تام انگشتشو میکنه تو دماغش بعد فرو میکنه تو غذا و شروع میکنه هم زدن.
تام:قاه قاه قاه .. فکر کنم یه کم نمکش کم بود ... قاه قاه قاه ...
لیلی:تخم جن چرا اینجوری کردی؟! فلون فلون شده چرا اینقدر دردسر واسه من درست میکنی؟! چرا تو اینقدر همه رو اذیت میکنی؟!!
لیلی از زور عصبانیت چوبدستیشو در میاره و فرو میکنه تو گوش تام، تام یه کم اخ و اخ میکنه و تقلا میکنه خودشو از دست لیلی نجات بده که پاش کف اشپز خونه لیز میخوره و با پشت سر میاد زمین.
لیلی:
ای وای چه خاکی به سرم شد الان جواب لرد رو چی بدم.
تام:
لیلی: تام جان خوبی پسرم؟!
ناگهان همه جا شروع به لرزیدن میکنه صداهای پوهههفت و دوهههف شنیده میشه غباری همه جا رو فرا میگیره و بعد ناگهان ...
.
.
.
.
غبار فرو مینشینه ...
لیلی چشماشو باز میکنه و میبینیه جایی که قبلا خانه ریدل بود الان یه زمین برهوته وسط بر بیابون ... و اونجا خودشو با تام که مشنگ میزنه و یک مرد که شلوار پاش نیست و بوی بدی میده تنها میبینه، لیلی سریع چوبدستی شو میگیره به سمت مرد: تو کی هستی ؟! اینجا کجاست ؟! خانه ریدل کو؟! سریع جواب بده تا نکشتمت...
اصغر اقا عمده فروش: نزن .. جون مادرت نزن ... منم مثل خودت هاج واجم ... منم مرگخوارم ... اومدم دستشویی داشتم کارمو میکردم که یهو اینجوری شد قصد بی ادبی نداشتم ...
لیلی: نه امکان نداره تو مرگخوار باشی ... شناسه ات هری پاتری نیست دامبلدور تاییدت نمیکنه تازه تو مرگخورها هم کسی رو به این اسم نمیشناسم ... زود باش بگو کی هستی اینجا کجاست اگر نه میزنم.
اصغر اقا عمده فروش: نزن جون مادرت نزن ... تقصیر من نیست شناسه ام اینجوری شده، سایت خراب شده شناسه های کاربری رو نشون میده جای نمایشی ... بابا من بانزم ...
لیلی: ای بابا دیدم قیافه ات اشناست .. بانز اینجا کجاست ؟ ارباب کجاست؟! چرا اسم تو اینقدر سخت تو دهن میچرخه؟! این تام رو چی کارش کنیم؟! چه اتفاقی برامون افتاده؟! چرا شلوارتو نمیپوشی؟!
بانز: به عقیده ی من در زمان خلل ایجاد شده ، بعد از ضربه ای که به سر این بچه خورد، احتمالا اون دچار مشنگی شده و دیگه تصمیم نداره در اینده لرد بشه و مسیرشو گم کرده، به همین دلیل این وضع اتفاق افتاده، الان اینده عوض شده.
لیلی:ای وا خاک عالم تو این چیزا رو از کجا میدونی؟!
بانز:من بچه که بودم یه اقایی که انگشت نمای محل بود اومد اینا رو به من گفت ، گفتش که این جمله ها رو حفظ کن ، یه موقعی که وقتش رسید بگو ، برای پیشبرد داستان لازمه، منم فکر کنم اون موقع همین الانه.
لیلی:خوب الان ما باید چی کار کنیم؟!
بانز: نمیدونم به نظرت ما باید چی کار کنیم؟!
هر دو به تام نگاه میکنند ...
تام: