... دامبل محیط و زیستجهان ِ خودشو سراسر نفرت و خشم و دغلبازی و پستفطرتی تشخیص میده و آروم آروم به این نتیجه میرسه که از هر ده آدم نهتاشون پستفطرتن و اونی که پست فطرت نیست حتما زیر چونهش ریش داره. دامبل با تحقیقات گستردهش متوجه میشه که هرچه درازی ریش بیشتر میشه میزان پستفطرتی در انسان کمتر میشه.
امــا قامبل! قامبل به توصیف ِ دامبل از محیط احترام میذاره، اما عملاً در کتاباش نوع ِ علتیابی دامبلو به سخره میگیره. قامبل قبول میکنه که همه پستفطرتن، اما دلیلش رو موقعیت میدونه، موقعیت حائل و دربرگیرنده، یا به قول خود ِ قامبل زیستجهان. قامبل در کتاب «دامبلیسم: قصهای برای بچهها» مینویسه که ماهیت انسان در محیط و زمان و بهطور کلی موقعیت تعریف میشه و حتی امکان ِ از نو تعریف شدن برای هر انسانی وجود داره، ولی همچنان در موقعیت. مثلاً آقای ایکس میتونه در مدیترانه یک معتاد هروئینی باشه، اما در کارائیب یک مطرب یا فیلسوف باشه. انسان از دید قامبل در جمع ِ انسانهای دیگه، در زمان، مکان، و به طور کلی موقعیت ِ دربرگیرنده ساخته میشه...
یه وری تو کوزه شون!1. موفین گانت پست فطرت است. تافتی پستفطرتتر است. آلیس لانگ باتم اصلاً پست فطرت نیست. پاپاتونده خیلی پست فطرت است. ویکتوریا ویزلی تقریباً پست فطرت است.
یک بار از منظر قامبلی و یک بار از منظر دامبلی گزارههای فوق را علتیابی کنید. (10 امتیاز)الف)مورفین گانت پست فطرت است.
دامبلیسم:مورفین گانت یک مرگخوار است و از آنجا که مرگخواران بسیار انسان های تمیز و clean-shaven ای می باشند، وی فاقد ریش و نتیجتا پست فطرت است.
قامبلیسم: مورفین گانت یک مرگخوار است و از آنجا که محل زندگی مرگخواران-خانه ریدل- و محله ای که در آن واقع است-لیتل هنگلتون- بسیار پست فطرت خیز است، وی پست فطرت است. قامبل خاطر نشان کرده، اگر مورفین در دره گودریک به دنیا می آمد، نه تنها معتاد نمیشد، بلکه ممکن بود پسر برگزیده بشود حتی!
ب)تافتی پست فطرت تر است.
دامبلیسم: تافتی یک هافلپافی و تالار هافلپاف پر از دختر و خوابگاه هافلپاف-شوربختانه- مختلط است. در نتیجه تافتی معلوم الحال و مشهور الوصف بوده، جهت ایجاد جذابیت بیشتر و «کارپه دی یم»، بسیار به خود میرسد؛ در نتیجه وی شش تیغه و از مشترکین after shave های دیوید نوش جان_از اقوام دور دیوید به کام- میباشد و این اثبات می کند پست فطرت است. و پست فطرت تر است چون مشغله های فضایی(!) به مورف اجازه نمیدهد شش تیغه باشد و پول اشتراک نوش جان هم ندارد.
قامبلیسم:تافتی یک هافپافی است و همین اثبات می کند پست فطرت است.
پشت صحنه: لودو و قامبل های فایو می کنند!
ج)آلیس لانگ باتم اصلا پست فطرت نیست.
دامبلیسم: آلیس یک محفلی است و در نتیجه به علت داشتن کلی ریش...عهع!! آلیس؟! آلیس دخترم؟!! آلیس نواده محفل؟!! شما ریشت کو؟!!
آلیس لانگ باتم پست فطرت
نیست هست!
قامبلیسم: واضح است که آلیس یعنی of the nobility و بانوی نوبلی چون آلیس که شوهر نوبلی چون فرانک دارد و حتی اسم فرزندش با افزودن یک نقطه، نویل است، نمیتواند پست فطرت باشد. اگر اسمش آفرودیت یا هلن بود، و نواده همین دامبل خرفت تعلیمش نمی داد، اینگونه نمیشد.
د)پاپاتونده خیلی پست فطرت است.
دامبلیسم: از تافتی هم پست فطرت تر است!! اگر گفتید چرا؟
بله، پاپا کوسه است و نتیجتا علاوه بر حائز بودن دلایلی که برای تافتی برشمردم، مادرزاد پست فطرت است!
قامبلیسم: اصولا کودکی ایشون با خلافکار ها گذشته و در نتیجه با جذب عوامل محیطی، ایشون به تاریکی شب هستند-نه از نظر ظاهری!
-.
ه)ویکتوریا ویزلی تقریبا پست فطرت است.
دامبلیسم: خب..ویکتوریا از اونجا که به سن قانونی نرسیده و پاش به سالن های زیبایی...اهم!
هنوز مثل بیشتر همجنسانش پست فطرت نشده و امیدی بهش میره!
ولی هر آن ممکنه این امید به باد بره!
قامبلیسم: ویکتوریا ویزلی یک هشتم پریزاده و در نتیجه رگه هایی از شرارت در وجودش خواهد داشت. ضمن اینکه مادرش مرگخواره و مادربزرگش خاکستریه و از دیگر سو، یه عموی مرگخوار هم داره که مدام تغییر جبهه میده! پس قضاوت در مورد این دختر کار خیلی سختیه...میشه گفت با نسبت 51 به 49 اونم پست فطرته!
2. قراره مدت زمانی در جایی با یک فرد که که از منظر دامبلی به رویدادها نگاه میکنه وقت بگذرونید. این که چه میشه و چه نمیشه با خودتون، رولی بنویسید و سوژههای خلاقانهای رو پیاده کنید! (20 امتیاز)
دامبل از بالای عینک نیم دایره ایش نگاه ژرفی به کارآموزی انداخت که به دفترش مراجعه کرده بود. کارآموز نوجوانی خجالت زده بود که در عنفوان نوجوانی به سر می برد و در نتیجه به جای ریش، اندک کرک قرمزی صورتش رو پوشونده بود.
-خب آقای...
-بلک هستم!
الادورا در هیبت فردجرج، که به زور چند تار مو ازش کنده بود، این جواب رو داد. دامبل عینک نیم دایره رو روی بینی قوزدارش جا به جا کرد و اسم الا رو به صورت «فرجو بلک» ثبت کرد.
-البته red بیشتر بهت میاد پسرم!
خاک برسرم این شکلک چرا ریش نداره؟! اهم...بله پسرم!
هه هه هه...
الا با خشم لبخندی زد و به خاطر سپرد جلسه بعدی، حالی اساسی از تافتی بگیره. دامبل نوک انگشت هاشو به هم چسبوند و با مهر به الا خیره شد.
-پس شما کارآموز جدیدمون هستی، ها؟
الا خودسرانه سری تکون داد:
-بله...راستش، شما خیلی شبیه مدیر قبلی هاگوارتز هستید...اسمش...اسمش...اوم...
دامبل حرف الا رو تکمیل کرد:
-آلبوس دامبلدور. خب در اصل ما تلاش میکنیم خودمون رو به شکل جد جد اون در بیاریم. پروفسور شکلات دامبلدور. ایشون مرشد ما هستن. خود آلبوس هم مدتی زیر دست من آموزش دید تا به اونجا رسید. میدونستی چند بار برنده مقام بلند ترین ریش دامبلیسم شده؟
-عه؟ چه...چه جذاب.
دامبل بزرگ به صندلی بنفش ستاره نشانش تکیه داد و با نارضایتی به صورت قرضی الا نگاه کرد. الا بلافاصله سرخ شد.
-مشکلی پیش اومده...قربان؟
-البته شما تازه شروع کردی...نباید توقعی ازت داشت پسرم...
-آ...چطور مگه؟
-ریش پسرم، ریش!
دامبل از جا پرید و به سمت الا خیز برداشت. الا با حالتی تدافعی ازش فاصله گرفت. دامبل در حالی که به الا که عقب عقب میرفت نزدیک میشد، با صدایی بلند تر از معمول توضیح داد:
-هر روز بعد از کلاس های مراقبه و مبارزه با هوای نفس، مدتی ماساژ ریش توی برنامه سال اولی ها هست. بلافاصله بعد از اون کلاس های تعالی فطرت برای مبارزه با پست فطرتی، و بعد از اون باز هم ماساژ ریش...اما تو تقریبا هیچ ریشی نداری رد!
-بلک هستم البته!
الا این رو گفت و ناخودآگاه دستش رو به سمت چوبدستیش برد. دامبل در دوقدمی الا متوقف شد. آمرانه دستور داد:
-جیب هات رو خالی کن!
-جان؟!
-گفتم جیب هاتو خالی کن بلک!
الا با ناامیدی جیب های رداش رو خالی کرد. یه بطری معجون مرکب پیچیده، چوبدستی، یه موبایل با بک گراند عکس سلفی از لرد ولدمورت و یه ساطور خوش دست. نگاه دامبل از بطری به چوبدستی، از چوبدستی به عکس سلفی و از ساطور خوشدست به...به عکس سلفی برگشت. با دو انگشت موبایل رو بالا گرفت، انگار که عنکبوت سمی گرفته باشه، و جلوی صورت الا تکون تکونش داد.
-این پست فطرت کیه بلک؟! این پیش تو چی کار میکنه؟!
الا با خشم و غضب، حرکتی ناگهانی ساطور رو برداشت و به سمت دامبل پرتاب کرد.
-به ارباب نگو پست فطرت! ایشون شاید شیطانی و وحشت برانگیز و باجذبه و خشمگین باشن، ولی پست فطرت نیستن!دامبل ماهرانه جاخالی داد. طی یه حرکت اسلوموشن، سرش از جلوی ساطور کنار رفت. گردنش جون سالم به در برد. شونه چپش به موقع راهش رو عوض کرد و ریشی که توی هوا تاب برداشته بود...
تق!
به دیوار روبروش میخ شد.
دامبل به نیمه چپ صورتش دست کشید که خعلی تمیز شیو شده بود، و جیغی از نهان گلو برآورد. الا بر حسب عادت دستش رو توی موهاش فروبرد و با خوشحالی متوجه شد موهاش داره بلند میشه، که یعنی اثر معجون مرکب پیچیده در حال از بین رفته و به شکل خودش در میاد. در همین حین، دامبل بین ناله هاش چشم هاش رو باز کرد و به جای جوون بسیجی روبروش، یه خانم مومشکی-و طبعا بدون ریش و سبیل- دید. یه جیغ دیگه از منتهای دیافراگمش برآورد و دو زانو روی زمین افتاد.
-ای خدایان، ای شکلات کبیر! این چه مجازاتی بود؟! هجوم این همه پست فطرتی به قلعه دامبلیسم؟! قلعه ای که مدت ها از چنگال پست فطرت ها در امون مونده بود؟!! ای شکلات کبیر، توبَه توبَه!
ندایی آسمانی به طرزی جادویی توی اتاق پیچید:
-توبه از چه بابت لولیپوپ دامبل؟!
لولیپوپ-پناه بر کله اژدری های یورتمه برو، خدا شانس بده با این اسامی!- نالید:
-بابت همون قضیه که میدونی و میدونم دیگه شکلات کبیر عزیزم! منو جلو این کارآموز پست فطرت بیشتر از این سیاه نکن!
-ما هیچ نمیدانیم لولی...توضیح بده تا این کارآموز تقلبی نیز بداند! قضیه بالاکشیدن سهمیه روغن بادام مخصوص ریش سال پنجمی ها را میگویی؟
-خیر سرورم!
-اوم...آن شاگرد دان دویمان که شش تیغه کرده بود و به کسی بروز ندادی؟
-خیر ای بزرگوار!
-آه...در جیب جای میگیرد؟
-خیر قربان!
-جاندار است یا بی جان؟
-جاندار است قربان!
-حوصله ملکوتی مان را سربردی لولی، پاسخ را بده روغن به حرام!
دامبل چهاردست و پا روی زمین افتاد و ضجه زد:
-من زن گرفته م شکلات کبیر!
صدای ملکوتی بعد از مکث کوتاهی جواب داد:
-یک زن جوان؟ بدون ریش؟
دامبل با حرکت سر جواب مثبت داد. ندای آسمانی آهی کشید.
-چه حیف، دامبل، چه حیف...
نور کور کننده ای اتاق رو پر کرد که باعث شد الا چشم هاشو ببنده. وقتی چشم هاش رو باز کرد، از دامبل یه لکه سوخته بزرگ روی قالی کف زمین مونده بود. ندا الا رو مخاطب قرار داد:
-انسان شریف و والا فطرتی بود...آدم ریشش را که میدید، حظ می کرد. نه؟!
الا ساطورش رو از دیوار جدا کرد و با حرکت سر تصدیق کرد.
-در والا فطرت بودنشون که شکی نیست اصلا.
بدبخت رو استنتاق نمیکردی هنوزم میتونستی حظ کنی از ریشش!
صدای عجیبی توی اتاق پیچید. چیزی شبیه شکستن قولنج انگشت ها.
-تو هم که...خب...ریشی روی صورت حقیقی ات نمی بینیم...
الا بند و بساط جمع شده ش رو با یه حرکت توی جیبش چپوند.
-هیچوقت هم نخواهی دید، پیری! سلام به نواده خرفتت برسون!
صاعقه بعدی شکلات درست به جایی خورد که الا، قبل از آپارات ایستاده بود. و خب...اگه براتون بقیه ش هم جذابه، هیچکس آتیش سوزی متعاقب دژ تسخیر ناپذیر دامبلیسم رو گردن نگرفت.