هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
خلاصه:

انقلابیون ( متشکل از اسکاور، سرژ، مورفین گانت، تراورز، هاگرید، پرسیوال، آمبریج و حضرت وی!) تصمیم گرفتند تا به بانک گرينگوتز دستبرد بزنن تا هزینه کافی برای ادامه‌ی انقلابشون رو بدست بیارن. مایکل شوخامر، در طی یک گیس و گیس‌کشی به انقلابیون می پیونده و میشه حامی مالیشون. اما بازهم از خبر شیطون پایین نمیان و میخوان برای خالی کردن جیب آرسینوس، بانک رو خالی کنن. بعد از خالی کردن بانک، به ماداگاسکار فرار میکنن وپس ازبوق سال و اندی، صدای وزیر را میشنوند که درباره ی آنها حرف میزند.
-----------------------------------------------------

وی که نا خواسته وارد این بازی انقلاب شده بود از خوشحالی پرید وگفت:
-می دونستم این حاج تراورز یکاری می کنه، الانم گفته هرکی ما میشناسه بگه تا بهش جایزه بدن.دمش گرم.

مورفین پس از شنیدن این حرف پس از بوق سال و اندی از فضا برگشت، سپس اسم خودش را به عنوان بیش ترین زمان حضور در فضا در کتاب گینس ثبت کرد و گفت:
-آژه...وژه... ترژه(من عاشق حاجی تراورزم)

جمعیت که در پوکر فیسی عمیق فرو رفتند، که ناگهان سرژگفت:
-ای بابا مورفین چیزتو بزن بعدش حرف بزن.

مورفین کمانچه اش را برداشت و چیزش را زد وگفت:
-میریم دم در وژارتخونه... فقط من قبلش میریم فژا یه سری به خانم بچه ها بزنم.

و سپس به سیاره آلفا قنطورس عزیمت کرد. اسکاور که بی ناموسی به او ساخته بود گفت:
-نه اینجا مهد بی ناموسیه من نمیام.:vay:

ناگهان مرلین کبیر همراه با آهنگ جنگ ستارگان ظاهر شد. مرلین بلند شد ودستش را بلند کرد تا چیزی بگوید ولی به علت کهولت سن فقط دهانش باز ماند و در همان حال مگسی داخل دهانش رفت. سرژ که چندشش شده بود گفت:
-یا مرلین،تو نمیتوانی بند تنبونتو بکشی بالا میخوای مارو نصیحت کنی؟

مرلین ابتدا مگس را از دهانش تف کرد سپس فحشی زیر لب داد و صحنه را ترک کرد.



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
خلاصه:

انقلابیون ( متشکل از اسکاور، سرژ، مورفین گانت، تراورز، هاگرید، پرسیوال، آمبریج و حضرت وی!) تصمیم گرفتند تا به بانک گرينگوتز دستبرد بزنن تا هزینه کافی برای ادامه‌ی انقلابشون رو بدست بیارن. مایکل شوخامر، در طی یک گیس و گیس‌کشی به انقلابیون می پیونده و میشه حامی مالیشون. اما بازهم از خبر شیطون پایین نمیان و میخوان برای خالی کردن جیب آرسینوس، بانک رو خالی کنن. بعد از خالی کردن بانک، به ماداگاسکار فرار میکنن!

---


- وووی چقذه اینجا خوش آب و هواس!
- سرژ توی این هوای خوب یه دهن واسه عمو بندری بیا ببینه!
- ماداگاسکار ... شیلنگ ... انقلاب!
- حضرت وی می‌فرمایند که خط لوله از ماداگاسکار به شیلنگ آباد رو هم یادمون نره بکشیم وقتی انقلاب تموم شد!
- جون طو یه دو سه روز که اسراحت کردیم، انقلاب رو از سر میگیریم.

انقلابیون حسابی مشغول آفتاب گرفتن و لذت بردن از طبیعت ماداگاسکار شدن و به کل انقلاب یادشون رفت. همینطور گذشت و گذشت! اونقدر سرگرم طبیعت و دافای ماداگاسکاری شده بودند که دنیای جادویی رو هم کم کم داشتن از خاطر میبردن. در این بین تراورز از بینشون جدا شد و به دنیای جادویی بازگشت. بعد از چندوقت خبرِ کاندید شدنش برای وزارت سحر و جادو به گوش انقلابیون رسید. انقلابیون آرزو میکردن که ای کاش خبر مرگ این خیانت‌کار می‌رسید!

وینکی که رئیس بانک گرينگوتز بود، اونهارو تا ماداگاسکار کرد اما بعد از چندوقت که موفق به یافتن اونها نشد، تصمیم گرفت که توی همون ماداگاسکار بمونه و مدیریت خزانه‌ی نگه‎داریِ داف‌های ارزشی و مرکب رو به عهده بگیره. خلاصه همه خوشحال و شاد بوندند و انقلاب رفته رفته فراموش شد!

بوق سال و اندی بعد - همون ماداگاسکار


- دیگه اینبار قول میدم فردا انقلاب رو از سر بگیریم! امروز زیادی کیک خوردم شیکمم سنگین شده.

وی :

وی بیچاره حتی از همون اولش هم منظورش این نبود که انقلاب کنید. اصلا هدفش این نبود که اینا برن بانک بزنن و سرانجام هم کارشون به اینجا و در وسط ناکجا آباد بکشه. وی در این وسط قربانی بیش نبود! همینطور که انقلابیون روی صندلی های حصیری‌شون دراز کشیده و مشغول تماشای اخبار دنیا با تلویزیون زغالی‌شون بودند، به طور اتفاقی یه خبری رو شنیدند که برق از کله‌شون پروند!
- وزیر سحر و جادو .. خیش خیش .. جناب آقای ... خیش خیش ... اعلام نمودند ... خیش خیش ... انقلابیون به عنوان جایزه ... خیش خیش ... انتخاب شدند! ... خـــــیـــــــــش!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۵:۲۳:۴۲



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
توجه: رولی که در ادامه می‌خوانید شامل صحنه های خشونت آوری مثل نابودی سوژه و ریختن اعضای داخلی بدن سوژه به اطراف می‌باشد. لذا لطفا فاصله مناسب با رول را حفظ کنید.


چهره جن از حالت عادی‌اش عجیب تر شده بود. جن سرانجام آنقدر عجیب شد که اعضای صورتش از ماندن در جای اصلی خودشان خجالت‌زده شدند. این شد که دماغ جن رفت جای چشمش و گوشش توی دهانش فرو رفت و آن یکی چشمش هم ترکید! شوماخر قصه ما هم که وضعیت را مناسب دید، سریعا یک ماشین کنترلی از جیبش بیرون آورد و رویش نشست و ویراژ داد و لایی کشید و رفت سر خزانه وزیر و خزانه وزیر مملکت را غارت و تاراج کرد و با پولش کارهای زشت کرد بی تربیتِ دزد!
همین که شوماخر ویراژ ده و سوار بر ماشین کنترلی‌اش از بانک بیرون می‌آمد، عده ای از اجنه و پاچه خواران وزیرِ منقضی شده، به رهبری جنی مسلسل‌کش از دیوارهای بانک بیرون آمدند و به سوی شوماخر حمله ور شدند. شوماخر که وضعیت را خارج از کنترل دید، از روی ماشینش پایین پرید و در حالیکه برای گریه کردن و جیغ کشیدن و فرار از دست ماموران پاچه خوار وزارت به دامن طبیعت پناهنده می شد، از کادر خارج شد. (توضیحات بیشتر از ماجراجویی‌های شوماخر را پایین‌تر بخوانید)
وینکی و اجنه اش که متوجه لشکر انقلابیون خارج از بانک شدند، هدفشان را به سمت آنها تغییر دادند. لشکر انقلابیون، ترسان و گریزان گرخیدند و فریاد کشان فرار نمودند. در این بین، "وی" که پیر جمع بود و نفس نداشت، بر پشت سرژ پرید. اسکاور با دیدن این صحنه، وضعیت را برای تثبیت وجودش در سوژه مناسب دید. اسکاور تازه نفس و پهلوان، سرژ و سوارش را بلند کرد، بر پشت خود گذاشت و دوید.
جن مسلسل دوست داد زد:
-وینکی به ساختمون متحرک و آدمای حیوون مانند اطرافش هشدار داد که ایستاد و تسلیم شد! وینکی جن هشدار دهنده خووب؟

تراورز طبق عادت قدیمی اش که در پست های قبل بروز داده بود حرف های جن را ترجمه کرد:
-بانوی مکرمه، وینکی بنت جن می فرماید که به جایی برین که حیوون داشته باشه و مردمش رو ساختمونا تسلیم شن. میریم به ماداگاسکار!

و ارتش انقلابیون و اجنه پشت سرشان دویدند و شنا کردند و باز دویدند و پرواز کردند و باز هم دویدند و سرانجام به ماداگاسکار رسیدند تا حکومتشان را برپا کنند و مشت محکمی بر دهان وزارت بزنند!

و درست در همین زمان بود که سوژه ای در تاپیک بغلی ترکید و مورفین گانتی از آن به درون این یکی سوژه افتاد!



+لازم به ذکر است بعدها شوماخر به علت مهاجرت غیرقانونی به دامن طبیعت توسط برادران محترم دولت استرالیا دستگیر و به نیوزیلند انتقال داده شد. در نیوزیلند او به فروش چیژ روی آورد و رپر شد و معروف شد و کلی پول به جیب زد و مکتبی به اسم "دامنیسم گرایی طبیعی" به وجود آورد و تا مدت ها رقیب اصلی نیچه در بحث های فلسفی بود.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
سرژ مانند فرمانده ای که فرمان حمله دهد ژست گرفت و گفت:

- یکی بره ماست بیاره! من حتی جای ماست هارو بلد نیستم.

پرسیوال حالت" " به خود گرفت و خطاب به سرژ گفت:

- آفرین به تو سرژ که سریع میری اصل مطلب! به شوماخر ماست میمالیم تا شبیه یه موجود جادویی بشه.

هاگرید از پشتش یک ماست نیم چرب درآورد و فقط با 3 بار کشیدن دست ماستی غول پیکرش به شوماخر اورا کاملا ماست مالی کرد.
پرسیوال گفت:

- میریم سراغ گرنگوتز

آغاز ماموریت جاسوسان 008

شوماخر با چهره ماستی اش به سمت لابی میرفت و با هر قدمش یک کپه ماست از او میریخت.میشد بی هیچ معطلی گفت که چهره شوماخر رقت انگیز شده است. او باید به خزانه وزیر سحر و جاو دست برد میزد... جالب نبود؟! شوماخر به زحمت به جن و با صدای کلفت شده گفت:

- من می خوام به خزانه وزیر برم!

جن آرام سرش را بالا آورد و با دیدن چهره ماستی شوماخر رنگش پرید.جن با تپه تپه گفت:

- ببخشید که از شما میپرسم ولی... شما؟!

شوماخر که برای سربلندی اش هم که شده باید از این ماموریت موفق بیرون می آمد از خودش بلغور کرد:

- من ماستیلیوس هستم... یک موجود بسیار قدرتمند و جادویی!

چهره جن عجیب و عجیب تر شد... البته چهره جن ها همینطوری هم عجیب است!اما میوقعیتی که شوماخر در آن بود می توانست سرنوشت انقلابیون را تغییر دهد و نقشه شان را نقش بر آب کند.




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
اینطور بود که انقلابیون همیشه در صحنه و غیور جمهوری اسلامی جادوگران سوار بر گاری شدند و ویراژ دادند و خیلی خفن طور رانندگی کردند و یک تف بزرگ هم توی صورت مایکل شوماخر انداختند. ولی از آنجایی که راننده ها زیاد اعصاب ندارند، شوماخرِ ما به قصد انتقام از جایش برخاست. بزاق دهانش را بیشتر نمود و انقلابیون را دنبال کرد و جریان تعقیب و گریزش خیلی پلیسی و خفن شد که در تاریخ ثبتش کردند و بعدها فیلمش را هم ساختند.
خلاصه، در این گیر و دار و بزن و بکش و تعقیب و گریز، انقلابیون حاضر در گاری که خیلی سودجو بودند و از آب گل آلود ریگولوس می‌گرفتند، همینطور که خیابان ها را پشت سر می گذاشتند و هر از گاهی از تف هایی که شوماخر به طرفشان پرت می‌کرد جاخالی می دادند، فکر کردند!

پرسیوال گفت: «میگم... مراقب باشین زودتر از شب کارتون تموم شه. شب وقت این کارا نیست»‌. که البته با چیزی که مردم شنیدند متفاوت بود:
-میگم... شب... این... نیست!
-استاد می فرمایند که ﺍﯾﻦ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻢ ﺷﺐ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺍﮔﻪ ﺷﺐ ﻣﺚ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺚ ﺩﯾﺸﺐ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻫﯿﭻ ﺷﺒﯽ ﻣﺚ ﺍﻣﺸﺐ ﻧﯿﺴت!

و با این حرف تراورز، انقلابیون حاضر در گاری به رقص و پایکوبی پرداختند و کلی ترقه زدند و جشن گرفتند! شوماخر هم که این حجم از دیوانگی را در وجود انقلابیون دید، به آرتروز مخچه ای ایمان آورد و یک تِیک آف بغل گاری هدف کشید. از ماشینش پیاده شد و سرِ تعظیم به انقلابیون فرود آورد و گفت:
-هر چی می‌دونین رو به منم آموزش بدین.

این گونه بود که شوماخر هم به مانکی دی. دراگون ارتش انقلابیون پیوست.

سرژ دوباره بیتی نواخت و این بار، پرسیوال به جای آمبریج روی بیت نطق کرد: «دیگه نیازی به دستبرد به خزانه وزیر نیست. شوماخر منبع مالیست!» که البته باز هم به صورت دیگری شنیده شد:
-دستبرد... خزانه وزیر... شوماخر... مالیست!
-استاد می فرمایند که به خزانه وزیر دستبرد بزنین و برای اینکه کسی شک نکنه، به شوماخر ماست بمالین تا ماست مالی شه!

ارتش انقلابیون به گرینگوتز باز می‌گشت...



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۳ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
از دور دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
و این گونه شد که به سوی کندن دماغ جنیون حمله ور شدند . یا به عبارتی حمله ور شدن اونا همانا و کنده شدن دماغ ملت جن همانا .

-
و می فرستادند . هی و هی میفرستادند . و به همین شکل روحیه جنیون رفته رفته کم رنگ و کم رنگ تر ... جان؟؟ بله مث که میگن روحیشون کامل از دست رفت .

و در این میان وی می نگریست . و هی می نگریست . و هی ژرف تر می نگریست و از خود می پرسید :( یعنی تا این حد ابلهند ؟ ) و جوابی نمی یافت . هی می پرسید و جوابی نمی یافت .

ملت انقلابی ( که 9 نفر بودند ) همچنان سرگرم کندن دماغ جنات بیچاره بودند که هاگرید فریاد زد :

- گاری چی!!
و ملت برداشت بد کردند .

- هاگرید بی ادب .

- هاگرید , درسته که ما داریم با اینا می جنگیم ولی این دلیل بر بی نزاکت بودن نیست !!

- درشتتهه .

- چی ؟ نه بابا دارم میگم باید یه گاری چی برای گاری طُندرو برداریم.

و همه که هدف اصلی انقلاب پاک یادشون رفته بود , چیز هایی از قبیل :( انقلاب , پول زیاد , دستبرد , بانک گرینگوتز , ارسینوس جیگر و دوباره پول ) یادشان امد .

- درشتهه.

- اره باید یه جن با خودمون ببریم .

- ولی کدومشون ؟

وی فرمود : هر کی ... رییس بانک ... نبرید.
که منظورش : ( هر کی رو میخواید ببرید فقط رییس بانک رو نبرید .)
و برداشت حاجی جوگیر :

- هر کی رو نبرید , فقط رییس بانک رو ببرید .

وی :

و اینگونه بود که همه به دنبال رییس بانک ( که زیر میز قایم شده بود تا دماغش رو نکنند.) رفتند .

رییش بانک کُجی هشی ؟

و انگاه رییس ( یا به قول مورفین رییش) بانک رو دیدن .
و رییس بانک هم اونا رو دید .
و هر دو گاری رو هم دیدن .

مورفین گانت : پیش به شوی گاری شواری .
لودو بگمن : پیش به سوی پول زیاد . :sharti:
امبریج : پیش به سوی دیکتاتوراسی .
اسکاور : پیش به سوی سود برای کارخانه .
سرژ چیزی نگفت فقط اهنگی نواخت .
پرسیوال : پیش به سوی غارت .
هاگرید : پیش به صوی کیک پضی .

- صلوات بفرس .



I.Kar

باشد که من باشم
تا ابد و فراتر از ان

هوش بی حد و مرزش خوبه ..والا


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
پشت بند تروارز بقیه انقلابیون هم وارد بانک شدند و هرکدام به نوعی حضور خود را اعلام کردند. سرژ بیتی نواخت. آمبریج روی همان بیت غورغور کرد. لودو اعلام کرد که او کاپی می کند و اسکاور برای تلاش هرچه بیشتر ماندن در سوژه و فراموش نشدنش دستمالش را در دماغ وی فرو کرد.
- دماغ...جن...انقلاب...رحم.

منظور وی چیزی جز" به دماغ من چیکار داری جن بوداده؟ انقلابیون بی رحم!" نبود، اما شما از یک وی که نفسش می گیرد و در دماغش دستمالی هم فرو شده و یک حاجی جوگیر چه انتظاراتی دارید؟!

- وی فرمودند: دماغ جن ها را بکنید! در این انقلاب به هیچ کس رحم نکنید!

جن های گرینگونتز هم که از لحظه ورود آنها بودند حالا شده بودند.

- پنج تا برا هرکی بیشتر بکنه. :sharti:
- حمله!

انقلاب است دیگر، هر لحظه هدفش عوض می شود.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
خلاصه ی سوژه قبلی در خانه سالمندان:

تراورز و هاگرید برای پند گرفتن از وِی به نزد او می‌روند. وی آن‌ها را پندی می‌دهد اما تراورز و هاگرید فکر می‌کنند که باید انقلاب کنند. آن‌ها سعی می‌کنند سالمندان را جذب کنند و به کمک آن‌ها انقلاب کنند اما تنها کسانی که به آن‌ها می‌پیوندند عبارتند از: مورفین گانت، اسکاور، سرژ تانکیان، دلوروس آمبریج، لودو بگمن، پرسیوال دامبلدور و وی!

لودو بگمن ایده ی تبلیغات را مطرح می‌کند و در مورد منبع مالی انقلاب از آن‌ها می‌پرسد اما از آن‌جا که منبع مالی در کار نیست، انقلابیون تصمیم می‌گیرند به خزانه آرسینوس جیگر در گرینگوتز دستبرد بزنند.

***


نیوسوژه:

- شوخی شوخی جدیش کردینا، سر چی شرط ببندم که حتی برنامه‌ای برای سرقت ندارین؟ :sharti:

لودو بگمن داشت تمام سعیش را می‌کرد تا انقلابیون را از تصمیمشان مبنی بر سرقت از صندوق شخصی آرسینوس جیگر بازدارد اما هیچ فایده‌ای نداشت. وی خاطرنشان کرد( البته منظور از وی اینجا، ضمیر برای لودو نیست، منظور شخصِ وِی هست.):
- برنامه... نیاز... آزکابان.

منظور او " برنامه نیاز داریم و گرنه باقی انقلابمون رو باید از تو سلولای آزکابان انجام بدیم." بود اما مطمئنا با نحوه تفکر ملت آشنائید.

- وی می‌فرماید برنامه نیاژ نیشت فوقش می‌ریم آژکابان.

دیگر راهی برای فرار نبود، لودو از همین حالا می‌توانست یک شب لذت بخش و عاشقانه با بوسه های یک دیوانه ساز را در ذهنش تجسم کند. انقلابیون به راه افتادند و او نیز به ناچار همراه آن‌ها شد.

دم در گرینگوتز:

حدودا سه ساعت و بیست و سه دقیقه از زمانی که آن‌ها به دم در گرینگوتز رسیده بودند می‌گذشت و حالا می‌توانستند درک کنند که برنامه ریزی چقدر ارزشمند است. آن‌ها ممکن بود به جای خزانه ی آرسینوس جیگر، به یک عدد صندوق کوچک و خالی متعلق به مالی ویزلی دستبرد بزنند. همچنین نمی‌دانستند در صورت ورود به گرینگوتز و سوار شدن بر گاری های تندرو چگونه نقشه ی آن‌جا را به یاد بسپرند.

تراورز که خودش اولین نفری بود که شوخی لودو را جدی گرفته بود و ایده ی سرقت از گرینگوتز را قبول کرده بود گفت:
- خب، فک کنم مجبور باشیم همینطوری وارد عمل بشیم دیگه. اسکاور، دستمالای همه کاره تو قابلیت این رو دارن که بشه روشون نقشه کشید؟

اسکاور می‌دانست که اگر هم دستمال هایش چنین قابلیتی را داشته باشند، هیچ کسی نمی‌تواند در چنان سرعت وحشتناکی نقشه گرینگوتز را رسم کند. از طرفی دیگر حالا وقتش بود که کمی، فقط کمی اغراق کند تا توانایی های اختراعش را به رخ ملت بکشد.
- حتما می‌تونه، اگه نمی‌تونست که اختراعش نمی‌کردم.

سرژتانکیان هم که خیلی وقت بود در سوژه مخفی بود و کسی اسمش را هم نمی‌برد، صرفا برای این‌که نشان دهد منزوی نیست گفت:
- خب راه بیفتیم دیگه ملت.

پس از این‌که انقلابیون کمی به خودشان امیدوار شدند، تراورز همراه با افکت های صوتی گیتار الکتریکی سرژ تانکیان با لگد در گرینگوتز را چهارطاق باز کرد و گفت:
- یالله!




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۴

گبریل دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۵۹ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹
از محبت خار ها گل می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
لرد فکر کرد که چقدر ریش مرلین و دامبلدور هماهنگ اصلا چرا باید یک مرگخوار ریشش شبیه ریش پاپای سفیدی باشه, شاید مرلین از دامبلدور به بهانه ریش گذاشتن باج می گیره پس گفت :
-ما می خواهیم صندوق اسمانی مرلین را بینیم.

مرلین امد به حالت پوکر فیس در بیاد ولی از اون جایی که این حالت خیلی خز شده بود و ملت هی فرتی,فورتی , فیرتی پوکر فیس می شدن ترجیح داد به حالت shake it of در بیاید .

پس لرد و مرگخواران به سمت صندوق اسمانی که در بالای بانک قرار داشت رفتند که راهش کاملا عمودی بود, و منظور از عمودی همون عمودی که می شه سینوس 90 درجه , همون عمودی که بر افق تانژانت می ساز, همون عمودی که اگه بر افق تقسم بشه سرعت حرکت واگن لرد می ده, دقیقا همون عمودی که حدش بر افقش شتاب حرکت واگن لردم می ده,دقیقا همون عمودی که کل مولفه های فیزیک لرد به شما می ده. این همون عمودی که به شما این امکانو میده که یک لرد ولدمورت را که در حدیه که حتی تا حالا یه نفرم نتونسته بهش یه فحش بده رو در دستگاه x-t برسی کنید.

پس از رسیدن مرلین دستش بر در گذاشت و در به همراه چندین صد صفحه که بالاش زده بود فایر فاکس باز شد که می گفت مرلین یک عینک ری بون مجانی, 100 ساحره و یک عدد هوراکس برده و این صفحه دیگر باز نمی شود.

لرد:
-ما می دانستیم پول محفلی تک خور تو هستی؟ ما از اولشم به تو مشکوک بودیم, اصلا تو اون شبی که ما لیلی را کشتیم کجا بودی؟

مرلین که این دفعه حتی خز شدن هم نتونست جلو پوکر فیس شدنش بگیر گفت:
-ارباب؟چرا؟من وکیلمو می خوام .

-چرا؟؟ تو فکر کردی ما انگلیسی بلد نیستیم, ما خودمان اصل جنس انگلیسی هستیم, اصلا سازند ما خودش هم انگلیسه, ما خیلی انگلیسی هستیم, اصلا بازیگر ما امریکایست اون فایر فاکس بالای صفحه دلیل بر فاکس بودن فاکسم که یوان, یوان هم که محفلی چرا این فاکس صفحه ها باید در صندوق تو باز شود؟

لرد به امید یافتن پول دامبلدور پا به درون صندوق گذاشت که ناگهان چشمانش 100 برابر شد.
-مرلین چرا در صندوقت کمپ دورگه زدی؟
-ارباب این تیر که تو پست ابتدا سوژه زدن تو درخت زدن تو درخت محافظ کتاب پرسی جکسون محافظ کمپشون خراب شد, بهشون حمله شد, صندوق من با بهران مهاجرت روبه و شد. قرار کمیسیون تشکیل بدیم پرتشون کنیم بیرون.من به صندوق های همسایه اعلام کردم ما مهاجر نمی پذیریم اما همشون مهاجرا رو می فرستن صندوق ما چون می گن نصفشون از ماست . تا حالا دو تا انفجار هرکولیستی داشتیم پاشنه اشیلم موند رو دستمون .

لرد که ماند بود با کیا گروه مرگ خوار ها رو تشکیل داد و اصلا علت ترس ملت از این گروه چیست و اصلا چرا دامبلدور باید به نقطه چینی از این گروه نقطه چین واریز کنه.

لرد کمی تفکر کرد و فهمید فقط یه مصرف کنند چیز است که حتی مارک سیاهش هم در ازای چیز می فروشد و اصلا شاید نقطه چین همون چیز باشه شاید دامبلدور چیز را به صندوق مورفین واریز کرده؟

لرد:
-ما می خواهیم به صندوق داییمان مورفین سر بزنیم.





[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple

[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC

[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!

[Bill Gates]
And people with jobs use a PC

[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple

[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC

[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple

[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۳۱ پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
واگن ها همچنان در مسیر پر پیچ و خم ترن در اعماق بانک گرینگوتز بی هدف پیچ و تاب میخورد و در همین هنگام،زمانی که راننده واگن با مایعی سبز رنگ درحال پراکنده شدن در هوا از واگن های عقبی((معده است دیگه،چیکار میشه کرد؟؟ )) مواجه شد.واگن را نگه داشته و به شدت بر اشفت و گفت:
بلاخره بگین کجا برم اخه؟!
و در همین زمان بود که لرد به خاطر این گستاخی آن جن ابله چوبدستی خود را کشید و
ـ اواداکاداورا!
و چند ثانیه بعد بود که یک فروند جن نفله شده از واگن به پایین پرتاب شد.
در ان هنگام که ملت سقوط ان عدد جن سیاه بخت را تماشا میکردند،یک نفر گفت:
واگن رو کی میرونه؟
ـ من میرونم!
ـ نمیخواهد ریگلوس!
ـ عه وا!تعارف میکنی؟
ـ میگوییم نمیخواد ریگلوس!
ریگلوس از 10 تا واگن عقب تر بلند شد و با اطمینان کامل از زمین نداشته زیر پایش از جا برخواست و بعد از انکه از روی سر ملت همچنان پوکر فیس رد شد به واگن جلو امده و در جایگاه راننده نشست.
ـ ریگلوس برو سر جات...
هنوز سخن لرد به پایان نرسیده بود که ریگلوس گاز را با تمام قدرت فشار داد.
ـ بزن بریم!
ـ ریگلوس!نههههههههه!
و واگن ها با سرعت صوت شکن شروع به حرکت کردند و هنوز چند ثانیه نگذشته بود که ملت با جسمی به شدت کوبیده شده و سپس خود را در حالت سبک و معلقی در چیزی مانند هوا یافتند و سپس همگی با سر به چیزی مانند دیوار برخورد کردند.
ـ اااااااااخ!
صدای فریاد همزمان ملت در فضای غار مانند انجا پیچید.
ـ اینجا دیگر کجاست؟
لرد با سردرگمی این جمله را گفت.
ـ چیزی نیست سرورم!خزانه ایلینه!
ارسینوس اینرا گفت و به در روبه رویشان اشاره کرد.
ریگلوس از جا برخواست و در حالی که مغزش را به زور در جیبش جای میداد گفت:
از ریگلوس به مرکز پرواز!سقوط با موفقیت انجام شد!دودورود دودووووووود!
ریگول شیپوری از جیب خود در اورده و مشغول پایکوبی پرواز موفقیت امیز خود شد.
لرد بی توجه به پایکوبی ریگلوس روبه ملت کرده و فریاد براوردند:
ایلین را نزد من بیاورید!
خوشبتانه از ان جایی که ایلین بانویی است بسیار حرف گوش کن با کمال توضع و فروتنی جلو امده و بگفتا:
ارباب به سلامت باشند!کاری داشتید ارباب؟
ـ کروشیو!
ـ عاااااا!اخه چرا ارباب؟
ـ چطور جرعت کردی ما به خزانه تو برخورد کنیم؟
ـ به خدا تقصیر من نبود ارباب!
ـ حالا دیگر به جای حرف زدن بازش کن ببینیم دامبلدور چقدر برایت پول فرستاده ای خائن!
ـ ارباب به مورگانا قسم...
ـ سکوت!
ایلین با به یاد اوردن ماجرای دخالت در کار ارباب و حمایت از گیبن و امکان کیشمیشی شدن اوضاع زبان به دهان گرفته و مشغول باز کردن در شد.

60 دقیقه و60 ثانیه بعد:

ـ زودباش دیگه خسته شدیم!
ایلین در حالی که کلید شماره 123654978879 مین را روی یک عدد قفل کوچک در پایین در امتحان میکرد گفت:
عه...باز نشد ارباب
ارباب اشته شده بود.ارباب ابتدا به رنگ قرمز در امد.اندک اندک به رنگ بنفش تغییر رنگ داد.دو ثانیه باقی نمانده بود به مبدل شدن به رنگ سیاه که...
ـ جواب داد!جواب داد!
ایلین کلید شماره123654978880را داخل قفل نموده و چرخاند و در شروع به غژ غژ کردن و باز شدن کرد.
ـ غژژژژژژژژژژژژ(افکت باز شدن در)
سایه ارباب به طرز خوفناکی برروی زمین داخل خزانه افتاده بود.
ـ غژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ
سایه ارباب کاملا برروی زمین خزانه افتاده بود.
ـ غژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ
((ـ کات!چه خبرته؟این همه خط واسه یه غژ غژ؟
ـ چیه خب؟نصفه شبی انتظار داری اثر ژولورن خلق کنم برات؟همینه که هست!ناراضی هستی میخوای برم؟
ـ نه نه!بینیویس،بینیویس. ))
بله،در همین حین که کارگردان در حال بحث با نویسنده بود،چشم لرد به یک اتاق تاریک در روبه روی خود افتاد.
ـ ایلین؟اینجا چرا برق ندارد؟
ـ شرمنده سرورم،اخه...
ـ نمیخواهد دلیل بیاوری!چوبدستی خود را روشن کن!
ـ اینجا که ورد کار نمیکنه ارباب!
ارباب ابتدا به صورت پوکری ایستاده و سپس به تاریکی به انتهای روبه رویش خیره شد و سپس سرفه ای کرد و با حالت گفت:
در هرصورت ما از هیچ چیز ترسی نداریم.ولی انها وظیفه داشتند در این قسمت نیز سیم کشی برق انجام دهند که ندادند.
انگاه نگاه لردانه ای به ارسینوس انداخت و چیزی زیر لب گفت که شبیه به((بعدا- به حساب-تو یکی- میرسیم))بود.
ـ اهم اهم!
سیوروس در تاریکی سرش را به طرف صدا برگرداند.
ـ ریگلوس برو کنار!بذار بتونم راه برم.
صدا که اکنون به نظر می امد دست نیز داشته باشد،دستش را بر شانه سیو گذاشت.
ـ روغن مو میخوای فرزندم؟صد در صد تضمینی!حالا چون تویی تخفیف حساب میکنم برات.
سیو دست ان شخص را گرفته و سعی کرد از شانه خود بیندازد.
ـ هی ریگول!دستتو از شونه ام بردار!ببینم...دستتو کی باند پیچی کردی؟
ـ از اون وقتی که مُردم...
سیو لحظه ای ایستاد.چند بار بی اراده پلک زد.انگاه ناخود اگاه روز تولد خود را به یاد اورد و سپس شب ان روز را که یک مومیایی با شیشه ای روغن مو به دست تا خود مرز بلغارستان او را دنبال کرده بود...و انگاه....
ـ عاااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!
سیو نعره ای کشید و با فریاد او بقیه نیز ناخود اگاه فریاد کشیدند و در تاریکی شروع به دویدن کردند.
اوضاع در عرض چند ثانیه به طرز نا معلومی بر اشفت تا انکه فضا به وسیله نوری روشن شد.
ـ چه خبر شده؟مرا ترساندید!کروشیو تو ال!
ـ کی فریاد زد؟
ـ فکر کنم فریاد اتنا بود!اومده با زئوس مبارزه کنه و پینوکیو رو ازش بگیره.
در این میان صدای پس گردنی در میان تاریکی شنیده شد و سپس صدای روونا:
چرت و پرت نگو!
ـ اوهوی!منو چرا میزنی؟
ـ ببخشید گیبن،فکر کردم تو ریگلوسی!
ـ عمو بوقی!
صدای ملت به سمت اخرین دیالوگ برگشت که متعلق به ایلین بود.
ایلین چراق قوه را به سمت یک موجود سرتاپا باند پیچی شده گرفته بود.
ملت با حالتی فراتر از پوکر فیس و به صورت شک زده اب به منظره دل انگیز روبه رویشان خیره شدند.
ایلین چراق قوه را به سمت صورت لرد گرفت.
ـ سرورم!بذارین عمو بوقی رو بهتون معرفی کنم!بوق ابن بوق،بزرگترین روغن مو ساز قرن!
انگاه چراق قوه را به سمت مومیایی بر گرداند.
ـ سلام سلام!روغن مو میخواین؟با بهترین قیمت...اوه!سیوک من!بیا عمو ماچت کنه!
و مومیایی با اغوشی باز به سمت سیوروس رفته و سعی در ابراز علاقه به او را داشت.در چنین شرایط به شدت امپاس واری،منوی مدیریت وی نیز تنها یک بوق به حساب می امد و دیگر هیچ!.
ـ اممم...مادر؟ :worry:
سیو با نگاه التماس واری به مادر خود و مابقی جمعیت زل زد.
و اما واکنش ملت:
ـ ای تو روح...
و مابقی جمله را به دلیل دوپا داشتن و دپا قرض گرفتن و فرار را برقرار ترجیح دادن نتوانست تکمیل کند.
ـ بیا عمو بوقی ماچت کنه!
ـ نهههههه!
و به دلیل ضیغ وقت،نویسنده،کارگردان،لرد و همراهانش سیو را به دست منوی مدیریت وتوانایی های خویش سپردند و شروع به بررسی دیگر قسمت های خزانه کردند.
اندکی جلو تر،ایلین چراق قوه هارا به سمت یک قفسه چوبی بسییییی بزرگ گرفت که شامل:چند عدد شاخ تکشاخ،مقدار انبوهی بطری پر شده از اسید،تیله و مقدار قابل توجهی لواشک با طعم زرشک بود.
در همین حین بود که چشم لرد به جعبه ای دیگر در اعماق قفسه افتاد.
و با حالتی بدین گونه به سمت ان رفت و انرا برداشت.
ـ یافتیمش!
ـ نه سرورم اون یه بمب حفاظت...
ایلین هنوز جمله اش را به پایان نرسانده بود که لرد در جعبه را باز کرد.
ثانیه شمار قرمز رنگی درون ان بدین صورت میشمرد:
20،19،18...
نگاهی بس خوفناک از کشمشی بودن اوضاع خبر میداد.
در این زمان سیو که بلاخره توانسته بود از دست مومیایی جان سالم به در برد نیز همچون ملت با حالتی پوکر فیس به جعبه خیره شد که ثانیه ها کم کم در ان به سمت پایین میرفتند.
ـ 12
ملت:
ـ 11
ملت:
ـ 10
ملت:
ـ 9
ملت:
8
.
.
.
.
.
.
.
7
.
.
.
.
.
6
.
.
.
.
5
.
.
.
.
.
.
.
4
.
.
.
الفرااااااااااااااااااااااااار!
هنوز 3 ثانیه از خروج افراد از خزانه نگذشته بود که نور و صدای بلند انفجار خزانه بخت برگشته ایلین چشم همگان را خیره کرد.
ایلین:
لرد سرفه ای کرد و گفت:
اهم اهم...خب!خب!خزانه بعدی!


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.