هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#62

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
شوالیه با کمی مکث بهتره همه ی اعضا رو جمع کنی باید جلسه بگیریم

در محل جلسه:

شوالیه رو به چو میکنه و میگه:روز پیش با لی تماسی نداشتین؟

چو: نه

شوالیه:باید منتظر باشیم تا خودش اقدامی بکنه چون ما نمیدونیم که الآن لی در مقر "اچ سی آ" چه وضعیتی داره

بقیه:

شوالیه: و اگه در زمانی باهاش تماس بگیریم که یکی از اعضای اون گروه در کنارش باشه معلوم نیست که چی میشه هر چند به شکل و شمایل سرژ اونجاست ولی این کار خطرناکه...........خب بهتره به کارمون برسیم چون در حال حاضر بهترین کاری که برای مقابله با دشمنانمون میتونیم انجام بدیم هر چه قوی تر کردن خودمونه ...در ضمن هیچ وقت نیروی درونی خودتون رو دست کم نگیرید ....راستی اندرو تو در چه زمینه ای اطلاعات میخواستی؟

اندرو:فکر کنم که الآن متوجه یه چیزایی شدم ....مثلا همین که لی کجاست و سرژ اینجا چیکار میکنه و از همین چیزها

رومیلدا:اندرو بیا با هم بریم یه گشتی بزنیم منم برات یه سری توضیحات میدم

اندرو:باشه

به این ترتیب رومیلدا و اندرو از تالار اصلی خارج میشن و به محوطه قلعه میرن

رومیلدا:راستی این موضوع قلعه نوردی چیه؟

اندرو:بی خیال بابا زیاد مهم نیست

رومیلدا:خب ...ببین ما یه روز قبل از اینکه شوالیه برگرده داشتیم تو محوطه قلعه تمرین میکردیم که دیدیم یه نفر داره میاد به اینجا ولی وقتی نزدیکتر شد دیدیم که خود شوالیه هستش ما اولش کلی ذوق کردیم که شوالیه برگشته بعد به رفتارش شک کردیم و در یه فرصت مناسب طلسمش کردیم تا به شکل اصلی ش در بیاد و فهمیدیم که سرژ هستش بعد مری خاطراتشو از بین برد و ما لی رو به شکل سرژ در اوردیم و افکار سرژ رو هم به لی منتقل کردیم تا در مقر"اچ سی ا" دچار مشکل نشه ولی حالا به نظر میاد که لی دچار مشکل شده

اندرو:خب یه چیزایی دستگیرم شد ...

رومیلدا:راستی تو هنوز طلسم فرمان رو امتخان نکردی؟؟

اندرو:باید بکنم؟

رومیلدا:معلومه ....بهتره برگردیم به قلعه

و آنها رفتند بدون اینکه بدانند که ....


--------------------------------
به هنری ببخشید که خارج از رولو اینجا نوشتم
در مورد جاسوس بهت یه پی ام میزنم
در مورد احساسات موافقم که خوبه فقط اگه اپیدمی نشه


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#61

هنري گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
از نصف‌جهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 58
آفلاین
خارج از نمايش‌نامه:
به روميلدا:
ِاِهم...ببخشيدا ولي مثل اين‌كه شما يه جاسوس هم داريد كه داره وقت و آي ديشو به خطر مي‌اندازه تا براي قلعه اطلاعات جمع كنه....اين نشد رسمش كه حتي به عنوان عضو قلعه اسمشم نياريد...خانم
به مخالفاي احساسات:
به نظر من داستان فقط اكشن و جنايي در دراز مدت خسته كننده مي‌شه يا حداقل براي ذهن داراي صحنه‌هاي تكراري مي‌شه مثلا تو همين هري خودمون خانم رولينگ نيومده فقط از رويارويي خير وشر استفاده كنه بلكه در خيلي از صحنه‌هاي داستان، ما مي‌بينيم كه داستان به سمت دوستي و حتي عشق ميان دو نفر كشيده مي‌شه و اين مطلب به نوعي استراحت ذهني براي خواننده فراهم مي‌كنه(البته اين نظر منه) تازه مگه چه ايرادي داره ما مي‌تونيم از اين نكته‌هاي ظريف براي جذاب كردن داستان‌هايمون حتي در صحنه‌هاي اكشن استفاده كنيم.
به همه:
لطفاً اين‌قدر تابلو از متن‌هاي خانم رولينگ كپ نزنيد البته خود من هم خيلي جاها از سبك ايشون استفاده مي‌كنم و يا از متن‌ها ايده مي‌گيرم ولي نه اين‌طوري كه مثلاً بيام تمام صحنه‌ي اثرات ايمپرو را كپ بزنم بدون كم و كاست...لطفاً يه ذزه خلاقيت به‌خرج بديد جذاب‌تر مي‌شه اون‌طوري براي ما كه داستانو خونديم تكراري مي‌شه.
==========================================
خب يه چيزه ديگه همين الآن اومد به ذهنم...لطفاً ديگه براي انتقاد روند نمايش‌نامه نويسي قلعه رو خراب نكنيد و اگر انتقادي به نمايش‌نامه‌اي داشتيد بريد توي تاپيك"نمايش‌نامه نويسي لايق سفيد"و بنويسيد.خود من كه ديگه اين‌كارو ميكنم(البته با اجازه‌ي گمنام )


ویرایش شده توسط هنري گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۵/۲۶ ۱۹:۰۲:۴۵

:bigkiss: :wi


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#60



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
"فلش بک "
"شوالیه به نویل قول داده بود تا بعد از تمرین نفرین ها ی شوم اون گیاه اسرار امیزو به نویل نشان بده و تمرین رو شروع کرد

نویل داشت مثل بقیه به تمرین شوالیه با هنری نگاه می کرد خیلی هول شده بود می ترسید نفر بعدی خودش باشه وقتی که شوالیه گفت تمرین تمام شده نویل نفس راحتی کشید و رفت تا قلعه رو کامل ببینه

قلعه ی بزرگی بود با راه ها و مسیرهای مختلف که هر کدام باز هم به چند راه تقسیم می شدند( یک ترفند برای این که افراد غریبه ای که به قلعه راه پیدا کرده بودند تا تو قلعه گیر بیفتند) نویل مقداری جلو رفت ولی با خودش فکر کرد و تصمیم گرفت بهتر این دفعه از خیر دیدن قلعه بگذره(می ترسید تنهایی گم بشه)

نویل داشت بر می گشت که یه صدایی شنید صدا ارام ولی قطع و وصل می شد
: جردن .. جردن... چوووو

نویل جلو تر رفت خیلی تعجب کرد شیئی گرد کوچکتر از کف دست روی زمین افتاده بود ورش داشت دید به طرز زیبایی رنگ کف دست رو به خودش می گیره نویل با دقت گوش داد صدا به نظر اشنا می امد انگار این صدا اونو ..... اره اره اونو یاد کوئیدیچ مینداخت نویل صدا رو شناخت و فکر کرد که این باید یه بیسم جادویی باشه

نویل بیسمو ورداشت نمی دونست چه جوری کار می کنه فقط اینو شنید که
لی فریاد می زنه :کسی صدای منو میشنوه فکر کنم لو رفتم اینا دارن دنبالم می گردن... اگه صدا مو می شنوید جواب بدید

نویل نمی دونست باید چی کار کنه سریع به طرف تالار می ره
در تالارو باز می کنه چو رو نزدیک در می بینه داد می زنه: چو چو
اندرو گوشه ای نشسته بود و داشت به نویل نگاه می کرد "(تا اینجا فلش بک زدم )

چو برمی گرده نویل بیسمو به چو میده
لی با صدایی مظطرب گفت:اگه صدامو میشنوید جواب بدید...
چو: صداتو میشنویم لی چی شده
لی :ساکت یکی داره میاد .......

تماس قطع شده بود چو به نویل نگاه می کنه و در یک لحظه

چو داد می زنه: نویل این پیش تو چی کار می کنه
نویل : من فقط از رو زمین ور داشتمش
چو ناگهان متوجه شد اخرین بار که با لی داشته حرف می زده.....
اره از اون به بعد ......
شوالیه : چی شده دوباره دارید با هم بحث می کنید؟

نویل برای اینکه از دست چو در بره و بحثو عوض کنه تمام ما جرا را برای شوالیه تعریف کرد شوالیه خوب گوش داد کمی فکر کرد و

شوالیه : چو آخرین باری که با لی تماس داشتید کی بود؟
چو: اخرین بار اون روزی بود که داشتید طلسم فرمانو روی مری امتحان می کردید قرار شد لی بیاد تا یه خبریا رو بده

شوالیه با کمی مکث بهتره همه ی اعضا رو جمع کنی باید جلسه بگیریم



W.T


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#59

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
ببین فرانک بهتره اول بری و همه ی پستهایی که در این قسمت نوشته رو بخونی

دوما شرایط عضویت در این قسمت به این سادگی نیست که بیای و بگی منم میخوام عضو بشم باید نمایش نامه بنویسی و درخواست خودت مبنی بر عضویت در قلعه رو مطرح کنی در این صورت اعضای قلعه در مورد شما تصمیم گیری میکنند و نتیجه رو مبنی بر اینکه پذیرفته شدید یا نه در همین قسمت به اطلاعتون میرسونن

سوما هدف اصلی اینجا جمع آوری نیروهای سفید و آماده کردن اونها برای جنگی است که قراره به زودی دربگیره پس گروه گریفیندوراحتیاج به این داره که افرادی رو برای اینکار آماده کنه که در این قسمت توسط شوالیه سفید آموزش داده میشن

فکر میکنم توضیحاتم کافی بود فقط بهترین کار برای اینکه با این قسمت آشنا بشی اینه که پستهای این قسمت رو مخصوصا اونهایی که بعد از اعلان جنگ "اچ سی ا: به ما است رو بخونی

اعضای فعلی قلعه:

شوالیه سفید
چو چانگ
لی جردن
مری پاتر
رومیلدا وین
برتی بات
اندرومیدا
نویل لانگ باتم
جینی

-------------------------------
به هنری:
به نظر من بهتره که مسایل احساسی و از این قبیل چیزها رو وارد این قسمت نکنیم چون اینجا یه تاپیک جدیه ولی بازم بستگی به خودت داره من فقط نظرمو گفتم


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#58

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
اندرو میاد تو البته این دفعه نه از پنجره و به قول شوالیه قلعه نورد ی:
وای من این قدر از صحنه های رمانتیک بدم میاد.اخه این صحبت ها توی قلعه؟؟
هنری : خب که چی حسودیت می شه؟؟؟
اندرو : من؟؟من خودم یه تد دارم برای هفت پشتم بسه!!
جینی : بی احساسات!!!مثلا تو زنی ها!!
اندرو : خب باشم.چه ربطی داره؟؟
جینی : اخه......
شوالیه : یه چنین کسی که قلعه نوردی نمی کنه!!
هنری : می شه به ما هم بگین این قضیه چیه؟؟
اندرو : نخیر. تازه شما هم دیگه....
شوالیه : من که نگفتم کار دی کردی ولی بدردمون می خوره.
اندرو : خب باشه.راستی نمی خواین یه کم اطلا عات به ما تازه وارد ها بدین؟؟
هنری : واییی!!
شوالیه : دیگه بسه هنری!داری دیگه.....
و یه هو در باز می شه و ویل میاد تو و نفس زنان می گه:......

(ادامه بدهید)

--------------------------------------
ببخشید که کم بود.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱:۵۷ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#57

هنري گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
از نصف‌جهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 58
آفلاین
بعد از خوردن نوشيدني‌ها همه با هم به سمت تالار دوئل رفتند.خب تا حالا مري، چو و اندرو ميدا تمرين طلسم‌هاي نا بخشودني رو كرده بودند و با تعجب فراوان هنري هنوز داوطلب نشده بود اين‌بار با خودش تصميم گرفته بود تا زود ‌تر از اين‌كه كسي داوطلب بشه بره جلو.در افكار خودش غوطه‌ور شده بود كه ناگهان فهميد داخل تالار دوئل ايستاده و شواليه مشغول حرف زدنه:
_...خب بچه‌ها تا چند جلسه‌ي ديگه مي‌ريم سراغ كريشو اما امروز فعلاً به همون امپريو مي‌پردازيم...خب حالا كي داوطلب مي‌شه؟
هنري كه تصميمشو گرفته بود بي‌درنگ و بدون لرزش صدا گفت:
_من...قربان
_خب بيا جلوي من وايسا...در ضمن اگه مي‌شه ديگه به من نگو قربان.
_چشم قربان...ببخشيد قرب...شواليه
هنري با قدم‌هايي قاطع جلو رفت و در مقابل شواليه ايستاد.شواليه گفت:
_خب...حاضري...يك...دو...سه
بعد با سرعت خارق‌العده‌اي چوب دستيشو حركت داد و گفت:
_ايمپرو
اما هنري فقط با سرعت تمام چوب‌دستيشو در مقابل شواليه گرفت در اعماق وجودش گفت:
_گيوتاتوباكتوس
وقتي اين وردو به كار برد هيچ چيزي در مقابل ديدگانش تغيير نكرد همه اونجا ايستاده‌بودند و منتظر حركاتي بودند كه هنري مي‌بايست انجام مي‌داد.ناگهان صداي شواليه در گوشش به صدا درآمد كه مي‌گفت:
_ هنري ذهنتو باز كن مي‌خوام باهات حرف بزنم زود باش وگر نه تا چند لحظه‌ي ديگه ارتباطمون قطع مي‌شه...زودباش.
هنري در اعماق ذهنش به خود گفت:"آن‌اكلومنس" بعدصداي شواليه اومد:
_هنري تو چه كار كردي تا حالا كسي رو نديده بودم اين‌طوري مقاومت كنه؟
_هيچي قربا...شواليه...اين يه افسون بود كه خودم ساختم براي جادو‌هاي سياه از واژه‌يgive backگرفتم اين قدر اين افسون ساده به نظرم مي‌اومد كه فكر نمي‌كردم روي افسون‌هاي نابخشودني هم جواب بده... براي افسون‌هاي يكم پايين‌تر جواب داده بود... افسون رو برمي‌گردونه يا اگه طرف خيلي قوي باشه باطل مي‌شه
_ خب بايد بگم عالي بود...ذهنت خيلي بازه..آفرين خب ديگه مي‌توني ذهنتو ببندي.
همه از اين كه هنري هيچ كاري نكرده بود تعجب كرده بودند.روميلدا در حالي كه از كنار رفتن شواليه تعجب كرده بود و مثل اين‌كه تازه فهميده بود تمرين تموم شده گفت:
_پس چي شد؟!
هنري به سمت برتي و جيني رفت و گفت:
_شما دو تا چند لحظه بياييد تو اتاق من باهاتون حرف دارم.البته اگه ناراحت نمي‌شيد.
_نه چرا بشيم.
****
اتاق هنري خيلي بي نظم بود تختش مثل اين بود كه يك يا دو هفته است اصلاً مرتب نشده در همه جاي اتاق اثري از گرد و خاك بود يه تابلو بيحركت از تيم فوتبال محبوبش كه قرمز بود به ديوار آويزان بود و يك مدال نقره‌اي در زير آن خود‌نمايي مي‌كرد. چند لوح تقدير نيز در اتاقش به چشم مي‌خورد.برتي كه از آن عكس بي‌حركت متعجب شده بود گفت:
_ اِ...پس تو مشنگ زاده‌اي...حالا اين مدال چيه؟
_خب آره از فاميليم كه معلومه برتي......اين مربوط به فوتساله تو فينال بدشانسي آورديم...
_مدال چي چيس؟
_فوتسال...چرا اصفاني گفتي نكوند منظوري داشتي...آره من اصفانيم... اِزين بابـِتم خيلي افتخار مي‌كونم...مشكليس دادا...
_ نه به خدا فقط شوخي كردم...چرا بدت اومد..خب بگذريم نگفتي اين فوت...نمي‌دونم چي... چي هست؟
_يه چو ورزش مشنگي با حال...خب مثل اين كه من با هاتون كار داشتم نه شوما...ببين برتي من اصلاً وقت ندارم تو تهيه معجون بهت كمك كنم ولي خب چون حالا اصرار مي‌كني باشه ولي در مورد تهيه مواد، مخلوط كردن و در نهايت ساخت خود معجون واقعاً‌ متأسفم
_ مي‌شه بگي پس تو چي كمك مي‌كني؟
_ خب من ازت حمايت معنوي مي‌كنم و بهت دلگرمي مي‌دم تا موفق بشي .
_ واقعاً ممنون .
_قابلي نداشت .
برتي در را محكم پشت سرش بست و رفت.بعد هنري به سمت جيني برگشت و گفت:
_ از اين‌كه اومدي تو گروهمون هم ناراحتم و هم حوشحال...البته خيلي بيش‌تر خوشحال.
_خب چرا ناراحتي؟
_ببين من اصلاً دلم نمي‌خواد برات اتفاقي بيفته ...براي همين تا اون‌جاييي كه مي‌توني مواظب خودت باش ...باشه جيني...باشه...اصلاً به من قول بده.
_خب باشه ...اصلاً نمي‌فهمم چرا اينقدر روي اين قضيه اصرار مي‌كني؟
_چيزه... هيچي...بي‌خيال... بريم پايين همه منتظرمونن.
_
بعد با هم به آرامي از اتاق خارج شدند
***
در تالار نشيمن همه نشسته بودند و سرژ بيهوش روي زمين افتاده بود. وقتي جيني و هنري وارد سالن شدند جيني گفت:
_اين سرژ غذا نمي‌خواد؟
شوالي گفت:
_ راست مي‌گه.
بعد با چوب‌دستيش غذا آماده كرد و سرژو بهوش آورد.چو سيني غذا رو براي سرژ برد.وقتي سيني رو جلوي سرژ گذاشت سرژ گفت:
_ چو ... چند لحظه نرو باهات حرف دارم...خواهش مي‌كنم...چرا اين‌قدر منو دول مي‌دي آخه خدا رو خوش مياد؟...به قول حافظ "دل رحيمت كي عزم صلح دارد"...
ديگه همه توجهشون به چو وسرژ بود .چو سرخ شده بود اما معلوم نبود از عصبانيته يا خجالت ولي يه چيز معلوم بود: مخش در اين وضعيت كار نمي‌كرد براي همين بدون فكر گفت:"مگوي با كس تا وقت آن در‌آيد"
سرژ از شادي به هوا پريد و گفت:"اي‌ول پس تو منو دوست داري؟"
چو به تندي از جاش بلند شد و به سمت هنري رفت اونو محكم دو دستي به ديوار حل داد و گفت:
_ مگه تو نگفتي اين جوابشه...هان پس چرا اين‌جوري شد؟
_ خب...مي‌دوني...من فقط ادامه‌ي بيت حافظو گفتم...همين...منظورم كه اين نبود...به هر حال بد كه نشد...
_ببين من اصلاً حال شوخي رو ندارما
_خيلي خب شو خي كردم
بعد چو هنري رو رها كرد ورفت به اتاقش.هنري با خودش زمزمه كرد:
_بيچاره...ولي تخصير خودش بود خودش بد استفاده كرد.
بعد هنري رفت كنار جيني نشست در حالي كه همه به او نگاه مي‌كردند و هنري فقط يه كار كرد:


(ادامه بديد)


ویرایش شده توسط هنري گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۵/۲۶ ۱۸:۲۱:۲۳

:bigkiss: :wi


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#56

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
همين طور كه نويل و شواليه و بقيه به قلعه ميومدن

مري:اا بچه ها نگاه كنيد عضو هاي جديد
چو:آره
روميلدا :من مطمئنم كه دوئل سختي رو پشت سر گذاشتن آخه شواليه جديدا سخت گير شده
اندروميدا:سلام بچه ها
همه:سلام خوش اومدي
نويل اميدوارم بتونيم كمكي باشيم

هنري:البته كه كمكيد

جيني:واي چه قلعه ي قشنگي

مري:حالا توش رو نديدي

شواليه:بيايد بريم تو بشينيم اين تازه ها خيلي وقته منتظرن

شواليه:برتي من باهات كار دارم با من بيا

همه غير برتي و شواليه ميرن به سمت تالار
شواليه و برتي در يه اتاق ديگه

شواليه:خوب كي ميخواي اين كار معجون رو برامون به صورت خلاصه بگي

برتي: من اون همه توضيح دادم

شواليه:آره خوب دوباره توضيح بده
برتي:بسيار خوب چشم

شواليه:فعلا بريم پيش بقيه

مري:هي روميلدا بپر 4 تا استكان چايي بيار
روميلدا:خودت برو به من چه

مري:باشه ولي يادت باشه
روميلدا:يادم مي مونه

جيني:اا شواليه و برتي هم اومدن
اندروميدا:شواليه ميشه از هدف ها تون برا مون بگيد

شواليه:فكر كنم هدفمون مشخص ولي باشه ميگم
هدف ما از بين بردن سياهي و بدي در جامعه ي جادوگريمونه

نويل: تا حالا فعاليتيم انجا...
ولي مري نذاشت حرفش تموم شه

مري:كي آب كدو خنك ميخواد؟
چو:من.. به من بده
جيني:منم ميخوام
مري:سيني رو رو ميز ميزاره و ميره ميشينه

اندروميدا:چيزه ديگه نيست من آب كدو دوست ندارم
مري:چرا صبر كن....آليو باتبير
مري:بيا اينم نوشيدني
هنري:مري يادت باشه وردشو بهم ياد بدي باشه

چو:خوب داشتيم تمرين ميكرديما
شواليه:آره بعد از اينكه نوشيدني هاتون رو خورديد شروع ميكنيم
ادامه بديد


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#55



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
نویل با شوالیه داشتند می رفتن که نویل یهو یه نفرو می بینه که داره سعی میکنه به طرز ناشیانهای مخفیانه حرکت کنه
نویل اهسته به شوالیه می گه اون کیه با اون ریشاش اونجا ؟
شوالیه : تو هم دیدیش؟
نویل:
شخص مشکوک متوجه نویل و شوالیه می شه سعی می کنه فرار کنه که
شوالیه سریعا چوبدستیشو در می یاره و فریاد میزنه استوپیفای و اون فرد مثل سنگ رو زمین می افته
نویل با شوالیه می رن بالای سر اون
نویل فریاد می زنه و به سرعت صداشو پایین می یاره:این همون سرژ نیست؟
شوالیه: اره خودش اعضای گروه چند روز پیش موقعی که خودشو شکل من کرده بود دستگیرش کردن
نویل : یعنی تا حالا کسی نفهمیده که اون گم شده؟
شوالیه : خیلی ما رو دست کم گرفتی ما هم رو کردیم فن خودشونو بهشون زدیم
نویل:
نویل یکم فکر می کنه یعنی ما یکی رو جای اون فرستادیم؟
شوالیه : افرین با هوش شدی؟
نویل :
شوالیه : بهتر اینو ببریم تا بقیه مواظبش باشن و با یه حرکت نرم چوب دستی با وقار میگه موبیلو سرژ و سرژ مثل یک تیکه چوب در هوا معلق می مونه و به حرکت در می یاد جالب اینجا بود که شوالیه هیچ توجهی به برخورد سرژ با اطراف نمی کرد و توی راه فقط داشت شرایطو به نویل توضیح می داد
شوالیه: ما تا حالا موفق به جمع کردن یه تعداد نیروی سفید شدیم و حالا هیچ گروهی در مقابل ما نمی تونه مقاومت کنه
نویل : مگه چند نفریم ؟
شوالیه :مهم نیست چند نفریم مهم اینه که ما با همیم و هیچ ترسی نداریم و همه حاضریم برای یکدیگه هر کاری بکنیم
(یه لحظه مکث می کنن ریش سرژ به یه چیزی گیر کرده شوالیه چوب دستی شو حرکت می ده و چندتا تیکه از ریش سرژ کنده می شه )
نویل: راستی می خواستین چه جور گیا هی بهم نشون بدید....



W.T


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#54

شوالیه سفید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
همه در حال استراحتي موقتي بودند... كه ناگهان فرياد در قلعه بلند شد!
-آي....كمك...مَردُم...يكي به دادم برسه...اينا تا منو دارن از جام در ميارن!

شواليه اندكي انديشيد...زمان دوئل با سه داوطلب مشتاق فرا رسيده بود.
به سرعت از پلكانهاي قلعه پايين رفت و از پنجره اي به بيرون نگاهي انداخت كه...

-تو اينجا چيكار ميكني؟!
-من ميخوام بيام تو! و كسي هم نميتونه جلوي منو بگيره!
-تو كي هستي كه از ديوار قلعه بالا ميري و از پنجره وارد ميشي؟!
-من اندروميدا بلك هستم! ميخوام وارد اين قلعه بشم!!!
-اوه جدا؟! بيا تو ببينيم!
- آخ!
اندروميدا به ديوار نامرئي محافظت از قلعه برخورد ميكنه !

-خوب خانم بلك...تلاش شجاعانه اي بود. سعي كن موفق بشي! اگرم نشدي...دارم ميام پايين بيا تا اونجا ببينمت!

و به طرف در قلعه رفت...!

جلوي قلعه:

-تا اعلام نتايج اگه اينجا بمونيد خسته ميشيد....بهتره بيايد يه جاي خوب بهتون معرفي كنم.

شواليه به طرف قلعه دوئل رفت و سه داوطلب نيز دنبالش رفتند...

-اينجا راحت باشيد...تا وقتي نتايج رو بهتون اعلام كنيم ميتونيد اينجا بمونيد.
و با جادويي بسيار قوي، در قفل كرد!

داخل قلعه دوئل:

جيني: اون مارو زنداني كرده!
نويل: من نگران ترورم!
اندروميدا: نويل!
جيني: جر و بحث نكنيد! بيايد ببينيم ميتونيم اين درو باز كنيم يا نه!
نويل: چيزه... من ميگم يه خورده اينجا بگرديم بعدا يه فكري براي بيرون رفتن ميكنيم!
اندروميدا: نويل، خفه شو!
جيني: ا...بدم نميگه ها...
-منظورت چيه؟؟؟
-لازم نيست اينقدر نگران باشيم. الان كه مضطربيم براي بيرون رفتن راهي پيدا نميكنيم ولي بعدا شايد چيزي پيدا كرديم! اصلا شايد كليدي چيزي تو يه جايي گذاشته باشه!
-خوب... ...بريم!

سه داوطلب از پلكانها بالا رفتند...به اتاقها سر زدند...انواع لوازم براي آسايش را پيدا كردند...ولي خبري از كليد نبود! تتنها يك اتاق بود كه هنوز سر نزده بودند و وقتي در پر نقش و نگار آن را باز كردند...

جانوري عظيم و سه سر، با پولكهايي به رنگهاي سبز و آبي آنجا بود. 6 دست داشت كه هركدام داراي 13 انگشت تيغه مانند بود كه ميتوانست با آن هر گوشتي را از هم بدرد...و چه بسا گرسنه ، گرسنه براي تكه اي گوشت ، و شايد هم گوشت انسانهايي كه روبرويش ايستاده بودند...

جيني جيغي كشيد وپا به فرار گذاشت اندروميدا هم به دنبالش...و نويل...نويل در گوشه اي از اتاق، در چنگ هيولا گير افتاده بود...

نويل جيغي كشيد و. ژوبدستيش را با دستپاچگي به طرف هيولا گرفت: سبزيوس سربرگ!
هيولا نعره اي زد و با خشم به طرف نويل آمد...صورتش پر از برگهاي سبز شده بود!

جيني و اندروميدا با شنيدن فرياد نويل برگشتند:
-استيوپفاي!
-ايمپرفروس!
اثر نكرد!

- نوِييييييييييييل! فرار كن!

- نميتونم!
- ما به نيروي هممون احتياج داريم! وقتي گفتم سه، همگي بگيد استيوپفاي!
- يك...
هيولا به طرف جيني ميرفت...
-دو...
چيزي نمانده بود كه به جيني برسد...
-سه!
-استيوپفاي!
و با اين ورد، هيولا برزمين افتاد و قلعه را به لرزه درآورد.

-عالي بود!
سه داوطلب خسته برگشتند...شواليه كنار در ايستاده بود!
______________
لحظاتي بعد- قلعه روشنايي:

- خوب، حالا شما هم از ياران قلعه هستيد! اينطور نيست قلعه نورد؟!
و رو به اندروميدا كرد!
-
بقيه نگاهي به هم كردند .كسي از ماجراي قلعه نوردي اندروميدا خبر نداشت!
-خوب نويل، گمون كنم ما يه وجه تشابه داريم...با من بيا...يه گياه خاصي دارم كه بايد نشونت بدم...


تا پاکی همیشگی زمین، تا نابودی تاریکی می جنگیم.


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#53

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
برتی بالا خره از توی اتاقش میاد بیرون.موهای آشفته ش روی صورت ریخته و چشماش زیر عینک مربعی شکلش پف کرده. چوبدستیش از کمربندش آویزونه .
همه:برتی تو این چند روز کجا بودی؟
شوالیه:سلام دلاور...اومدم نبودی
چو:ببینم تو چرا این مدلی ای؟
برتی:چو...شوالیه...بچه ها... من پیدا کردم.
چو:چی رو؟
برتی: راه ارتباط... روش ضد جاسوس...
همه:
برتی:ببینید ما یه معجونی درست می کنیم می خوریم که باعث میشه که همه مون یه جور تله پاتی با هم داشته باشیم. یه چیزی که مثل اچ سی اویی ها تابلو نباشه.
ببینید بر طبق محاسبات من( یه کاغذ پوستی رو روی میز باز
میکنه و همه دور میز جمع میشن.) اگر یه شاخه زبا گنجشک با یه کیلو جگر آرمادیلو و اشک بچه گربه ی یتیم توی سه نوبت متوالی در سه دوره ی زمانی مختلف 48 ساعت در جهات مختلف هم بزنیم. یه همچین چیزی درست میشه. قوانین هم زدنا بر اساس قانون سوم نیوتون اگر با توجه به زمان قرص کامل ماه و تاریخ تخم گذاری هیپو گریفا در نظر بگیریم تنظیم شده.
سینوس آلفا بر حسب گشتاور این چرخ به طول 123/34 شعاع این یکی دایره میشه 2. می تونیم قوانین رو به نوبت به این شکل بیان کنیم و ....

یک ساعت بعد...

برتی:....این باعث میشه که تله پاتی به طور کامل صورت بگیره و حس بشه. به این ترتیب از خطرات ترور و اینا هم در امانیم چون کسی نمی فهمه اهل کجاییم .فهمیدید؟
رومیلدا:
مری:
چو:
شوالیه:هان؟
هنری:
برتی:گفتم فهمیدید؟
چو:آره... خوب این چه جوری کار میکنه؟
برتی: پس من یک ساعت دارم چی لگد میکنم؟
شوالیه: من فهمیدم... خوب حالا چه جوری می خوای درستش کنی؟
برتی: با کمک شما...من یه نفرو به عنوان دستیارم انتخاب میکنم که بتونه بهم کمک کنه.
رومیلدا:بچه ها من باید برم سراغ دوئل
مری: منم یه قراری دارم
چو: منم این روزا سرم شلوغه...
شوالیه:منم باید برم سراغ داوطلبا...
برتی:خوب پس هنری به من کمک می کنه...
هنری:خوب چیزه...اینه...ببین ...جاسوسی ... من...
برتی:مرسییییییی
شوالیه:کارتو کی شروع میکنی؟
برتی:وقتی که تمام مواد لازمو پیدا کنم.
شوالیه:پس بعدا یه جلسه بزار به طور خلاصه برامون طرز کارشو توضیح بده.
برتی:


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.