هری با عصبانیت کلاس معجون سازی را ترک کرد.
رون همینطور که دست هرمیون را میکشید و از کلاس بیرون میامدند گفت: " هری، هری صبر کن."
آندو خودشان را به زحمت از بین بچه ها به هری رساندند.
هرمیون گفت:" هری تو نبایداز حرفای اون ناراحت بشی، همه می دونن که او ن با تو خوب نیست ."
هری گفت : "اسنیپ اصلا برایم اهمیت نداره من از غیبت هاگرید نگرانم، فکر می کنم به کمک احتیاج داره ."
رون چون میدانست هری چه می خواهد بگوید با ناراحتی گفت : " نه هری، هاگرید قویه هر جا باشه می تونه از خودش محافظت کنه، مطمئنم یک کاری براش پیش اومده که چند روزه غیبش زده، اون الان هر جا هست خوشحاله."
هری گفت : " رون اون بدون اطلاع جایی نمیره از اون روزی که گفت می خوام برم به گراپ سر بزنم دیگه دیده نشده ، اگه فکری توی کله اش بود حتما بهمون می گفت ، مگه نه هرمیون؟ "
جوری به هرمیون نگاه کرد که می خواست از او طرفداری کند. هرمیون آهی کشید و گفت : " آره حق با هریه ، رون منم خیلی میترسم که شب بریم توی جنگل ممنوعه پیش گراپ ، ولی خوب ممکنه هاگرید توی دردسر افتاده باشه"
با حرفی که هرمیون زد دهن رون بسته شد ،چون مطمئن شد که نمیشه اونا رو منصرف کرد.
***
شب توی خوابگاه وقتی همه رفتند خوابیدند هری و رون و هرمیون شنل نامرئی را روی خودشون کشیدند و چون هر سه به زحمت جا میشدند حسابی به هم چسبیده بودند و آرام راه می رفتند تا دیده نشوند. دوباره به کلبه ی هاگرید سر زدند چون ممکن بود برگشته باشد؛ ولی هاگرید نبود بنابراین رفتند داخل جنگل، شنل را کشیدن کنار و هری آنرا توی کیفش گذاشت. خیلی تاریک بود ،نور چوبهایشان فقط جلویشان را روشن میکردواز تاریکی اطراف چیزی رو روشن نمیکرد.
رون به آرامی شروع به صحبت کرد:"بچه ها بیاین برگردیم،بهتره بریم به دامبلور بگیم بیاد دنبالش."
هری گفت:"دامبلدور چند روزه که توی هاگوارتز نیست،نگو که اینو متوجه نشدی! تا بخوایم صبر کنیم که اون بیاد ممکنه دیر بشه."
هرمیون گفت:"رون آروم باش،منم میترسم،الان میرسیم پیش گراپ"
رون گفت:"آره،بدم ازش میپرسیم ؛عزیزم ببخشید شما میدونید هاگرید کجاست؟مگه اون کله پوک میفهمه ماچی میگیم؟!"
هری گفت:"رون ساکت شو،فکر کنم صدایی شنیدم!"
نگرانی وترس بیشتر ازقبل توی چهره رون وهرمیون نمایان شد،به همدیگر نزدیکتر شدند و نور چوبهایشان را بین درختها چرخاندند تا اطراف را بهتر ببینند .ناگهان چند عنکبوت بزرگ از بین درختها بیرون آمدند.رون شروع به فریاد زدن کرد.
هری گفت:"ازاین طرف،زود باشید."
وسه تایی شروع به دویدن کردند.
هرمیون باحالت فریاد گفت:"تا کی میتونیم بدویم اونا دارن بهمون میرسن!"
هری ایستاد و چوبش را به طرفه آنها گرفت و گفت:"اینسندیو"
طلسم هری به یک درخت خورد صدای انفجار بلندی آمد و درخت آتش گرفت ،شعله های آتش باعث شد عنکبوتها دنبالشان نکنند،ولی باد آتش را به طرف آنها کشید.
شروع به دویدن کردند و هرمیون فریاد زد و گفت:"هری این چه طلسمی بود!چرا اونارو بیهوش نکردی؟"
هری گفت:"اولین چیزی بود که یادم اومد ."
همینطور که میدویدند ناگهان عنکبوتها در جلویشان ظاهر شدند ،فریاد کشیدن و جهتشان را عوض کردند ولی رون پاش به چیزی گیر کردو افتاد،یکی از عنکبوتها درست بالای سرش بود،رون چشمهایش را بسته بودوفریاد میزد.
هرمیون ایستادوجیغ زدوچوبش را به طرفه عنکبوت گرفت و گفت:" استوپیفای"
ولی نور قرمز رنگ به عنکبوت نخورد واز کنارش رد شدچند تاعنکبوت هم دور هری وهرمیون رو گرفته بودند،ناگهان صدای وحشتناک شکسته شدن درختها آمد،عنکبوتها ترسیده بودند خودشان را جمع کردند و دور شدند.هری و رون وهرمیون که حالا سه تایی به هم چسبیده و ترسیده بودند،اطراف را با وحشت نگاه میکردند .هاگرید از بین درختها
بیرون آمد وگفت:"شما سه تا اینجا چیکار میکنید؟چی شده بود فریاد میزدین،صدای انفجار مال چی بود؟"
هر سه تا با تعجب به هاگرید نگاه کردند اون حالش خوب بودولی خسته به نظر میرسید.
هری گفت:"تو چند روزه که نیستی!ما نگرانت بودیم ،اومدیم دنبالت،عنکبوتها دنبالمون کردند من هم یک طلسم آتیش فرستادم ویک درخت آتیش گرفت."
هاگرید با ناراحتی گفت:"پیش گراپ بودم،اون حالش خوب نبود منم پیشش موندم تا ازش مراقبت کنم.در هر صورت هر اتفاقی هم که افتاده بود شما نباید تنهایی می اومدین اینجا!"
هرمیون با حالت دلسوزانه گفت:"گراپ چطوره؟"
هاگرید که چهرش مهربان شده بود گفت:"خوبه،الان هم همینجاست،من وقتی صدای انفجار و فریاد شنیدم با گراپ اومدیم اینجا ،میخواین ببینینش؟"
رون با عجله گفت:"نه بهتره مزاحمش نشیم،اون باید استراحت کنه،تازه الان که فعالیت هم داشته!بهتره راحتش بزاریم."
هرمیون گفت:"آره اینجوری بهتره."
هر سه خوشحال شدند که دیگه هاگرید اصرار نکرد.
هاگرید گفت:"بچه ها خیلی ممنون که انقدر به فکر منید ولی خیلی کارتون خطرناک بود ،باید قول بدین دیگه همچین کاری نکنید ،حالا هم پاشید شمارو ببرم بیرون از جنگل ممکنه دوباره سرو کله ی خانواده ی آراگوگ پیدا بشه؟"
رون از جاش پریدو گفت:"آره بهتره زود برگردیم."
--------------------------------------------------------------------
اهم اهم...!
خب اوایل داستان دیالوگ ها گفتاری و روند داستان نوشتاری بود که یک چیز معمول و مطلوبی بود ولی از پاراگراف دوم به بعد هر دو روش ( دیالوگ ها و صحنه سازی ها ) به صورت گفتاری نوشته میشه و این 50 درصد پست رو خراب میکنه!
صحنه سازی خوب بود ولی در کل وقتی که هری و رون و هرمیون وارد جنگل میشن خیلی سریع وقایع پیش رفته بود و منو یاد کتاب های داستان کودکان مینداخت ... اگر یکم حواشی رو بهتر توصیف میکردین و هر اتفاقی رو براش دو سه خط توضیح میدادین خیلی خوب بود و از این حالت تند روی خیلی بهتر میشد.
نکته ی بعدی که حائز اهمیت بسیاری هست عکس مربوطه اصلا و ابدا ربطی به داستان شما نداشت!در عکس هری بود و دیوانه ساز ها ... باید حداقل یک جنگی رو بین این ها توضیح میدادی... بهتره یک پست دیگه بنویسی
تائید نشد.