هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ شنبه ۵ آذر ۱۳۸۴
#36

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
همه با عجله به طرف محل جنگ میرن...عده ای از مرگخواران آماده جنگ ایستاده اند و چوب دستیشونو جلوی صورتشون گرفته اند...اعضای ژاندارمری هم چوب هاشونو جلو میگیرن و سیبل تریلانی هم گوی پیشگوییشو با دو تا دستش میگیره بالای سرش
جاستین: ....چوب جادوی تو کو سیبل؟
سیبل:من به چوب احتیاجی ندارم...با گویم دفاع میکنم
چند تن از مرگخواران:
حمله آغاز میشه...مایک روی یکی از مرگخوارا میپره و جاستین یه طلسم میفرسته طرف یکی دیگه....آلبوس باز شروع میکنه به مشت زدن و چوب جادوشو میکنه تو چشم مرگخوار...سیبل تریلانی هم محکم گوی پیشگوییشو میکوبه رو یه مورچه رو زمین...مایک در حال جنگ با عصبانیت میگه:دشمن قوی تر از این پیدا نکردی سیبل
سیبل در حالی که برای پیدا کردن مورچه های بیشتر داره شیشه های عینکشو پاک میکنه میگه:این مورچه قرار بود پای تو رو گاز بگیره در نتیجه تو تعدلتو از دست بدی و با یه آوداکداورا قیمه قیمه بشی
مایک: ....ایول بابا...
هلگا با عجله به طرف مرگخواری میره که داره انواع طلسم ها را رو آلبوس اجرا میکنه ولی وسط راه سیبل پا میندازه و هلگا با مخ میره تو زمین...
هلگا:مرض داری؟
سیبل:تو قرار بود اشتباهی جای مرگخواره آلبوسو بکشی....چشم درونم اینو بهم گفت ....چشم درون سیبل تریلانی هیچوقت دروغ نمیگه...
هلگا: ....
هلگا با عجله از رو زمین بلند میشه و به طرف آلبوس میره...در همین لحظه سیبل گوی پیشگوییشو میکوبه تو سر هلگا و نصف هلگا میره تو زمین
هلگا: ...ایندفعه دیگه چشم درونت چی دیده؟...آلبوس رنده شد اونجا
سیبل:اوووووو....نه....نرو...اگه بری.... ...اگه بری.... آه نه..من نمیتونم اینو بهت بگم...چیزی که چشم درونم داره میبینه وحشتناکه....
هلگا:چی؟.....میمیرم؟
سیبل: نه...بدتر....عاشق اون مرگخواره میشی.... :bigkiss:
هلگا:چی؟
آلبوی فریاد میزنه:کممممممممممممممممک....
سیبل نگاهی به آلبوس میکنه و میگه:خودت میدونی...
هلگا به طرف آلبوس میره و.....
لحظاتی بعد :
یهو صدای موسیقی زیبایی از یه گوشه بلند میشه...اعضای ژاندارمری و مرگخوارها از جنگ دست میکشن و به هلگا و یکی از مرگخوارها نگاه میکنن که دارن تانگو میرقصن و مرگخوار گل سرخ و زیبایی رو به دندون گرفته و عاشقانه به هلگا نگاه میکنه...سیبل شونه هاشو بالا میندازه و میگه:من که گفتم



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#35

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
خارج از بحث

از این به بعد شخصیت مایکل به جاستین تغییر کرد.
در ضمن مایک رئیس پاسگاه و جاستین کاراگاه آن میباشد.
اشتباه نشود دیگر



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#34

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
بلیز زابینی نوشته:

بدن سالاز بر روی زمین افتاد هلگا جیغ کشید مایک و بیل از ترس همدیگر رو بغل کردن بلیز فورا چوبدستیش رو دراورد و عقب عقب رفت و به دیوار چسبید و آلبوس ساکت و آرام باقی ماند و با دقت به اطرافش نگاه کرد ناگهان صدای قهقه خنده بلند شد و مایکل از اتاق کناری بیرون اومد و چوبدسنیش رو سمت سالاز گرفت و بلافاصله سالاز غیب شد و سپس مایکل شکمش رو گرفت و از فرط خنده روی زمین افتاده بود
هلگا در حالی که دستش رو روی سینه اش گذاشته بود و تند تند نفس میکشید جیغ زد : مایکل اون چی بود
بلیز با حرص چوبدستیش رو در جیبش گذاشت و گفت اونوقت به ما میگه اینجا جای شوخی نیست
بیل در حالی که رنگ چهره اش سفید شده بود گفت : به ریش مرلین قسمتون میدم به من بگین اینجا چه خبره ؟
مایکل در حالی که از فرط خنده داشت اشکهاش رو پاک میکرد گفت :
وای چه قیافه هایی پیدا کرده بودن وای خدا هاهاها تو عمرم انقدر نخندیده بودم

آلبوس فریاد زد : کافیه دیگه بگو اینجا چه خبر ؟
مایکل که گویی تازه متوجه آلبوس دامبلدور شده بود عین فنر از رو زمین بلند شد و با یک تغییر چهره ناگهانی که صورت خطا کارش رو پنهان نمیکرد گفت هیچی فقط یک شوخی بود قربان
دامبلدور ابروهاش رو بالا برد مایکل ادامه داد آخه هلگا با من یک شوخی کرده بود منم میخواستم جوابشو بدم بعد دیدم سبیل تریلانی اومده و میخواد استخدام بشه منم گفتم اگر در این شوخی با من همکاری کنه استخدام میشه فقط همین
آلبوس گفت : من بیشتر از اینا ازت انتظار داشتم مایکل
مایکل سرخ شد و سرش رو پایین انداخت
برای چند لحظه سکوت بر قرار شد مایک خم شد و در گوش بیل یک چیزی گفت بیل با لبخند سر تکون داد و هر دو به مایکا خیره شدن
هلگا با عصبانیت به در و دیوار زل زده بود
ناگهان در باز شد و یک نفر با عجله اومد تو و گفت : زود باشین به هاگزمید حمله شده مرگخواران مثل مور و ملخ ریختن توی هاگزمید
لحظه ای همه به هم نگاه کردن سپس دامبلدور فریاد زد پس منتظر چی هستید بجنبید دیگه
ناگهان همه به سوی در هجوم بردن در آن میان سبیل فریاد زد :
آقای لوری من از کی استخدامم
مایکل در حالی که چوبدستیش رو در میاورد فریاد زد : از همین حالا فعلا بیا و به ما کمک کن بعد در مورد نقشت توی ایننجا تصمیم میگیرم سپس همگی پشت سر هم از زاندار مری بیرون آمدند....



خودم قبلا نوشتم:

تا زمانی که پست های تاپیک به عدد 40 نرسیده نسبت دادن رول هایتان به لرد اسلیترین ممنوع است. در صورت رعایت نکردن این نکته با مدیر جهت پاک کردن رول شما هماهنگ خواهد شد.

=============================

بلیز زابینی رول شما قبول نیست. یا جدید بزنید یا کس دیگری ادامه بده.


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#33

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
يكدفعه هلگا از توي كمد مي پره بيرون!...
بروبچز:
هلگا و سيبل مي زنن زير خنده!
هلگا:واااي..سيبل چقدر حال داد!
سيبل:تا حالا اينجوري تفريح نكرده بودم!
مايك:هلگا..يك بار ديگه..فقط يكبار ديگه از اين شوخيهاي مسخرت بكني..من ميدونم و تو!
بيل:اونم توي اين وضعيت!
هلگا:خب منم واسه اينكه يخورده حال و هواتون عوض بشه اينكار رو كردم ديگه!
دامبلدور:پس يعني درخواست سيبل هم الكي بود؟!
هلگا:نه..نه..خداييش اون ديگه واقعي بود! مگه نه سيبل؟!
سيبل:كاملا!
مايكل و بليز:ايول..ايول..خيلي باحال بود!
مايك:چيزي گفتين؟!
مايكل و بليز:كي؟..ما؟..نچ..چيزي نگفتيم!
سيبل:حالا بلاخره من قبولم؟!
مايك:بايد فكر كنم!
شون:اه..مايك جوابش رو بده ديگه..وقت نداريم!
مايك مي خواد جواب بده كه..
بوم!

********************************
مايك گفت پست بليز قبول نيست منم ادامه سيبل رو نوشتم!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#32

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
همه با هم بطرف دفتر ژاندارمری حرکت میکنن و تا وارد میشن از خستگی روی مبل ولو میشن...
بیل:هوی آلبوس...یه چایی ور دار بیاد که دارم میمیرم از تشنگی...
آلبوس:جان؟
مایک:هوم...به نظر من ما اینجا برای بهتر شدن کارها و رفع خستگی احتیاج به یک آبدارچی داریم....
بیل:مایک....پولت زیادی کرده...آلبوس هست دیگه
آلبوس:جان؟
صدای در بلند میشه....تق تق تق
مایک:بفرما تو
در باز میشه و سیبل تریلانی با موهای شونه نزده و عینک ته استکانی وارد میشه...
مایک:امرتون پروفسور؟
سیبل:سلام....من اومدم اینجا کار کنم
بیل:بیا....اینم از آبدارچی...گرچه آلبوس بهتر از این کار میکنه...
آلبوس:جان؟
بیل:ولی قیافه سیبل میگه من آبدارچیم
سیبل:جان؟
مایک نگاه وحشتناکی به بیل میکنه
سیبل:هوم...پروفسور...فکر نکنم شما بتونین تو ماموریت ها شرکت کنین....این کار برا خانمها سخته
سیبل:من نمیخوام تو ماموریت ها شرکت کنم.....من میخوام به عنوان پیشگو اینجا کار کنم...
بیل و آلبوس:
سیبل:مرگ....
مایک:عجب....ببخشیدا...ولی وقتی ما تو هاگوارتز بودیم شما همیشه مرگ همکلاسی منو پیش بینی میکردین...هیچوقت هم اتفاق نیفتاد...
سیبل:هوووم....خب اگه نمیخوایین من میرم
مایک:خب برای اثبات درستی حرفتون یه پیشگویی بکنین
سیبل:هوم....مثلا الان یکی تو کمد قایم شده
مایک:
آلبوس و بیل:
مایک:کی؟
سیبل:صبر کن....از سیبل تریلانی به چشم درون...از سیبل تریلانی به چشم درون....کی تو کمده؟....
دقایقی بعد
مایک:خوب؟
سیبل:میگه اسمش سالازار اسلیترینه....
مایک:
آلبوس و بیل:
یهو در کمد باز میشه و سایه ترسناکه سالازار روی زمین می افته
آلبوس و بیل:



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#31

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
مایک می خواست حرف بزنه که یه دفعه بیل به دو از پشت فروشگاه اومد بیرون. چوبش تو دستش بود.

مایک: تو اینجا چکار می کنی؟ مگه تو نرفته بودی واسه بازرسی.
بیل: چرا. مرگ خوارادارن دارن چوبای همه رو می دزدن. ملفوی ها هم همه رو تحویل میگیرن میبرن دژ مرگ. من رد لوسیس را تا اینجا دنبال کردم.
بلیز: دامبولدور رفت دنبالش.

کلی ادم از «سه دسته جارو» اومدن بیرون اونا رو نگاه می کنن.

یه ناشناس: اگه شماها حتی نمی تونین از چوبای ما دفاع کنید بهتره برید سماغ بمکید.
مایک و بلیز سرشون میندازن پایین و مثل لبو قرمز میشن.
یه جادوگر میان سال: هر ماه چند صد گالیون مالیات می دیم که امنیت داشته باشیم ولی شماها میاین اینجا خوش می گذرونین. آخه ...
ولی نمی تونه حرفشو تموم کنه. دامبولدور ظاهر میشه. بدن لوسیس می افته کنارش رو زمین.

مایک رنگ از روش می پره و میگه: کشتیش
بیل: تو چه رئیس ژاندرمری هستی که از مرده می ترسی؟!!!
آلبوس: مرده چیه. فقط بیهوشه. این تحویل شما . من باید برگردم محفل. امنیت داخل شهر با شماس . حواستونو جمع کنید. ممکنه مرگ خوارا به ژاندرمری حمله کنن. چار دنگ حواستون جمع باشه.

رو به بیل: این مایک ماگله و تجربه جنگ جادوگری رو نداره. تو تا حالا چند جنگ جدی کردی. حواست به ژاندرمری باشه.

رو به مایک و بلیز: مرگ خوارا خیلی دلشون می خواد بیلو از سر راه بردارن. ازش محافظت کنید.

بیل و مایک و بلیز: چه طور شد؟
آلبوس در یه چشم به هم زدن غیب می شه.

شون پن از پایین خیابون میاد به سمتشون.
شون پن: چه طور شده. گزارش دادن اینجا درگیری بوده این کیه؟ به به مالفوی رو گرفتین. خیلی خوبه. آفرین به شما. من میبرمش.


Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#30

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
هر دو کاراگاه با عجله از فوروشگاه بیرون آمدن و با منظره هولناکی روبه رو شدند....

آلبوس دامبلدور روی لوسیوس مالفوی نشسته بود و در حال مشت لگد زدن بهش بود.

بلیز: مگه این بشر چوبدستی نداره.....

مایک: آقای دامبلدور.....میشه دست بردارید؟؟؟؟

دامبلدور بلند و شد و به لوری نیگا کرد.

دامبلدور: چبدستی ام رو ازم کش رفتخواستم حالشو بگیرم...

بلیز: اون مرگخواره...آقای دامبلدور بهش امان ندید بکشیدش.

دامبلدور رویش را به مالفوی بر گرداند که یهو مالفوی غیبش زد.

دامبلدور: شما دیدید کجا رفت؟؟؟

بلیز: من ندیدم..داشتم با شما حرف می زدم.

مایک: آلبوس زودباش به طرف جنگل در رفت....بدو بگیرش.

دامبلدور با آن ریش بلند و سن بالایش ازش بعید بود که با این سرعت بدود و ناپدید شود.

بلیز: حالا چیکار کنیم؟؟؟؟

مایک خواست حرف بزنه که یهو...........

ادامه دارد...................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴
#29

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هلگا زد زیر خنده و در حالی که از شدت خنده دلش را گرفته بود گفت شوخی کردم بابا چندتا از بچه های هاگوارتز مثل اینکه با هم داشتن دعوا میکردن منم گفتم از این موقعیت استفاده کنم و شما رو اذیت کنم ولی معلومه حسابی باور کردید
لوری با عصبانیت گفت دختر جان اینجا جای این لوس بازی ها نیست ما کارهای مهمتری از این شوخی های بچگانه داریم
بلیز گفت : حالا اتفاقی نیفتاده که هلگا یک شوخی کرد تموم شد رفت دیگه چقدر بزرگش میکنی
مایکل گفت : ببخشید؟
بلیز فورا گفت هیچی داشتم میگفتم این هلگا واقعا بی مسئوایته فقط همین
مایکل گفت این بار دومت هست که داری روی حرف من حرف میزنی ها یادت باشه حالا هم زود با مایک برو گشت بزن
بلیز با لحن رسمی گفت : اطاعت میشه قربان
مایکل گفت خوبه و همین که برگشت بلیز پشت سرش یک شکلک در آورد که موجب خنده مایک و هلگا شد اما خوشبختانه مایکل متوجه خنده آنها نشد
بلیز به مایک اشاره کرد و گفت بیا بریم بیرون یک گشتی بزنیم یک سری باد بدیم و بعد صداش رو آورد پایین و گفت یک سری هم به فروشگاه سه دسته جارو بزنیم
مایک موافقت کرد و هر دو از زاندارمری خارج شدند
در راه :
مایک : من واقعا نمیفهمم آخه کی توی روز روشن جلوی این همه جمعیت دست به کار های خلاف میزنه؟ این مایکل رو هم جو گرفتدش دیگه مگه آخه آدم دیوونه هست بیاد اینجا در بین این همه جمعیت کشت و کشتار راه بندازه
بلیز گفت : بابا یعنی تو فکر کردی الان میخوایم دور هاگزمید گشت بزنیم ؟ من که از خدامه به من از این ماموریت ها بیفته الانم دارم میرم فروشگاه سه دسته جارو یک غذایی بخورم تو هم بیا
مایک میگه : ولی اگر مایکل بفهمه....
بلیز: بابا بیا من که نمیگم اگر تو هم حرفی نزنی مایکل هیچی نمیفهمه
بدین ترتیب هر دو رفتند به درون فروشگاه سه دسته جارو و میزی را انتخاب کردند
بلیز : چی میخوری؟
مایک : اشتها ندارم
بلیز : اه تو چقدر ادا در میاری من که میخوام.....
بوم!!!!!؟؟؟؟؟؟
_این صدای چی بود
بلیز : نمیدونم بدو بلند شو الان که وقت غذا خوردن نیست تنبل
مایک : با منی من که......
_بهانه نیار بلند شو
مایک : خیلی نامردی
هر دو کاراگاه با عجله از فوروشگاه بیرون آمدن و با منظره هولناکی روبه رو شدند.......بقیه شو خودتون بگید




Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴
#28

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
صدای جیغ و داد در کل هاگزمید و ژاندارمری پی چید.


بلیز: چه خبره...یعنی چی شده؟؟؟؟

شون: کی مرده؟؟

مایک: هلگا بدو برو ببین چه خبره.

هلگا با سرعت از ژاندارمری بیرون رفت اما کمتر از دقیقه برگشت تو...

و گفت:

کشتنش...کارش تموم شد..

مایک: کی رو کشتن...کی کارش تموم شد...؟؟؟

هلگا: یه زن...یه مرگ خوار بود...منو که دید در رفت..

مایک: چرا منتظرید برید بگیریدش...

همه خواستند برند که یهو...........

ادامه دارد..............
===============================


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴
#27

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
کاربران عضو
پیام: 194
آفلاین
ناگهان دامبلدور وارد مي شه تو و بدون هيچ توجهي به طرف دفتر مايك مي ره

جاستين:فهميدي كي بود..
بليز كه به نظر يه كم ناراحت مي رسيد گفت:نه......
جاستين:دامبلدور بود.
بليز كه تعجب كرده بود گفت:دامبلدور...اوون اينجا چي كار داره..
جاستين:نمي دونم...
بليز:حالا مي فهميم..

جاستين به همراه بليز مخصوص چك كردن پرونده ها بودن...كه بعد از حدود يك ساعت دامبلدور از دفتر خارج مي شهو با عجله به طرف در خروجي مي ره و از ژاندارمري خارج مي شه
.
در هموون حال مايك از دفترش خارج مي شه وهمهي بچه ها رو به طرفش فرا مي خوونه

هلگا:يعني چي كار داره
شون:حالا مي فهميم

مايك:بچه ها يه خبر بد براتون دارم

جاستين:مگه تووي اين چند روزه خبر خوب هم داشتيم
مايگ:........طبق اطلاعاتي كه دامبلدور به من داد گروهي از مرگ خواران براي ايجاد رعب و وحشت به اين دهكده اوومدن

بليز:(اين قسمت سانسور مي شه)...كم بود حالا مرگ خوارا هم اوومدن...

مايك:با اين خبر معلوم مي شه كه جامعه ي جادو گري بيشتر به ما نياز داره...بنابراين ما بايد بيشتر از گذشته كار كنيم و مانع از فعاليت مرگ خوارا در اين دهكده باشيم

جاستين:راستي....من يه كاري برام پيش اوومده بايد برم...با اجازه
مايك:كجا...كجا...تازه بايد گشت هم بزني.....
جاستين:راستشو بخواي حال پدرومادرم بده بايد برم....پس با اجازه
بليز:مگه پدرو مادرت تووي هاگزميدن..
جاستين:نه.چرا اين سوالو كردي

بليز:خاك بر سر كته كلت...تو الان گفتي حال پدر و مادرم...
جاستين:اوه..راست مي گي يه لحظه يادم رفت

مايك:پس مي خواستي از زير كار در بري...نه...نه
جاستين:رفيق تو كه مي دووني من به كارم علاقه دارم...اما من همين ديروز از بيمارستان مرخص شدم...ديگه نمي خوام به اوونجا برگردم

مايك:نمي شه بايد باشي...براي همين از همين الان شروع به گشت در هاگزميد مي كنين...جاستين و بليز اول شما بعدشم هلگا و شون

مايك در حال تقسيم وظايف بود كه ناگهان...


====================
اين داستان ادامه دارد








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.