هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۹۵
#70

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵
#69

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-الان این گیاه دچار مرگ مغزی شده؟

برگ های رز که روی ساقه گیاه، در حال ماساژ بودند برای لحظه ای متوقف شدند.
-هوم؟

(این شکلک برای این محل مناسب نبود...ولی رز رزه دیگه. چیکارش کنم!)

کراب مجددا تکرار کرد:
-عرض کردم الان این دچار مرگ مغزی شده؟ یعنی میتونه اعضای بدنش رو ببخشه؟ الان میتونیم ساقه و رگ و ریشه شو به بانز پیوند بزنیم؟

صدایی از فضایی خالی در گوشه گلخانه به گوش رسید:
-آهای! من که عضو کم ندارم! من همه چیم کامله. فقط...فقط...دیده نمیشه! اصلا گیاه مغز داره که دچار مرگ مغزی بشه؟ من که تا حالا مغز گیاه ندیدم!

رز عصبانی شد! توهین به هر گیاهی، توهین به رز محسوب میشد. رز حافظ حقوق گیاهان بود.
-الان من در حال ماساژ قلبی این گیاه هستم. ولی آیا شما قلبی میبینین؟ و اینم اضافه کنم که اگه هر چیزی که دیده نمیشه، وجود نداره پس میتونیم از این به بعد کلا حسابت نکنیم دیگه؟...نه؟

بانز ضایع شده بود. رز این ضایع شدگی را از سکوتش حس کرد.
-زود باشین. مدت زیادی نمیتونم زنده نگهش دارم. برین به ارباب بگین گیاهش رو به مرگه. شاید احساساتی بشه و اشکی بریزه. فراموش نکنین ماجرا رو غم انگیز و تاثیرگذار تعریف کنین.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲:۲۹ سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵
#68

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- ارباب؟
- بله؟
- راه نداره احساساتی شید ارباب برامون یه کم؟
- چرا. ما الان یه احساسایی در خودمون حس میکنیم!
- ارباب معجـون سرکوب احساسا...

قبل از کامل شدن جمله، مرگخوارا با قابلمه و ماهیتابه و چماق و امثالهم شروع به کوبیدن سر هکتور کردن. چون که حالا که لرد احساساتی شده بود، تنها چیزی که واقعا باید سرکوب میشد موانع سر راه این واقعه ی عظیم بود. و هکتور مهم ترین مانع بود.

- نه هک. نیازی نیس. پشت گردنمون به خاطر خزیدن پرنسسمون یه مقدار حس خارش داشت که برطرف شد. میتونید برین بیرون.

مرگخوارا یه بار دیگه شکست خورده بودن. اونا بعد از قبول شکست در عملیات نجینیِ 313 ، در حالی که توی این فکر بودن که چرا چه توی سالن و چه توی اتاق و هرجایی که با لرد صحبت میکنن اونا هستن که آخرش از اونجا باید برن بیرون، از سالن بیرون اومدن و به سمت گلخونه راه افتادن. تا برای بار آخر هم که شده این گیاهِ بدقلقِ در حال مرگ رو ببینن. توی گلخونه، پیکسی در حال گرده افشانی مصنوعی برای گیاه بود و رز هم در حال ماساژِ قلبیِ گیاهی بود تا گیاهو زنده نگه دارن.

- اوه. از قیافه ی این لشکر شکست نخورده مشخصه که اشک ارباب توی جیب ردای یکیشون...
- نیست؟

اون لشکر شکست خورده مدتی در سکوت به گیاه در حال مرگ خیره شد. اون لشکر شکست خورده هیچ فکری به ذهنش نمیرسید.

- خب، پس یعنی میگید که ماساژ قلبیِ گیاهیِ جادوییشو متوقف کنم؟

لینی گرده افشانی مصنوعیشو متوقف کرد.
- اونوقت کی میره این خبرو به ارباب بده؟ ارباب خیلی خیلی احساساتی و غمگین میشه!

و گلخونه ی تاریک دیگه تاریک نبود... چون با نور لامپ هایی که بالای سر مرگخوارا ظاهر شده بود روشن شده بود. و عملیات احیای گیاه، یه بار دیگه از سر گرفته شد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۰:۲۶ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
#67

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ارباب من غلط کنم حرفی داشته باشم. من فقط زن می خوام! همین!

لرد سیاه و نجینی نگاه چپ چپشان را به رودولف دوختند.
-یعنی عاشق دختر ما نیستی؟ فقط زن می خوای؟ هر زنی؟ فرقی نمی کنه پرنسس نجینی باشه یا مینروا مک گونگال؟

مینروا مک گونگال دیگر اوج بی انصافی بود...ولی در آن لحظه رودولف باید شخصیت دختر ارباب را خرد می کرد!
-نه ارباب. چه فرقی می کنه. زن زنه. تازه دختر شما هم که یه چیزایی کم داره...دست که نداره. پایی هم نمی بینم. این چطوری می خواد ظرف بشوره؟ من وقتی عصبانی شدم کجاشو بگیرم از خونه پرت کنم بیرون بگم برگرد خونه بابات؟ یه چیز درازیه شبیه شلنگ! تنها حسنش دختر شما بودنه که...خب...ارباب... من با دیدن نگاهتون دارم می ترسم...داشتم می گفتم! که خب...حسن خیلی بزرگیه و هر عیبی رو مخفی می کنه و الان تک تک ذرات وجود من دارن عاشق بانو نجینی می شن.

رودولف و مرگخواران خیلی زود به این نتیجه رسیدند که این روش فقط لرد سیاه را عصبانی خواهد کرد...و اصولا کسی در هنگام عصبانیت اشک نمی ریخت.

نکته ماجرا همین جا بود! لرد سیاه باید یا غمگین می شد و یا احساساتی. رودولف تصمیم گرفت از گزینه دوم شروع کند.
-ارباب...شما روزی رو که بانو نجینی رو به فرزندی پذیرفتید به خاطر دارید؟
-بله...روز مزخرفی بود.
-آهان...خب...شما این مار بی دفاع بیچاره رو با خودتون آوردین. ازش نگهداری کردین...بهش غذا دادین. بزرگش کردین ...که ...
-هورکراکسش کنیم...
-ارباب کلا در مقابل احساساتی شدن مصونیت دارین؟ خب...ارباب وقتی نجینی با من ازدواج کنه...
-که نمی کنه...
-حالا اگه کرد...اگه نکرد هم که بالاخره با یکی ازدواج و این خونه رو ترک می کنه. در حالی که در لباس سیاه عروسی می خزه و از شما فاصله می گیره از دور بر می گرده و نگاهی به چهره شما می ندازه...
-ما در اون لحظه چهره مونو برداشتیم و برگشتیم تو خونه و داریم مشنگ شکنجه می کنیم...

احساساتی کردن لرد کار سختی بود!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#66

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
با باز شدن در و نمایان شدن پرنسس نجینی و پراکنش رایحه زلف اوی در فضا، هوش کورممدان از سرها پرید؛ پس آن ها آن مار توانا را بزرگ یافتند و دستان خویش را با چاقوانی بریدند و گفتند: منزه است ارباب! همانا این مار نیست؛ این اژدرماری بزرگوار است.

نجینی که چادر ملی اش را مانند شنل بتمن جلویش گرفته بود؛ با شنیدن این تعاریف رنگ از رخساره پراند و با کمرویی چای را بین آل و خاندان کورممدانی توزیع نمود که در حال باد زدن خویش بودند که شاید، شاید اندکی از دل فریبایی و دل ربایی و دل کشایی پرنسس کاسته شود که نشد.

زلیخا رودولف رو به کورممدیان گفت: او همان است که به خاطرش مرا سرزنش کردید. من از او مراوده خواستم؛ او پاکدامنی کرد و اگر آنچه امر کردم انجام ندهد، همانا از خوار شدگان خواهد بود و -

لرد سیاه کروشیوی سوی نشیمن گاه رودولف مرگخوار پراند: جلوی ما به پرنسس توهین می کنی؟ حتما دست بمار هم داری!

رودولف آن جای خیلی خاصش که کبود شده بود را مالاند و غرولند کنان گفت: اربابا! من دست به مار و جن خونگی و حتی رون ویزلی مونث هم دارم. البته از نوع دست های عشقی. از اون هایی که باهاش قلب درست می کنن. تازه من ناسلامتی قراره دخترشوهرتون بشم. یعنی چیز، چی بود... دامادتون بشم. کروشیو نداره که!
- مگه ما حاج عبد الدامبلدور پشمکیم؟ می خوای داماد لرد سیاه شی؟ می خوای ما عروست شیم؟ ما قیافمون شبیه مفسد فی الرضاست؟ کروشیو بر تو باد، رودولف! ارزش کروشیو هم نداری، اکسپلیارموس بر تو باد، صورت اکسپلیارموسی! حیف اون همه atp که برای تایید شکم طلایانی چون تو سوزوندیم. می خوای ما عروس چون تویی بشیم، مرتیکه ی لسترنج؟ ننگ، ننگ، ننگ!

بلاتریکس یکی از بازوان بال مرغی لرد را گرفت و زیرگوشش زمزمه کرد: ارباب! داماد یعنی شوهرِ دختر. اون دامادی که شما فکر می کنین نیست.

نجینی سر را بالا کرد تا نگاهی به شویش بیفکند که رنگش با دیدن آن مانتوی جلو باز رودولف که پشتش نوشته بود I am queen و شکمِ طلا و سگ سیبیلیت او پرید. رو به ابویش فیش فیشی کرد و لرد گفت: دخترمان می گوید می خواهد تحصیلش را ادامه دهد. برو یه وقت دیگه بیا.

اما مرگخواران بدجوری به اشک لرد نیاز داشتند.
- اربوب! حداقل اینا رو بفرستینشون تو یه اتاق با هم یه صحبتایی داشته باشن.

لرد ریشش را خاراند و گفت: خیر. از وقتی اون لانگ باتم پشکل مغز نجینیمونو کشت دیگه تنهاش نمی ذاریم. مرگخوار لسترنج همین جا حرفاشو بزنه.


ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۲۰:۳۳:۴۷


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۵
#65

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود

خلاصه : سوژه ریست فکتوری شده. هم چنان مرگخواران برای ساخت معجونی برای جلوگیری از خشک شدن گیاه مورد علاقه لرد، نیاز به اشک لرد دارن. یکی پیشنهاد میده که بره خواستگاری نجینی و ازین طریق اشک ارباب رو در بیاره.


مرگخوارها و لرد همه تو اتاق پذیرایی رو مبل نشسته بودن. رودولف کت و شلوار شیکی پوشیده بود و سرش رو پایین انداخته بود و داشت گل های قالی رو میشمرد. باروفیو هم کنارش گاومیش تازه به دنیا اومده ای رو در آغوش گرفته بود و داشت بهش شیر می داد. اهم اهم. شیر خشک داشت بهش میداد. لرد ولدمورت که در مرکز جمع روی مبل شاهانه ای نشسته بود داشت با دارک مارک ِ بلاتریکس ور میرفت و از کانال ها و دایرکت ها و پخ ها با سرعت می گذشت. بلاتریکس هم مودبانه، مرتب رو به بقیه مرگخوار ها می کرد و می گفت :

- تورو خدا بفرمایین. منزل خودتونه.

لینی وارنر بعد از رد و بدل کردن نگاهی با سایر مرگخوارها شروع به صحبت کرد :

- ارباب جان، نجینی جان ماشالا هزار ماشالا بزرگ شدنا. خانمی شده برای خودش.

هکتور هم ادامه داد :

- خیلی هم با کمالات هستن ایشون. از هر نیش ایشون صد تا معجون می باره.

رودولف با سر و صدای زیاد تکونی خورد و دوباره سرشو انداخت پایین و به شمارش گل های قالی ادامه داد. باروفیو در حالی که بچه گاومیش رو تکون میداد گفت :

- این رودولف ما هم وقت شیر خوردنشه ...

رودولف داشت رو دل می کرد که باروفیو به بچه گاومیش اشاره ای کرد و ادامه داد :

- رودولف جونیور ره عرض می کنم ارباب. این رودولف ما که وقت گاومیش تولید کردنشه.

لینی با ترس و لرز نگاهی به بقیه مرگخوار ها انداخت. مقدمه چینی انجام شده بود. حالا وقتش بود. نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده گفت :

- ارباب جان، آقا رودولف ما از دختر شما خوشش اومده و برای کسب اجازه خدمت رسیده.

لرد سیاه در حالی که نگاهش به دارک مارک بلاتریکس بود، " درسته " ای گفت.

بلاتریکس نگاهی به رودولف انداخت و با متانت خطاب به سایر مرگخوار ها گفت :

- نجینی ما همون طور که میدونین خیلی روی تحصیلات حساسه. بعد شما اسلیترینی هستی دیگه؟ محفلی هم که نیستی، شغلت هم که مرگخواریه. اصیل زاده هم که هستی. دیگه چه شرط هایی هست؟! ارباب جان یه لحظه دارک مارک مو میدی یه سرچ بزنم شرایط ازدواج مرگخوارها چیه؟
- ها؟ دوباره میخای با رودولف عروسی کنی؟

نویسنده در اینجا از تیزهوشی و ذکاوت لرد ولدمورت در عجب ماند ولی بلاتریکس حوصله ی عوض شدن اسامی در سوژه را نداشت و جواب داد :

- نه ارباب. من و رودولف خیلی وقته از هم جدایی م. ازدواج مون صوری بود. برای گرین کارت. من خودمو برای شما گذاشتم ارباب. رودولف اومده خواستگاری ِ نجینی ...

لرد ولدمورت با عصبانیت از جا پرید و فریاد زد :

-مگه من دخترمو از سر راه آوردم؟

آرسینوس جیگر که تا اون لحظه ساکت نشسته بود و داشت میوه و شیرینی میخورد خیلی ریلکس و آروم خطاب به لرد گفت :

- ارباب دیگه دوره ی این جور چیزا گذشته. الان باید بچه ها رو آزاد گذاشت. شما درسته حق پدری داری برای نجینی ولی نمیشه براش تصمیم بگیری، نمی پذیره. جامعه هم نمی پذیره. عصر عصر ازدواجه.

باروفیو هم ادامه داد :

- بله. علف باید به دهن گاومیش شیرین بیه. نجینی بارها در سوژه ها و داستان های متفاوت علاقمندی خودشو به خوردن اندام و اعضای بدن رودولف نشون داده. این تایید شده است.

- ما در روایت هم داریم که زیاد به این مسئله اشاره شده! چقدر گناه نوشته میشه برای جوان های عذب. و چقدر تحمل این همه گناه سخته ارباب.

ارباب گیج و ویج به نظر می رسید. بلاتریکس با مشاهده ی این وضعیت نگذاشت سکوت ادامه پیدا کند و با ذوق و شوق به ارباب گفت :

- نجینی تو لباس ِ عروسی! وااای! ارباب بیا دهنتو شیرین کن. اگه اجازه بدی بگم نجینی خودش بیاد. زشته ارباب. پس فردا مردم بشنون با خواستگارای دخترتون اینطور برخورد کردین، پشت سرتون چه حرفایی میزنن. آبروتون میره ها.

- چی بگم والا... هرچی صلاحه. بگو بیاد.


در پناه او
بدرود


ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۸ ۱۴:۱۵:۵۲

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵
#64

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مرگخواران برای مدت طولانی به فکر فرو رفتند...آیا ندادن شکلات به لرد باعث گریه لرد میشد؟به هر حال باید امتحان میکردند تا جوابی را دریافت کنند!
_خب مورگن برو به لرد بگو بهتون شکلات نمیدیم!
_من؟چرا من برم؟
_چون تو پیشنهاد دادی؟
_آم...خب منطقیه!

مورگن به سمت اتاق لرد رفت و پس از در زدن وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست!
مرگخواران که بی صبرانه منتظر خروج مورگن و مشاهده نتیجه پیشنهاد او بودند،به درب اتاق لرد خیره شده بودند!
به دقیقه نکشید که درب اتاق لرد باز شد،اما بر خلاف انتظار مرگخواران،این مورگانا نبود که از اتاق خارج شد...بله خود لرد بود!
_یک نفر بیاد جسد این غریبه رو از اتاق ما برداره!
_جسد؟
_بله...یک ساحره ای وارد اتاق شد گفت که به ما شلات نمیده!ما هم با اوادا شکلاتش کردیم!
_چی شده؟ساحره ی شکلاتی؟

لرد و مرگخواران به رودولف نگاهی از سر تاسف انداختند...لرد سری تکان داد و ادامه داد:
_سینوس بیا این جناز رو برش دار!

آرسینوس به همراه لرد وارد اتاق شد و دیگر مرگخواران را تنها گذاشت!
_خب..چیکار کنیم؟هنوز اشک لرد رو درنیوردیم که ازش به عنوان کود استفاده کنیم تا گیاه مورد علاقه ارباب خشک نشه...باید این کار رو بکنیم وگرنه همه ما رو لرد خشک میکنن!:worry:
_میتونیم ایده پارتی رو دوباره اجرا کنیم؟یا اصلا میتونیم نیجینی رو به عقد من دربیارین،ارباب هم از این وصلت و خوشبختی دخترشون اشک شوق میریزن!

مرگخواران نگاهی به هم انداختند...اگر راهی پیدا نمیکردند،یا باید از ایده های ساحره محور رودولف استفاده میکردند و یا راه حلی که در همه حالات پیشنهاد میشد...معجون هکتور!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۲ ۲۳:۱۵:۵۵
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۳ ۱۴:۲۳:۳۸



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵
#63

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
-من یه ایده ای دارم! چطوره سر لرد رو باز کنیم و با تحریک نورون هاش، باعث گریه لرد بشیم؟
-
- اینی که الان گفتی دقیقا یعنی چه؟
- خب یعنی جراحی!
- خب تو جراحی؟
- نه من جستجوگر کوییدیچم!
- من جراحم؟
- نه تو رودولفی.
- خب پس...

پیش از آن که بحث ساده آن دو به چیزی شبیه دعوا تبدیل شود هکتور ویبره زنان گفت:
- می تونیم بهش معجون تحریک نورون ها بدیم.

ساحره جوان آهی کشید.
- هک؟ آخه چرا همه راه ها به تو ختم می شه؟ بذار ما هم یه کمی خلاقیت به خرج بدیم. من حتی یه بارم نتونستم داد بزنم " پرواز کنیـــم". یعنی هیچ کاری رو نمیشه بدون معجون پیش برد؟

هکتور آنقدر لرزید که رودولف برای حفظ تمام اعضای بدنش از او فاصله گرفت.

- نه معلومه که نمیشه. معجون همه چیزه. معجون زندگیه. معجون بدم؟

گویندالین سرش را خاراند.و بعد از اینکه گوی زرینی را از لابلای موهایش بیرون کشید گفت:
- هی من یه چیزی بگم؟
- مگه تا الان داشتی میز می گفتی؟
- نه رز جدی. می تونیم به لرد بگیم که استفاده از شکلات ممنوع شده. هرکس شکلات داشته باشه یا بخوره میره ازکابان و از این حرفا. ارباب وقتی بدونه شکلاتی در کار نیست، نه تنها نورون های مغزش، بلکه همه اعصاب داشته و نداشته اش به کار می افته و ممکنه از خشم گریه کنه. البته من هنوزم گزینه جراحی رو تو ذهنم دارم. ولی فک کنم شکلات تلفاتش کمتر از وقتیه که همه ما بریزیم سر ارباب برای نصف کردن مغزش.

چوبدستی بلا زیر گلوی گویندالین نشست.
- همه ما نمی ریزیم سرش. تو مرگخوار نیستی. پس اینجا چکار می کنی؟ اومدی جاسوسی؟ اومدی ارباب رو بکشی؟ برای همین می گی سرشو نصف کنیم. تو ...
- بس کن بلا گلوم سوراخ شد. من فعلا مرگخوار نیستم. ولی کی گفته قراره تا ابد مرگخوار نباشم؟ یکی اینو از من دور کنه. شکلات رو بچسبین. ای بابا!




ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۹ ۲۱:۰۰:۲۸

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#62

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۳:۳۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
از آنجایی که بلاتریکس خیلی خفن و منودار و دست راست لرد بود، فاخرانه از جزایر بالاک برگشت و با یک غوداااااااای خفن، همه را بلاک کرد. بعد هم طی یک مراسم احضار روح، خداوندگار رول را احضار کرد و او را هم بلاک کرد تا درس عبرتی برای خداوندگارهای رول باشد!
بلاتریکس بعد از این همه بلاک و من بلاک، منوی زوپس را از جیبش در آورد و خودش را هم بلاک کرد تا سوژه ریست فکتوری شود و دست گشت آرشاد از آن کوتاه بماند.

بعد از ریست فکتوری

- می‌رن وینکـــــیــــــــــا آ آ آ آ آ ... ازونا فقــَــَـــَــــَـــَـــط ... مسلسل‌هاشـــوئوئوئوئون ... به جا می‌مونــــه عه عه عه عه ... عجـــب رسمـــیــــــه ... رسم زمـــونه ... قصّه‌ی بوق و ...

شترق

پس گردنی‌ای از جانب آرسینوس جیگر حواله رودولف شد و صدای وزیر سابق در جمع طنین انداز شد.
-سوژه رو به سمتی هدایت کنین که هدایت بشه! مرسی؛ اه!

مرگخواران پس از شنیدن این تدبیر مدبرانه، به پای آرسینوس افتادند و عاجزانه از او خواهش کردند که آنها را به مکتبش راه بدهد و هر چه را میداند به آنان نیز بیاموزد. اما آرسینوس بی اعتنا به آنها سوار اسبش شد و همینطور که ردایش در هوا پیچ و تاب میخورد، در افق محو شد.
مرگخواران، چند دقیقه ای به محو شدن آرسینوس خیره شدند. بعد هم برگشتند سر سوژه شان تا ببینند چه گلی به سرشان بگیرند.

-من یه ایده ای دارم! چطوره سر لرد رو باز کنیم و با تحریک نورون هاش، باعث گریه لرد بشیم؟
-



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
#61

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
لینی که تازه فهمیده بود با چه گاومیشی(بخوانید جادوگر!!) همگروه شده در پوکر فیسی عمیق رفت و گفت:
-همونی که شبا ردولف میخوره میره دنباله ساحره ها.

بارفیو که تازه فهمیده بود منظور لینی چی هست گفت:
-خوب زودتر بگو ره.

جمعیت که فهمیده بودند تا آن زمان هر چه شیر میخورند،شیر کشف رازی است،ابتدا بارفیو را به 48 روش سامورایی به دیوار بستند سپس او را تا پایان سوژه آزاد کردند.

لینی به تقسیم وظایف ادامه داد:
-آرسینوس،تو هم دی جی مراسم باش.

آرسینوس خنده ای کرد سپس نقابش را در آورد و به جایش نقاب مرلینم را به صورت زد.

مورفین از ته اتاق فریادی زد و سپس به خواب رفت و اندکی بعد بلند شد و گفت:
-چیژه مراشمم ماله من.یه محموله از افغانشتان داره میا......

لینی که مسئول پارتی بود،منوی مدیریتش را باز کرد و ردولف را مدیر کرد تا بیناموسی بازی در اورد و سپس بلاتریکسن را بلاک کرد تا در جشن راحت باشند.







ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۲۲:۱۶:۱۵
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۲۲:۲۰:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.