هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۰۱ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#71

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
ابرکسس: هوی فیلچ، اینارو ول کن! یه چایی بیار بعد از شنا میچسبه!

فیلچ دوباره دستشو میکنه تو گوشش که بچرخونه مجرا رو باز کنه ولی زیادی فشار میده یه خورده از مغزش میچسبه به انگشتش!

فیلچ انگشتشو به ریگولوس نشون میده: این به نظرت *** دماغه یا مغزه؟

ریگولوس: چه فرقی داره؟ جفتش یکیه!

فیلچ: هر چی هست که خیلی خوشمزه س!

ابرکسس: جدی؟ خب بده ما هم یه تستی بزنیم!

ابرکسسم دستشو تا ته میکنه تو کله فیلچ یه تیکه درمیاره میخوره!

ابرکسس: به به! مطمئنا مغزه!

فینیاس: صبر کنین الان کمک میفرستم.

یه ماهی مرکب پلاستیکی از تو جیبش درمیاره باد میکنه و میندازه توی گودال!

همه: آخ جون!

ریگولوس هم که ماهی مرکبو دیده نمیتونه جلوی خودشو بگیره و میپره توی گودال!

ریگولوس: سانتر کنین هد بزنم!

و یکی ماهی مرکبو سانتر میکنه و ریگولوس یه هد میزنه!

ابرکسس: پس این چایی لامصب ما چی شد؟




ابرکسس عزیز
پستتون 8 خط هست تازه در بهترین شرایط حسابگری. ایفای نقش رو اینطوری نمیشه ارزشی کرد دوست گرامی.
پست محسوب نمیشه و تا فردا پاک خواهد شد.


اتفاقا خودمم داشتم پستو میزدم داشتم به این فک میکردم که این چرا انقدر کوتاهه؟! حالا به هر حال پست ایفای نقش مگه متریه؟

تازه الانم ویرایشش کردم طولانی شد!

حالا اگه میخوای پاک کنی واقعا پاک کن!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۰:۲۹:۲۰
ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۱:۰۹:۴۳
ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۱:۱۲:۱۳

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#70

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
لوسیوس و ابرکسس و دراکو و مورگانا تو گودال دستو پا میزدن

لوسیوس: بیا دست منو بیگیر بکش منو بیرون.

ریگولوس یه ژست رول منفی به خودش میگیره و لبه ی گودال می ایسته: موهاهاهاها! اینقدر اونجا بمونید تا روی سرتون جلبک سبز بشه! مالفوی های خسیس بی لیاقت!

ابرکسس که از قبل لخت بوده تو اون گودال شروع میکنه به کرال پشت رفتن و هی آب شُل میپاشه رو سر و صورت اونایی که بیرون گود ایستاده بودن..

ابرکسس: وای جوونی چه حالی میده.

بلاتریکس پوزخند میزنه: آره شما مالفوی ها از همون اولش هم اهل گل بازی و شنا در لجن بودید. من همیشه به اصالت شما شک داشتم.

اما کسی جوابشو نمیده چون هر کس به نوعی سرگرم بوده.

دراکو: بابا بابا من شنا بلد نیستم، بابا بابا منو بکش بیرون.... قلپ قلپ

لوسیوس: نترس پسرم این گودال یک متر هم ارتفاع نداره، اینا هم شوخیشون گرفته الان میکشنمون بیرون (با چشم غره به فینیاس نگاه میکنه که پشت به گودال وایساده و هی قارت قارت میکنه)

مورگانا که سرش خورده بود به سنگ و توهم در توهم بیهوش شده بود، یه تکونی به خودش میده و میگه: دراکو... اینجا کجاست؟ دریاچه هاگوارتزه؟

دراکو: نه ما الان تو توهم هستیم. چشماتو باز کن اینجا گودال آبه نه دریاچه. بااباااااا من مییترسمممممم!!

لوسیوس یه پس گردنی به پسرش میزنه و میگه: ساکت باش. فیلچ! فیلچ! تو یه کمکی بکن.

فیلچ انگشتشو میکنه تو گوشش و میچرخونه: چیی؟؟ نمیشنوم!


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۹:۲۲ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸
#69

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
تدی حلقه و دسته گلش را فورا پشت سرش قایم کرد و گفت:اما خانم لسترنج،من مطمئنم مورگانا اینجاست!کار واجب باهاش دارم!
- کروشیو!

ریگولوس که داشت از پشت پنجره این صحنه رو میدید، خیلی به اصیل زادگیش برخورد و با یه حرکت جلوه دار از پنجره پرید تو و تدی رو توی بقلش گرفت
بلاتریکس: هو چته وحشی! ژستم بهم خورد.
ریگولوس دست به کمر میشه و صداش جیغ جیغی: تو خجالت نمی کشی با یه طفل معصوم، اا گاز نگیر بچه، با یه طفل گرگ اینطوری رفتار میکنی؟ بزنم آوادکداورات کنم؟
بلاتریکس: ریگولو! بیا دونل کنیم!
ریگولوس:در شان من نیست باتو مرگ خوار بی پرستیژ دوئل کنم! ولی ما میخایم با بچه ها توی حیاط پشتی یه دست واترپلو بزنیم! تو هم می تونی بیای من تو بازی حالتو میگیرم.
بلاتریکس هم قبول می کنه و با هم به سمت گودال راه میفتن.

--- توی قدح اندیشه

مورگانا و دراکو توی قدح اندیشه دنبال لرد پیش میرن...
لرد یه کتاب " قدرت بی پایان ناظر؛ همت بی پایان کاربر " دستشه و داره به سمتی میره.
دراکو:آه چقدر لرد سیاه از پشت شکوهمنده
مورگانا با سر تایید می کنه: زلفشم خیلی شهلاس!
دراکو: اون که زلفش نیست، پرزهای روده ی ماهی مرکبه!

یه گودال از دور پیدا میشه...لرد بالای سر گودال میره
مورگانا و دراکو خم میشن و توی گودال رو می بینن، ریگولوس و بالاتریکس و تدی هم از سمت ویلا دارن به اون سمت میان.
لرد کنار گودال میشنه و به تحصیلش ادامه میده.
دراکو: میگم که مثکه قدح آن لاینه! به خاطرات الان لرد دسترسی پیدا کردیم!
لرد یهو متوجه ماهی مرکبی میشه که کنار گودال به صورت جلوه داری واستاده: ایول الان با این صدای قارت ایجاد می کنم! بعد هم ذوق کودکانه ای!! در چشمانش دیده میشه!
لرد با پاش می پره روش:قاقاقاقوقووووووووپخخخخخخخخخخخخت!
و بعد هم هر هر می خنده!
با این حرکت لرد، قدح از ماهی مرکب میفته بیرون و مورگانا و دراکو هم توی گودال پرت می شن...

لوسیوس و ابرکسس و دراکو و مورگانا تو گودال دستو پا میزدن


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#68

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]مورگانا و دراکو کاملا اتفاقی از ویلای بلک ها درون قدح اندیشه لرد سیاه میرن و با خاطرات دوران تحصیل او رو به رو میشن.
در خانه بلک ها هم تنها بلاتریکس و تدی حضور دارن که تدی در جست و جوی مورگاناست.
در یک عملیات انتحاری سر و کله ریگولس بلک ، فلیچ ،ابرکسس مالفوی ، فینیاس نایگلوس بلک هم توی ویلا پیدا میشه و همه ی این افراد برای فتح ویلا داخل میان.
افراد، دراکو و مورگانا رو گروگان میگیرن.در همین گیر و دار ملت متوجه میشن مورگانا و دراکو قصد فرار دارن.همه ی اون ها دو نفر رو دنبال میکنن.[/spoiler]

مورگانا و دراکو با آخرین قدرتشان محوطه 3 هکتاری ویلای بلک ها را طی میکردند.پشت سر آن ها پنج نفر میدویدند و گرد و خاک شدیدی راه انداخه بودند.
ابرکسس که بدنش توسط ناظر شطرنجی شده بود جلوتر از همه فریاد میکشید:میگیرمتون!بیچارتون میکنم!
در همین حین ریگولس در یک عملیات انتحاری خودش را به دراکو و مورگانا رساند.سر خون آشام در اثر ضربه ی ریگولس به سنگی برخورد کرد و بیهوش شد.
- دراکو..یوهاهاها!به عنوان آخرین حرف چی داری بگی؟!
دراکو به سختی تقلا میکرد.تا جایی که میتوانست سعی داشت به مرد آسیب برساند و فرار کند...
***
- وحشیه بی تربیت!چرا میزنی!؟
دراکو از جایش بلند شد.سرش گیج میرفت.مورگانا که پای چشمش کبود شده بود نگاه غضبناکی به او انداخت و گفت: منو بگو که میخواستم به هوشت بیارم.چرا میزنی روانی؟یک ساعت بیهوش بودی،بلند شو بچگی های ارباب دسرشون هم تموم کردن!
پسر از جایش بلند شد و به اطرافش نگاهی انداخت.سرش به شدت درد میکرد.یاد کسانی که دنبالش میکردند افتاد و فریاد زد:مورگی،الان میان!بیا پرواز کنیم در بریم،بابابزرگ و خاندان بلک ها اومدن ویلا رو پس بگیرن.دهه نگاه نکن بدو!
مورگانا آهی کشید و جلوی دهان دراکو را گرفت.سپس از جایش بلند شد و گفت:پسر خوب!از قدح که اومدیم تو سرت خورد به ته قدح بیهوش شدی!همه ی اینا رو توهم زدی.حالا بلند شو بریم خوابگاه ارباب.سال اولی ها دارن میرن.
دراکو از این که خون آشام نشده و درون شکم ماهی مرکب نرفته بود بسیار خوش حال شد.پس با انرژی بیشتر برای جست و جو در خاطرات ارباب به دنبال مورگانا رفت.

ویلای بلک ها

- مورگـــــی؟؟!
- کروشیو!از صبح ویلا رو گذاشتی رو سرت!مورگانا نیست لابد!چرا فریاد میزنی؟
تدی حلقه و دسته گلش را فورا پشت سرش قایم کرد و گفت:اما خانم لسترنج،من مطمئنم مورگانا اینجاست!کار واجب باهاش دارم!
- کروشیو!

-----------------------------
سوژه در واقع خاطرات دوران تحصیل لرد سیاهه.
اخطار : هرکسی که قصد پیچوندن و منحرف کردن سوژه داشته باشه پستش بدون اخطار دیگه ای پاک میشه.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۱۳:۲۶:۰۷
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۱۳:۳۴:۵۶

منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۲۹ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#67

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
هری که خیلی دلش برای سیریوس تنگ شده بود، و از این دلتنگی جنون بر او مستولی شده بود، دم به دم، خانه به خانه و همه سوراخ و شیارها را به دنبال ردی، وسیله ای، لباسی، شورتی چیزی از سیریوس میگشت تا کمی از خاطرات گذشته را برای خود زنده کند.

ده بیست متر آن طرف تر داخل حیاط ویلای بلک ها
-------------------------------------------------------

هری بلاخره اون ویلایی رو که قبلا سیریوس تعریفشو میکرد یافت. عجب بزرگه! دست کم یک میلیون گالیون قیمت داره! پس چرا به هری نرسیده؟ یک نفر این وسط دودره بازی کرده.

هری کلا خاطرات احساسیش رو با سیریوس به باد فراموشی میذاره و میره داخل تا بتونه مدرکی از خونه بدست بیاره تا این ویلا رو جزو میراثی که از سیریوس میبره تصاحب کنه.


از دور درب ساختمان داخلی رو میبینه. میدوه میدوه میدوه،

سمت چپ هم دو تا آدم یهو از فرعی میپیچن جلوش،

شاتاااااق!

هری : عینکم. عینکم افتاده رو زمین جایی رو نمیبینم. شما کی هستید که بهتون خوردم؟ حالتون خوبه؟

دراکو: اه اه مار از پونه بدش میاد، سر بزنگاه جلوش سبز میشه.

دختره ی خوناشام: بذار یه گاز از دماغش بگیرم تا دیگه بدموقع ظاهر نشه.

دراکو دست دختره رو میگیره بلندش میکنه و میگه: ول کن این کله زخمی رو بدو در ریم که الان اینا میان میگیرنمون. باید زود به لرد خبر بدیم.

هری عینکشو پیدا میکنه میزنه به چشمش و نیشش تا بناگوش باز میشه.

هری: وایسا دراکو! اینجا چه خبره؟ چی شده؟ لرد؟ میخوای بری پیش ولدمورت؟ مگه ولدمورت تو کتاب هفتم نمرد؟

همینجور که هری داشت برای دراکو و اون دختره خوناشام که داشتن در میرفتن سوال طرح میکرد و حواسش به پشت سرش نبود، چهار پنج تا آدم از پشت بهش میزنن.

- برو کنار بچه

- آخ دهنم
-آخ چشمم
- آخ ...
- آخ ...
- آخ پامو له کردین

----

دراکو و خوناشامه به سمت خروجی باغ ویلا میدوون و بقیه به دنبال اونا. ابرکسس لخت و پتی از همه جلو زده، بعدش فینیاس، بعدش ریگلوس، بعدش فیلیچ، اون آخر هم لوسیوس دو سه تا ماهی مرکب دستش گرفته داره میاد.


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۰:۴۷:۴۹

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۱۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#66

فینیاس نایگلوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از بروبچز چه خبر؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
فینیاس با خودش: ای بابا من چرا عقلم رو دادم دست این بچه آخه! ما می‌تونیم از زور استفاده کنیم!

فینیاس کم‌کم داره قاطی می‌کنه که فلیچ با شربت گل‌گاو‌زبون سر می‌رسه و ریگولوس یه پارچ پر خالی می‌کنه تو شیکم فینیاس.

فینیاس: زندگی زیباست! همه در صلح و آرامشند.

فینیاس بعدش شروع می‌کنه در سطح ویلا کشتن و واسه همه از لزومات دوستی و محبت و عشق به ماهی مرکب و ترکیب کلمات آزمون ورودی ایفای نقش می‌کنه.

ریگولوس: خب لوسیوس! پدربزرگ خنثی شد منتهی نه برای مدت طولانی! ما دو تا خانواده اشرافی هستیم که فامیلیم. شماها واسه خودتون خونه زندگی دارین! فردا روزی خوش داری پسرت رو با این دختره تو خیابون بگیرن؟ چی می‌خوایی بگی؟ کینگزلی داره همه جا دنبال مورد ناموسی می‌گرده و فقط دنبال یه بهانس! اصلاً تو به خودت می‌گی پدر؟!

لوسیوس بهت زده زمین رو نگاه می‌کنه: قسم به چشم‌های زیبای لرد که تا حالا به این قسمتش فک نکرده بودم! حالا می‌گی چی کار کنم؟

ریگولوس: بساط لرد رو جمع و جور کنین ببرین خونه خودتون خب! پدربزرگ احتیاج به آرامش داره! فردا میگرنش اود می‌کنه می‌ره 1000 تا ماگل می‌کشه تو می‌خوایی جوابش رو بدی؟

آبرکسس توی همین بین لباساش رو درآورده و داره وسط خونه روی زمین شنا می‌ره.

ریگولوس: البته آبرکسس رو می‌تونین بذارین باشه چون با این وضعیت بیرون رفتنش هم به صلاح نیس! خلاصه این که آخه به چه زبونی بگم! این آشیونه‌ی عشق رو از ما نگیر! ما بلکا با این خونه خاطره داریم!

ریگولوس می‌زنه زیر گریه و فینیاس که همچنان تحت تأثیر گل‌گاو‌زبون هست می‌یاد و براش از فواید ماهی مرکب صحبت مي‌کنه. در همین گیر و دار مورگانا و دراکو سعی می‌کنن یواشکی با هم جیم بزنن.

لوسیوس: باشه موافقت می‌کنم! پس پول پیک بساط لرد هم با شما! من می‌رم یه امشبم دراکو رو نگه دارین من یه کم کار خصوصی دارم!

فینیاس با حالت خیلی بدی به لوسیوس نگا مي‌کنه.

لوسیوس: اون‌طوری نگام نکن پرفسور! بچه خونه نباشن بهتره... خودت که مي‌دونی...

فینیاس یه کم بدتر به لوسیوس نگا می‌کنه که فلیچ با یه سینی جوشونده دیگه سر مي‌رسه: قربان! دراکو مالفوی با اون دختر خون آشامه دارن فرار می‌کنن!

ریگولوس: چی؟! سریعاً جلوشون رو بگیرین!

لوسیوس: پسره‌ی بی‌حیا! بگیریدشون!


usquequaque putus

ارزشی پیر و قرقرو

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشی‌ها؛ ق


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#65

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
همینطوری که همه دارن مظلومانه همدیگه رو نیگا می کنن، یهو یه فکری به ذهن ریگولوس می رسه
ریگولوس در گوش فینیاس: میگم که پدربزرگ، این مالفوی رو اگه اینجا راه بدیم، پس فردا همه جد و ایادش رو از زمان مرلین ور میداره میاره ها! من میگم که اینا رو بندازیم بیرون! مخصوصا این ابرکسس که هی لخت میشه!

فینیاس یه لحظه با خودش تفکر عمیق می کنه: خوب چی کار کنیم؟همینطوری بندازیمشون بیرون؟مخصوصا اون لخته رو؟همینطوری لخت؟!

ریگولوس: من میگم که بگیم دراکو رو توی خونه خودشون تحویل میدیم! اینطوری مجبورن برن!
فینیاس: این مدل گروگان گیری جدیده؟! میبری دم خونه تحویل میدی؟ حتما هم سرویس رایگان در محدوده اس!

ریگولوس: به هر حال من با این یارو لخته یه جا نمی مونم! اینجا یا جای بلک هاس..یا مالفوی ها!
(بعد رو می کنه به لوسیوس که داره با ابرکسس ماچ و بوسه می کنه)

ببین داداش، اینجا خونه منه، خوش ندارم اینجا ببینمتون، این ماهی مرکب بین ما حکم! اگه دراکو رو زنده می خاید، برید بشینید تو قصرتون تا براتون بیاریمش.این مورگانا رو هم می دیم اشانتیون!


وگرنه هر چی دیدید از چشم خودتون دیدید!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۴ ۲۰:۴۹:۲۱

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#64

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
وییییشت!

فینیاس: صدای چی بود؟

مورگانا: صدا؟ کدوم صدا؟ من که صدایی نشنیدم. دراکو تو صدا شنیدی؟ نه اینم نشنیده. ریگلوس جان تو صدایی شنیدی؟ دیدی اینم نشنیده. پیر شدی آقا پیر شدی، توهم برت داشته!

فینیاس دوباره از دل اژدها در میره و با همون حال عصبانیت شروع میکنه به بد و بیراه گفتن به مورگانا.

وییییشت!

یهو همه این صدا رو میشنون و به خودشون میان.

فیلیچ سینی رو میندازه و لخ لخ کنان میدوه میره ببینه صدا از کجا داره میاد. بقیه همینطوری در صلح و صفا میشینن و به فکر کردن ها ادامه میدن.

...

یک ساعت بعد

...

ابرکسس مالفوی یهو از جا میپره و لباسشو در میاره و میگه: فهمیدم! ما باید دست و پای این دو تا رو ببندیم و به عنوان گروگان ازشون استفاده کنیم.

بعد دوباره لباسشو میپوشه و میشینه سر جاش.

ریگلوس پوزخند زنان میگه: راست میگه دیگه چرا از اول به فکر خودمون نرسیده بود. هی مالفوی پاشو تو از همه به مورگانا محرم تری، پاشو دست و پاشو ببند.

ابرکسس دوباره از جا میپره لباسشو در میاره میگه: من؟! به من دستور میدی؟!!! خجالت نمیکشی؟ ای بابا جوان هم جوان های قدیم، یه احترامی، یه چیزی!

ریگلوس: نه غلط کردم عمو جون منظورم دراکو مالفوی بود. هی دراکو مالفوی پاشو همون کاری که گفتم انجام بده.

دراکو که زیر زیرکی و آشکارا ولی بازم یواشکی عاشق مورگانا بوده، از این کار سر باز میزنه.

ابرکسس لباسشو تنش میکنه میشینه.

"ایمپیریوووو"

-----

دو دقیقه بعد دراکو و مورگانا دست و پا بسته تو کمد میفتن و در هم روشن بسته میشه.

ریگلوس: پس این فیلیچ ِ افلیج ِ فلج الافلاج کدوم گوری رفت؟!

: ککککمممممممکککککک!!!!

ریگلوس: آها اظهار وجود میکنه. بریم پایین ببینیم چه خبره.


همه گی

با هم میرن پایین ببینن چه خبره:

لوسیوس مالفوی چوبدستیشو از این گوش فیلیچ وارد کرده و از اون گوشش کرده بیرون و در ارتفاعی نامتقارن از سطح زمین نگه داشته.

: این بچه ی من کجاست؟! اگه همین الان بچمو نیارید بهم تحویل بدید، این چوب رو تبدیل به اره میکنم تا مغز ریفیقتون از وسط دو تیکه بشه!

ابرکسس که نوه نوه نوه نوه نوه نوه خودش رو نشناخته میگه: بکشش عمو بکشش. چیه آخه! اون دابی حقوق بگیر از این پیرمرد بهتر کار میکنه. بکش آقا وقت ما رو نگیر.

لوسیوس: دهه! خوب نه من به کلاسم نمیخوره اینو بکشم. به جاش میرم لو میدم که شماها کی هستید به همه هم میگم! اول از همه زنگ میزنم به پرسی ویزلی میگم بیاد چوب تو دماغتون کنه!

اسم پرسی ویزلی که اومد وسط، اولش همه ترسیدن گفتن ای وای کارمون تمومه! بعد یهو ترسشون ریخت گفتن ای آقا این که منظورش پرسی ویزلی خودمونه.

-: مالفوی اینقدر ما رو علاف نکن، بیا با هم معامله میکنیم. تو ما رو لو نده، بعد با گروه ما هراه شو، ما هم اجازه میدیم دراکو بره پیش مامانش اینا.

لوسیوس: نچ!

-: اگه یه دونه ماهی مرکب شیش کیلویی بهت بدیم چی؟

لوسیوس به فکر فرو میره. یه مقدار سبک سنگین میکنه میبینه میصرفه.

-: قبول! منم بازی

...

و چوبدستی رو از گوش فیلیچ بیرون میاره و به چشمای معصوم اونها زل میزنه.


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۴ ۱۹:۴۳:۲۹


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۰۳ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#63

فینیاس نایگلوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از بروبچز چه خبر؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
فینیاس که کل ریشش رو پوست تخمه پر کرده با تعجب به دیوار سوراخ شده که چند لحظه پیش روش داشت فیلم پخش می‌شد نگا می‌کنه.

ریگولوس: اَه چه پیشرفتی کردن تو جلوه‌های ویژه! خاطرات لرد خیلی واقعیه!

فینیاس بعد از چند لحظه به خودش میاد و یه شربت به‌لیمو از توی سینی‌ای که فلیچ جلوش نگه داشت ورمی‌داره و خالی می‌کنه رو ریشش.

فینیاس: نوه عزیزم این فیلم‌های روشن‌فکری غیراخلاقی چیه بازی می‌کنی! درست نیس پسرم! دامبلدور آموزه‌ی خوبی واست نبوده! البته لرد کلاً‌ بداخلاقه و غلط کرده دست‌پخت تو رو دوست نداشته ولی به هر حال زشته عیبه...

ریگولوس بعد از کمی سرخ و سفید شدن: اِ اینا چرا ماسک پرسی ویزلی ندارن...

مورگانا با حالت خون‌آشام اشرافی نگاه عاقل اندر سفیه‌ای به فینیاس و فلیچ و ریگولوس مي‌اندازه، دراکو که هنوز وسط مراحل تبدیل شدنه همین‌طور داره عرق می‌ریزه و سرخ و سفید میشه...

مورگانا: هوی پیری این‌جا دفتر ارباب چی کار می‌کنین!
فینیاس یهو قاطی مي‌کنه بلند میشه و ریگولوس فوری جمع و جورش می‌کنه: نه پدربزرگ زشته! اِ پدربزرگ نه زشته واسه سیاتیکتون خوب نیس! من صحبت می‌کنم

ریگولوس بعدش برمی‌گرده و یدونه از اون لبخندهای ملیح می‌زنه و چون خیلی خوشتیپه مورگانا دراکو رو ول می‌کنه و دراکول تالاپی روی زمین پخش می‌شه و می‌یاد طرف ریگولوس.

ریگلوس: سلام عرض شد خانم! ببخشید سرزده مزاحم شدیم... والا عرض شود که... نه پدر بزرگ گازشون نگیر خواهش می‌کنم... ببخشید می‌گفتم که... فلیچ نه با سینی نزن تو سر دراکو! نه خانم نوریس رو از توی شلوار دراکو دربیار...

مورگانا که از دس دس کردن‌های ریگولوس خسته شده وندش رو درمیاره و یه آواداکداورا شلیک مي‌کنه که مستقیم می‌خوره تو کمر فینیاس...

فینیاس: آآآآآآآآخ سیاتیکم! به جد بزرگم سیرویس بلک اول قسم که ازتون انتقام مي‌گیرم!

مورگانا: بلک؟! جد بزرگ؟

ریگلوس که می‌بینه اوضاع دوباره خوب شده دوباره به موهاش تف می‌زنه و خودش رو مرتب می‌کنه: بله خانم محترم ایشون پرفسور فینیاس نایگلوس بلک کبیر پدربزرگ بنده و از بزرگ‌ترین جادوگران دوران هستند! من هم ریگولوس بلک معروف هستم!

دراکو: این همونه که جان‌پیج ارباب رو کش رفته!

ریگولوس: نه صب کنین ما نیومدیم بجنگیم! فقط اومدیم ویلامون رو پس بگیریم! راستش پدربزرگ خیلی قاطیه فک کنم به نفع همه باشه این جریان رو مسالمت‌آمیز تمومش کنیم! لرد به هر حال هزارتا دفتر دیگه داره...

و همه به فکر کردن مشغول می‌شن


usquequaque putus

ارزشی پیر و قرقرو

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشی‌ها؛ ق


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#62

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
همچنان که ملت دارن خاطرات لرد رو (که با جادوی ویژه ای که ریگولوس بلده، روی دیوار پرژکتوری شده) تماشا می کنن، مورگانا داره سعی می کنه دراکو رو از حالت تسخیرشدگی نجات بده و ببینه اون دیوارۀ سخت چی بوده که باعث شد نتونن از خاطرات لرد خارج بشن. ولی هرچی به صورت دراکو سیلی میزنه، نمی تونه اونو به هوش بیاره. ندایی توی ضمیر ناخودآگاهش بهش دستور میده:
- گازش بگیر!

مورگانا شوک زده میشه. صدای مامان بزرگ لی فای توی خاطرات لرد چیکار می کنه یعنی؟ دوباره دستور "گازش بگیر" رو می شنوه و اینبار بلند میگه:
- مامان بزرگ لی فای! گازش بگیرم که خوناشام میشه!

ولی کم کم خاطرات گذشتۀ خودش به یادش میاد. خاطراتی که انگار قرنها بود فراموششون کرده بوده...

فلش بک - سالها قبل - آوالان

مورگانا جلوی آینه نشسته و داره به دندونای نیش خودش نگاه می کنه و از کشفی که تازگی کرده، اشک می ریزه. مامان بزرگ لی فای بهش نزدیک میشه. دستای نرم و تپلش رو میذاره روی شونۀ دختر کوچولوی هفت ساله و دلداریش میده:
- تو نباید به خاطر خوناشام بودنت شرمنده باشی دخترم. ما همه نسل اندر نسل خوناشام بودیم.

- هق... هق... ولی دیگه... دیگه کسی باهام بازی نمی کنه... دیگه کسی منو آدم حساب نمی کنه. عهههههه....

- خوب نبایدم آدم حساب کنن. چون ما آدم نیستیم. از خونوادۀ خفاشا هستیم و خیلی هم بهش افتخار می کنیم.

- من نمی خوام بهش افتخار کنم. می خوام آدم باشم. دوستام باهام بازی کنن. اصن... هیچ کدوم اینا نه. دلم می خواد به درد مردم بخورم.

- خوب تو می تونی به درد بخوری. خیلی هم به درد می خوری. تو بهترین شفادهندۀ جهان میشی. تو حتی می تونی مردم رو به خوناشام تبدیل کنی و بعدش، دوباره به حالت انسانی شفا بدیشون.

- پس خودمم می تونم شفا بدم؟ می تونم خودمم از خوناشامی در بیارم؟

مادر بزرگ با نگاه غمگینش به چشمای دختر کوچولو خیره میشه:
- نه عزیزم. فقط کسانی که اصل و نسب خوناشامی ندارن، اگه خوناشام بشن دوباره می تونن به آدم تبدیل بشن. نه ماهایی که نژادمون با این ویژگی سرشته شده. فقط بهت بگم. هروقت دیدی هیچ جوری نمی تونی کسی رو شفا بدی، گازش بگیر تا خوناشام بشه. بعد سر فرصت می تونی به حالت اول برش گردونی. پس گازش بگیر....

پایان فلش بک - همون تو معدۀ ماهی مرکب


مورگانا گاز جانانه ای از پس گردن دراکو می گیره و دراکو با یه جیغ بلند، از حالت مسخ شدگی نجات پیدا می کنه. نگاهی به روبرو میندازه و تام ریدل نوجوان رو می بینه که با شنیدن صدای بلند کلاه گروهبندی که کلمۀ "اسلیترین" رو اعلام می کنه، از جا پریده و به طرف میز اسلیترینی ها میره.

در این لحظه، اطرافشون موج می زنه و صحنۀ عجیبی رو جلوی چشماشون می بینن:
نقل قول:
(صحنه ی بعد...لرد یک نامه می خونه )

- دیگه نمی تونستم...من رفتم...جان پیچتم من برداشتم، واسه تمام سال هایی که باهات سوختم و ساختم...من رفتم

دراکو و مورگانا با تعجب به همدیگه نگاهی میندازن. این خیلی جلوتر از صحنۀ کلاه گروهبندیه و نشون میده خاطرات لرد دچار اختلال شدن. مورگانا که مسن تر و باتجربه تر از دراکو هست، و البته اون دیوارۀ عجیب رو که وقتی می خواست خارج بشه بهش برخورد کرده بود رو هنوز فراموش نکرده، به این فکر می کنه که شاید کسی داره خاطرات لرد رو کنترل می کنه. به گازی که از زیر پاهاشون قلپ قلپ می زنه بیرون و خاطرات لرد رو هم می زنه نگاه می کنه و از بوی اون متوجه میشه که این باید گاز معدۀ ماهی مرکب دریاچه باشه.

هردوشون به این نتیجه می رسن که الان همراه با خاطرات لرد توی شکم یه ماهی مرکب هستن و البته همینم خیلی مشکوکه که چرا ماهی مرکب از هاگوارتز، هِلِک هِلِک راه افتاده اومده اونجا و خاطره خورده. بررسی رو میذارن برای بعد و علی الحساب، هردوشون که خوناشام شدن از دو طرف شروع می کنن به گاز گرفتن ماهی مرکب.

کم کم خون سیاه و مرکب واری از در و دیوار می زنه بیرون. هردوشون به شکل خفاشی درمیان. خاطرات لرد رو با چوبدستی جمع می کنن و جامی رو که همیشه برای معجون های شفابخش همراه مورگانا بوده خالی می کنن و خاطرات لرد رو میریزن توش. پرواز کنان به سمت سقف میرن و درست موقعی که ماهی مرکب، مرکب بالا می آورده از توی بدنش خارج میشن.

با خروج از بدن ماهی مرکب، تماشای خاطرات لرد توسط "انجمن تازه واردان مرده" متوقف میشه. مورگانا و دراکو هاج و واج به بلک ها و مالفوی تازه وارد نگاه می کنن که پوست تخمه روی لباشون داره خیس می خوره و یه پیرمرد قوزی خیلی آشنا هم داره لخ لخ کنان براشون شربت میاره.

"انجمن تازه واردان مرده" هم به دو خوناشامی که پروازکنان جلوشون ظاهر شدن و یه ظرف پر از خاطرات لرد توی دستشونه، زل می زنن.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.