قل قل قل قل قل-آخ جون...فهمید رفتارش اشتباه بوده داره برامون چایی دم می کنه.
قل قل قل قل قل-اون چایی داره می جوشه ها...بی زحمت برای من تو فنجون بریزین.
قل قل قل قل قل-ارباب جاروی وی آی پی خواسته بودن؟ برای سرویس چایش پول اضافه نگیرن؟ ببینین بیسکوئیتی چیزی هم داره کنارش؟
لرد سیاه به سمت عقب برگشت.
-این کاسه صبر ماست ملعون! داره لبریز می شه.
مرگخوار چای خواه، دست از امیال دنیوی و هوس های زودگذرش کشید و تصمیم گرفت کاری انجام دهد.
-ارباب...به نظر من وزن ما برای این جارو زیاده. برای همین من از خود گذشتگی می کنم و
سقوط آزاد رو به جون می خرم و خودمو از این بالااااااااا...
مرگخوار مورد نظر، از روی جارو کم شد...و در کمال تعجب جارو رفتاری بسیار شایسته و متشخصانه از خودش نشان داد.
-مسافرین محترم، از وقفه های پیش آمده عذرخواسته، آرزوی سفری آرام و بی مانع و دست انداز برای شما دارم.
مرگخواران همگی به یک نتیجه رسیدند:
-پس مشکلش فقط اون یارو بود! خوب شد پرت شدا...
طولی نکشید که جارو در محلی بسیار پر سرو صدا توقف کرد.
-ایستگاه قطار مشنگی!
لرد سیاه نگاهی به شاخ و برگ های دور و برش کرد.
-احساس نمی کنی اینجا بالای درخته؟
جارو دوباره داشت بی تربیت می شد!
-ایستگاهه خب! انتظار نداشتین من، جاروی ده نفره برم بین مشنگا فرود بیام که؟
لرد و مرگخواران پیاده شدند. کرایه جارو را با گالیون های بسیار تقلبی پرداخت کردند و به سختی از درخت پایین رفتند و بسیار شاخ و برگ آلود شدند و رداهایشان پاره پوره شد.
-یاران ما...سوار قطار می شویم!