مرگخواران داشتند به این فکر می کردند که یک روباه تا چه حد می تواند حیله گر و مکار باشد. سوجی رشته افکار آن ها را پاره کرد.
- تکلیف منو روشن کنید. پول می دید یا کاری می کنید که من مرگخوتر بشم؟
- یعنی چی؟! این چه وضعشه! مگه ما مسخره توییم بچه روباه؟!
- این دیگه ته بی انصافیه! من به شما حق انتخاب دادم تازه فکر کنم این تنها راهیه که دارید.
- انتخاب؟ این دیگه چه نوع انتخابیه؟
- پس معلوم شد گیاه ارباب واسه شما مهم نیست. باشه... انتخاب با خودتونه... من می رم ولی...
-نه نه نه! یه لحظه صبر کن ما باید مشورت کنیم.
***
- خب نظرتون چیه؟
- به نظر من همه اینا رو ولش روباهه رو دریاب. من که تو کف ش موندم. تو فکر اینم برم بپرسم وضعیت جنسیتش چه جوریاست؟
همه مرگخواران پوکر فیس وار به او خیره شدند.
- خب... حالا که فکر می کنم گیاه ارباب از ساحره بازیه من مهم تره.
بانز گفت:
- به نظر من راضی کردن ارباب سخته اگه بشه فقط یه کم پول...
- معجون ارباب راضی کن بدم؟
انگار حال نوبت هکتور بود که نگاه پوکر فیسی دریافت کند.
- باشه... ولی فقط یه قلپ...
- هکتور!
- خب پس همه تون موافقین که پیشنهادش رو قبول کنیم؟
-فکر کنم چاره دیگه ای نداریم.
خب پیشنهاد تو رو قبول می کنیم.
- باشه پس شما اول ارد رو راضی کنید بعد من بهتون سی دی رو می دم.
رز با اعتراض:
- ما چه طور به تو اعتماد کنیم؟
سوجی لبخند موزیانه ای زد:
بهتره بهم اعتماد کنید. مگه غیر از این کار راه دیگه ای هم دارید؟