کوییدیچ
بچه های تیم کوییدیچ هافلپاف،در زمین بازی کوییدیچ جمع شده بودند.
_نباشید قبل نگران بازی!هنوز ما داریم فرصت.هستید هنوز تازه وارد.گریه ندارد سود.تمرین کنید بشویم اماده برای بعد بازی!وی کن سکسید نکست تایم!
همه ی بچه های تیم،به جز لاکرتیا،پوکر فیس به کپیتن رز غیر گیاه نکاه میکردند.درک او با ان زبان عجیب و ویبره های نیم متری اش برای همه فراهم نبود.با این احتساب همه ی آن چهره های پوکر به سمت لاکرتیا چرخیدند و منتظر ترجمه شدند.
_میگه نگران شکست این بارمون نباشید بابا!هنوز فرصت هست!جهان به اخر نرسیده که!والا!گریه کردنتون قلب مرلینو به درد میاره.باید برای بازی با ریونکلاو اماده بشیم.ما میتونیم موفق بشیم دفعه ی بعد.
هر چند همه میدانستند که رز این همه حرف نزده است،اما چشمانشان از حالت پوکری به رنگین کمونی تغییر حالت داده و رز را مورد حمله ی آغوشی قرار دادند.همه بجز دورا!
_من نمخوام!من میخواسم برنده شم!اصلا من دیگه امیدی به ادامه ی بازی ندارم.
سپس پشتش را به بچه ها که اصلا حواسشان به او نبود کرد و به سمت درخروجی به راه افتاد.هر چند،اهل گریه در ملا عام نبود ولی با شانه هایی افتاده در میان راهرو ها قدم میزد و اصلا توجهی به مکان نداشت.در ذهنش ، افکار را بالا و پایین میکرد.
_اخه چرا برنده نشدم؟امتیازمون خیلی بد بود و همش تقصیر من بود.من همرو کشیدم پایین.
این افکار تعجبی هم نداشت.در جلسه ی اول هم که معدلشون کم شده بود همین افکار در ذهنش میچرخید.
_باید یه راهی پیدا کنم.باید برم پیش کسی که کمکم کنه.یکی باید به یه تازه وارد کمک کنه.من اعتماد به نفسمو از دست دادم.یه استاد که بخواد کمکم کنه.
و همون لحظه راهش را به سمت اتاق پیوز،روح شیطون مدرسه،تغییر داد.
چند دقیقه بعد از در میون گذاشتن مشکل خود با پیوز._هاهاها!میس ویلیامز چاره ی شما در دست من است.شما باید بری سر به جزایر بلاک بزاری.تو به هیچ دردی نمیخوری هاهاها.
و تنگ اب روی میزش را روی سر دورا خالی کرد.دورا که از پیوز نا امید شده بود از جایش بلند شد.
_متشکرم استاد.درباره ی رفتن به جزایر بلاک فکر نخواهم کرد!خسته نباشید.
سپس از اتاق خارج شد و در را محکم به هم کوبید.سپس به سمت اتاق استاد لیسا تورپین رفت.
چند دقیقه بعد از در میون گذاشتن مشکل خود با لسا تورپین._قهر کن!بزار داورا بفهمن که تو هم میتونی شمشیر رو از رو ببندی.قهر کن و تهدید کن که اگر نمرتو عوض نکنن دیگه هیچ وقت کوییدیچ بازی نمیکنی.تهدیشون کن میری پیش ریتا و هر چی بخوای دربارشون میگی تا زبونزد خاص و عام بشن.برو جلو دختر برووو.راستی اسمت چی بود؟
_دورا ویلیامز خانم تورپین که کارل صدام میکنن.البته قابل توجهتون بنده نمیتونم این همه داور و تمام استاد های هاگ رو تهدید کنم ولی متشکرم.خسته نباشد.
سپس از ترس این که استاد باهاش قهر کند،به ارامی ازاتاق بیرون خزید.
مکان بعدی اتاق کلاوس بودلر بود که نیاز به توضیح نیست.اورا مستقیما به کتابخانه فرستاد.پالی چپمن هم به او پاتیلی پر از کلم نشان داد که مسبب درهم شدن قیافه ی دورا شد.
رز گیاه که پشت یک عالمه تکلیف نشسته بود و از گلبرگ هایش چکه چکه شبنم میچکید.پس از شنیدن صحبت های دورا یکی از برگ هایش را بالا اورد و به منویش اشاره کرد.
_با اون نمره هاتو عوض کن دورا.
فقط آرسینوس استاد تاریخ و هکتور استاد معجون سازی باقی مونده بودند.
_آرسینوس که میبرتم به صد سال پیش میگه تجربه ی دبگرانو ببین عبرت بگیر.پس بریم پیش هکتور!
در اتاق هکتور را زد و وارد شد.
_سلام.
_سلام!
_...
_چیزی شده؟
_من...من یه مشکلی دارم...یعنی...منظورم اینه که...من میخوام نمره هام بهتر باشه .میشه...کمکم کنی؟
_عالیه.بیا یه معجون بسازیم.
پاتیلش را در اورد.از توی کمد ها چند تار موی ابوالهول،پوست مار افریقایی،چند تار موی دورا،شربت خربق،سنگ قمر،روغن نیشکر و آمونیاک را در اورد.
شیر را باز کرد و موی ابوالهول را به خووبی شست و در پاتیلش که روی شعله بود قرار داد.سپس همین کار را با موی دورا انجام داد.
_هکتور؟این معجون دقیقا چه کار میکنه؟
_معجون تعقله.باعث میشه هوشت افزایش پیدا کنه و بتونی با زیرکی حرکاتی بزنی که تو اون زمان به درد بخوره.
_میگم هکتور!تو هم خیلی خوشتیپیا!
_خعب؟
_هاان؟هیچی.نظرت چیه دوست شیم؟
_از سنت خجالت بکش.من استادتم.
_حالا معجونو یادت نره!
هکتور از جا پرید و سنگ قمر را که سابیده بود در پاتیل ریخت.پس از چند دقیقه از پاتیل بوی تلخی در هوا پیچید.وقت اضافه کردن امونیاک و شربت خربق را اضافه کرد.و در اخر روغن نیشکر را افزود.
_هکتور؟
_بله دورا؟
_پس این پوست مار به چه درد میخوره؟
_فک نکنم تاثیری داشته باشه.فقط باید رنگش نقره ای میشده که الان خاکستریه. پس لابد برای رنگ بوده.
دورا معجون خنک شده را برداشت با شیرین زبانی از هکتور تشکر کرد و از اتاقش خارج شد.
پانزده دقیقه قبل از بازی.
دورا معجون را نوشید و وارد بازی شد.همان طور که به همراه بچه ها دور زمین بر روی چوبش دور میزد احساس کرد معجون تاثیرش را گذاشته است.او حس کرد قدش بلند و بلند تر ،پوست صورتش صاف تر و چشمانش کشیده تر میشود.
تمامی جادوگران را میدید که جلوی ساحرگان را گرفته اند و به او زل زده اند.اصلا در ذهنش حرکت های جالبی مثل فن ورونسکی و...نیامده بود.
با این حال یکی از توپ ها را که نزدیکش بود به سمت مهاجم تیم مقابل پرتاب کرد.آملیا عضو مهاجم تیم ،که محفلی بود با بلوجر به سمت در وازه رفت . دورا متوجه ی توپی که مدافع تیم مقابل فرستاده بود شد.اما رسیدن بهش غیر ممکن بود.جسیکا به سمت آملیا پرواز کرد.دورا حواسش را به گزارشگر داد.
_وضعیت عجیبیه.میتونیم بازیکن های جادوگر را ببینیم که محو تماشای ویلیامز شدند.هیچ کس نمیدونه چه بلایی سر این بازیکن اومده که انقدر دلربا شده.تنها چیز مشهود جذابیت این ساحره با کمالاته.پوذش از رودولف عزیز به خاطر این نقل قول.
تیم کوییدیچ هافلپاف به دلایلی محرمانه عاری از هر جادوگری بود.نقطه ی مقابل تیم حریف.پس برد آنها فقط به دلیل محو شدن بازیکن ها تعجبی نداشت.
فلش به بعد از بازی،گردهمایی تیم هافلپاف._دورا خب؟واتس یور دلیل برای تیم کار انجام؟
_من فقط رفتم پیش هکتور...
_خعب؟
_و ما معجون ساختیم.
_واطمینان تو به هکتور کردی؟
_خب چرا نکنم؟
_هکتور یه معجون درست حسابی نداره تو زندگانیش.
_من از کجا بدونم؟
_تازه واردددد.تازه وارددد.از دست شما تازه واردااااااا.
_