هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
ایگور امیدورام مرلین کبیر تو رو به سزای اعمالت برسونه...رفتی اون یکی تالار بیناموسی بهت سرایت کرد.
-------------------------------------------------------------
در حالیکه هری پاتر ازجلوی دوربین رد میشد بلا با عصبانیت مانتی را از دامبل گرفت.

-بچه کدومه پروفسور؟این فقط یک گل رزقشنگه.حرف هم نمیزنه.
دامبل با تعجب نگاهی به مانتی کرد.

-این؟گل رز؟این یه کاکتوس بیریخته که با صدای وحشتناکش یه ساعته داره از تالار شما به من اطلاعات میده..راستی ببینم.این بچه چی میگه؟ مگه خوابگاههای شما مختلطه؟

بلا به بقیه ملت اسلی چشمکی زد.
-نه پروفسور..شما نه که هزارو پونصد سالتونه.نمیبینین.این یه گل رزه که ما برای درس گیاهشناسیمون پرورش دادیم.مگه نه بچه ها؟
ملت اسلی: :no:

بلیز حس کرد که در صورت عدم همکاری با بلا ممکن است آن شب مجبور به خوابیدن با مانتی بشود.
-بله پروفسور.حالا که دقت میکنم به نظر منم این فقط یک گل رزه.شما خسته شدین..خیلی خوابتون میاد...احتیاج به استراحت دارین.خوااااب...خواااااب

بلیز درحالیکه که با صدای خواب آورش این کلمه را تکرار میکرد دامبل را بطرف دفتر کارش هدایت کرد.
ملت اسلی نفس راحتی کشیدند.بلا یک پس گردنی محکم به ایگور زد.
-ای بوقی...این حرفا چیه یاد بچم دادی؟خوبه نیم ساعت پاتو گذاشتی تو تالار مردم. بیناموسی یاد بچم میدی؟

مانتی خمیازه ای کشید.ملت اسلی به سرعت به تالار برگشتند چون هر لحظه ممکن بود اثر هیپنوتیزم ناقص بلیز از بین برود.
جلوی در تالار هری پاتر برای بار سوم از جلوی دوربین رد شد و ملت اسلی فرصت را غنیمت شمرده و با همکاری هم کله زخمی را از طبقه سوم روی مک گونگال پرتاب کردند.ازجزئیات این حادثه اطلاعات زیادی در دسترس نیست.
-مانتی شمشیر دوست داشت...شمشیر برق زد.مانتی امشب با شمشیر سربلیز قطع کرد...
ملت اسلی متوجه شیء براقی شدند که از جیب مانتی(که اندازه آن مجهول است)بیرون آمده بود.

-مانتی؟اون چیه پسرم.بده مامان ببینه.
مانتی شیء براق را به سختی از جیب خارج کرد.و برق از سر ملت اسلی پرید.
-شمشیر گودریک گریفیندور؟این دست تو چکار میکنه بچه؟

در حالیکه بلا مشغول توجیه مانتی بودملت اسلی سرگرم اجرای مراسم (تو سر زنان)شدند.

-پسرم..ببین..این جیزه..به این نباید دست زد..برو با باسیلیسکت بازی کن خوب.

بلیز مثل همیشه فوق العاده ترین پیشنهاد را داد.
-بچه ها..ما باید اینو ببریم به دامبل پس بدیم و ازش عذرخواهی کنیم.اینجوری فکر میکنن ما شمشیرو دزدیدیم. بایدبگیم مانتی بچس..نمیفهمه..خوشش اومده شمشیرو برداشته.

- چی داری میگی تو؟ یادت رفته؟این بچه نیست .گل رزه.یه راه دیگه پیدا کنین.
همه ملت اسلی به جز ایگور به فکر فرو رفتند.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
عرق بر روی صورت دامبلدور جمع شد و شر شر به زمین ریخت!

-من تالار اسلی دوست داشت..من مامان بلا دوست داشت!من اون کارهایی که بابا و مامان تو رختخواب انجام داد خواست..من ایگور خواست!من یک بلیز خواست تا بزنم تو سرش!(جمیعا همه جملات :)(نکته:چشم بلا رو دور دیدیم بی ناموسی نوشتیم)

دامبلدور که باز با تعجب به مانتی خیره شده بود و با صدایی آرام و نازک گفت:

-این تونست حرف بزنه؟من مینروا خواست..نه چیزه!یعنی مینروا کجایییی!؟بیا ببین شوهرتو بی ناموسی کردن رفت!بوووق!
-ساکت شو دامبل!از تالار میری بیرون یا مانتی رو بزنم تو سرت؟
-مانتی کیه؟هان؟مانتی کیه؟بدون اجازه من بچه وارد کردید تو مدرسه؟مگر اینجا قزوین است؟گیر کالین بیفتی اشکتو ببینم!واییییییی!
-آقا دامبلدور تشریف ببرید بیرون..میریزیم سرت ها!
-اولا آقا نه خانم!من 80 درصد دخترم!دوما که مثلا من بهترین جادوگر زمان هستما!چرا با من اینجوری صحبت میکنی؟اییییش!

هری پاتر از جلو دوربین رد شد و به از صفحه کنار رفت و دوربین رو صورت متعجب اسلیترین ها زوووم کرد!(اینم تیکه هری پاتری،گیر ندید دیگه ها)
-پس یعنی..یعنی تو دختری دامبلدور؟
-بعلههههه!
-من دامبل خواست..مامان بلا نخواست..دامبل دختر هست..من باید سر و سامان بگیرم..دامبل دامبل
ملت تالار همه به این صورت ()به مانتی و دامبل نگاه کردند و محکم به کف دست زدند رو پیشونیشون!

-------------------
ملت سعی کنید رول کوتاه بزنید!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
دامبلدور:درسته خیلی خزه ....(دامبلدوور در حالی که مانتی رو که تقریبا تا آرنج رودلف تو حلقش بوده دوباره میکرده داخل جیبش)اووووه آقای رودلف انقدر مخمل رو اذیت نکنید خیلی حساسه.
ملت:مخمل
بلا:چطور جرئت میکنی به فرزند عزیزم بگی مخمل،ای پشمک بی شعور.
دامبلدور به طور خفنی که انگار باورش نمیشده الان بلاتریکس با اوون بوده:خانم لسترنج معنی این حرفا چی بود؟
بلیز:دقیقا ما مشکلمون همینه یعنی ما معنی این جمله رو تو کتاب "مواظب بچم باش خره" نمیدونیم
بلا در حالی که سعی میکرده خودشو آرووم کنه:بله دقیقا همینه
ایگور:ولی جناب دامبلدوور واقعا این نوع هدیه دادن خز شده.
دامبلدور در حالی که با دستش مانتی رو که تو جیبش بوده نوازش میکرده:خودم هم میدوونم ولی مینروا همیشه دوست داشت یکی از اینا داشته باشه و من حالا دارم این رو میبرم که بهش هدیه بدم.اووون از دیدن مخمل خیلی خوشحال میشه و تا آخر عمر ازش مواظبت میکنه.شاید مخمل بتونه جای بچه ای که همیشه آرزوشو داشت پر کنه
از اونجا که حرف های دامبل فوق تکان دهنده بوده همه خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند البته به غیر بلاتریکس.
ملت: تصویر کوچک شده
بلا:
بلیز در حالی که به سختی حرف میزده:میگم بلا،حالا نمیشه مانتی رو بی خیال شی؟
بلا: (متاسفانه در نشان دادن خشم بلا در این قسمت ناتوانیم)
دامبل:می دونید این مخمل خیلی باهوشه ،اما تنها مشکلی که داره به من میگه پشمک و همش از عموش که اسمش لرد هست حرف میزنه و اینکه مامانش و باباش خیلی به عموش احترام میزارن
ایگور:تاحالا که در مورد اسم پدر و مادرش چیزی نگفته؟؟
دامبل:نه
ملت اسلی: تصویر کوچک شده
در همین لحظه رودلف در حالی که مانتی رو کاملا از جیب دامبلدور خارج کرده عقب میره و اوون رو پشت سرش قایم میکنه
دامبلدور:خوب من دیگه برم مینروا منتظرم هست.
دامبلدور روش رو از ملت اسلی برمیگردونه و ملت منتظر بودن که دامبلدرو آخرین گامها رو به سمت اتاق طی کنه تا به تالارشون برن و بازگشت مانتی رو جشن بگیرن.
دامبلدور در آستانه در بوده که ناگهان آناکین صداش میزنه و دامبلدور دوباره به طرف ملت اسلی بر میگرده.
آناکین:چیزه جناب دامبلدور، من امشب غیر از غذای کل بچه های تالار خودمون دیگه هیچی نخوردم .میگم اگه میشه یخورده از غذای امشبتون به من هم بدید.
دامبلدور:باشه،یک ساعت دیگه بیا دفتر من کمی غذا برات نگه میدارم.
ناگهان نگاه دامبلدور به رودلف میفته که مانتی از سر و کولش بالا میرفته.
دامبلدور:ببخشید مثل اینکه مخمل پیش شما جا مونده جناب رودلف.
دامبلدور به طرف رودلف میره و مانتی رو ازش میگیره.که ناگهان مانتی به حرف میاد
مانتی:مانتی عمو پشمک دوست نداره.مانتی مامان بلاتریکس دوست داره.
دامبلدور:


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۱۴:۲۸:۳۸

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
دامبلدور برگشت:بله دوشیزه لسترنج؟مشکل درسی دارید؟
بلاتریکس به رودولف اشاره کرد که مانتی رو کش بره و با لبخندی به درازای ریش دامبلدور گفت:خب...من...ما...یه مشکل کوچیک درسی...مواظب بچه ام باش خره!
جمله آخر رو وقتی رودولف داشت کله مانتی رو محکم میکشید گفت که البته دامبلدور با چشمای گردش بهش خیره شد:ببخشید چی گفتی؟
ایگور فوری ماسمالی کرد:منظورش اینه که اسم کتابی که ما توش به سوال برخوردیم این بود:مواظب بچه ام باش خره!
دامبلدور مانتی رو که تا نصفه بیرون اومده بود دوباره چپوند تو جیبش:خب سوالتون.
آنی مونی:چیمون؟
دامبل:سوال.سوالی که داشتید.
بلا در حالی که به رودولف اشاره میکنه که امشب مانتی قراره اون رو بخوره ادامه داد:بله.راستش ما سوالمون...سوالمون...
در این لحظه یک اتفاق تاریخی میفته که در کتاب های کهن تاریخی ثبت میشه.یه فکر بکر به ذهن بلیز خطور میکنه.بنابراین با حالتی شرمسارانه سرش رو پایین انداخت و رفت جلوی دامبلدور ایستاد و گفت:
_:بچه ها ببخشید ولی من دیگه نمیتونم طاقت بیارم.باید راستش رو بگم.
بی توجه به نگاه های خشانت بار بلا و فک افتاده ایگور و آنی مونی و موی جویده شده رودولف که مانتی داشت به حالت دو نقطه دی میخورد گفت:راستش پروفسور ما میخواستیم بگیم که به نظرتون اینطوری به خانوما کادو دادن یه ذره خز نشده؟!
دامبل:بله؟


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
ملت اسلی درحالیکه از دردرسر جدیدی که بوجود آمده بود به شدت ابراز شادی و سرور میکردند به گروههای مختلف تقسیم شده و برای پیدا کردن مانتی و دوست گوشتخوارش در هاگوارتز پخش شدند.

تلاشهای رودولف برای اینکه با بلاتریکس در یک گروه قرار نگیرد بی نتیجه ماند و بلاتریکس به همراه رودولف و بلیز و ایگور وآنی مونی بطرف راهروی طبقه سوم حرکت کردند.

-رودولف...به محض اینکه مانتی رو پیدا کنم تو رو به خوردش میشدم.اصلا وجود تو برای این بچه بد آموزی داره.بی عرضه بار میاد.
-هر چی تو بگی عزیزم.
-هر چی نارسیسا و مادرم گفتن این رودولف درست بشو نیست بیا زن گری بک شو گوش نکردم...حالا حقمه..باید تحمل کنم....
- هرچی تو بگی عزیزم ...

بلیز و آنی مونی و ایگور از مقادیر زیادی پنبه در گوشهایشانم استفاده کرده بودند و خوشبختانه از شنیدن صحبتهای فوق خصوصی بلاتریکس و رودولف در امان ماندند.
توقف ناگهانی بلیز باعث شد بلا فعلا بحث با رودولف را فراموش کند.
-چی شد؟بچم در خطره..داری استراحت میکنی؟
بلیز با دقت به اطراف نگاه کرد.
-فکر میکنم یه صدایی شنیدم.
آنی مونی سرخ شد:چیزه..آخه من زیاد شام نخوردم .....فقط غذای ایوان و بلیز و رابستنو خوردم.اسنیپ هم دلش سوخت و نصف شامشو داد به من.بعد رفتم تالار گریف و غذای استرجس و یکی دونفر دیگه رو هم خوردم.همین.این طرفا غذا پیدا نمیشه؟.
-نه بابا...یه صدایی مثل صدای سوت بود.
- تو که درحالت عادی هم چیزی نمیشنوی..چه برسه به الان که پنبه تو گوشات گذاشتی.

بلیز با حرکت دست ایگور را ساکت کرد.حق با بلیز بود.صدای سوت نزدیک و نزدیکتر میشد.
هر پنج نفر پشت مجسمه شوالیه سیاه پنهان شدند.

-آنی مونی پات دیده میشه.توچرا نمیتونی قایم بشی؟اصلا تو برو بیرون.الان همه ما رو لو میدی.

آنی مونی توسط ملت خائن اسلی به وسط راهرو پرتاب شد.درست درهمین لحظه منبع صدای سوت رسید.

-اوه..مونتاگ..تو این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟
آنی مونی زیر چشمی نگاهی به ملت اسلی کرد.چهار چوب دستی به طرز تهدید آمیزی بطرفش گرفته شده بود
.
-چیزی نیست پروفسور دامبلدور...من..من داشتم فکر میکردم بهتره هری پاترو پیدا کنم و کمی دلداریش بدم.آخه امروز روز مادره و اون بیچاره مادر نداره.وااای..چه فاجعه غم انگیزی.

پروفسور دامبلدوردستی به ریشش کشید و در حالیکه چیزهایی راجع به اشتباهات کلاه گروهبندی زمزمه میکرد دور شد.
ملت اسلی با دور شدن دامبلدور نفس راحتی کشیدند و از مخفیگاه خارج شدند.

-بهانه بهتری پیدا نکردی؟تو آبروی ملت اصیل و خشن اسلی رو بردی.
آنی مونی لبخندی زد.
-ممکنه...ولی عوضش مانتی و گل گوشتخوارو پیدا کردم.
ملت به اطراف نگاه کردند.
-کو..کجاست؟
آنی مونی به راهرویی که پروفسور دامبلدور وارد آن شده بود اشاره کرد.

-فکر کنم دامبلدور هدیه ای رو که میخواست به مک گونگال بده پیدا کرده..مانتی تو جیب چپش بود و گلی تو جیب راستش...
-بلاتریکس در حالیکه مراسم مخصوص اسلی ها(تو سر زدن)را اجرا میکرد به دنبال دامبلدور دوید...
-پرووووفسوووور...صبر کنین..من یه اشکال درسی دارم..اگه حل نشه امشب خوابم نمیبره..جون گودریک صبر کنین...
ملت اسلی هم با عجله به دنبال بلا رفتند.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
لرد همونطور که بسیار عصبانی بوده از تالار خارج میشه.
بلیز:خوشبختانه به خیر گذشت.ولی من آخر نفهمیدم این فاطی پاتر که لرد می گفت کی بود!!
بلا:ببینم رودلف تو چطور جرئت کردی روز زن رو فراموش کنی؟میکشمت؟آوادا...
به این ترتیب پس از سه ثانیه آرامش و سکوت تالار اسلیترین دوباره به حالت عادی بر میگرده

........................ساعت دو بعد از نصف شب.............................
صدایی از خوابگاه دختران به گوش میرسه
بلا:جیییییییییییییییییییییییییییییغ
بعدش صدایی از خوابگاه پسرا به گوش میرسه
رودلف:جیییییییییییییییییییییییغ !!عزیزم به ریش مرلین قسم انقدر مشغله کاری زیاد بود که یادم رفت.
بلا از درون تالار دختران:جیییییییییییییییییییییییغ رودلف میکشمت
رابستن که در اثر جیغ های متوالی بیدار شده بوده:می خواید من برم ببینم اوضاع تو خوابگاه دخترا چجوره.
رودلف:نخیر ،لازم نکرده خانم من اونجاست.خوش ندارم اونورا ببینمت
در حالی که رودلف حسابی غیرتی شده بوده دوباره صدایی از تالار دختران به گوش میرسه
بلا:ای ملت اسلی بلند شید وضعیت خطرناکه

........................5 دقیقه بعد تالار اسلی............................
ملت اسلی که پس از جیغ و داد های متوالی و هشدار بلا از خواب بیدار شدن و در اثر خمیازه دهنشون به اندازه دو متر باز بوده در وسط تالار جمع شدن. در همین لحظه بلا در حالی که خشم وجودش رو فرا گرفته میرسه
رودلف:من آماده شکنجه ام
بلا در حالی که داد میزده و بغضی در گلوش جمع شده:رودلف میکشمت،کو بچم؟کو مانتی عزیزم؟کجاااااااست؟
ملت:وای،مانتی گم شده
بلا در حالی که خیلی عصبانی بوده:از همین لحظه شروع بکنید به گشتن دنبال مانتی هرکی کم کاری بکنه خودم میکشمش.
بنابراین ملت اسلی در عملیات فوق انتحاری جستجوی برای یافتن مانتی رو در تالار اسلیترین شروع میکنن.که بلیز که کلا حس چنین کارهایی رو نداره به سمت تلوزیون(وسیله ای ماگلی) میره.
تو فکر بلیز:الان تلوزیون فیلمای بی نامووسی میزاره
و به این ترتیب تلویزیون رو روشن میکنه.اما قبل از اینکه بخواد شبکه رو تغییر بده خبری توجهش رو جلب میکنه
بلیز:ملت بیاید پیداشون کردم
ملت دور تلوزیون جمع میشن و تلوزیون عکس مانتی رو نشون میده که در حال خوردن یک جادوگره و گل گوشتخوار هم کنارش وایساده
گوینده اخبار:امروز صبح "مانتیمورت رودلف لسترانج" به همراه گل گوشتخوار همراهش سه نفر از مشتریان بی گناه را در دهکده هاگزمید درسته قورت دادند.مانتیمورت دلیل اینکه این چنین پرخاش گر شده را بی توجهی های پدرش "رودلف" نسبت به او میداند................
بلا بلند فریاد میزده:رودلف!!!می کشمت
گوینده:....این دو کودک پس دستگیری به کانون اصلاح و تربیت هاگزمید فرستاده شدند اما ساعاتی بعد در حالی که نصف جمعیت کانون را خورده بودند فرار کردند.طبق آخرین گزارشات رسیده این دو نفر آخرین بار اطراف مدرسه هاگوارتز دیده شدند
بلا:قبل از اینکه دامبل پیداشون کنه ،باید پیداشون کنیم؟
ملت اسلی:


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
رودولف اندکی در غور تفکرفرومیرود وبعد یکی ازاین لامپها بالای سرش روشن میشود:
-راستش مانتی داشت میرفت بیرون وآوازی درمورد آبنبات سفید میخواند...لرد مونداره...ای وای بدبخت شدیم مانتی لرد رو بجای آبنبات خورد!
همه ملت اسلی دودستی توی سرخودمیزنند واسنیپ برای دامبلدور که ازاین حرکت درکف مانده توضیح میدهد:
-این یک نوع مراسم سنتی است که ملت اسلی در روزهای مهم انجام میدهند وبیانگر دیدگاه روح بزرگ تالار اسلی درمورد بدیهای جهان است وبدین صورت ملت اسلی دودستی میزنند توی سر بدیهای جهان!!!
دامبلدور:
اعضای تالار اسلی به سرعت دورهم جمع میشوند تادرمورد این فاجعه تصمیم گیری کنند!
----حیاط قلعه----
-نون؟(ترجمه:داری چی میخوری مانتی؟)
-آبنبات نعنائی...میخوری؟
-نون!(ترجمه:خیلی دوست دارم مرسی!)
مانتی ازیک پاکت آبنبات یک مشت به گل گوشتخوار بلیزمیدهد وباهم مشغول تماشای کوئیدیچ میشوند:
-مانتی ورزش دوست داره...دنبال غذا دویدن مانتی دوست داره!
-نون!(ترجمه:منهم دوست دارم ولی دنبال کردن غذاهای پرنده واقعا کار سخت ودشواری است وباید برای خودمان یک جاروی پرنده بخریم چون معمولا بازیکنان کوئیدیچ لذیذترهستند!!!)
-گلی-نام خودمانی گل گوشتخوار بلیز-بیا بریم هاگزمید...مانتی خوراکیهای درحال خرید دوست داره!
-نون!!!(ترجمه:بزن بریم)
------داخل تالار------
اعضای اسلی هنوز دورهم جمع شده اند ولی هدف اصلی تقریبا فراموش شده است چون ملت خشانت پرور اسلی مشغول تماشای دعوای خانوادگی رودولف وبلاتریکس هستند
-که حالا روززن یادت میره؟
-عزیزم ببخشید مشغله فکریم زیاد بود یادم رفت!
-یک مشغله فکری نشونت بدم...کروشیو!
-الهی!
ملت اسلی مشغول فیلم برداری با موبایلهای خود ازاین صحنه های زیبا هستند...عده ای مشغول درست کردن بی تربیتی فیل میباشند وعده ای دور گوشی nokia n95 یکی از اعضای تالار جمع شده اند:
ملت دور گوشی:اوووووووو تکنولوژِی!!!
فرد گوشی دار:
در همین احوالات دامبلدور که سرانجام از وحشی بازیهای این جمعیت خسته شده است بلندمیشود که برود:
-من رفتم!
ملت اسلی: خوب برو!
دامبلدور با دلی شکسته وقلبی چسب زخم زده تالار اسلی را ترک میکند وملت اسلی بشدت ناراحت میشوند:
ملت اسلی:
در همین احوالات ناگهان آنی مونی از جای خود بلندمیشود:
-ماچکارمیکنیک؟ماازهدف خود دورمانده ایم...مالردخویش رااز دست داده ایم...مانتیمورت لردرابجای آبنبات خورده!ماباید به کمک لرد برویم...ماباید لردخودرا نجات بدهیم...ماباید آخ!!!!
-من از سخنرانی های زیادی خوشم نمیاد،دفعه دیگه هم این پشمک رو بیارید تو تالار میدم مانتی بخورتتون!
ملت همه به لردسیاه که درپارچه سفیدی پیچیده شده خیره میشوند...یعنی مانتی لرد را نخورده؟پس لرد کجابود؟


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱:۲۰:۱۷

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
ملت اسلی در حال تفکر بودند که چطور این عملیات فوق غیر ممکن رو در روز روشن جلوی چشم دامبل انجام دهند که ناگهان که در یک لحظه لرد به هوش آمد
لرد:ای ملت عقل کل،منو نمیتونید ببرید.برید اسنیپ رو بیارید.من خوب بشم پدر اینی که پیشنهاد داد منو ببرید در میارم.
و دوباره در حالی که دستش رو روی قلبش گذاشته بود به حالت اول بر میگرده.ملت اسلی پارچه ای بر روی لرد میکشن و به سرعت به سمت دخمه اسنیپ میرن.
....................در راه....................
در حالی که ملت اسلی میدویدند تا خودشون رو به دخمه اسنیپ برسونن دمبلدور در حالی که لبخندی بر لب داشته جلوشون ظاهر میشه
دامبل:چه عجله ای،آقای زابینی میتونم بپرسم با این عجله کجا میرید.
بلیز که خیلی ترسیده:همش تقصیر ایناست،آقا ما از اولم گفتیم این کارو نکنیم.
دامبل:کدوم کار؟؟
رودلف:میدونید یعنی چیزه.....امروز روز زنه شما چیزی کادو گرفتید
دامبل:من هرگونه ارتباطم رو با مینروای عزیزم.یعنی چیزه با خانم مک گونگال تکذیب میکنم.چطور جرئت می کنید به من همچین تهمت بزرگی بزنید.
ملت اسلی:
دامبل:خوب من خیلی کار دارم.شما چرا وایستادید برید به کارتون برسید دیگه.
ملت پس از عبور از دامبل در به سرعت حرکت میکنن تا به دخمه میرسن و بدون هیچ در زدنی وارد دخمه میشن و اسنیپ رو در حالی که بر روی صندلی نشسته و پاهاش بر روی میز انداخته میبینن.اسنیپ به سرعت خودشو جمع و جور میکنه.
اسنیپ:کی گفته بدون در زدن بیاید داخل؟؟50 امتیاز از گریفیندور کم میشه.
بلیز:راستش ...راستش....
اسنیپ در حالی که سراسیمه شده.:ذهنتو خوندم بدویین بریم ببینم چی کار میتونم براتون بکنم.
و به این ترتیب اسنیپ ملت اسلی به سمت تالار میرن
................................درون تالار........................
ملت به سرعت وارد تالار میشن و پس از دیدن تالار به این شکل در میان
اسنیپ:سلام جناب دامبلدور اینجا چی کار می کنید.
دامبلدور در حالی که بر روی یکی از صندلی ها لم داده بوده و هیچ اثری از پارچه و لرد نبوده جواب میده:بله بچه ها گفتن روز زنه،من هم گفتم حالا که اوونا قضیه من و مک گونگال رو میدونن بیام باهاشون مشورت کنم که بره مینروا چی بخرم
ملت در به این طرف و اوون طرف نگاه میکردن و دنبال لرد بودن.
بلیز:ببخشید جناب دامبلدور شما یک چیز سفید ندیدید
آلبوس:نه
در همین لحظه بلا در حالی که به دنبال لرد میگشته یک فکری بهذهنش خطور میکنه و به طرف رودلف میره
بلا:ببینم رودلف تو میدونستی روز زنه بره من هیچی نخریدی.مانتی کجایی بیای حساب این باباتو برسی؟؟
بلا در حالیکه صداش رو آروم تر میکنه که دامبلدور نشنوه ادامه میده:کو مانتی!!!نکنه لرد رو خورده باشه؟؟


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۶:۵۹:۰۶
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۷:۰۱:۲۶

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
لرد با دیدن این صحنه واقعا حالش بد شد.

-نه...شماها چیکار دارین میکنین؟جلونیایین..میکشم همتونو...آواداکداورام آماده اس....کافیه یک قدم دیگه جلوتر بیایین...آوادا....

لردفرصت نکردجمله اش را تمام کند.دستش را روی قلبش(یا جاییکه اصولا باید قلب میبود)گذاشت و روی زمین افتاد.

ملت اسلی سراسیمه بطرف لرد دویدند.
رودولف درحالیکه مانتی از موهایش آویزان شده بود با ترس و لرز سرش را روی قلب لرد گذاشت.

-دیپ دیش...دیپ دیش...دیپ دیریش....تلق..تولوق..بمب..

-اینجا به جز صدای تپش قلب هر صدایی میاد. به نظر من لرد سکته کرده.
بلاتریکس مانتی را به همراه یک دسته مو از سر رودولف جدا کرد.
-نه..به نظر من شوکه شده.چشماشو بین..بازه.
بلیز اشک ریزان چشمان لرد را بست.
-ای..لرد...سرورم..ارباب جان...زنده ای؟هورکراکسی چیزی نداری تو جیبت؟

لرد عکس العملی نشان نداد.
ملت اسلی متوجه بودند که در صورتیکه بلایی به سر لرد بیایید با ملت مرگخوار طرف خواهند بود.

مانتی از فرصت استفاده کرد و یکی از پاهای لرد را تا زانو درسته قورت داد و بلافاصله دچار حالت تهوع شد...
-ماااااااامااااان....

بلاتریکس پای لرد را از دهان مانتی خارج کرد.
-عزیزم چند بار باید بهت بگم اول جورابشو در بیار.میکروب داره.

بلیز قلب و مغز و فشار خون و قند و چربی خون لرد را کنترل کرد.
- من که سر در نیاوردم..تنها راهش اینه که فورا ببریمش سنت مانگو..

بلاتریکس پای بلیز را به مانتی نشان داد.
- چی داری میگی؟سرمونو بندازیم پایین بریم سنت مانگو بگیم ببخشید لرد سیاه حالش بده.کمی سکته کرده یا یه همچین چیزی.میشه معاینه اش کنین؟

آناکین به لرد نگاهی کرد.

-به نظر من همینجا هم میشه معالجه اش کرد..
-منظورت پامفریه؟اون جز دو سه تا گل و گیاه چیزی بلد نیست.میزنه لرد جامعه رو میکشه.
-نه منظورم پروفسور اسنیپه..اون معجون ساز فوق العاده ایه..حتما میدونه باید چیکار کنه.

بلیز که در حال فرار از دست مانتی بود فریاد زد:نه...نمیشه.پروفسور اسنیپ معلوم نیست این وریه یا اون وری.محفلیه یا مرگخوار.

بلاتریکس به آناکین کمک کرد که لرد را از روی زمینبلند کند.
- فعلا که این وریه..یعنی طرف ماست..تا فرصت هست باید ببریمش پیش اسنیپ..ولی مشکل اینجاست که چطوری؟؟؟

ملت اسلی:


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۳:۲۱:۰۵

عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بلیز:لرد اون به شما خیانت کرد...
آنی مونی:ببخشید ارباب،من از شما خوشتیپ تر بودم!
لرد میخواست همه را بکشد!دستش را به طرف چوب دستی اش برد تا همه طلسم کند که ناگهان صدایی از دور دست گفت:آواداکداوارا....
لرد فریادی کشید و از جا پرید.احساس کرد که محکم به کف سنگی زمین خورده است.آرام چشمانش را باز کرد و خود را در وسط تالار اسلیترین در میان موجی از اسلیترینی های متعجب یافت!لرد چند لحظه همان جا کف تالار فکر کرد و بعد با حرکتی سریع از جا بلند شد.
رودولف که دستی به چانه اش میکشید گفت:ارباب،فکر کنم کابوس میدیدین.توی خواب مدام فریاد می کشیدین!
لرد دستی به سرش کشید و بعد از اینکه مطمئن شد از موهای جلف آنی مونی بر روی سرش خبری نیست گفت:آره چیز مهمی نبود.یه کابوس معمولی بود.
سلسیتنا در حالی سعی میکرد خنده اش را مخفی کند گفت:ببخشید لرد راستی فاطی کیه؟
لرد:اهم...اهم....اهم...!فاطی؟فاطی کیه؟دیگه نشنوم کسی این اسم رو جلوی من ببره ها!هر کی این اسم رو بیاره یه هفته شکنجه اش میدم!
لرد بعد از این سخنرانی کوتاه و پر جذبه نگاهی به اطراف انداخت تا به یاد بیاورد چه زمانی است و قرار بود چه کاری انجام دهد.بلا در حالی که با عصبانیت به رودولف حالی میکرد نخندد به لرد گفت:لرد شما گفته بودین میخواین چیز مهمی رو به ما بگین.ولی وقتی اومدین تالار از بس خسته بودین خوابتون برد.
لرد میخواست دستی به سرش بکشد ولی متوجه شد که دستش از دفعه قبل روی سرش باقی مانده!برای همین دستش را به سرعت پایین آورد و گفت:آهم آره.شما هم برین جمع بشین وسط تالار،من میرم یه آبی به دست و صورتم میزنم بعد میام براتون سخنرانی میکنم!
همه بچه ها در وسط تالار جمع شدند و به لرد که به سمت دستشویی های تالار میرفت نگاه می کردند.آنی مونی با تعجب گفت:بچه ها به نظرتون لرد حالش خوبه؟
مانتی که در بغل رودولف بود و با علاقه به موهای آنی مونی نگاه می کرد گفت:عمو لرد مریض بود.
و بعد گاز بزرگی به موهای آنی مونی زد!بلاتریکس هم گفت:آره به نظرم لرد حالش بده.باید چیکار کنیم بچه ها؟...
لرد که سرش را تا گردن دورن آب یخ فرو برده بود و حسابی خواب از سرش پریده بود از دستشویی بیرون آمد تا به طرف تالار برود که در کمال تعجب صحنه ای عجیب را مشاهده کرد.لشکری از اسلیترینی ها با پارچ های اب قند و باد بزن و انواع شربت ها و داروهای گوناگون به سمتش در حرکت بودند...!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۲:۵۶:۲۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.