور خود به خود موجب ترک خوردن زمینِ زیر درخت شد!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.