هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#61

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس داره اتاق لرد رو می گرده،


ریگولوس: ای لرد نامرد، ببین همه عتیقه های خونه شماره 12 رو هم جمع کرده زیر تختش...

چون هیچ چیز به درد بخوری توی اتاق لرد نبوده و هیچ کسی هم پست نمی نزه اینجا، ریگولوس همه اهل خونه رو صدا می کنه که بیان توی اتاق لرد...


همینطوری که ریگولوس بدون ایفای نقش؛ توی اتاق لرد منتظر واستاده ، در باز میشه و ابرکسس مالفوی که لخت بوده وارد اتاق میشه.

ریگولوس چون ماسک پرسی ویزلی زده بوده و پرسی ویزلی هم پرورش یافته بوده، یه لحظه همچین خشکش میزنه که " دنگ "

ریگولوس: پدربزرگ چرا می زنی؟
فینیاس: همین دیگه، این ماسک پرسی ویزلی برای تازه واردا بدآموزی داشته، به جای اینکه با این لرد مال مردم خور،مبارزه کنن، ورمیدارن جوونای مردم رو پرورش میدن...
آرگوس هم که پاتر رو با ماهی مرکب پشتش پیچیده بود میاد تو: خوب ارباب؛ همه جای خونه رو حفاظ گذاشتم، هیچ کس بدون خبر نمی تونه وارد شه
ابرکسس: اون لباسای اون پاترو در بیار بده من بپوشم
آرگوس لباسای پاتر رو به زور در میاره و رو بالشی لرد رو میده پاتر.

ریگولوس: خوب، حالا که همه چی امنه، من قدح اندیشه لرد رو دارم، میزاریم تماشاش می کنیم! من یه ورد بلدم می تونیم خاطرات رو بندازیم رو دیوار!

فینیاس: ایول تخمه هم بیار!

خاطرات لرد....( حتی توی خاطرات هم همه ماسک پرسی ویزلی زدن)

دو صدا که معلومه لرد و ریگولوس هستن، با هم دعوا می کنن...

ریگولوس: دیگه خسته شدم از دستت،قیافه ام که نداری، اخه من واسه چی باید پیشت بمونم؟ هی بشور و بپز...تا دیر وقتم که یه مشت ادم ور میداری میاری خونه، می شیند رو دست هم تاتو می کشید...
لرد: ریگولوس، من خودم پرورشت دادم...چرا با من بد تا می کنی؟ قول میدم دیگه مرگ خوارا کمتر بیان...
( صحنه کمرنگ میشه...)
(صحنه ی بعد...لرد یک نامه می خونه )

- دیگه نمی تونستم...من رفتم...جان پیچتم من برداشتم، واسه تمام سال هایی که باهات سوختم و ساختم...من رفتم



ملت توی اتاق:



Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#60

فینیاس نایگلوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از بروبچز چه خبر؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
قبل از پست ریگولوس:

- من پرفسور فینیاس نایگلوس بلک کبیر ویلای آبا و اجدادی خود را پس خوام گرفت و با نوه عزیزم و فلیچ عزیز تسخیر کل دنیای جادوگری رو از اینجا شروع خواهد کرد! فلیچ این ماسک‌های پرسی‌ویزلی رو بین همه پخش کن!

فلیچ شروع می‌کنه بین ملتی که برای فتح ویلای بلک جمع شدن ماسک پرسی ویزلی پخش می‌کنه. چند لحظه بعد همه پرسی ویزلین!

ریگولوس: اوه چه وحشتناک پدربزرگ! همین الانم پرسی ویزلی خاصیت زبل خانی داره! خودمون ازش تکثیر کنیم که دیگه افتضاحی میشه!

فینیاس کمی فکر می‌کنه تا پستش هم طولانی‌تر بشه.

فینیاس: من نمی‌فهمم این یارو لرد سیاه چرا وسط ویلای خانوادگی ما دفتر زده؟ این مگه خودش دم و دستگاه و خانه ریدل‌ها نداره؟ یه آدم چقدر می‌تونه مال مردم خور باشه آخه! ریگولوس برو اتاق لرد بگرد ببیین چی پیدا می‌کنی! اگه اون وسط دل پیچه و جان پیچ و این چیزا هم پیدا کردی نابودش کن و به یادداشت باز هم می‌بینمت گجت کنارش بذار!

فینیاس بیشتر فکر می‌کنه.

فینیاس: آهان یادت نره تو پرسی ویزلی هستی! در نتیجه آخر پستت با یه رنگ فونتی که چشم آدم رو کور کنه بنویس که دوست عزیز شما کلاً ننویس! این ماهی مرکب رو هم بگیر به دردت می‌خوره!

در ادامه فینیاس فیلچ رو به همراه هری پاتر برای شناسایی موقعیت به حمام ویلا می‌فرسته و از اون‌جایی که پرسی ویزلی به ماهی مرکب خیلی علاقه داشته یه ماهی مرکب هم به اون می‌ده و بین تمام افراد هم یه ماهی مرکب دیگه پخش می‌کنه.

فینیاس: این ماهیا رو فشار می‌دین این‌طوری (فینیاس ماهی رو فشار میده و همه جا جوهر می‌پاشه) و از خودش مرکب در می‌کنه و طرف در کسری از ثانیه به یه ماهی مرکب دیگه تبدیل میشه! البته اثرش موقته! ولی خیلی خوبه! برین حالشو ببرین

سپس خود فینیاس هم به سمت اتاق خوبه ویلا حرکت می‌کنه


usquequaque putus

ارزشی پیر و قرقرو

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشی‌ها؛ ق


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۹:۳۰ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#59

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۰۱ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
داخلی نمی دونم چه زمانی! _ درون شکم ماهی مرکب!

داخل خاطرات !

پسر مو مشکی رو چهار پایه میشینه ...

مورگانا و دراکو از ذوق غش می کنند!

*

چند ساعت بعد !

تازه مک گونگال داره کلاهو رو سر لرد می ذاره ( مگه تاج گذاری بوده ! این همه دنگ و فنگ! ) که مورگی یهو یاد تدی میفته!

: هی درک ... دراکو ...!!! بسه دیگه باید بریم ! الانه که تدی بیاد ببینه من نیستم نگرانم شه ...!

دراکو : ولم کن بذار ببینم ! حتی از جومونگم هیجانش بیشتره

مورگی به دراکو نگاه می کنه و میبینه حالت مسخ شده هارو داره!

مورگی : نه دراکو ! تو نباید بخوابی!!! نذار خاطرات لرد تو رو تو خودشون غرق کنند!

دراکو :

مورگی دست دراکو رو میگیره و سعی می کنه خودشو از خاطرات بالا بکشه ! اما به محض بالا رفتن محکم می خورند به دیواره ی معده ی ماهی مرکب و دوباره تو خاطرات می خورند زمین!

* تست کنکور :سلول های دیواره ی معده ی ماهی مرکب از کدم نوع زیر است ؟

1. استوانه ای
2. مکعبی چند لایه
3. ساده
4. سنگ فرشی

ادامه ی ماجرا !

خارجی شکم ماهی مرکب _ داخل ویلا!

فرد مشکوک دست و پاهای تدی رو می بنده و یه لبخند ملیح تحویل فرد مشکوک تر میده!
فیلچ هم که تو داستان فراموش شده بوده خودشو از دیوار ویلا می کشه بالا و از پنجره می پره تو ... با چند حرکت کونگ فو! پاترو دوباره پیچ می ده و ماهی مرکبو باهاش می بنده به پشتش!

فینانیاس : پیش به سوی فتح ویلا ! از الان بگم آن اتاق بالکن دار رو به دریاچه از آن منه!

همگی : موها!

و چهارتایی برای گشتن ویلا توش پخش می شند!


ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۳ ۹:۳۲:۲۷


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
#58

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
در همین حین، حموم ویلای اجدادی بلک ها:

یه فرد خیلی مشکوک، توی وان دراز کشیده و داره سیگار میشکه! یه فرد مشکوک تر وارد حموم میشه و سریع درو پشت سرش میبنده و میره توی گوش فرد مشکوک شماره یک یه چیزی زمزمه میکنه! فرد مشکوک شماره یک برآشفته میشه و دو تایی با عجله از حموم خارج میشن!

فرد مشکوک شماره یک یادش میره لباساشو تنش کنه!

-----------------------

بازم در همون حین، درون قدح:

پروفسور مک گونگال که گویی 50 سال جوانتر از قبل بود فریاد زد:
- تام ریدل!
پسرک با قدم هایی شمرده به سمت چهارپایه رفت. رفت و رفت تا به چهارپایه رسید.
مورگانا: آه دراکو، نگاه کن! او در نهایت به چهارپایه رسید!
دراکو: آری... چه باشکوه!

----------------------

لحظاتی بعد، ویلای بلک ها:

تد که زخم و زیلی شده همچنان داره دنبال مورگانا میگرده که ییهو (=ناگهان) توی راهرو با یه فرد خیلی لخت و مشکوک و یه فرد مشکوک تر برخورد میکنه.

تد: دستا بالا، بی حرکت!

ناگهان راهرو نورانی میشه و آهنگ میتی کمان پخش میشه! فرد مشکوک تر آستین رداشو میزنه بالا و علامت شومو به تد نشون میده: نشان مخصوص لرد سیاه، احترام بگذارید!

تد: خدای من، مامور مخفی حاکم سیاه؟

ابرکس مالفوی: مو ها ها ها ها!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۲ ۲۲:۳۲:۴۷

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
#57

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس که به تازگی از دریاچه غار برگشته، یواشکی خودشو پشت در ویلا می رسونه. از اونجایی که بهش تذکر دادن که خیلی یهویی نپره وسط سوژه و اصلا لزومی نداره که خودش در ایفای نقش حضور داشته باشه، یه ماسک می زنه به صورتش و یه تابلوی "پرسی ویزلی" میگیره جلوش و میره داخل ویلا...



همینطوری که توی محوطه پیش میره، چون ماسک پرسی ویزلی زده، هیچ کی بهش شک نمی کنه و صاف میره اتاق لرد، که معلوم نیست کجاس و اصلا چرا ملت همینطوری می تونن برن تو اتاقش.

یه نیگا دو رو برش میندازه و می بینه همه چی امنه و هیچ خبری نیست، میره دم پنجره و یه سوت بلبلی می زنه و فیلچ از پشت دیوارهای وبلا بلند میشه.

ریگولوس: هوی، اون ماهی مرکب رو بنداز بالا!
فیلچ هم ماهی مرکب رو می بنده به پای پاتر و پاتر رو مثه کمند دور سرش می چرخونه و پرتش می کنه طرف پنجره.
دفعه ی اول که پاتر با مخ میره پنجره اتاق بقلی که تدی توش نشسته بود. پاتر چنگ می زنه و تدی رو می گیره و با هم از پنجره می فتن پایین.

فیلچ تدی رو با پاش می زنه زیر بوته ها و دوباره پرتش می کنه بالا و ایندفعه درست میره توی اتاق لرد.

ریگولوس پاتر رو می کشه بالا و ماهی مرکبو باز می کنه و میره طرف کمد لرد که قدح اندیشه توش بوده.

بعد هم ماهی مرکب رو میگیره دم ظرف قدح و ماهی مرکب هورتی همه خاطرات لرد رو می کشه تو دلش! و می خوره!
ریگولوس: حالا خاطرات لرد برای منه...موهاهاهاههاها!!!

توی قدح:

مورگانا و دراکو:



Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
#56

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
سوژه جدید

- مالفوی!با زندگی خداحافظی کن.
همانطور که زن به دراکو نزدیک میشد او عقب و عقب تر میرفت.بدنش با دیدن دندان های تیز که آن ها را به نمایش گذاشته بود از ترس میلرزید.آن قدر عقب رفت تا محکم به در اتاق لرد برخورد کرد.در با صدای قیــــژ طولانی باز شد.نور عجیبی از درز در بیرون را روشن کرد.
دراکو و مورگانا:

خانه بلک ها تقریبا سوت و کور بود.بیشتر ساکنین خانه برای خدمت به لرد سیاه به ماموریتی رفته و تنها مورگانا و بلاتریکس،دراکو و مهمان ناخوانده و همیشگیشان تدی آن جا بودند.
بلاتریکس روی کاناپه سالن نشسته بود و در یک دستش کتاب و در دست دیگر چوبدستی داشت و ورژن های جدید کروشیو را روی گربه ی خاکستری که در اتاق دراکو بود تمرین میکرد.
- کروشیوس!
- میوویــــغ!میو،میاو!
- کروشیونس!
- میوغ،می میو،میاو!
متاسفانه بلاتریکس به شیون های گربه که می گفت "من وزیرم آدم بی شخصیت!" توجه نداشت و مدام طلسم هایی با شدت بیشتر روی او آزمایش میکرد.
در اتاق مطالعه ویلا ی بلک ها هم تدی ایستاده بود و چیز هایی زیر لب میگفت و دستش را به سمت جلو و عقب دراز میکرد.
- مورگانا خانم!این حلقه و گل از طرف من به شما!نه...مورگانای عزیز،این گل و حلقه رو از من قبول کن...نه!خون آشام عزیزم!این حلقه رو با عشق و این گل رو با صمیمیت تمام از من بپذیر!این جوری که بالا میاره روم.

اتاق لردسیاه

مورگانا دراکو را داخل اتاق هل داد و گفت:اگه اتفاقی افتاد تقصیره تو هست!یادت باشه!
- چرا بوقی؟!
خون آشام دنبال پسر داخل آمد و جواب داد : چون تو منو به زور بردی تو اتاق و گفتی این نور مال چیه؟!ون جا رو ببین!
درِ کمد اتاق لرد باز مانده بود.نور شدید و سفید رنگی که در نوسان بود از درز کمد بیرون میزد.مورگانا آرام در کمد را باز کرد.کاسه ای بزرگ در آنجا بود که ماده ی درون آن میچرخید و از خود نور ساطع میکرد.
- اون،چـ...چیه؟
- بهش انگشت بزن.نترس غیبت نمی کنه که!
دراکو هرچه شجاعت و شهامت در وجودش بود جمع کرد و بعد از کشیدن نفسی عمیق انگشت کوچکش را با ماده برخورد داد و ...
- عهه!چرا رفتی یهو؟
مورگانا سرش را رو به روی ماده گرفت و فریاد زد:پـــســـر بی تربیت!سالمی؟
در همین لحظه نوک بینی او با سطح ماده برخورد کرد و او هم به درون کاسه کشیده شد!روی ظرف جمله ی "قدح اندیشه لرد کبیر،لطفا نزدیک نشوید" با دست خطی زیبا حک شده بود.

درون قدح

دراکو و مورگانا بعد از کمی دقت خود را درون سرسرای هاگوارتز یافتند.صف طویلی از کلاس اولی ها آماده گروهبندی بودند.
- ما چطوری اینجا اومدیم مورگی؟!
مورگانا چیزی نگفت.نگاهش روی پسر بچه ای قدبلند با موهای مشکی خیره مانده بود.در همین لحظه پروفسور مک گوناگال که گویی 50 سال جوانتر از قبل بود فریاد زد:
- تام ریدل!
پسرک با قدم هایی شمرده به سمت چهارپایه رفت.

ویلا بلک ها

تد گل را پشت سر و حلقه را در جیبش قایم کرده بود و دور ویلا به دنبال مورگانا میچرخید.
- خون آشام من؟کجایی؟!


منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸
#55

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
روز بعد، حیاط خانه ریدل


لرد نجینی را در آغوش گرفته و به سمت صندلی بزرگ و پشت بلندی که رو به روی حیاط بود میرفت. در این بین، ایوان روزیه مل همیشه با در دست داشتن پَر بزرگی، سر سفید لرد را باد میزد.


داور مسابقه که مونتگومری بود، در سوت خود دمید...
هر دو دختر جوان، با خشم به یکدیگر مینگریستند، هیچ یک به آسیب دیگری نمیاندیشید. تنها مرگ را هدف قرار داده بودند. لونا تابی به موهای طلاییش داد و گفت : هوووووم، آخر راهه گابریل،&$%&$&*$!
گابر که از نفرین لونا چیزی نفهمیده بود، با خیال اینکه طلسم به خطا رفته، چوبدستی اش را بالا آورد و فریاد زد : آوداکـ...


اما هنوز کلمه کامل از دهان گابر خارج نشده بود که طلسم لونا به شکل جوجه خروس جیگری() از آسمان فرود آمده و چوبدستی گابریل را ربود. دخترک مو طلایی با شادی فریاد زد : هووووووووووورا، دراکو مال خودم شد! بزن بریم دراک، باید ببرمت چنتا اسنور کک شاخ چروکیده نشونت بدم

دراکو :
سپس با ترس، از پله ها پایید آمده و دست لونا را گرفت و به سمت در خروجی پیش رفتند...



پایان سوژه


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۴ ۱۱:۱۶:۵۸

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸
#54

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
- خب ... ببین لونا جان من معتقدم همه ی افراد توی یک سن خاص درگیر عواطف و احساسات میشن اما گذراست ! من تو رو فقط به عنوان دوست دخترم دوست دارم ! اما گابریل ...

لونا که دختر احساساتی بود و در لحظات گویا حالش دست خودش نبود گفت : هووم ، دراکو تو داری چی میگی ؟

بلاتریکس در همین لحظه چوب دستی اش را کشید و به سمت لونا گرفت و گفت : حالا دیگه برای مای لرد شاخ میشی ؟ کروشیو .

لونا معصومانه زجر می کشید که دراکو گفت : خاله !!!

لرد که بسیار فهمیده و منطقی بود گفت : لونا ! ببین ما نیاز داریم به عروسی توانا و راستش برای من فرق نمی کنه کی زن دراکو بشه چون خره اگه می خواد زن دراکو شه اما تو می تونی با گابریل دوئل کنی و هرکس که پیروز شد عروس خاندان مالفوی و خدمتکار من خواهد شد ...

لونا دستش را در موهایش فرو کرد و گفت : باشه اما منتها باید به من فرصت بدید تا با آلبوس کار کنم !

- چی کار کنی ؟


گابریل آدامسی ترکوند و بدین وسیله حضورشو اعلام کرد و گفت : اگه پیش پدر دامبی هم بری می بازی ! نه دراکو ؟

- والا گابریل خانوم اگه ما می دونستم اینقد خاطرخواه داریم ...

-

لونا گفت : متاسفم که باید به خاطر دراکو و احساسم بجنگم اما باشه !

لرد نجینی را در آغوش گرفت و گفت : فردا ، ساعت 7 دوئل خواهد بود ! همینجا ...

لونا سرش را با ناخوشایندی به علامت تایید تکان داد .


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸
#53

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لونا لاوگود در حالی که مو اشو رو به بالا سیخ کرده بود،و زیر چشم هاش هم خط هایی سیاه رنگ کشیده بود اومد تو.لرد و مرگخواران با دیدن سلاح لونا،به شدت ترسیدند.لونا نیز از فرصت استفاده کرده و قدرت سلاحش را به نمایش گذاشت.
بازوکای بزرگ،که فقط کمی از کل هیکل لونا کوچک تر بود،صدای مهیبی داد و لحظه ای بعد،بوفه لوازم کریستال نارسیسا مالفوی خورد شد.لرد نگاهی به لونا کرد و گفت : اممم،سلام خانوم لاوگود!میتونم کمکتون کنم؟


لونا نگاه خشانت باری کرد و گفت : ای پست فطرت!میکشمت.
سپس بازوکا را روی شانه اش گذاشت و لرد را هدف گرفت.در همین لحظه،دراکو خودش را بین لرد و لونا قرار داد و گفت : اوه نه لونا،این کارو نکن.لرد ارباب منه!نمیتونم بزارم بهش صدمه بزنی.دوستت دارم اما...
لونا چهره اش را در هم کشید و گفت : بیشین بینیم باو،من با تو کاری ندارم دیگه،میخوام اربابتونو بکشم


ناگهان بلاتریکس غیرتی شد و جلو رفت.و با تکان موجی شکلی که به موهایش داد صحنه را اکشن کرد و گفت : چی؟نفمیدم میخوای چی کار کنی؟ها؟
لونا با خونسردی کلت کمری از جیبش درآورد و تیری شلیک کرد که از درون موهای بلا رد شد و به دیوار پشت سر لوسیوس برخورد کرد.ایوان روزیه به آرامی منوی مدیریتی اش را بیرون کشید اما عکس العمل لونا خیلی سریع تر بود.در کسری از ثانیه،لونا منو را با تیر زد.آنتونین هم که قصد استفاده از منویش را داشت،منصرف شد و سکوت کرد.


لونا : شما،شما دراکوی منو ازم گرفتین،این دختره رو میخواین بهش بندازین،من همتونو میکشم.همتونو صلاخی میکنم، همتونو!
لرد با ترس گفت : خوب دخترم این دیگه ناراحتی نداره که ، اصلا این دراکو مال تو.گابریل رو هم میدیم به مورفین.
- نخیرم مای لرد،من شوهر معتاد نمیخوام
- عزیز من،تو حرف نزن بینم یه لحظه دهههه!لونا جان،اصلا بمونین من خودم دراکو رو به عقدت درمیارم.
ایوان زیر لب گفت : البته ارباب باید لونا رو به عقد دراکو در بیاریم


لونا لحظه ای اندیشه کرد و گفت : اوکی،من اسلحه رو میزارم زمین و نمیکشمتون،شما هم باید من و دراکو رو عقد کنین.
دراکو به به شدت مستاصل شده بود گفت : خوب،آخه لونا،من...چیز...من گابریل رو...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۳ ۱۳:۵۶:۵۱

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۸:۳۴ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#52

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- دراک.
- لونا.
- دراک.
- لونا.
-دراک.
- دِ برو گمشو دیگه. ( )

لونا دستش رو از پنجره رها میکنه و روی چمن های جلوی ویلا فرود میاد.

- خب، دراک، بپر پایین!
- برواون طرف می افتم روتا.
- بپر باو، فرصت ِ فکر کردن به این چیزا نیست.

دراکو میاد از پنجره خودش رو بالا بکشه که گابریل از پشت صداش میزنه.

- اِ ، دراکو، چیکار میکنی؟
- ایمممم، هیچی! داشتم ارتفاع رو می سنجیدم.
- که چی بشه؟
- مُده!

دراکو با حالت به گابریل خیره مانده بود. گابریل به سمت پنجره آمد:
- خب، بذار منم بسنجم.
- نه!
- خیله خب چته! مگه چی اونجاست؟
- چیزی نیست.. نرو! نه! بیا بریم بیرون.. هوای اینجا بده، ارتفاعشم زیاده، ممکنه سرت گیج بره. در ضمن میگن قبل از ازدواج بدشانسی میاره اگه زن از ارتفاع پایینو نگاه کنه! واسه خودت میگم!

گابریل نفس عمیقی کشید و سپس دست دراکو را محکم گرفت و به سمت حال حرکت کردند.

دم در ویلا


لونا روی سنگ فرش خیابان نشسته است. غمگین و گریان. سه دقیقه یک بار، آه میکشد. تا الان حدود 50 گالیون ، مردم خیر و نیکوکاری که اورا دیده اند برایش انداخته اند.

لونا در افکارش سیر میکند... لبخند دراکو ! موهای بورش ...

او را دوست دارد.

سپس لبخندی پلید میزند، از جایش بلند میشود و به سمت خم کوچه حرکت میکند. مدتی بعد، میپیچد و ناپدید میشود.

حال !

ولدمورت روی صندلی دراز کشیده است. فنجان قهوه در هوا، روبرویش معلق است. چوبدستی لوسیوس کاملا" نابود شده و لوسیوس لاشه ی چوبدستی اش را در آغوشش کشیده.

ولدی : بلا! بلا! چی شد اون بستنی؟
بلا : الان میارم ارباب.
ولدی رو به نارسیسا میکنه:

- مهمون میخوای کی رو دعوت کنی؟
- امم، از مرگخوار ها که همه اشونو دعوت میکنم.
- خوبه. از خانواده ی گابریل کی؟
- خب فلور که باید باشه!
- مجرده؟
- ! بله؟

ولدی دستشو با بیخیالی در هوا تکون میده و میگه:
- هیچی ولش کن... بلا بستنی رو بیار دیگه، اه! تو ادامه بده.
نارسیسا سرشو می اندازه پایین و میگه:
- اگه فلور رو دعوت کنیم، مجبوریم ... بیل ویزلی رو هم دعوت کنیم..

ولدمورت نفس عمیقی میکشه و با حالت چندش میگه:
- اسم اونو نیار که دلم میخواد با بیل ِ مونتگومری خودمو بکشم! نمیشه بنویسی تو کارت دعوت فقط خانم ها دعوت دارند؟
نارسیسا :

لوسیوس با لحن اعتراض آمیزی میگه :
- ارباب، شما که انقدر دختر باز نبودید.
- هِی.. لوسیوس! تو چی میفهمی؟ دامبلدور که مُرد، هری هم که گم و گور شده ، پرسی هم که مدیر شده ... من نمیتونم برم اتاق توجیهات! چیکار کنم؟ بعدم! دفعه ی آخرت بود با ارباب این طوری حرف زدی. کروشیو!

در همون لحظه که لوسیوس از درد فریاد میکشه، گابریل و دراکو وارد اتاق میشوند. و بلا هم بالاخره بستنی رو میاره! ولدمورت دوباره با چوبدستی اش به سر و کول اون دوتا خفاش های قرمز پوشیده میریزه که این بار یکی از اونا یه بی ادبی رو سر دراکو میکنه.

ولدی : دراکو، داشتیم مهمون های عروسی رو بررسی میکردیم. گفتیم که همه ی مرگخوار ها رو دعوت کنیم... از دوست های مدرسه ات کی رو میخوای بیاری؟ خانوم پارکینسون خوب نیست؟
- والا نمیدونم ارباب هرچی نظر شما باشه نظر من هم...

در ورودی ویلا با صدای بمب مانندی منفجر میشه. همه ی حاضرین چوبدستی های خودشون رو میکشند. اما فردی که از درون دود های حاصل از انفجار خارج میشه، صلاحی بدتر داره! خشم... .


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.