مورگانا کمی مکث کرد و سپس ادامه داد :
_ خب من می گم بریم یکم سر به سر محفلی ها بزاریم!
پرسی به سرعت از روی صندلی ای که کنار آشپزخونه قرار داشت (و به دلایل نامعلومی این صندلی اونجا وجود داشت و معلوم نبود پرسی تو آشپزخونه چی کار داشت یا چی کار کرده بود!) بلند شد و گفت :
_ نه به هیچ وجه نباید محفلیها از این موضوع بویی ببرن...وای اگه اونا چیزی بفهمن چی کار کنیم؟ نـــه!
بلیز قیافه حق به جانبی گرفت و گفت :
_ نه بابا! اونا احمق تر از اونی هستن که این چیزا رو بفهمن و ترسو تر از اونی هستن که اصلا این طرفا پیداشون بشه!
مونتگومری :
_ بلیز تو هم که فقط خودتو احمق حساب نمی کنی ( و در دلش گفت : که البته کاملا در اشتباهی! ) ولی من اگه همین الان محفلی ها بریزن اینجا تعجب نمی کنم!
مورگانا دوباره گفت :
_ خب بریم ارباب رو یکم اذیت کنیم..اون که دیگه نمی تونه از طلسم های شکنجه گر استفاده کنه!خیلی باحاله نه؟
بلاتریکس :همراه با جیغ بنفش :
_ چی گفتی؟ هاااااان؟
و سپس بقیه مرگ خوارای با غیرت(!) :
دوپش دیش شق بنگ تق توق
مورگانا :
کمی بعد
ایوان با تردیدی که در صدایش مشخص بود گفت :
_ حالا اگه واقعا محفلی ها متوجه این قضیه بشن چی؟
بلاتریکس در حالی که سعی می کرد تن صداش رو کنترل کنه تا تبدیل به جیغ بنفش نشه گفت :
_ مگه شما ها طلسمی غیر از طلسم های سیاه بلد نیستین؟ هان؟پس تو اون خراب شده ( منظور هاگوارتز) چی یادتون دادن؟واقعا که... دلم می خواد همتونو الان...
بارتی :
_ بلا.... نه تو نباید این کارو بکنی!
بلیز در حالی که به چوب دستیش نگاه می کرد با خودش گفت :
_ جادوی سیاه رو به زور یاد گرفتیم چه برسه به بقیه طلسما!!
و می دانست که بقیه هم به همین موضوع فکر می کنند!
***
_ این بهترین خبر برای محفله...زود باش باید هرچه زودتر این موضوع رو بهشون اطلاع بدیم!
_ صبر کن ! یویومو نمی تونم پیدا کنم!
_ جیمز!
***
_ این بهترین فرصته! پاشید جمع کنید بریم خانه ریدل....زوووود!
و ساعتی به طول نیانجامید که همه با فرمان آلبوس دامبلدور به سمت خانه ریدل به راه افتادند!
&&&&
خب نخواستم اولش کار رو تموم کنم ... چون طولی نمی کشه که این کار انجام می شه نگران نباشید.