هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ جمعه ۳۰ آذر ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
هزاره چهارم !

کارگردان : رهگذر
فیلم بردار : سیاهی لشکر
نویسنده : دانگ
صدا بردار : جمعی از ناشنوایان بهزیستی
طراح صحنه و لباس : کوییرل ( با تشکر برای ساخت و طراحی لباس های رو و زیر تمامی دست اندر کاران )
تهیه کننده : زوپس قدرتمند

دوربین ، نمایی از نایت کلاب :

ساختمان چندین طبقه و بزرگ مشنگی که در جلوی آن یک بیلبورد بزرگ قرار دارد که روی آن نوشته شده Red light و در کنارش هزاران رنگ میدرخشند و چشمک میزنند. پرژکتور های تبلیغاتی بر روی ساختمان نور های رنگی می اندازند و ساختمان را هر لحظه در دل شب به یک رنگ در می آورند. در جلوی درب کلاب فرش قرمز بزرگی پهن شده است که در دو طرف آن جمعیت ایستاده اند.

دوربین به سمت زمین سقوط میکند و در جلوی فرش قرمز می ایستد :

ماشین سفید رنگ که مارک آن شطرنجی شده است به جلوی درب نایت کلاب می آید و ترمز میکند. یکی از خدمتکاران به جلو میدود و درب ماشین را باز میکند. ناگهان همه نگاه ها خیره به سمت درب ماشین میشود، یکی از میان جمعیت فریاد میزند " کمری رو ببین ، چه سفیدش خشگله "

هری پاتر از ماشین پیاده میشود و با گام های سنگین و آراسته به سمت درب ورودی میرود، صحنه آهسته میشود و گام برداشتن هری را به نمایش میگذارد که ناگهان این پاش بخ اون پاش میگه یا الله و با صورت از ناحیه دماق روی زمین می افتد سپس تصویر از حالت آهسته به وضعیت عادی بر میگردد.

لحظه ای بعد سر و صدای تماشاچیان بلند میشود و عله که بسیار خشمگین شده همه را ناپدید میکند.

داخل نایت کلاب ، میز گرد مدیران ، هر گردی که گردو نیست !

موسیقی ملایمی پخش میشود و کمی آنطرف تر چند ساحره مشقول کشتی گرفتن با ستون های کلاب هستند، میزها و جایگاه ها پر شده اند و خدمه نایب کلاب با لباس های کوتاه و سمبلیک خود مشقول سرو انواع و اقسام معجون ها و خوردنی ها هستند. در فاصله ای نه چندان دور در قسمت VIP که بر روی سکویی بالاتر از بقیه جایگاه ها قرار دارد عده ای با رداهای یک دست سیاه و براق نشسته اند و مشقول گفتگو هستند.

- ببین، وضعیتی که پیش اومده خیلی بوی خوبی نداره!
مردی که ناخن هایش را لاک صورتی زده و عمامه ای بر سر دارد این را میگوید و کمی روی صندلی جا به جا میشود. مردی که در کنارش نشسته بود به آهستگی شروع به صحبت میکند : " میدونید، به نظرم مشکل اینجا بود که باید همه رو ترور میکردیم، ولی نکردیم!"
از سمت دیگر، مردی که تمام وجودش را خون گرفته و ظاهر با دیگران فرق دارد زمزمه می کند : " همش تقصیره منه که قوانین و درست نمیخونم، شایدم تقصیره عله باشه که هر روز یک قانون از لای فرق مبارکش بیرون میکشه."

در همین لحظه مردی آراسته وارد میشود و بر روی تنها صندلی خالی مینشیند : " سلام "

بقیه با سر جواب سلامش را میدهند و بعد مردی که از دیگران جوان تر است ، شروع به صحبت کردن میکند: " ببین برادر من، الان همه یا میخوان برن یا دارن میرن، حالا تو هم که بلاک ها رو باز نمیکنی ، دیگه قوز بالا قوز شده، دو روز دیگه کفگیر اعضا میخوره کف دیگه، اونوقت تو میری سراغ زوپست ، ما باید مگس بپرونیم، الانم که شورش ها شروع شده... نحوه رو هم که بستیم ولی سیاستش جواب نداد، حالا مستقیم ریختن رو ما، پس فردا دیگه حرفمون توی این مملکت برو نداره..."

هری با حرکت دستش راجر را ساکت میکند و میگوید : "چیزی نشده که باب، الان یکم جو گیرن اون شخص آزاد نشه هیچ کس هیچکاری نمیتونه بکنه".سپس سرش را به سمت ستون ها چرخاند مشقول تماشا شد.

ناگهان فریاد های : " زندانی سیاسی ، آزاد باید گردد " از بیرون نایت کلاب بلند شد ... تیم مدیریت از روی صندلی هایشان نیم خیز شدند.

- "گفتم عله هر روز یک قانون درست نکن" ... بارون با لرز این را میگوید به زیر میز پناه میبرد.

ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳۰ ۱۳:۵۴:۲۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳۰ ۱۳:۵۷:۲۰


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


سفر به ماه!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
فضا پیمای کالین 14

کارگردان: بلیز زابینی
تصویر بردار: بلیز زابینی
صدا بردار: بلیز زابینی

بازیگران:
عباس پاتر در نقش کالین کریوی
پرسی ویزلی در نقش راوی
حاکم بزرگ در نقش سیریوس بلک
ولدمورت در نقش لرد
گراوپ در نقش تکنسین موشک
ققی در نقش سرژ
سرژ در نقش ققی
-------------------------------------------------------------------------

مکان: مرکز کنترل موشک کالین 14

راوی: سلام ... من پرسی ویزلی هستم مفتخر هستم و خوشحال هستم و همچنین من راوی این فیلم مستند هستم و تا پایان برنامه شما را همراهی خواهم کرد و کلا تا آخر فیلم حاضر در صحنه هستم ...

پرسی روبه دوربین یه لبخند میزنه که طی این حرکت فوق العاده انتحاری همه پنجاه و دو تا دندونش میزنه بیرون ... کییییشششش تصویر عوض میشه و حالا دو فضا نورد با چهره های محبوب در درون موشک نشستند و از بیکاری مشغول انجام شوخی های خارج از چارچوب قوانین سایت میباشند. خوشبختانه به موقع متوجه دوربین میشوند و خود را جمع و جور میکنند ...

صدای راوی به گوش میرسه:
- و اینم دو فضا نورد ما که داوطلبانه حاضر به چنین سفر خطرناکی شدند ... معرفی میکنم سرژ تانکیان و ققی ققیزاده. دو جادوگری که برای اولین بار در تاریخ بشر پا به کره ماه خواهند گذاشت. حالا با هم در مورد احساسات این دو فضانورد دلاور این مرز و بوم میشنویم!!!

دو چهره خندان و اندک ارزشی در صفحه ظاهر میشوند ...
سرژ: من واقعا خوشحالم .. نمیدونم چجوری بگم .. انگار ... نه بذار اینجوری بگم! دقیقا همون احساسی رو دارم که اولین دفعه که ریش درآوردم داشتم ... حتی شاید یکمم بیشتر. عجیبه نه؟
ققی: احساس؟ هیچی ما حزبیا تو حزب نشسته بودیم یهو همه به من فحاشی کردن، منم برای اینکه ثابت کنم کمی ناراحت شدم گفتم برم به ماه سفر کنم!

همون لحظه در مرکز کنترل موشک:

راوی: و اینم مدیر کل پروژه تحقیقاتی کالین چهارده که یهویی تصمیم به پرتاب موشک گرفته!
کالین: هوم من کالین کریوی وزیر سحر و جادو و نماینده برگزیده آسلام هستم ... اولا این تصمیم یهویی نبود .. پرتاب کردن این موشک حاصل سال ها تحقیق سال ها برنامه ریزی بوده دوما وزیر بی ناموسی تویی؟ اون تاپیک کذایی مال تو بود؟ حالا دیگه در سیاست دخالت میبری؟ حالا فکر کردی تو کتاب با بابات آشتی کردی با هم وزیر مملکت رو کتک زدین میتونی هر جور خواستی حرف بزنی؟ مرتیکه ************* این متقلب ********* رو بگیرید و به حبس ابد در آزکابان محکومش کنید باشد که آسلام ارشادش کند!

توجه: متاسفانه به علت نقص فنی و مفقود شدن راوی خوب برنامه ادامه داستان بدون راوی برگزار میشود!

تصویر دوباره عوض میشه و روی موشک زوم میکنه در همون حال شماره های معکوس از بلند گوها اعلام میشه:

- لحظه پرتاب .. 10 ..9 ...8 .. 7... 6 ... 5 ... .......... 3 .. 2... 1... پرتاب!
هیچ اتفاقی نمی افته!
بلند گو: گفتم پرتاب!
هیچ اتفاقی نمی افته!
بلندگو: هوووووووووووووووووووو!!!
- از موشک به مرکز ... سرژ تانکیان حرف میزنه ... هر چی استارت میزنیم موشک روشن نمیشه ققیم از پشت اشاره میکنه صندلیش خیلی ناراحته .. چی کار کنیم؟

بعد از چند ثانیه نفس گیر

دوربین از بالا زمینو نشون میده ... تکنسین موشک که به گزارش یک منبع سیاسی که نخواست اسمش فاش بشود گراوپ است دوان دوان به سمت موشک میدود و چند ثانیه بعد خود را به روشهای پیچیده ای به موتور موشک میرساند ...

صدای بی سیم: الو گراوپ کالین حرف میزنه .. اون پایین چه خبره؟ فهمیدی اشکال موشک از چیه؟
گراوپ: رون بود نامرد بی ناموس .. گراوپ هرمی دوست داشت .. گراوپ خواستار تشکیل کانون گرم خانواده بود!!!
بلافاصله از یکی از سوراخ های موتور یک کاغذ لوله شده می افته بیرون. گراوپ کاغذ لوله شده رو باز میکنه و آن را میخونه ..

داخل کاغذ:
- بوقی .. اون دیالوگ فیلم بعدیه!!! قربانت کارگردان!
گراوپ: آه ببخشید .. مخ گراوپ بود کوچیک .. گراوپ زود قاطی کرد .. منظور گراوپ این بود که داره اوضاع رو برسی میکنه ... دوباره استارت بزنید!
سرژ استارت میزنه اما موشک روشن نمیشه!
گراوپ تو بی سیم: جناب وزیر ... گراوپ بالاخره متوجه اشکال موشک شد ... شما شانس آوردید که گراوپ اینجا بود ... گراوپ عامل مخرب را پیدا کرد و از موشک خارج کرد!
بی سیم: آفرین گراوپ ... از همون اولشم میدونستم تو با بقیه فرق داری!

چند لحظه بعد

دییییییینگ دااااااانگ دووووووونگ گیییییش!!! (صدای برخورد شی ای با زمین)

کالین
گراوپ: بفرمایید جناب وزیر ... این آهن پاره ها مانع حرکت موشک میشد .. گراوپ بخاطر داشتن بدن ورزیده توانست در کمترین زمان ممکن این آهن پاره ها را از موشک خارج کرد ... معلوم نیست کدوم آدم بی ملاحظه ای این شی عجیب رو در موشک جا گذاشت!!!
کالین: گراوپ این موتور موشک نیست؟
گراوپ: گراوپ ندونست این چیست ... پس موتور موشک به این میگن؟
کالین

صدای ققی در مرکز کنترل موشک میپیچه و در همون حال تصویرش در تلویزیون ظاهر میشه:
ققی: منو سرژ الان متوجه شدیم عقربه بنزین روی صفره ... به هواپیما بنزین زدین؟
کالین: ها؟ بنزین نداره؟ به خشکی شانس ... برای چی بنزین بزنیم؟ بنزین سهمیه بندی شده من بنزین از کجا بیارم؟ برم باک بنزین ماشینمو خالی کنم که شماها برید دور ماه بچرخید؟
ققی: یعنی چی؟ خانواده ما الان چشم به انتظار برگشت ما هستن .. من خودم دلم برای سرژیا یه ذره شده ... اونوقت میگید بنزین ندارید؟
سرژ: هووو چرا پای زن منو میکشی وسط؟ اصلا حالا که اینجور شد کفیه خره!

بلافاصله ققی و سرژ از توی تلویزیون شروع به فحاشی میکنند و همه برنامه نویسان و مهندسین و دانشمندان حاضر در مرکز کنترل موشک هم روبه تلویزیون شروع به فحاشی میکنند.

گراوپ: راستی الان که گراوپ فکر کرد دید امکان داشت موشک بنزرین نداشت و گراوپ اشتباها موتور هواپیما را دراورد!
کالین

همون لحظه هوا ابری میشه و چند رعد و برق در اسمان زده میشه و لرد همراه با عده ای از مرگخواران در وسط مرکز کنترل موشک ظاهر میشه.
لرد: اهوی بوقی ها حالا موشک های ما رو از نیروگاه اتمی دودر میکنید؟ کل محوطه تحت محاصره مرگخواراست ... قبل از مرگ اگر حرفی داری بزن!
کالین: آخه از کجا فهمیدی؟ موشک دزدی بود؟
لرد: چون موشکتون بنزین نداشت ... موشک مام نه بنزین داشت نه کارت سوخت!
ققی از تو تلویزیون: پس بگو چرا موشک بنزین نداشت!

بلافاصله با روشن شدن این نکته پیچیده ققی و سرژ فحاشی کردنو از سر میگیرند ... وزیر هم که میبینه دستش رو شده به سمت در خروجی فرار میکنه اما قبل از اینکه دستش به دستگیره در برسه در خود به خود باز میشه و گروهی از ممد های مجهز به بیل و کلنگ و آجر به سرکردگی آرشام میریزند تو و شروع به کتک زدن کالین میکنند . تمامی مهندس نماها و برنامه نویس نماهای حاضر در صحنه هم به کمک کالین میشتابند و لرد نیز که کاملا غافلگیر شده مبنا رو بر این میگذارد که اونایی که قیافه هاشون سیفید میفید تر و مهربون تر هست رو کتک بزنن ..

در اون میان آرشام به بالای میزی میره و نشانی بس بی ناموسی رو بیرون میکشه و فریاد میزنه:
- دست نگه دارید ... این نشان وزیر بزرگ سیریوس بلکه .. احترام بگذارید!

همون لحظه شخصی که به وسیله نور احاطه شده همراه با لبخند شیرینی در صحنه حاضر میشه ... در همون لحظه چند اتفاق به صورت هم زمان رخ میده ... اول اینکه با آفتابی شدن هوا لرد و مرگخوارانش ناپدید میشن دوم اینکه کالین به طرز مشکوکی از اتاق به بیرون پرتاب میشه و سوم اینکه همه مهندسین و برنامه نویسان حاضر در صحنه به طرز مشکوکتری نسبت به دو اتفاق قبلی از ناکجا پلاکارت های سریوس حمایتت میکنیم رو ظاهر کرده و در دست میگیرند ... و سپس همه برای تبریک به سمت وزیر جدید میروند و همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه!

همون لحظه کنار بزرگراه

دوربین به شکل هنرمندانه ای مماس با سطح زمین داره حرکت میکنه تا به دو نفر میرسه که کنار بزرگراه ایستادند ..
اولی: در بست میرم خونه کفیه اینا!
دومی: در بست میرم خونه سرژیا اینا!
اولی: تو مگه خودتون خونه نداری هی میری خونه ما؟
دومی: خودت چرا میری خونه ما؟
سرژ و ققی

پایان!




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۶

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
پرونده 89

كارگردان:گراوپ
بازيگران:
قاضی : عله
دادستان : کوییرل
وکیل مدافع : گراپ
شاکی : جمعی از متجاوزان
متهم : کالین کریوی
شریک جرم : سیریوس بلک

و با حضور افتحاري ارشام ، ماندانگاس فلچر و ققنوس.

تقديم به يگانه وزير مردمي جادوگران كالين كريوي

___________________

دوربين به صورت كاملا ناشيانه اي به شاخه ي يه درخت وصل شده و تصوير كج و موجي از يه پياده رو ، رو به تماشاچيان نشون ميده.
جوانك قد بلند آرشام نامي كه پيرن قرمز رنگ جواتي به تن كرده با نگراني در طول پياده رو قدم ميزنه.
دوربين روي صورت آرشام زوم ميكنه (در اين لحظه عده اي از ساحره ها شروع به جيغ و ويغ ميكنند) و از راه سوراخ بينيش وارد افكارش ميشه.

افكار آرشام

مقداري از محتويات دماغ آرشام به دوربين چسبيده ، در نتيجه تصوير مات و مبهمه و تقريبا فقط صداي افراده كه به خوبي قابل تشخيصه.

مجهول:هر طور شده بايد دادگاه امروز به نفع ما تموم بشه ... !
آرشام:بله متوجهم .. اما چجوري اين كار امكان پذيره؟!
مجهول:ميدوني قاضي دادگاه كيه؟!
آرشام:بله .. جاسوسان ما خبر دادن كه قاضي عله ي كبيره
مجهول:موهاهاها .. پس همه چي حله بيا اين هزار گاليونو بگير و قبل جلسه بهش برسون و توجيحش كن كه بايد به نفع ما راي بده.
آرشام:يعني رشوه بديم؟!
مجهول:تنها نقطه ضعف عله همينه... ژوهاهاها

دوربين از همون راهي كه اومده از افكار آرشام خارج ميشه و چون به دليل چسبيدن مقدار زيادي محتويات بيني به لنزش وضعيتش قرمز شده كاگردان ترجيح ميده وظيفه فيلمبرداري رو به دوبين شماره دو بسپاره.

تصوير سياه ميشه و عنوان دادگاه شماره 10 روي اون نقش ميبنده.

سالن انتظار دادگاه بسيار شلوغه ، آرشام به سمت توالت عمومي ميره و در كيسه اي رو كه فرد مجهول بهش داده باز ميكنه و 500 گاليون رو توي جيب خودش ميريزه و بعد هم از دستشويي خارج ميشه و منتظر تشريف فرمايي عله ي اعظم ميمونه.

دوربين روي كفشهاي آديداس زر بافت عله زوم ميكنه ... با هر قدم فك ملت از ابهت عله باز تر ميشه.

آرشام دوان دوان خودشون به عله ميرسه و كيسه گاليونها رو ميندازه تو جيبش.

عله:چقدره؟!
آرشام: 500 گاليون !
عله:فقط همين؟! اصلا تو به چه جراتي به من رشوه ميدي ميخواي مامورارو خبر كنم پوست از كَلت بكنن؟!
آرشام دست ميكنه تو جيبش صد گاليون ديگه هم در مياره:بيا اينا رم بگير .. جون مادرت راضي شو بيشتر از اين ندارم!
عله:هووم حالا بهتر شد .. بگو ببينم ميخواي به نفع كي راي بدم؟!
آرشام:سيريوس بلك

تصوير سياه ميشه ، صداي برخورد چكش روي ميز به خوبي شنيده ميشه.
-ملت جلسه رسميست سكوت را رعايت كنيد.
صدايي توي سالن ميپيچه:گراوپ غول به جايگاه شهود .

گرواپ سلانه سلانه خودشو به جايگاه شهود ميرسونه ، كوييرل در حالي كه مدام به دستارش ور ميره يه گشتي دور گراوپ ميزنه و سوالاتشو شروع ميكنه.
_اول به مرلين قسم بخوريد كه جز حقيقت در اين دادگاه چيزي نخواهيد گفت.
_گراوپ هيچ وقت دروغ نگفت .. به موي هرمي قسم گراوپ دروغ نگفت.
_شما غيبت 14 روزه كالين رو چجوري توجيح كنيد؟!
_گراوپ دانست كالين كار داشت .. پس كالين براي چه معاون برگزيد .. كه وقتي نيست انها وزارت اداره كنند.
_اما شما فكر نميكنيد چهارده روز كمي زياده؟!

در حالي كه گفتگو ها ادامه داره دوربين روي صورت سيريوس زوم ميكنه كه لبخند مخوفي روي لبش نقش بسته و چون دوربين دفعه قبلي از وارد شدن به افكار از طريق دماغ دل خوشي نداشته اين دفعه از طريق مردمك چشم سيريوس وارد افكارش ميشه.

صحنه عوض ميشه و كالين رو نشون ميده با زنجير به يه ديوار بسته شده و ماندانگاس و ققنوس دارن شلاقش ميزنند.
صداي خنده هاي وحشيانه اي هم به گوش ميرسه.

دوربين از افكار سيريوس خارج ميشه و به دادگاه برميگرده.
از اون طرفم عله حوصله اش سر رفته و حالا كه پولشم گرفته دليلي براي ادامه دادگاه نميبينه پس بدون توجه به گقتگوي كوييرل و گراپ چكشو برميداره و دو بار روي ميز ميكوبه.

_خوب ديگه بسه فكر كنم هيئت منصفه تصميم خودشو گرفته حق با سيريوس بلكه اون بايد وزير شه.

صداي سوت و كف و ايناي طرفداراي سيريوس شنيده ميشه.

گراوپ:اما اين نامردي بود صحبتهاي گراوپي تموم نشد.
عله:اوهوي تو چجوري جرات ميكني كه روي حرف من حرف بزني ، بدم بلاكت كنند.

در همين لحظه گراوپ يه سوت ميزنه و تمام جماعت فاطي و ممد ميريزن توي دادگاه و تمام حضار ، از جمله سيريوس و عله رو سلاخي ميكنن .

خود گراوپ هم سوار بر اسب سفيدي ميره و كالين رو پيدا ميكنه و اونو دوباره وزير ميكنه و قصه به خوبي و خوشي به پايان ميرسه!

پايان


آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
توهم فانتزی

کارگردان:ارشام
نویسنده:آرشام
تهیه کنندگان:انجمن کلیسای جدید و حزب

بازیگران:
کالین کریوی
گراوپ
سرژ تانکیان
پرسی ویزلی
استجرس پادمور
فنگ
ماندانگاس فلچر
آرشام
ایگور کارکاروف


و با حضور وزیر مردمی و همیشه در صحنه:
سیریوس بلک

------------------------------

دوربین بر دو پا که با سرعت حرکت میکنند،زوم کرده است.
صدای تق تق حاصل از برخورد های منظم پاشنه ی دو کفش با کفپوش سنگی سرسرای وزارت خانه به گوش میرسد.
تصویر کم کم از حالت زوم بر پاهای متحرک خارج شده و پس از چند ثانیه پیکر پسری ریز نقش با دوربین عکاسی در دست و کلاه وزارت بر سر،دیدگان تماشچیان را متوجه خود میکند.
کالین کریوی با لبخندی که بر چهره اش جا خوش کرده ،به سمت دفترش میرود.
در همان حال که فقط تصویر قامت کالین کریوی بر لنز دوربین نقش بسته،صداهایی از فاصله ی نه چندان دور به گوش میرسد:
-ببین داداش،خودت میدونی که حزب داغون شده.الان همه از سبک نوچرچ استفاده میکنن
برو جوجه...من یوزرم دو رقمیه....من قدیمیم....به من میگن ققنوس.تو میدونی که من هم دوره ی کیا هستم؟
-مگه اینکه فقط به یوزرت بنازی

دوربین با گردش نود درجه ای،انتهای یک راهرو را نشان میدهد.پرسی ویزلی در حال دعوا کردن با ققنوسیست که دور سرش میچرخد.ناگهان ققنوس شروع به اواز خواندن میکند.پرسی نیز با شنیدن آواز ققنوس،دو انگشت را در دهان کرده و سه تا سوت میزند...

تق تق تق تق...شپلق شپلق شپلق(صدای پای گله ی انسان ها در کنار صدای پای گراوپ)

از هر طرف سراسرای وزارتخانه،ملتی با بیل و کلنگ،به سمت راهروی فرعی در حرکت هستند.
دو دقیقه بعد:دیش دامب بوف دامب کوفت...اوف...آخ بومب

کالین:هوی ملت..خجالت نمیکشید؟..تمومش کنید...من وزیرم...هوی....من وزیرم...مدیرم...بس کنید....میگم بس کنید...
....شتلق....

کالین با ضربه ی محکم وزیر مردمی(سیریوس بلک)از خواب میپرد.
"تماشچیان با دیدن چهره ی سیریوس بلک بر پرده سینما،یک صدا آهنگ یار جواتی من میخوانند."

سیریوس:من آبدارچی برای چی استخدام کردم؟
کالین:ببخشید جناب وزیر...خوابم برد.منتظر بودم تا آب جوش بیاد ولی خوابم برد.

....شتلق....
سیریوس:خواب میدیدی وزیر شدی؟..داشتی میگفتی: من وزیرم..من وزیرم
کالین:نه قربان...اشتباه کردم.دیگه از این خواب ها نمیبینم.

سیریوس:تو اخراجی...سریع از جلوی چشمام دور شو
کالین:نه...من زن و بچه دارم...م..مممم...ممممننن

سیریوس چوبدستی اش را جلوی دهانش گرفته و شروع به صحبت میکند:
-بیاین این رو ببرید بیرون

چند ثانیه بعد:
گراوپ،سرژ،ماندانگاس،فنگ،آرشام،ایگور و جمعی دیگر،کالین را بر زمین میشکند و او را به سمت درب خروجی میبرند.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۸۶

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
هفت روز با کریچر!

بازیگران : کریچر ، وینکی ، بچه کریچر و وینکی ! ، اسکاور (راوی)
کارگردان و بقیه بوق شر ها : تره ور .
________________________________

کریچر داره تو کوچه راه میره .

دوریبین زوم می کنه رو صورتش ، کریچر : این طوری نشد دیگه ! وینکی زنم به بوق رفت! بچه م از گشنگی بیماری قلبی گرفته! ، جا واسه خسبیدن نداشت ، باید یه فکر یه سقف بود!!...اما...خونه که مثل بوق گرون شد حالا چی کار کرد؟ ... ! باید خودم خونه ساخت !

راوی : بدین ترتیب بود که کریچر که از کارتن خوابی خسته شده بود و می خواست آلونکی برای خود و خانواده اش مهیا کند به دنبال ساختمان سازی رفت .
کریچر از هر جا می زند تا پول خرج بنایی را در بیاورد ، از زن و زندگی و منوی مدیریت می زند تا پول گچ و خاک و شن و ماسه را پس انداز کند .

روز اول :
دوربین از بالا کریچر رو نشون میده که روی کارتن خوابیده ، در همین لحظه وینکی وارد کادر میشه و با دمپایی میزنه تو صورت کریچ .
وینکی : بیدار شو کریچ ! فردا عروسی عمه اینامه دامن میخوام ! بچه ت مریضه باید ببریش دکتر ، یالا پول میخوام !

کریچر دوباره به خواب میره !
دییششش بوم دوففف بوق !

روز دوم :
دوربین از بالا کریچر رو نشون میده که روی تخت خوابیده ، در همین لحظه تلفن زنگ میزنه .
کریچ : بله ؟
ــ هوی یارو ! من بقال محله م ! یه ماه پیش اومدی شونصد گالیون گرفتی کردی تو جیبت رفتی ! انگار نه انگار ؟ من پولت میکنم ! د لامصب پولو بده .

کریچ گوشی تلفن رو قطع میکنه و دوباره میره تو رخت خوابش .
درررررررررررررردررررررررررر( زنگ تلفن)

کریچ : بله ؟
ــ آقا سلام ! من مهندس ساختومونم ! شرمنده ها ولی شما هنوز گچ و سیمان نخریدید ما چی کار کنیم ؟
کریچ : شما کاریت نباشه ، توکل کرد به مرلین !
و بعدش گوشی رو گذاشت سر جاش و به خواب رفت .

تو خواب کریچ :
کریچ داره راه میره که یهو وینکی رو میبینی که مرده .
کریچ وینکی رو تکون میده و میگه: وینکی تو چرا مردی ؟
وینکی : من از گشنگی مردم ، خاک بر سرت ! یه عمره مدیری اون وقت وضع ما این طوریه ...خخخه...

اون ور کریچر بچه شو میبینه و در حالی که به یاد فیلم ارزشی اره 4 افتاده راهشو کج میکنه و به یه مانیتور میرسه ، روی مانیتور تصویر ( ) حک شده بود .
کریچ جلوتر میره و میبینه که جمله ای روی مانیتور نقش میبنده ( دسترسی = بوق! )

در همین لحظه صدای گرومب گرومبی شنیده میشه ، کریچ اطرافشو نگاه میکنه و بعد میبینه که میلیون ها کیسه گچ و سیمان و تیر آهن دارن میان طرفش !
کریچ : جیــــــــــــــــغ !

روز سوم :
دوربین زوم کرده روی کریچر که لباسش رو در آورده و لخت تو کوچه نشسته و نقشه ای رو روی بدنش کشیده .
وینکی وارد کادر میشه و میگه : سلام کریچ ، این چیه روی بدنت کشیدی ؟
کریچ : این هست نقشه خونه جدیدمون ! پذیرایی روی شکم ، اتاق خواب روی سینه ، راهرو ها روی گردن و توالت روی ریش و چونه .
وینکی :

روز چهارم :
دوربین در حال فیلمبرداری از سالنی مخوف هستش که توش تمامی مدیران دور یک میز گرد با کت شلوار و کلاس بسیار بالا نشستن .
عله : خب ، دقت کنید جلسه بسیار رسمیه ! ما این جا جمع شدیم تا در مورد ...
کریچ میپره روی میز : بابا کرم... پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت... رپ مثل رقص که نیست هر کسی نمیتونه...
مدیران : (متاسفانه شکلکی یافت نشد !)

روز پنجم :
وینکی و کریچر توی کوچه جلوی هم واستادن .
وینکی : کــریــچ ! بچه مون داره می میره ! باید ببریش دکتر ! بیماری قلبی داره میفهمی ؟

کریچ دست بچشو میگیره تا پیش دکتر ببره ، در راه با شروع میکنه با خودش حرف زدن : سیمان بهتر است یا آهک ؟ تیر آهن لامصب چه گرون شده است ! به این بچه هم گل گاو زبون بده دیگه دکتر خواست چی کار ؟ داداش من فلج اطفال داشت گل گاو زبون خورد خوب شد ! ( )

در همین لحظه قلب بچه کریچ وایمیسته و در جا میمیره !
کریچ : یه نون خور کمتر !

روز ششم :
دوربین روی کریچری زوم کرده که همچنان تو کوچه اقامت داره ولی این بار به احترام مرگ بچش لباسشو در آورده و حالا داخل سایت شده .

کریچ : عجب ! این شونصدمین بار بود که کریچ پست سرژ رو خوند ! الحق که این سرژ در دامپزشکی !!خیلی زحمت کشیده .( )

دوربین روی کریچر همچنان زوم کرده که کلش توی یه لیتر کاغذ فرو رفته و قصد داره اخبار جدید رو از دنیای زیبای هری پاتر برای سایت ارسال کنه.
کریچ : به به کریچ چی نوشت !

دوربین زوم میکنه روی متنی که قراره به عنوان خبرارسال بشه به سایت :

جی کی رولینگ در مصاحبه ای با جادوگران ! اعلام کرد :
اگر بقال خر گاو سر محله برای وصول طلب خود به کریچ فشار بیاورد کتاب هشت هری پاتر نوشته خواهد شد!
خبرنگار هنری از پشت اطلاع می دهد که رولینگ از همسرش جدا شد ، ای کاش همسر بنده نیز از من طلاق می گرفت تا از خرج اضافی راحت می گشتیدم .
یکی از هواداران پر و پاقرص هری پاتر در مصاحبه ای با مجله جادوگران اعلام نمود که به شدت از اتمام هری پاتر غمگین گشته و دست به خود کشی زده ، ای کاش دختر بنده نیز به جای استفاده از داروهای خارجی ضد بارداری و قلبی و غیره و یا مراجعه به دکتر های فرنگ رفته و گران قیمت بوقی ، با داروهایی از قبیل شلغم و سبزی که هم ارزان قیمت هستند و هم ملی ، خود را معالجه می کرد تا اکنون نمرده باشد ، بهتر بود که از من می آموخت راه زندگانی را ، من اکنون با ارزان ترین مصالح در حال ساختمان سازی هستم ، ایول !
انتشارات بلومبزی در خصوص ماجراهای آلبوس دامبلدور و گریندل والد اعلام کرد :
گچ دو خروار ! آجر ده هزار تا !ولی بعضی از علما و روانشناسان بر این باورند که خرج منزل و خرج بنایی کمرشکن ترین خرج هاست.


روز هفتم :
دوربین روی کریچر زومه که...
دررررررررررردرررررررررر

کریچ گوشی تلفن رو ورمیداره و میگه : بله ؟
ــ آقا من مهندس ساختمونم !
ــ خب که چی ؟
ــ آقا این مصالحی که خریداری کرده بودید خیلی بی کیفیت بود .
ــ چه طور مگه ؟
ــ یه هواپیما رد شد همش ریخت پایین ، دوباره باید مصالح خریداری کنید .تصویر کوچک شده

ــ

مراسم تدفین کریچر :
همه لباس سیاه پوشیدن ، کالین هم اون گوشه میخواد در مورد شخصیت بزرگ کریچر صحبت کنه .
کالین : یا مرلین ! هیچ کس را عضو جادوگران نکن ! اگر کردی او را مدیر نگردان ! اگر مدیر کردی او را کارتن خواب نگردان ! اگر کردی فکر ساختمان سازی بر سرش مینداز ! اگر کردی بی پولش مگذار !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۸ ۲۲:۱۷:۳۶
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۸ ۲۲:۲۲:۵۴
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۸ ۲۲:۲۶:۲۴
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۸ ۲۲:۵۷:۵۲
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۹ ۱۳:۳۵:۳۸
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۹ ۱۳:۵۶:۱۸
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۹ ۱۴:۰۱:۴۰


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
کلیسای جدید « 2 »

ز هر خون دلی سروی قد افراشت
به هر سروی تذروی نغمه برداشت»

افسانه ای فراموش شده
از شمار انگشتان دست خارج نیستند افرادی که افسانه ی تاریکی را باور دارند.داستان سرزمینی که عجز خورشید را هنگام پگاه به نگاه های ساکنانش اثبات میکند.آنجا که گیاهانش ژاله را قصه ی کودکان می انگارند.
در جهان دریایست که هیچ گاه رنگش آبی نبوده است.در قلب تاریک آن دریا ،جزیره ای رسته که گفته اند حاصل از لغزش دو گسل بر یکدیگر و فوران دو آتش فشان،در روز ازل است.اندک کهنسالانی هستند که قصه های کودکان را به یاد دارند و نامش را جزیزه ی تاریکی مینامند..

جزیره ی تاریکی
جزیره ای که ساحلش در اثر چرخش های زمین،سایش امواج کف آلود را بر شانه ی صخره ای خود احساس میکند.جایگاهی از برای زندگانی که دنیای مردگان را دیده اند.
بر جو فوقانیش نور خورشید پخش نمیشود و ستارگان برای چشمک زدن،محدودیت زمانی ندارند.

در تمام روز!!!خورشید فلک زده، همچون گویی سرخ بر بالای جزیره پرواز میکند و با حسرت به زیر پایش مینگرد و دیدگانش با بهت، عظمت دو کاخ را که -در آن پایین- همچون کوهی سر از زمین برون آورده و با تمسخر اسمان را نگاه میکند؛اندازه میگیرند.
کاخ هاییست از برای خدایان رول.آنانکه دیر زمانی قدرت را در کلماتشان مخفی کردند و قلم از ترس عظمتشان فریاد ناتوانی سر داد.همان ها که نوشته هایشان جهان رول را زیر سلطه ی خود قرار میداد و تک تک جملاتشان با القای ترسی،مو را بر بدن همه سیخ میکرد.



دهشت بر اطرافش سایه افکنده بود و گذرش از فراز شهر های گوناگون،بدن موجودات را به لرزیدن وادار میکرد.
سایه های حزن انگیزی که پیرامونش را فرا گرفته بودند،دل هر زنده ای را دچار تشویش کرده و قلب ها را با نومیدی زهرآگین،میشکافت.پیغام رسانی از جهان باقی، سوار بر اسب بالدارش ،نشسته بر امواج بیم و هراس،پیش میرفت تا پیام هایش را به مقصد برساند.برای اولین بار در تاریخ جهان،هم زمان دو نفر اجازه ی گذر گرفته بودند.



معدن متروک
در اعماق جنگل خاموشی،مغاکی تیره و تار وجود دارد که زمین اطرافش از خشکسالی محض رنج میبرد.عجیب تر از همه،رودخانه ی کف آلود و خروشانیست که خشمش را بر صخره های مغاک فریاد زده و سپس از طاق باستانی که در زمان های فراموش شده در آنجا قرار گرفته است،میگذرد و در جهان زیرین گم میشود.گویند که آب این رودخانه درختان و گیاهان را خشک میکند و به همین دلیل،در اطراف مغاک،هیچ درختی نروییده است و تا زمان خشک شدن رودخانه نیز نخواهد رویید.


«صدای خون در اواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است

دلا این یادگار خون سرو است...»

-خب مسعود!یه نگاهی به این داستانت انداختم.میخوای چیکارش کنی؟
پسر عینکی که اسمش مسعود بود،سر را به اندازه ای بالا اورد تا بتواند مستقیما در چشمان پرسنده ی سوال نگاه کند.
-چیکارش میشه کرد؟چاپش کنم؟...کی چاپش میکنه؟..کی میخوندش؟...اصلا بهنام....کسی مفهمه من چی نوشتم؟...
چیکارش میکنم؟...بده تا بهت نشون بدم.

منتظر حرکت دوستش نمیشود.از روی صندلی چوبی برخاسته و پس از مرتب کردن پیراهن مردانه اش،دفتر پاره را از دست بهنام میگیردمستقیم به سمت شومینه دیواری میرود.


دو ساعت بعد
علی بابا در حال جارو کردن کف سنگی مهمانخانه و جمع کردن خاکستر های کاغذ از روی زمین است.رادیو مهمانخانه همچنان در حال پخش کردن آهنگ های محسن نامجوست.
چون دوست دشمن است،شکایت کجا بریم؟
ایکاش ایکاش ایکاش داوری در کار بود
کاشکی کاشکی کاشکی قضاوتی در کار بود

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه،که از خاک کمتریم


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۵۰ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
کلیسای جدید « 1 »

دلای دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر آورد

جنگل خاموش
در سرزمینی که درختان سبز تنها امید زندگانیش بودند؛پاییز چوگان فرمانروایی را ربوده و همینک فوج های باد را برای کشتن خودپسندانی که اندیشه ی طلا شدن از رودخانه ی افکارشان گذر کرده بود،میفرستاد.
رقص برگ های زرد در هوا،مرگ حیات را به سایه های خزیده در هر سو،مژده میداد و تاریکی با دیدن زوال سبزینه، به سجده میرفت و پرورگار خود را ستایش میکرد.

درختان در زیر این حمله ی ناجوانمردانه،ناله میکردند.
نماز میخواندند.
فریاد میزدند.
مویه هایشان بر خاک ریخته و فکر حیات را در اندیشه ی بذر گیاهان هرز زنده میکرند.قارچ ها که پیروزی را نزدیک میدیدند؛فرزندان خود را با کمال میل به باد کذایی تقدیم کرده و هر برگی که از شاخه جدا میشد ،هاگی را بر تخت خود میدید.
تباهی در هر لحظه بیش از پیش چهره ی خود را آرایش میکرد.

پرنده های زیبا در صف های طولانی ردیف شده و اماده ی کوچ دست جمعی بودند و منزلگاهشان را برای مهمان های ناخوانده،رها میکردند.
"جنگل میزبان مهمان های جدید است."
-کفشدوز پیر،درحالیکه از شبنم نشسته بر خانه اش مینوشید؛این را بیان کرد.-

خفاش ها زیستگاه خود در معدن متروک را رها کرده و همینک همچون میوه های سیاه و شوم از شاخه ی درختان آویزان بودند
نغمه هایشان در جنگل گام بر میداشت و پرده ی گوش درختان را به جنب و جوش دعوت میکرد.

-سلام اسمارت.تو چه موقع از معدن خارج شدی؟
-سه ساعت نمیشه.توانستم همه ی خانواده را به همراه خودم،خارج کنم
-من که دیگه امیدی ندارم.همه رفته اند.گرمای سوزانی که از اعماق معدن بالا زد،بدنشان را بلعید.لعنت بر این پلیدی که دست هایش به هر سویی دراز است
اسمارت:مگر ما نماد پلیدی و تاریکی نیستیم.بر خودت لعنت میفرستی؟
و سپس خندید.خنده ای تلخ که پژمان و پریشانی حاصل از سالیان دراز را انعکاس میداد.

-پس تو هم این تنفر و انزجار خفته در جنگل را احساس میکنی؟گویی هیچ یک از درختان،حضور ما را نیک نمیداند.افسوس که میپندارند ما پیام آور این بدبختی ها هستیم اما خبر از پنجه شوم تاریکی که خانواده هایمان را به چنگال خود کشیده،ندارند .افسوس...
اسمارت:بله ژوسای گرامی.از آن روز که زندگی نام خدا را بر زبان آورد و جان گرفت،از همه محرومتر بودیم و خواهیم بود چو آفریدگار فرمان داده که چنین بادا.

بلوط کهنسال در برابر بادی که از مقابلش میگذشت کمر خم کرده و در همان حالت به گفتگوی دو خفاش گوش میسپرد/
و درخت احساس کرد که اسمارت گریه میکند.هرچند خبری از قطرات اشک نبود.
آنگاه دو خفاش در کنار هم خواندن آغاز کردند:
از همه محروم تر خفاش بود/کو عدوی آفتاب فاش بود
و بلوط با زبان درختان همراهیشان کرد و جنگل یک صدا شروع به خواندن کرد.نوای خفاش ها اوج میگرفت و درختان در سوگ ایشان اشک ریخته و پیکرشان بر اثر شدت غم نشسته بر شانه هایشان خم میشد.


دنیای خاکستری
بر سنگ فرش خیابان "رهروان"،نوای چک چک مینشست زیرا در اطراف این راه،فواره های گوناگون،می کهنسال خود را نثار آب میکردند و قطرات مست شده ،در زیر فلش های ماه و ستارگان،به رقصیدن میپرداختند.نسیم ملایمی از میان موهای پیام رسانی که منتظر گرفتن دعوت نامه ای جدید بود؛میگذشت.او بر کنده ی درخت کهنسال که دروه ی زیستش بر همگان مبهم بود؛نشسته و پایکوبی قطرات را مینگریست.در مقابلش دیوار های طلایی کلیسا جلوه ی خاصی داشت.

آری کلیسا.کلیسای جامع.مکانی که زندگان را برای زیستن در دنیای مردگان فرا میخواند.
دیلینگ ...دیلینگ...دیلینگ
ناقوس کلیسا سه بار لرزید و نغمه ی خود را به گوش پیک رساند.فردی دیگر اجازه ی ره یافتن گرفته بود.

«نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجر ها که از دل ها گذر کرد

ادامه دارد ....


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲ ۱۰:۵۱:۰۰
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲ ۱۲:۱۰:۰۸
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲ ۱۲:۱۳:۴۸

آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
کلیسای لیبرات دمکرات

کارگردان : جمعی از ملت بیکار !
بازیگران : ملت حذب و ملت کلیسای مدرن !

---------------------------------------------------------------


(دوربین نمای بسته ی قرص ماه را نشان می دهد ، بعد آرام آرام پایین می آید . کلیسای کوچکی در کادر قرار می گیرد . نور کم سوئی از پنجره ی فوقانی کلیسا به بیرون می تابد . صدای ضعیفی از داخل کلیسا به گوش می رسد )

- هی ! مواظب باش . نباید کسی متوجه ما بشه .
- آخه کسی این این طرف ها نمیاد که .
- مطمئن نباش . از وقتی که حذب برگشته مدام فکر می کنم یکی داره تعقیبمون می کنه .

( دوربین با سرعت به سمت پنجره ی فوقانی کلیسا می رود . نمای داخلی کلیسا از بالا دیده می شود . ردیف خاک گرفته ی صندلی های رو به صلیب بزرگ و چهار هیکل کوچک و بزرگ جلوی آنها . آتش کوچکی هم در میان آنها دیده می شود )

- هووم . گراپ راست می گه . از وقتی ققی و سرژ برگشتن ، انگار سایت حال نمی ده . یه چند وقتی داشتیم حالمون رو می کردیم ها . الآن که برگشتن یه جوری شده .
- هووم ، پرسی راست می گه ، مشکل اینجاست که نه اونا ما رو قبول دارن نا ما اونا رو . همه هم اینو می دونن. اما مهم اینه که کدوممون بهتر مظلوم نمائی کنیم . ما نباید بزاریم کلیسا قدرت دوم بشه. حالا که تو نبود اونها خودمون رو بالا کشیدیم نباید بزاریم جایگاهمون رو ازمون بگیرن . اصلا به نظر من حزب جایگاه یک علف هرز را دارد،که به دورن معده ی بزغاله ای رفته و همینک به صورت شیر درون دستگاه گوارش انسانیست و بعد از آن نیز به کل از بین میرود.

( دوربین دوباره با سرعت جلو می رود . حالا چهره ی افراد دور آتش به خوبی دیده می شود . گراپ بزرگترین فرد جمع است ، در کنار او ماندی و پرسی نشسته اند . آرشام نفر چهارم جمع آنهاست .)

- هووم . آرشام راست می گه ، حزب چی فکر کرده ؟ هر وقت خواست برگرده ، هر وقت خواست بره . پس ما وسط بوقیم ؟
-هووم ، ماندی راست می گه . اگه بخوان دوباره وزارت رو تحت کنترل بگیرن خیلی ضد حاله . به نظر من از اون روزی که کلیسا رو به خارج سایت منتقل کردیم ضرر کردیم . حداقل اون موقع یه جا زیر دستمون بود .
-هووم ، گراپ راست می گه . بهتره حرکت کنیم ، اگه اینجا بمونیم هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم . بریم نحوه .
-هووم ، پرسی راست می گه ، ....


(دوربین به سرعت مسیری را که آمده بود بر می گردد و دوباره در نمائی بسته قرص ماه را نشان می دهد . سپس دوباره پائین می رود . اینبار ساختمان وزارت در تصویر دیده می شود . همه ی چراغ های ساختمان خاموش است . فقط نور کمسوئی از پنجره ی یکی از اتاق ها به بیرون می تابد . صدای ضعیفی از داخل اتاق به گوش می رسد )

- هی ! مواظب باش . نباید کسی متوجه ما بشه .
- آخه کسی این موقع شب این طرف ها نمیاد که . شاید کالین یه سر بزنه ، که اونم از خودمونه .
- مطمئن نباش . از وقتی که برگشتیم مدام فکر می کنم یکی داره تعقیبمون می کنه .

( دوربین به سرعت به سمت پنجره می رود . حالا نمای داخلی اتاق به خوبی دیده می شود . یک میز خاک گرفته که دور آن پنج نفر با هیکل های کوچک و بزرگ نشسته اند .)

- هووم. سیریوس راست می گه . فکر نمی کردم وقتی برمیگردیم برای برگشتن به قدرت این همه مشکل داشته باشیم . این کلیسای مدرنی ها خیلی گیرزن !
- هووم . سرژ راست می گه ، مشکل اینجاست که نه اونا ما رو قبول دارن و نه ما اونا رو . ملت به این نگاه می کنن که کدوم طرف مظلوم تره ، یا منافعشون کجا بهتر تامین می شه . به حق و نا حق کاری ندارن که . پس بهتره مظلوم نمائی کنیم . ما قدرت مطلق سایت بودیم . حالا اونا می خوان جلو ما شاخ شن . ما نباید بزاریم . رسما دارن به ما ميگن شما تو معده بزغاله اين . يعني دارين پشكل ميشین...

( دوربین به سرعت جلو می رود . حالا چهره ی افراد دور میز به خوبی دیده می شود . سرژ و ققی در دو سر میز نشسته اند و سیریوس و اسکاور و فنگ جمع پنج نفره ی آنها را کامل می کنند )

-هووم ، ققی راست می گه . فکر کردن کین ؟ هر وقت خواستن بیاد ادای اعضای با سابقه رو در بیارن ؟ نا سلامتی شماره ی شناسمون از اونا کمتره . چهار تا شناسه بیشتر از اونا بلاک کردیم .
- هووم ، فنگ راست می گه. نباید بزاریم وزارت رو از کنترلمون خارج کنن . کالین با ماست . الآنم که با طرح ما موافقت کرده . پس بهتره ساکت نشینیم .
-هووم ، اسکاور راست می گه . اگه اینجا بمونیم نمی تونیم کاری انجام بدیم . بهتره بریم نحوه .
- هووم ، سیریوس راست می گه ، ...


( دوربین دوباره مسیری را که آمده باز می گردد و نمای بسته ی ماه را نشان می دهد )


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۸۶

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
پشت صحنه...
مجهول:سلام تمام دارايي هاي من از جادوگران من ميخوام يه فيلم ضد حذب درست كنم...و تو سطح پايين حذب رو به نمايش بذارم...
تمام دارايي هاي مجهول از جادوگران:هستيم!!ما پايه ايم...

مجهول:خوب من برم...ببين آرشام تو بايد بري مخ ققنوس رو بزني بياري تو اين فيلم ما ضايعش كنيم...گراپ تو هم نقش كشتن ققنوس رو داري تو نبرد...پرسي تو هم نقش فحاش رو داشته باش تو فيلم...ماندانگاس تو هم نقش خشايار شاه رو تو فيلم 300 بازي كن

ماموريت آرشام...
آرشم:سلام ققنوس دوست داري فيلم بازي كني؟!
ققنوس با لهجه ولايتشون
ققي:آقا آرشام راست ميگي يعني منم ميذارن تو فيلم بازي كنم...
آرشام:بله عزيزم تو نقش اول فيلمي ما تو رو از بين 5000 تا بازيگر انتخاب كرديم...
ققنوس:بريم من تا حالا فيلم نديدم...اهورا يه دفه سوار خر شد رفت فيلم ديد اون موقع ما بچه بوديم...بعد واسه منو سرژ تعريف كرد...

صحنه كشتن ققي!!

با يه افكت اكشن از پرسي 500 تا پرسي ديگه درست كردن و گذاشتن تو صحنه...
آرشام از پشت صحنه
-ببين فحاشي كن به حذب...
دانگ:نه بابا فحاشي نكن حذبيا پيش مديرا خيلي عزيزن پارتي بازي مي كنن فيلم توقيف ميشه...
آرشام:پس غير مستقيم فحاشي كن...گراپ تو هم بعدش برو تو صحنه و ققنوس رو تو يه نبرد سخت شكست بده...

صحنه!!
پرسي: تاپيك حذب خيلي كره خره...من تاپيك حذبو***!! بووووووووق...سيريوس من اشتباه كردم از تو در خواست كردم كه بياي تو تاپيك من بنويسي چون تو رولت ضعيفه...مرگ بر حذب مرگ بر تاپيك حذب...من پرچم تاپيكه حذبو به آتيش مي كشم...

گراپ داشت وارد صحنه مي شد...كه هري از اونور دوييد تو صحنه...

هري:ببين پرسي تو به 6 در صد از عزيز ترين اعضاي سايت كه سر دسته كاميوينيتي داران سايت هستن توهين كردي...

گراپ مياد تو صحنه و هريو نمي بينه و پاشو ميذاره رو هري و هري شبيه سكه تخت زمين ميشه...

گراپ به طرف ققنوس مياد
ترس در چشم هاي ققنوس ديده مي شد...

آرشام:ققنوس بيشتر بترس...
ققنوس چشاشو گشاد مي كنه و همه جا رو با افكت هاي پيش رفته اكشن خيس مي كنه...

گراپ:ققنوس اين نبرد سختيه...تو داري شكست مي خوري...
ققنوس:تو رو خدا به من رحم كن آقا گراپ قول مي دم پسر خوبي باشم...

گراپ:نه بخششي وجود نداره...اين نبرد سختيه تو داري شكست مي خوري...
ققنوس:آرشام اين چرا اين يه ديالوگ رو هي تكرار مي كنه...
آرشام:خوب براي اينكه تو پي اس ديالوگ ديگه اي كارگردان براي ننوشته...
ققنوس:خوب من چي بگم...
آرشام:تو بترس...
ققنوس:اقا گراپ من ترسيدم منو نخور...
گراپ:اين نبرد سختيه تو در حال شكستي...
ققنوس:آرشام من خسته شدم خيلي تكراري نيست اين جمله...
دانگ:اين از تكنيك هاي رول روز محسوب ميشه كه تو سر در نمياري اسمش پارادوكس رول نويسيه...

آرشام:سكانس آخره بكش ققنوس رو...

گراپ پاشو ميذاره رو ققنوس و تيريپ ارنولد افه ميگيره...

آرشام:خوب حالا اين مقوا رو بگير تو صفحه همه ببينن

حذب در يك نبرد سخت در هالي ويزارد شكست خورد


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ جمعه ۲۵ آبان ۱۳۸۶

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
بر پرده ی سینما،سیاهی حکم میراند.آهنگ shape of my heart از بلندگوها پخش شده و همگان منتظر آغاز فیلم هستند.
ناگهان موسیقی قطع شده و صدای اندوهگینی اوج میگیرد:
-همه میان میتینگ تا از نزدیک زیر آب همدیگه رو بزنند.

باغ وحش
بازیگران:جادوگران
کارگردان:آرشام
فیلم نامه نویس:آرشام
تهیه کننده:زوپس فارسی
با تشکر از نیروی انتظامی پارک ملت که این سری با موتور به وسط پیشانیمان نیامد.
با تشکر از هری پاتر،به دلیل حضور در فیلم
با تشکر ویژه از مدیریت مجتمع تندیس به دلیل در دست داشتن شش کیلومتر دستمال




کودکان دیابتی با تشکیل زنجیره ی انسانی و خواندن آواز و شعر،بیماری خود را به سخره گرفته اند.با هر چرخش و هر مصراع که از هنجره ی پاکشان برون می آید،امید در نهادشان جای را بر بیماری تنگ تر میکند.
در همان حال که دوربین بر ایشان ثابت شده،قسمتی از بدن پسری به میان تصویر می آید.دستی به درون جیب کاپشن رفته و گوشی را بیرون میشکد.برای لحظه ای ساعت حک شده بر مانیتور گوشی،نمایان میشود.
10.45

-آقا بریم تپه دیگه
-نه...صبر کنید همه بیان...سه نفر دیگه توی راهند
-دو نفر دیگه هم هستند
-x,Y,Zهم میان.


تصویر به شکل عمودی،سوی آسمان حرکت میکنه.برای چند ثانیه فقط لکه های ابر شناور در آسمان دیده میشوند.ناگهان دوربین به سمت زمین چرخیده و تماشاگران جمعیتی که آن پایین ایستاده اند را،می بینند. بر فضای اطراف مانیتور پارک ملت ،جز صدای خنده و شوخی های دوستانه،نوای دیگری نیست.مگر قار قار ضعیف کلاغی که بر تزویر ها میخندد.

-ساعت چنده؟
-یازده و ربعه...
-اینا هم اومدند

ماچ...ماچ...ملچ...ملوچ...ماچ...ماچ
-خب...همه اومدن دیگه.بریم تپه

دوربین با سرعت بسیار به زمین بر گشته و با چرخش سریع،موازی سطح و در ارتفاع سه متری آن باقی میماند.
همه ی جادوگران در کنار هم،به سمت پله هایی که به دریاچه ی پارک ختم میشود،حرکت میکنند.صدای خنده هایشان همچنان شنیده میشود.پس از پنج دقیقه،کوچک و کوچک تر شده و با گذشت ده دقیقه،کوچکترین اثری از ایشان باقی نمی ماند.

دوربین بر سر جایش میماند.و ساعتی در گوشه ی سمت چپ تصویر،ظاهر میشود.زمان بر دور تند میگذرد
پنج دقیقه...نیم ساعت....یک ساعت....دو ساعت
روند گذر زمان عادی شده و ساعت از کنار تصویر حدف میشود.
پنج جادوگر با قیافه ی نه چندان شاد،در حال بحث و گفتگو هستند

شش نفر دیگر،با فاصله ده متر از ایشان حرکت میکنند.پس از ده ثانیه،دو نفر از این شش نفر،جدا شده و به چهار نفر که از مسیر فرعی به سمت درب پارک میروند؛ میپیوندند.
این رفتار ادامه پیدا میکند.

و کلاغی قار قار کنان به تزویر ها میخندد

تصویر سیاه شده و بار دیگر سکوت بر سینما حکم میراند.عده ای از تماشاگران که فکر میکنند فیلم تمام شده،برای رفتن آماده میشوند اما اوج گرفتن صداهای دیگر،آن ها را بر سرجایشان مینشاند:
-من نمیتونم تحمل...
-باب اینا چقدر ادعا دارند...
-همچین خودشو گرفته انگار..
-فکر کرده خبریه
-باب اینو آدم هم حساب ...

جمله ی آخر در میان سروصدای موجود در محیط گم میشود.تاریکی کنار رفته و تصویر رستورانی بر پرده ی سینما نقش میبندد.در ابتدا پانزده جادوگر با رداهای بلند وارد شده و با چسباندن میز ها به هم،در کنار یکدیگر مینشینند.پس از چند دقیقه،ده جادوگر دیگر،به درون رستوران آماده و به سمت دیگر رستوران میروند.
سپس دوربین بر چهره ی پسری که لباس هایش نشان میدهند جادوگر نیست،ثابت میشود.
پسر:همه میان میتینگ تا از نزدیک زیر آب همدیگه رو بزنند.


تصویر سیاه میشود
قار قار قار قار قار قار قار قار قار قار قار قار قار قار


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۹:۲۵:۰۹
ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۹:۴۹:۲۳

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.